موضوع درس: اخلاق
شماره درس: 6
تاريخ درس: ۱۳۷۴/۱۲/۱۶
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرحلى صدرى و يسّرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
قرآن شريف در يازده جا امر مىكند كه ما سير در تاريخ بكنيم و از مودّب ادب بياموزيم از بىادب هم ادب بياموزيم. حالات گذشتگان را ببينيم و بواسطه آن تاريخ، خودسازى بكنيم و اين جمله فسيروا فى الارض كه معنايش اين است كه سير در تاريخ كن سير در احوال گذشتگان كن در يازده مورد آمده است و از جمله چيزهايى كه معلم اخلاق است، خوب معلوم اخلاقى هم هست، همين برداشتِ از گذشتگان است. اَوْبَعِ در نفس است. چه از بىادبها چه از مودّبها و قرآن شريف روى بىادبها بيشتر پافشارى دارد فسيروا فى الارضفانظروا كيف كان عاقبة الظالمين ـ كيف كان عاقبة المكذّبين، و امثال اينها.
لذا يكى از چيزهايى كه براى همه ما خيلى لازم است و مؤثر است يك بررسى از حالات علما، بزرگان، از حالت اين كسانى كه اين دين مخصوصا فقه و اصولش بدست ما رسيده است نظير شيخ طوسىها، محققها، علّامهها، شهيدها، شيخ انصارى و صاحب جواهرها، و متأسفانه در اين باره كتاب كم نوشته شده و اينها هم كه نوشتهاند ناقص نوشته شده يا بد نوشته شده و اگر يك كتابى، كتابهايى پيدا بكنيم، شما عزيزان بنويسيد خدمت بزرگى به عالم علم بله به عالم اسلام كردهايد و وقتى كه انسان مطالعه كند درباره اين بزرگان انصافا از خود خجل مىشود. كه اينها چه كردند. با چه زحمتى اين فقه را، اين معارف را، اين تفسير را، اين تشيّع را، اين قرآن را؛ نسلى به نسل ديگر، نسلى به نسل ديگر تا الآن رسيده به ما و وقتى انسان مطالعه كند مىبيند كه همه اينها نظير انسانى كه در آب است در مشكلات بودند در گره كورىها، در مشكلهاى خيلى مهم، خيلى بزرگ، كه از جمله مشكلهايشان اين است كه در محيط سنّىگرى آن سنّىهاى متعصّب كه نظير شهيد اوّل را به جرم شيعهگرى ـ جرم ديگر نداشت ـ آن آخوند سنّى دو ركعت نماز خواند، محاكمهاش كرد. دو ركعت نماز خواند ـ پناه بر خدا ـ و بعد از نماز حكم كرد. گفت حكم مىكنم كه اولاً صدتا تازيانه خاردار به او بزنيد بعد هم به دارش بكشيد بعد هم بدن را از دار پايين بياوريد آتش بزنيد خاكسترهايش را به باد بدهيد.
در اين محيط، همهشان اينچنين بودند. درجاتش عالى است عالىتر كند شيخ طوسى كه خودش مبتلا بود اين حوزه نجف را برپا كردند كه مدتها هم باز هم وضع همين بود تا كمكم ديگر از زمان كاشف الغطاء، از زمان بحرالعلوم، ديگر حوزه حوزه تشيّع شد و شد كه حرفهايش را آنجا بزند و شد تشيّعاش را آنجا اظهار بكند كه زمان شيخ انصارى و صاحب جواهر به بعد ديگر خيلى آرام بود و الّا بعدش خيلى اينها در مضيقه بودند. در مضيقه تقيّه و اين مضيقه كه مضيقه ناامنى است خوب شما مىدانيد از مضيقه فقر خيلى بالاتر است. با ناامنى يكى بخواهد درس بخواند، نمىشود، درس بگويد، اصلاً زندگى كردن در محيط ناامن خيلى مشكل است وقتى كه ـ خدا لعنتش كند صدام را ـ خدا لعنت كند سلطهگرها و استكبار جهانى را ـ وقتى كه اينها ايران را بمباران مىكردند خوب شما مىديديد كه چه ناامنى حكمفرما بود. ولى در زمان علماى ما