موضوع درس:
شماره درس: 25
تاريخ درس: ۱۳۷۵/۶/۲۱
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما درباره مراتب عبوديت بود و معلوم شد كه مىدانيد كه اصل عبوديت يك فضيلت بالايى است و بالاتر از اين فضيلت نداريم يك كسى عبد باشد «يصدق انه عبد» معلوم است حتى رسالت متوقف بر همين عبوديت است در مقام مراتب عرض كردم مرتبه اوّل عبوديت ايمان است و ايمان را هم سه قسمت كردم و بالاخره آن ايمانى كه همه بايد داشته باشيم آن ايمان قلبى است كه منقسم شد به علم اليقين، عين اليقين و حق اليقين و به قول قرآن شريف مبارك بر آن كسى است كه آن مقام حق اليقين را داشته باشد ديگر مسلم است تار و تلو عصمت است و ديگر گناه كه نيست نيست صفات رذيله هم خود به خود نابود مىشود نظير سگى كه در نمكزار بيفتد نمك شود صفات رذيله هم اين حالت را پيدا مىكند مرتبه دوم كه بحث امروز است مرتبه خضوع است، مرتبه خشوع است و اين مرتبه مافوق ايمان است بله مترتب است بر ايمان قلبى نه ايمان عقلى، نه ايمان تقليدى ولى على كل حال يك مرتبهاى است از عبوديت كه در همه وقت بنده بايد در مقابل خدا اين حالت را داشته باشد مخصوصا در نماز «فد افلح المؤمنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون» [1] رستگارى مؤمن، مؤمن هم علامتش اين است خاشع، خضوع و خشوع يك معنا دارد همان طورى كه در مفردات راغب آمده استعمال هم از نظر قرآن و روايات همين است خضوع و خشوع يك معنا دارد امّا معمولاً خشوع به آن صفت نفسانى گفته مىشود و خضوع به آن ظاهرى كه كاشف از آن صفت نفسانى است گفته مىشود و معناى خضوع معناى خشوع يعنى ذلت در مقابل خدا ذل عبوديت به آن مىگويند كه در مقابل عز ربوبيت اين ذل عبوديت گاهى توأم با خوف است يعنى چون از خدا مىترسد چون خشيت خدا در دل او هست آن حال خضوع حالت خشوع براى او پيدا مىشود دل ذليل در مقابل خداست كه خواه نا خواه اعضاء و جوارح ذليل در مقابل خداست گاهى هم از محبت پيدا مىشود توأم با محبت است نه توأم با خوف يك كسى كه خدا را خيلى دوست دارد «و الذين امنوا اشد حبا للّه» [2] اين يك حالت ذلتى در مقابل خدا دارد كه توأم با حب است نه توأم با خشيت باشد و على كل حال اين خضوع و خشوع يعنى ذلت توأم با خوف يا ذلت توأم با حب اگر محبت شديد باشد اين حالت را به انسان مىدهد اگر هم خشيت زياد باشد اين حالت را به انسان مىدهد كه درباره اهل جهنم پروردگار عالم مىفرمايد «خاشعه ابصارهم ترهقهم ذلة» [3] اين همان حالت خشوع است كه در روز قيامت اين حالت براى اينكه مىبيند جهنم را در مقابلش، مىبيند دارند جهنمش مىبرند حالت خشوع براى او پيدا مىشود يعنى يك ذلت در چشمهاى او كه اين ذلت از ترس جهنم در چشمان شما پيدا شده اين بايد در دنيا از خشيت حق اين خشوع را پيدا كند پيدا نكرد حالا از رفتن جهنم و ترس از جهنم اين حالت براى او پيدا مىشود و مشهور در ميان اهل دل است اينكه انبياء گاهى خضوع آنها، خشوع آنها حبى است گاهى خضوع آنها خشوع آنها خوفى است و مثال مىزنند مثل حضرت يحيى عليه السلام كه هميشه از خشيت خدا مىناليد و اين خشوع را داشت خضوع را داشت كه سرچشمه مىگرفت از خوف خدا و مىگويند مثل حضرت موسى عليه السلام خشيت و خضوع او خوفى نيست حبى است من نمىدانم تا چه اندازه اين مطلب درست باشد امّا آن اندازه كه مىدانم اين است كه قرآن مىفرمايد مؤمن گاهى صفت جمال حق در دل او مستولى مىشود حالت خضوع پيدا مىكند گاهى صفت جلال حق بر او حكمفرما مىشود آن وقت باز حالت خضوع پيدا مىكند به عبارت ديگر مؤمن بين خوف و رجاء باشد آن موقعى كه خوف بر او مستولى مىشود حالت خشوع پيدا مىكند كه چه خوب است انسان در دل شب اين چنين باشد همهاش خوف نباشد همهاش هم رجاء نباشد «تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طعما و مما رزقناهم ينفقون» [4] «فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يعملون». [5]
اگر اين فلا تعلم نفس را هم معنا كرديد يعنى در همان دل شب يعنى در همين دنيا بر مىگردد به اينكه آتن حال خضوعى كه براى او پيدا مىشود همان حال خشوع به اندازهاى برايش لذت بخش است كه هيچكس نمىتواند لذت اين را درك بكند مگر اينكه خودش اين كاره باشد لذا همين حالت خضوع ولو از خوف سرچشمه بگيرد اين حالت خشوع ولو از حب سرچشمه بگيرد لذت بخش است انسان بيايد ذل عبوديت را كه ديگر خواه نا خواه مىيابد عز ربوبيت را و اين حالت معلوم است بالاترين لذتها را به انسان مىدهد انسان همان وقتى كه راستى مىلزرد از خوف خدا چشمها به گودى فرو رفته است از خوف خدا همان وقتى كه صفت جلال خدا بر دل كسى حكمفرما شده خوب اين مىيابد آن جلال را بيابد جلال را براى او بالاترين لذتهاست براى او. در همين دنيا لذت دارد معلوم است ديگر در آخرت چه لذتهايى دارد پس اين مرتبه دوم كه مقام عبوديت است مقام خضوع است مقام خشوع است و اين مقام خضوع و مقام خشوع لااقل در روز چند مرتبه بايد پيدا بشود و نظير فكر آخرت است كه براى عموم مردم مرحوم شهيد اوّل (ره) در آن دستورالعمل مىفرمايد هر كسى اقلاً روزى ده مرتبه بيشتر بايد به فكر مرگ بيفتد به ياد آخرت بيفتد براى مثل شما عزيزان اقلاً در حالت نماز اين حالت خضوع و خشوع بايد پيدا بشود اين حالت خضوع، اين حالت خشوع وقتى مسلم بر دل بشود ديگر خواه نا خواه بسيارى از صفات رذيله را از بين مىبرد من جمله سركشى، طغيان گرى، تكبر، منيت، نفسيت، بهترين چيزهايى كه اين گونه صفات رذيله را از بين مىبرد حالت خضوع و حالت خشوع در مقابل حق است و الا اگر ـ العياذ باللّه ـ اين حالت خضوع و اين حالت خشوع براى كسى نباشد ممكن است از نظر علمى خيلى بالا باشد ممكن است از نظر عقيده مبدأ و معاد خيلى بالا باشد ولى در مقابل خدا سركش باشد نگذاريد از اين آياتى كه راجع به شيطان در قرآن تكرار شده است قرآن مىتوانست يك جا قضيه شيطان را بگويد و تمام بشود امّا اينكه مىبينيد بيش از چهل پنجاه جا قرآن قضيه شيطان را جلو مىكشد و اينكه شيطان كارش رسيد به اينجا كه به خدا تشر زد و قسم خورد كه گناه مىكنم آن هم گناه حق الناسى «فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين» اينكه «الا عبادك منهم المخلصين» ظاهرا استثناى منقطع هم هست يعنى معنايش اين ديگر كاربرد به آنها ندارم و الا با آنها هم كار داشت چطور مىشود يك كسى بتواند با خدا حرف بزند امّا همين كه با خدا حرف مىزند طغيانگرى، سركشى، تكبر، منيت، به آنجا برسد كه در مقابل خدا به خدا تشر بزند قد علم كند چطور مىشود يك كسى كه معاد را باور دارد ـ به اين معنا كه مىداند نه آن باور قلبى ـ مىداند از همين جهت هم از خدا مىخواهد تا روز قيامت مهلت داده شود و با خدا حرف مىزند مىگويد مىدانم قيامت هست، و مرا تا قيامت مهلت بده براى چه؟ براى اينكه گناه بكنم چطور مىشود؟!! چرا قرآن مرتب اينها را تكرار كرده است كه مىرسد به اينجا كه مىداند بهشت است ولى دانسته جهنم برود مىداند جهنم هست دانسته جهنم برود «و اضله اللّه على العلم» [6] چطور مىشود يك نفرى رسيده باشد به آنجا كه بتواند با خدا حرف بزند امّا در مقابل پروردگار عالم بگويد تو اشتباه كردى يعنى وقتى كه رانده درگاه خدا شد چند تا اشكال به خدا كرد كه فخر رازى مىگويد اگر همه پشت به پشت هم بكنند بخواهند جواب اين اشكال را تفصيلاً بدهند نمىشود كه خوب بزرگان جواب دادهاند مرادم اينجاست كه وقتى اشكالها را نمود پروردگار عالم به او گفت تو مرا حكيم مىدانى يا نه؟ گفت بله پروردگار عالم گفت «لايسئل عما يفعل و هم يسئلون» [7] يعنى فضولى موقوف چطور مىشود يك كسى در مقابل حق به خدا بگويد تو اشتباه مىكنى «انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين» [8] كه اين هم خود يك اشتباه است براى اينكه پروردگار عالم كه نگفته بود كه به جسم اين سجده كن گفت «فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له الساجدين» [9] به آن روحى كه منسوب به خداست به او سجده كنيد و امّا اين آمد در جسم و گفت «خلقتنى من نار و خلقته من طين» و معنايش اين است كه خدايا تو نمىدانى و من بهتر از تو مىدانم من نبايد به اين سجده كنم اين ملائكه هم كه سجده كردند آنها هم از نور هستند و آنجا هم تو اشتباه كردى ملائكه نبايد به اين سجده بكنند من كه از نار هستم باز هم اشتباه مىكنى سجده كن من هم نبايد سجده كنم مىگويى سجده كن من هم نبايد سجده كنم امّا حالا مىگويى سجده كن آنها سجده كردند من تمرد مىكنم چطور مىشود؟ خدا نكند تكبر، منيت، خودخواهى، نفسيت بر دل كسى حكمفرما باشد در مقابلش همين خضوع است اگر خضوع بر دل كسى حكمفرما شد ديگر تسليم است زراره در مقابل امام صادق (ع) سؤال كرد حضرت جواب ندادند گفت يابن رسول اللّه من وظيفهام اين است كه از شما بپرسم ديگر شما وظيفه جواب نداريد ديگر شما وظيفه جواب نداريم اگر صلاح بدانيد جواب مىدهيد و اگر نه هيچ. بعد گفت يابن رسول اللّه شما انار را دو قسم كن اين قسمت را بگو حلال آن قسمت را بگو حرام من آن قسمتى را كه مىگويى حلال مىخورم آن قسمتى كه مىگويى حرام من اجتناب مىكنم اين حالت از كجا پيدا مىشود؟ اين حالت تسليم اين چنينى؟ از خضوع، از خشوع در مقابل خدا اگر اين خضوع و خشوع ـ مخصوصا براى ما طلبهها ـ باشد حال انحرافى معمولاً پيدا نمىكنيم و الا اگر اين حالت خضوع و خشوع در مقابل خدا، در مقابل پيغمبر (ص)، در مقابل ائمه طاهرين (ع)، در مقابل قرآن و روايات اهل بيت (ع) اگر اين حالت خضوع و خشوع نباشد كار به جاى باريكى مىرسد مسلم شما ديدهايد بعضىها كه مىخواهند تفسير قرآن بكنند دنبال اين هستند كه براى فكرشان يك دليل پيدا بكنند يعنى تحميل قرآن بر فكر خودشان به اين معنا كه فكر من اين است من بايد بگردم در قرآن و يك دليل براى آن پيدا بكنم من بگردم از روايت يك دليا براى اين پيدا بكنم اين معنايش چيست؟ اين معنايش همان معناى شيطانى نيست كه به خدا مىگفت تو اشتباه مىكنى فكر فكر من است؟ و بسيار ديده شده است بجاى اينكه بگويد فكر من نه قرآن، فكر من نه روايات اهل بيت (ع) فكر من تابع قرآن فكر من تابع روايات اهل بيت (ع) نود و پنج درصد انحرافها از اينجا سرچشمه مىگيرد نود و پنج درصد اهل علم منحرف از همين جا سرچشمه مىگيرند كه يك فكر دارد كه مىخواهد تحمل كند و بعضى اوقات به اندازهاى خنده آور مىشود و خودش هم متوجه نيست نظير همين قضيه شيطان كه مىگويد «خلقتنى من نار و خلقته من طين» چون چنين است پس من مقدم بر او پس نبايد سجده كنم پس بنابراين تو اشتباه مىكنى بعضى اوقات اين طور است و ما بايد اين حالت خضوع و حالت تسليم در برابر حق را پيدا بكنيم شرط اساسى براى يك طلبه، شرط اساسى براى يك مجتهد، شرط اساسى براى يك عارف به معارف اسلام اين حالت خضوع است كه از همان اوّل طلبگى بايد اين حالت به ما داده شود و الا اگر اين حالت به ما داده نشود به جاهاى باريكى مىرسد تكبر، منيت، خودپسندى، از همين جاها سرچشمه مىگيرد كه اين حالت خضوع و خشوع را ندارد چه بايد كرد؟ خوب در نماز بايد اين حالت پيدا بشود «قا افلح المؤمنون الذينهم فى صلوتهم خاشعون» [10] در نماز معمولاً اين طورى است كه المجاز قنطرة الحقيقه بايد اوّل به خود ببينيم اوّل به طور مؤدب در مقابل حق بايستيم گرچه دلنشين نباشد دل را خاضع كنيم دل را خاشع كنيم به مرور زمان مومو البته حوصله هم مىخواهد بعد بيست سال، سى سال، چهل سال براى ما ملكه بشود بتوانيم اين حالت براى ما پيدا بشود كه اگر در نماز پيدا شد در ساير عبادات پيدا شد ديگر خواه نا خواه در جاى ديگر پيدا مىشود تسليم در مقابل حق و تسليم در مقابل حق غير از ان تسليم و رضاء تكوينى است يك دفعه انسان در مقابل مقدرات الهى تسليم است آن يك حرف يك دفعه در مقابل گفتههاى حق تسليم است «و من يرغب عن ملة ابراهيم الا سفه نفسه» [11] اين مراد تسليمى و رضاء گفتنى در مقابل گفته هاست يعنى وقتى كه مىگويند بچهات را سر ببر در مقابل اين تسليم باشد نه اينكه حالا برود روى علم بگويد حكمت است و مصلحت است و بنابراين چون حكمت و مصلحت است... اين باز خضوع عقلى است اين هم كاربرد ندارد خضوع دل لازم است كه به اين معنا كه بگويد بچهات را با زنت ببر و وسط بيابان بگذار و بيا و اين كار را بكند و يك مناجات با خدا هم بكند يعنى يك افتخار «ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع» [12] اين حالت. يا آن جمله حضرت اسماعيل مىگويد كه «يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذاترى» [13] جواب مىدهد «يا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاءاللّه من الصابرين» [14] و معلوم مىشود كه پيدا شدنش كار مشكلى است لذا اين امتحانها به آنجا مىرساندش كه مىفرمايد تو را امام قرار داديم توانست از امتحانها بيرون بيايد