همه همه غير از زمان صاحب جواهر به اين طرف يك ناامنى عجيبى بر حوزهها حكمفرما بود. بر حوزههاى تشيّع. اصلاً حوزه نداشتند. اين حوزه را هم كه داشتند اين ناامنى حكمفرما بود و خيلى مشكل است انسان در ناامنى درس بخواند. اين مشكل را داشتند و نقل مىكنند يك نويسندهاى نامهاى نوشت به پادشاهى. نويسنده خيلى زبردست بود و نامه از نظر ادبيت خيلى بالا بود. وقتى كه دادند به اين آقا نامه را مىخواند رسيد به اينجا كه آرد در انبار نيست خيلى تعجب كرد كه اين يعنى چه و بالاخره چند بار خواند و نفهميد و خواند و نفهميد تا نويسنده را خواستش، اين اديب را خواستش و گفت كه نامه را خواندى گفت بله دو سه مرتبه هم نامه را خواندم كه برايت فرستادم. گفت اين آرد در انبار نيست يعنى چه؟ جا خورد. بعد ديد كه در وسط اينكه نامه مىنوشته، گرانى بوده قحطى بوده، اين نوكرش آمده و گفته كه آقا ديگر آرد نداريم. آرد در انبار نيست. ديد كه زن و بچهاش گرسنه ماندند. حال ناامنىاش اثر گذاشت بطور ناخودآگاه تو آن نامه اُدبانهاش نوشت كه آرد در انبار نيست و راستى اين جور است. انسان در يك محيط ناامن بخواهد درس بگويد بخواهد درس بخواند بخواهد مطالعه كند. اين تقريبا بايد بگوييم خرق عادت است و علماى ما همهشان اين را داشتند. حتى مثلاً صاحب رياض رضواناللّهتعالىعليه در اين رياض كه كتاب خوبى هم هست. اين كتاب رياض، يك دوره فقه مؤجز است و تمام فروعات را هم دارد. استدلال هم مىكند معمولاً هم دور مىزند روى روايات اهلبيت(ع). كتاب رياض كتاب خوبى است. مرادم اينجاست كه: صاحب رياض در يك جاىِ از رياض مىگويد كه من دارم مىنويسم در حالى كه يكساعت قبلش هجوم آوردند ـ كه مرادش وهابىهاست خدا لعنتشان بكند كه چقدر اينها هم اذيت كردند به شيعه ـ هجوم آوردند در نجف، خانهها را غارت مىكردند مردم را مىكشتند و ريختند در خانه من. الحمدللّه خانمم نبود بچّهها نبودند. يك بچّه شيرخوار در گهواره بود. من ديدم اين بچّه شيرخوار اگر بماند سرش را مىبُرند. بچّه را برداشتم رفتم زير هيزمها و اينها دو سه مرتبه آمدند در همان جا كه هيزم بود امّا از الطاف خدا اين بچّه گريه نكرد و رفتند. حالا آمدهام بيرون بچّه تو گهواره است. خودم اينجا نشستم دارم رياض مىنويسم. و نظيرش زياد است. زياد است. صاحب جواهر رضواناللّهتعالىعليه يك وقت معيّنى بود براى جواهر نوشتن. كه خيلى وقتشان را هم داده بودند به اين جواهر و به قول حضرت امام رضواناللّهتعالىعليه راستى كرامت كرده، يعنى يك خرق عادت است. يك دوره جواهر نوشتن در بيست و پنج سال. در حالى كه درس هم مىگفته، از نظر فقر هم خيلى در مشكلات بوده صاحب جواهر، خيلى به اندازهاى كه يك خانه داشته، اين خانه سرداب هم نداشته است. به قول حضرت امام(ره) سرداب در زمان شيخ انصارى پيدا شد. قبلش سرداب نبود در نجف. سرداب نداشته، دوتا اتاق داشته و يكى از اين اتاقها براى كتابخانه و مطالعه بوده و يك اتاق هم براى زن و بچّه و اين يك كورانى داشته، يك درب داشته تو دالان، يك درب هم داشته به بيرون. اين دوتا درب را صاحب جواهر باز مىكرده بادبزنش بوده، كولرش بوده، و جواهر مىنوشته. فقر عجيبى داشته. صاحب جواهر ـ حتى مىگويند نذر هم كرده بود كه هميشه كربلا باشد چون فتوايشان اين بوده، ما فتوايمان اين نيست. ايشان فتوايشان اين بوده كه نذر منعقد مىشود كه عرفه هميشه كربلا باشد. براى اينكه نكند واجب الحج شود و برود مكّه ضرر به جواهرش بخورد!! مثل ما نبوده كه دنبال اين باشيم آخوند روحانى بشويم فخر بكنيم، اين طرف بزنيم، آن طرف بزنيم كه الحمدللّه دعايمان مستجاب شد، الهى شكر، چقدر خوب شد، معينِ كاروان شديم. آن نذر كرده بود كه اصلاً اگر واجب الحج بشود، واجب الحج نشود. عرفه كربلا باشد. نقل مىكنند مىگويند در جواهر نوشته ـ من يك دوره جواهر خوب ديدهام امّا اين جمله را الان ياد ندارم. ممكن است ديده باشم چونكه در ذهنم هست ولى آنكه مىدانم از كسانى نقل مىكنم. ولى ممكن هم هست خودم ديده باشم. ـ در جواهر نوشته: پسر صاحب جواهر از دنيا رفته؛ همين يك پسر را هم داشته، عصاى دستش هم بوده، يعنى كارها ـ خوب يك مرجع بزرگى بوده ـ كارها بدست اين پسر بوده، و نقل مىكنند اين پسر عالم بوده، اين پسر متّقى بوده، اين پسر مُرد. عصرى غسل دادند تكفين كردند. گفتند تشييع جنازه و دفن براى فردا. براى اينكه همه بيايند. خوب جا نداشتند. آن وقتها كه مثل حالا نبود اين بىادبىها را بكنند جنازه را ببرند تو مسجد. يا جنازه را بياورند تو مدرسه. لذا جنازه را بردند تو همان اتاق. تو همان اتاقى كه صاحب جواهر كتابخانهاش بود مطالعه مىكرد. ايشان نماز مغرب و عشايش را خواند آمد نشست سرِ جنازه پسر. شروع كرد جواهرش را بنويسد. همان ساعتها كه كار مىكرد براى نوشتن جواهر، همان ساعتها كار كرد و بعد هم گفت ثواب اين نوشتن فقه مال پسرم. بالاى سر جنازه پسر دارم جواهر مىنويسم. زياد داريم اينها را!!
شيخ طوسى خيلى قدرت دارد. خيلى. به قول استاد بزرگوار ما آقاى بروجردى رضواناللّهتعالىعليه كه عاشق شيخ طوسى بود. به اندازهاى كه وقتى كه حرف شيخ طوسى مىآمد جلو خيلى سختشان بود شيخ طوسى را رد كنند. خيلى و اين شيخ طوسى به قول آقاى بروجردى اگر عمرش را قسمت كتابهايشان بكنيم به هر مسألهاى يك دقيقه مىرسد. قريب دويست جلد كتاب دارد. بله. عمر پر بركتى دارد براى اينكه كتب اربعه ما دوتايش از ايشان است. اصلاً مدرك و مبدأ و سرچشمه فروعات ما «مبسوط» است. سرچشمه اصول ما «عُدّه» است و مايهگير صاحب وسائل از «تهذيبين» است. از كافى، از تهذيب، استبصار، من لايحضُر و اين دوتايش مال شيخ طوسى بود. اين شيخ طوسى با اين همه كتاب، با اين همه علم، در محيطى واقع شده بود كه خيلى زجر به او مىدادند. محيط سنّىگرى. در بغداد بود. آنوقت نجف كه نبود و يك محلهاى بود محله كوخ اين مربوط به شيعهها بود. سنىها ريختند اوّل كتابخانه را ـ كه اصول اربعه مأة ما از بين رفت. در همين كتابخانه بود ـ بسيارى از كتابهاى اصول اربعه مأة از بين رفت. خدا رحمت كند. خدا درجاتشان عالى است عالىتر كند مرحوم كلينى، مرحومِ من لايحضر، مرحومِ صدوق، مرحومِ همين شيخ طوسى اگر اين تهذيب و استبصار و من لايحضر و كافى را ننوشته بودند كه ما اصلاً حالا اصول اربعه نداشتيم. بالاخره اصول اربعه مأة را آتش زدند. كتابخانه را آتش زدند. آمدند كرسى درس شيخ طوسى را آتش زدند. خانه شيخ طوسى را آتش زدند، محله را آتش زدند. حالا يا سرايت كرد يا محله را آتش زدند. زدند ديگر و شيخ طوسى پاى برهنه، سر برهنه، فرار كرد. خوب حالا فرار كرد كجا؟ رفت توى خانه؟ نه از بغداد آمد نجف. در همان محيط، در همان ناامنى حوزه نجف آن حوزه نجف را كه چقدر پر بركت ـ خدا لعنت كند صدام را، بدتر از آن اَفراد عمل كرد. اين حوزه پر بركت را مرحوم شيخ طوسى تشكيل داد. در آن ناامنى پاى برهنه، سر برهنه، بىقبا فرار كرد مىآيد نجف، امّا وقتى مىآيد نجف تشكيل حوزه مىدهد. تشكيل درس مىدهد. همهشان اين ناامنى راداشتند. مؤسس حوزه علميه قم مرحوم حاج شيخ خيلى عمر پر بركتى دارد و اين حوزه قم مرهون زحمات ايشان است و وقتى حوزه را تشكيل داد كه يك ناامنى رضا قلدرى بر حوزه حكمفرما بود. من هيچ فراموش نمىكنم رفتم خدمت حضرت امام(ره) راجع به وضع حوزه به ايشان گفتم كه وضع حوزه ناباب است. يك كارى بكنيد، كه اين شورا كه الآن هست از آنجا سرچشمه گرفت ـ كه مرادم هست: من به ايشان گفتم حوزه را در خطر مىبينم. حضرت امام(ره) براى اينكه به من دلدارى بدهند فرمودند نه. تشويش از اين جهت نداشته باش. براى اينكه دست امام زمان(عج) روى سر حوزه است و حوزه طورى نمىشود. بعد مىفرمودند كه در زمان ما كه تازه حوزه را مرحوم حاج شيخ تشكيل داده بود ناامنى بر سرِ ما به اندازهاى بود كه ما روزها نمىتوانستيم تو مدرسه بمانيم. مىرفتيم صحراها، بيابانها، زير درختها توى آن تابستان قم. تا شب، آخر شب مىآمديم حجره براى خواب. نماز صبحمان را اوّل اذان صبح مىخوانديم دو دفعه متفرق مىشديم. بعد به من گفتند برو آقاى گلپايگانى را هم ببين. ببين ايشان چه مىفرمايند. فرمودند از طرف من مانعى ندارد شما هر كارى كرديد امضاء مىكنم. ببين آقاى گلپايگانى چى مىگويند. مىآمدم خدمت آقاى گلپايگانى. همين كه به ايشان گفتم به آقاى گلپايگانى گفتم. امّا نگفتم كه ما روزش خدمت حضرت امام(ره) بوديم. به ايشان گفتم كه من حوزه را در مخاطره مىبينم و يك نظمى، يك كارى... از قضاياى اتفاقيه ديدم ايشان همان حرف حضرت امام(ره) را مىزنند. به من گفتند كه نه خيلى نارحت حوزه نباش امّا نظم خوب است، برنامه خوب است. اگر بشود كار بكنيد خيلى خوب است بكنيد ما هم صد درصد تأييد مىكنيم و آن وقت آن جمله را گفتند كه در اوّل وضع ما چنين بود ما متفرق بيابانها بوديم. روزها زير اين درخت انار در باغها زير آن درخت خاردار، در وسط بيابانها زير سنگى، بىآب بىغذا؛ شب برمىگشتيم تو قم. امّا نمىشد كه اوّل شب بيائيم نمىشد كه تا قبل از آفتاب بمانيم. همين مقدار تو حجره مىمانديم بعد از اذان صبح هم فرار مىكرديم. بعد ايشان همچنين حضرت امام گفتند امّا رضاشاه نتوانست كار بكند و رضاشاه بارها و بارها گفته بودند اين توپهايى كه زدم به مسجد گوهرشاد اينها را تهيه كرده بودم براى قم. امّا سياست اين مرد يعنى مرحوم حاج شيخ رضواناللّهتعالىعليه نگذاشت. با يك خون جگرى ـ كه رضاشاه اسمش را گذاشته سياست خوب بله سياست هم هست. با يك تدبير خدايى، با يك الهامى كه مرحوم حاج شيخ داشت. خوب توانست اين حوزه را، حوزه ناامن را تحويل آقاى آلثلاث بدهد و از دنيا برود.