تسليم در مقابل مقدرات الهى خوب معلوم است مشكل است امّا مشكلتر تسليم در مقابل گفتههاى خداست تسليم در مقابل تعبديات كه يادم نمىرود يك وقت حضرت امام رضوان اللّه تعالى عليه مىگفتند كه افتخار صدرالمتألهين اين است كه توانسته آن معاد پيرزن را با حركت جوهرى اثبات بكند اين افتخار است افتخار اين است كه شيخ الرئيس در شفا خودش نقل مىكند مىگويد من در هر عملى وارد شدم دو سه روز شاگردى كردم بعد استاد شدم من جمله علم هندسه من سه چهار روزى شاگردى كردم بعد از اين استاد شد شاگرد و من شدم استاد و امّا در علم الهى بعضى اوقات چهل مرتبه مطالعه مىكردم و مطلب را نمىفهميدم متوسل مىشدم به عالم ملكوت شبههام را حل مىكردم اين جمله منظور ماست كه ملا سليمان كه يكى از شاگردان شيخ الرئيس بوده كه هميشه و همه جا همراه وى بوده است در حاشيه بر شفا نقل مىكند يك مسجدى بود وقتى شيخ الرئيس نمىتوانست شبههاى را حل كند به آن مسجد مىرفت دو ركعت نماز مىخواند بعد نماز شبهه فلسفىاش را حل مىكرد يا درباره صدرالمتألهين بزرگان نقل كردهاند كه وقتى در كهك اين اسفار را مىنوشت بعضى اوقات براى او شبهه پيدا مىشد مبناى فلسفىاش را مىآمد خدمت حضرت معصومه (س) آنجا شبهه فلسفى حل مىكرد اين به ما چه مىگويد؟ يعنى يك فيلسوفى مثل شيخ الرئيس با نماز بخواهد شبهه فلسفى حل كند يك فيلسوف عارفى مثل صدرالمتألهين بخواهد هشت فرسخ از كهك بيايد سر قبر امام هم نه، دختر امام سر قبر يكى از اولياى خدا شبهه را حل كند و ملاصدرا مىگويد غالب از مبناىاش را از اين راه درست مىكرد كه خود صدرالمتألهين در اوّل اسفار مىگويد كه مدتى مشاء خواندم ديدم تاريك است مدتى اشراق خواندم ديدم غرور است توأم كردم اين اشراق را با مشاء ديدم عجب است تأييد كردم با قرآن و روايات اهل بيت (ع) اطمينان پيدا كردم يعنى بعد از آنكه متخصص در فلسفه اشراق مىشود متخصص در فلسفه مشاء مىشود بعد از آنكه اصلاً هر دوى تخصص را كنار مىگذارد و يك حكمت مىآورد به نام «حكمت متعاليه» باز اضطراب دارد چه مىكند تا اطمينان پيدا كند؟ تمسك به قرآن و روايات اهل بيت (ع) اينها به ما چه مىگويد؟ تعبد در مقابل قرآن تعبد در مقابل روايات اهل بيت (ع).
لذا اگر انسان اين حالت را پيدا كند خيلى از مسائل حل مىشود از همين جهت هم شيخ الرئيس در شفا مىگويد من معاد جسمانى نمىتوانم درست بكنم امّا چونكه قرآن گفته چونكه پيغمبر (ص) فرموده در مقابل اينها تسليم هستم و باور دارم معاد جسمانى است و اين خود يك برهان است يعنى بر مىگردد به اينكه چون پيغمبر وحى دارد چون پيغمبر (ص) صد در صد درست است پس معاد جسمانى را هم كه گفته درست است ولو فلسفه نگويد فلسفه اينجا چه جايگاهى دارد؟ ديگر فلسفه اينجا پوچ است ديگر اينجا علم پوچ است عرفان پوچ است اينجا شهود و كشف تخيل است پس قرآن و روايات اهل بيت (ع) حرف اوّل را مىزنند اين حالت را به هر كسى نمىدهند خيلى رياضت مىخواهد خيلى خون جگر مىخواهد امّا معلوم است حالت خيلى بالاست و ما طلبهها نمىشود كه اين حالت را نداشته باشيم حتى نه فقط راجع به قرآن و اهل بيت (ع) بلكه راجع به فقهاء و بزرگان بايد اين حالت را داشته باشيم.