در يك ناامنى عجيبى، امّا بالاخره مرحوم حاج شيخ در همين ناامنى كتاب صلوة نوشت. اين كتاب صلوة مرحوم حاج شيخ ولو موجز است امّا آن مسائلى كه متعرض شده خيلى بالاست. خيلى عالى است. مرحوم حاج شيخ ملّا بوده انصافا و در همين محيط «دُرر» نوشت. در همين محيط مجتهدها تحويل جامعه داد. مراجعهاى بعدى، مرهون همين زحمات حاج شيخ در محيط ناامن بود. اين محيط ناامنى از زمان بعد پيغمبراكرم(ص) تا الان بوده. حالا الحمدللّه خوب است. بوده، عالى بوده، به آن طرز بالا بالايش. سقيفه بنىساعده كه تشكيل شد ديگر اين ناامنى موجود شد. هر كه علمش بيشتر، اين ناامنى براى او بيشتر بود. بعد اميرالمؤمنين هم كه معاويه آمد. بنىاميّه آمدند. چه كردند چه ناامنى براى شيعه. بنىالعباس آمد چه ناامنى براى شيعه. ولى بالاخره در همنين ناامنىها، اصحاب ائمه طاهرين اصول اربعه ماة نوشتند. ابن ابىعُمير كه مرتب از آن نقل مىكنيم مىگوئيم مرسلاتش حجت است. لايروى إلّا من ثقه اين آقا يك تاجر بود و وضع مالىاش هم خوب بود در كوفه بود. از كوفه مىآمد مدينه خدمت امام صادق(ع)، خدمت موسى بن جعفر(ع) روايت مىگرفت و خيلى روايت گرفت و اين را از بعد موسى بن جعفر(ع) گرفتندش. گرفتند و خدا لعنت كند اين جور قاضىها را. بيست و يك هزار تازيانه بنا شد به اين بزنند به تناوب، زندان با شكنجه. هفت سال زندان بود. به جرم اينكه عالم بود. به جرم اينكه روايت از اهلبيت(ع) نقل مىكند به جرم اينكه اين روايتها را الآن ما از او نقل مىكنيم. به اين جرم. ديگر جرم ديگرى كه نداشت تجارتش كه جرم نداشت. مالش را هم مصادره كردند. خواهرش براى اينكه مىريختند تو خانه و خانه را كنجكاوى مىكردند، اين رواياتش و كتابهايش را در بالاخانهاى زير پوست انارها و امثال اينها زير خاك و خاكسترها مخفى كرده بود. اتفاقا باران هم آمد و اين سرمايه ابن عُمير هم از بين رفت. كه وقتى آمد ديد نه پول دارد نه روايت و آنكه غصه مىخورد بخاطر رواياتش بود و روايات را ديگر بطور مرسل نقل كرد كه مىگويند مرسلات ابن ابىعمير حجت است و اين آقا خودش نقل مىكند كه هر روز من را مىآوردند در ميان مردم براى اينكه به شخصيتم بىحرمتى كنند و شخصيتام را بكوبند آنجا صدتا تازيانه مىزدند. روزى تازيانهها مىآمد روى زخمها. نزديك بود كه لو بدهد. تازيانه را مىزدند براى اينكه شيعه را لو بدهد براى اينكه رفقايش را معرفى كند. اصحاب امام باقر(ع)، اصحاب امام صادق(ع) اين علما را اين راوىها را. براى اين مىزدند. گفت يك روز نزديك بود، ناگهان يك صدا شنيدم كه يك طلبهاى در مقابلش ايستاده بود. طلبهاى كه هنوز لو نرفته بود. طلبهاى كه هنوز نگرفته بودندش. اين طلبه مشاهده كرد كه ابن ابىعمير دارد تازيانه مىخورد و مثل اينكه مىخواهد چيزى بگويد. داد زد. گفت ابن ابىعمير در محضر خدايى. ببين گفتنت مرضى خدا هست يا نه؟ انتَ بعينه. ابن ابىعمير مىگويد تا من شنيدم اين جمله را از عالم غيب كه به من گفت در محضر خدايى، مثل اينكه قدرتى گرفتم براى خوردن تازيانه، و تازيانهها را خوردم و كسى را معرفى نكردم.