مرحوم وحيود بهبهانى رضوان اللّه تعالى عليه ـ مىدانيد آقاست ايشان به حوزهها مخصوصا حوزه نجف خيلى خدمت كرد وقتى مرحوم بهبهانى روى كار آمد فقه در مخاطره عجيبى بود اجتهاد در مخاطره عجيبى بود و اخبارى گرى، آن هم افراطى گرى در نجف و حوزهها حكمفرما بود و بالاخره اين آقا اجتهاد و حوزهها را زنده كرد اين آقا يك كتاب دارد به نام «فوائد حائريه» كتاب خوبى است اين كتاب در حالى كه فقه و اصول و عرفان و مسائل متعدد دارد امّا مسائل اخلاقى هم زياد دارد يك جايى ايشان به فضلاء مىفرمايند واجب است بر شما، واجب است بر شما، واجب است بر شما، اينكه از روح بزرگان از فقهاء از بزرگان از علما استمداد بگيريد مىگويد همين طور كه واجب است سر قبر امام حسين عليه السلام و حرم مطهر اميرالمؤمنين (ع) برويد بايد سر قبر فقهاء برويد از آنها استمداد كنيد همين طور كه توسل به امام حسين داريد بايد توسل به علامه مجلسى داشته باشيد بايد توسل به قبل مطهر اين علماى تخت پولاد داشته باشيد بعد مىفرمايند به تجربه اثبات شده هر كسى كه سر و كار با فقهاى بزرگ دارد اين فرد عاقبت به خير است و علمش مفيد است و اين پر بركت است دو دفعه مىگويد «عليكم ثم عليكم ثم عليكم» به اينكه تماس كامل با ارواح فقهاء داشته باشيد با آن كسانى كه دين را تا اينجا رساندهاند بعد يك زنگ خطر مىزنند مىفرمايند «ايّاك ثم ايّاك ثم ايّاك» اينكه يك دفعه در مقابل فقهاء ايستادگى كنيد غيبتى، تهمتى، بدبينى ايجاد كنيد بعد مىفرمايند به تجربه اثبات شده است هر كس كه دل خوشى با فقهاء نداشته باشد اين فرد عاقبت به خير نمىشود در عالم تيه، در عالم سرگردانى، در عالم تحير و شك مىماند تا بميرد.
و اتفاقا اين فرمايش مرحوم وحيد بهبهانى براى من اثبات شده است و من زياد سراغ دارم كه برخى اهل علم كه با بزرگان سر و كارى نداشتند عاقبت به خير نشدند در حالى كه علمشان خيلى بالا بود در حالى كه مىتوانستند خيلى كارها بكنند امّا خانه نشين شدند امّا وضعشان بد شد حالا عاقبتشان چه شد نمىدانم امّا به تجربه اين حرف مرحوم وحيد بهبهانى براى من اثبات شده است.
اين تسليم در مقابل فقه تسليم در مقابل فقهاء، تسليم در مقابل علماء، تسليم در مقابل قرآن، تسليم در مقابل اهل بيت (ع) به اين معنا كه در مقابل اين قد علم نكردن، خود رأى نكردن، دانشته نكوبيدن، و پيدا شدن خضوع و خشوع كار مشكلى است امّا براى ما طلبهها كار واجبى است كار لازمى است من خيال مىكنم كه دوش به دوش تحصيلمان بايد تقوا داشته باشيم، دوش به دوش تقوايمان با چكش ما طلبهها اين حالت خضوع و خشوع است و اينكه انسان در مقابل حق و حقيقت، در مقابل قرآن و روايات و مخصوصا در مقابل محبوبش، در مقابل گمشدهاش، در مقابل خدا يك حالى داشته باشد كه وقتى ياد خدا مىافتد دل بتپد وقتى به نماز مىايستد و مىگويد «اللّه اكبر» چشمها از محبت يا ترس به گودى بگرايد صفت جلال و صفت جمال يا گاهى اين گاهى آن بر دل حكمفرما بشود تا برسد به «السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته» كه خضوع در مقابل عالم وجود است و خضوع در مقابل پيغمبر (ص) و خضوع در مقابل ائمه طاهرين است.
بعدش هم با «السلام عليكم» خضوع در مقابل موجودات راستى به آنجا برسد كه بگويد «السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته» و عالم وجود را ببيند و صداى عالم وجود را بشنود كه به او مىگويند «و عليكم السلام و رحمة اللّه».
خدا را به آن افرادى كه تواضع در مقابل حق در مقابل خدا داشتند قسمش مىدهم اين صفت خوب را ولو كمرنگ به همه ما عنايت كند.
و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته
[1]- سوره مؤمنون، آيه 1 و 2.
[2]- سوره بقره، آيه 165.
[3]- سوره معارج، آيه 44.
[4]- سوره سجده، آيه 16.
[5]- سوره سجده، آيه 17.
[6]- سوره جاثيه، آيه 23.
[7]- سوره انبياء، آيه 23.
[8]- سوره ص، آيه 76.
[9]- سوره حجر، آيه 29.
[10]- سوره مؤمنون، آيه 1 و 2.
[11]- سوره بقره، آيه 130.
[12]- سوره ابراهيم، آيه 37.
[13]- سوره صافات، آيه 102.
[14]- سوره صافات، آيه 102.