اين ناامنىها بوده، براى شيعه بوده؛ امّا مخصوصا براى علما بوده، براى طلبهها اين يك جهت و يك جهت هم فقر. هميشه بوده، اين فقر براى طلبهها، براى علما به اندازهاى بالا بوده، اصلاً براى شيعه بايد بگوئيم، به اندازهاى بالا بوده كه همه شما شنيدهايد در اين كتابهاى معمولى هم نوشتهاند كه مرحوم شهيد دوّم شبها بعض اوقات مىرفت هيزمكنى. يك پشته خار مىكند مىآورد. براى اينكه زنش براى پختن غذا يا رفع سرما استفاده كند. 54 سال هم بيشتر شهيد دوّم عمر نكرده، 160 جلد كتاب نوشته، كه از جمله كتابها «مسالك» است. يك دوره فقه، بهتر از رياض است. من جمله شرع لمعه. خوب اين دو جلد شرع لمعه را كه ما سه سال مىخوانيم هيچى هم نمىخوانيم! إلّا آن كسانى كه خوب درست بكنند. خوب ايشان نوشته تو زندان هم مىگويند نوشته. ولى در فقرى كه هيزمكشى مىكرد و هميشه بوده و درباره حضرت آيتاللّه العظمى آقاى مديسهاى كه اصفهانى است اين مرجع تقليد كلّ قبل از حضرت آيتاللّه بروجردى. قبل از ايشان ديگر مىدانيد مرحوم آسيد ابوالحسن بود. مىگفت تو صف نماز مرحوم آخوند نشسته بود، پسرش آمد پايش را بلند كرد گفت باباجون ببين پاهايم تاول كرده، از بس بىكفش راه رفتم. يك جفت كفش براى من بخر. مرحوم سيد گفتند باباى تو آن است كه در صف اوّل نشسته يعنى مرحوم آخوند. اگر پول بدهد كفش برايت مىخريم. اگر نهد نداريم. خوب آن هم نداشت كه بدهد بنابراين بچّه بايد پابرهنه راه برود. زياد است از اين قضايا. زياد است. شيخ انصارىاش همين بوده، مرحوم صاحب جواهرش همين بوده، صاحب رياضش اين بوده و بالاخره همه همه. خيلى كم داريم كه يك طلبه در رفاه باشد. مرحوم مجلسى رضواناللّهتعالىعليه اين علامه بزرگوارى كه خيلى خدمت به تشيع كرده اين در جلد اوّل بحار روايت نقل مىكند كه پروردگار عالم مىگويد اصلاً من علم را تو فقر قرار دادم و بعضى آنرا در غنا مىخواهند نمىشود. اصلاً مثل اينكه علم بايد با كوخنشينى درست بشود. با فقر و فلاكت و نخورى و ندارى و خجالت زن و بچّه و... اين جورى بايد باشد هميشه اين جور بوده. هميشه و فقر هم مىدانيد ـ همهتان اهل حاليد ديگر ـ فقر سخت است. كادَ الفقر أن يكون كفرا سواد الوجهين فى الدارين. راستى اين جور است. خيلى سخت است. بعد از ناامنى، فقر است و درد فقر درد بالايى است و ما طلبهها هميشه داشتيم. هميشه و اگر خود من بخواهم وضعم را براى شما بگويم كه چه مشكلاتى من داشتهام يا رفقايم چه مشكلاتى داشتند بعضى از اين مراجع، بعضى از اين مدرّسين ـ همهشان خانه نداشتند ـ امّا بعضى از اينها براى من نقل مىكرد كه من در يكسال سه مرتبه خانه عوض كردهام و مىگفت كه اثاثيهمان هم يك گارى دستى بيشتر نبود. من به جلو با گارى دستىام و زنم با بچّه به كول به دنبال از اين خانه به آن خانه از اين خانه به آن خانه يكسال سه تا خانه. خدا رحمت كند مرحوم آيتاللّه العظمى آقاى زنجانى را. مرد عجيبى بود. هم عالم بود هم عابد بود هم مهذب بود. ايشان براى من تعريف مىكرد. مىگفت كه ـ ديگر زمان مدرّسىاش هم بود ـ مىگفت يك خانهاى رفتيم. صاحبخانه تو خانه بود. دوتا اتاق يا يك اتاق ما آنجا اجاره كرده بوديم. آن وقت صاحبخانه به من مىگفت آقا اين آفتابه را پر نكن ببر مستراح. براى اينكه هم مستراح را پر مىكنى هم حوض را خالى مىكنى. وضع ما اينجورى بوده آقا. وضع همهمان. اين فقر هميشه بوده، امّا تو همين فقر صاحب جواهر جواهرش را نوشته، شما فكر كنيد كه تو هواى 20 درجه به بالا بالاى صفر بعدازظهر نجف سرداب نبود كولر نبود توى يك اتاق بنشينى جواهر بنويسى. خوب اين بوده ديگر. اينكه نمىشود بگوييم كه نبوده. بيست و پنج سال اين جواهر را نوشته اين جورى. اين بوده يعنى اين مشكل، اين گره كورى كه گره كورى آنجا نمىشده باز كنى ديگر. اصلاً سهم امام تازه پيدا شده. در زمان صاحب جواهر و اينها نه داشتند نه مىدادند. اصلاً سهم امام جايى نبوده است. اين سهم امام كه حالا يك مقدار خوب شده ـ كه مردم خدايا هدايتشان بكند يك در ده هم نمىدهند نه يك در صد هم نمىدهند و روز قيامت هم بايد جوابش را بدهند براى اينكه اهل علم با اين مشقّت و اين گرههاى كورى، اينها تقصير دارند ديگر. حالا ديگر متأسفانه اينجا كه مىآيد مرتب، يكى و دوتا و ده تا و بيست تا و صدتا هم نه شايد يك در هزار هم پيدا نشود كه بخواهد سهم امام بدهد مىآيد يك قدرىاش را خودش مىخواهد بردارد. يك قدرىاش را خودش به خويش و قومها بدهد. حالا تازه هم اين خيريهها هم پيدا شده يك قدرىاش هم به خيريهها بدهد به اين چى؟ هيچى. اگر بتواند هيچى. هيچى. بابا مالِ طلبه است چرا مىدهى به ديگرى. چرا ندهى به اين طلبه درسخوان مقدّس بهتر از همه. امّا بالاخره وضع اين جورى است. حالا هم كه مىدهند اين جورى شده. كه من ماتم. به قدرى زجر مىكشم كه بابا چرا مال طلبهها را بدهيم به خيريه؟ چرا مال طلبه را بدهى به خويش و قوم فقيرت. چرا مال طلبه را مىخواهند ببخشند؟ چرا؟ خوب همين بدبختىها، همين نكبتها، همين پسرها و دخترهاى نااهل از همينها سرچشمه مىگيرند. لذا حالا هم كه سهم امام مىدهند اين جورى است. آن وقتها كه اصلاً سهم امام نبوده، نبوده، خيلى مردم فقير بودند. خيلى كم سهم امام مىدادند. خوب اين طلبه از كجا اداره بشود؟ از نخورى و نميرى. نخورى و نميرى!
ولى بالاخره جواهر در همين نخورى و نميرى پيدا شده، دويست جلد كتاب بين هفتاد و هشتاد سال (عمر) مرحوم شيخ طوسى تو همين فقر پيدا شده. صد و شصت جلد به بالا در مدت 54 سال از شهيد دوّم هيزمشكن براى زن و بچهاش، پيدا شده و بالاخره مكاسبِ شيخ انصارى آن چنانى، فرائدِ شيخ انصارى آن چنانى اين دوتا كتابى كه به منزله دايرهالمعارف فقه و اصول است. فرائد كه بچهبازى نيست خيلى بالاست. مىدانيد ديگر. خيلى بالاست. به قول حضرت امام هر كه هرچه دارد در فقه و اصول از شيخ انصارى دارد. هر كه هرچه دارد و من تجربه هم كردهام. ابتكار هست. نه نباشد. امّا معمولاً آدم مىبيند حرفهاى خيلى خوب از بزرگان، از فرائد گرفته شده، از مكاسب گرفته شده خوب اين مكاسب و فرائد كجا نوشته شده؟ اين شيخ انصارى اولاً كه كور بوده يعنى يك چشم مبارك را، چشم چپش را اصلاً نداشته، يك چشم ديگرشان تراخمى بوده نصفه مىديده، با نصف چشم اين كتابها را نوشته، با نصف چشم!! از نظر فقر شيخ انصارى به اينجا رسيده بود يك كسى از طرف ناصرالدينشاه رفته بود نجف ـ وقتى رفته بود نجف ملاقات گرفته بود به زور مرحوم شيخ ملاقات به او دادند. وقتى رفت ديد كه اتاق خيلى محقّر. يك كوخ اين اتاق نصفش حصير است. نصفش هم خاك. يك منقل گِلى در مقابل شيخ انصارى، ديگر كُرسى و بخارى هم ندارد. اين خيلى تعجب كرد نشست روىحصيرها خيلى تعجب كرد امّا يك بىادبى كرد. گفت كه اگر شما رئيس هستى و اين وضع فلانى چه مىگويد در تهران با آن وضع؟ و اگر آن است شما چه مىگوئيد؟ تا اين جمله را گفت: مرحوم شيخ انصارى داد زدند گفتند فاسق كه نمىدانم كافرى يا نه، گم شو. پا شو. راضى نيستم تو خانه ديگر بنشينى. به يك عالم به يك مرجع تقليد جسارت مىكنى. به مرحوم كَنى جسارت كرده بود. آخوند ملاعلى كنى از شاگردهاى مرحوم شيخ بوده، و راستى هم ملّا بوده آدم بالايى بوده و حق به اين مشروطه و مجلس و امثال اينها خيلى داشته، بالا بوده، تا اين جا خورد خيلى خجالت كشيد، بنا كرد عرقهايش را پا كند مثل اينكه شيخ انصارى تلطفش كردند بعد گفتند عزيزم پشتسر مرجع، پشتسر عالم حرف زدن، تفسيق مىآورد اگر توجّه داشته باشى، كفر مىآورد. تكفير مىآورد. فرق بين من و آخوند ملّا على اين است كه من در مقابل اين طلبهها واقع شدهام. بايد اين حصير باشد بايد اين منقل گِلى باشد امّا آخوند در مقابل آن قلدر ارباب تو در مقابل ناصرالدينشاه قرار گرفته، خوب بايد آن مقام باشد نمىشود كه نباشد. نفهميده حرف نزن. حالا مرادم اينجاست. درباره شيخ انصارى نقل مىكنند زنش مرتب اصرار مىكرد باباجون يك چاچب رختخواب. اين رختخواب ما چادر ندارد و اين بد است. مىگفتند نه نمىشود. پول كى را بدهم؟ روزى دو سير و نيم گوشت پول مىداد. اين دو سير و نيم گوشت، زن شيخ انصارى نيم سيرش را كم كرد. دو سير. هى كم كرد و جمع كرد و جمع كرد و جمع كرد يك چاچب رختخواب خريد. شيخ انصارى يك روز آمدند نگاه كردند ديدند چادر رختخواب را؛ گفتند اين كجا بوده؟ گفت آقا اين را ما كمكم جمع كرديم اين شد. رنگ شيخ انصارى تغيير كرد. گفت معلوم مىشود كه ما با دو سير گوشت هم مىتوانيم صبركنيم مىتوانيم بسازيم. از اين به بعد دو سير گوشت. بابا وضع اين بوده است. نمىخواستيم اين بحث را وارد بشويم ولى بد بحثى نيست. بعضى از آقايان گفتند من هم شروع كردم. يك مقدارى دربارهاش صحبت كنيم كه اميدوارم يك مقدارى ـ شما درسخوان هستيد ـ درسخوانتر شويد و اين مشكلات، اين گره كورىها كه براى همهمان هست، در اين مشكلات و گره كورىها باز خوب درس بخوانيم.
و السلام عليكم و رحمهاللّه و برکاته