موضوع درس:
شماره درس: 26
تاريخ درس: ۱۳۷۵/۶/۲۸
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث روز چهارشنبه ما مربوط به مراتب عبوديت بود. اين كلمهاى كه لفظ آن يك لطافت خاصى دارد. گويا نور از سر تا پاى اين كلمه ساطع است. اين كلمهاى كه نبوت و امامت متوقف بر اين كلمه است. بايد به درجه كامل عبوديت رسيده باشد تا نبى باشد، امام باشد. كلمه كلمه مقدسى است انصافا. اين كلمه مراتب دارد مرتبه اولش ايمان بود كه دربارهاش صحبت كردم. ايمان تقليدى، ايمان عقلى و ايمان قلبى. كه ايمان قلبى را منقسم كرديم به سه قسم علم اليقين، عين اليقين و حق اليقين و در بارهاش فى الجمله صحبت شد. مرتبه دوم عبوديت خضوع و خشوع بود. اين كلمه كه اهل دل وقتى اين كلمه را تصور مىكنند، دل آنها براى اين كلمه مىتپد. كه هفته قبل مىگفتم اين خضوع اين خشوع گاهى توام با محبت است. ذلت توام با محبت. يا سرچشمه گرفته از محبت شايد اين بهتر باشد معمولاً علماى علم اخلاق مىگويند كه توام با محبت، توام با خشيت و اگر شما بگوئيد ذلتى كه سرچشمه مىگيرد از محبت، ذلتى كه سرچشمه مىگيرد از خشيت، به اين مىگويند خشوع، به اين مىگويند خضوع و اين يك صفت است. يك حالت است و اين صفت و حالت آن وقتى كه ظاهر و نمايان بشود به آن مىگويند خضوع. معمولاً چنين است گاهى هم مىگويند خشوع و امّا اگر آن حالت باشد آن صفت در دل باشد به آن مىگويند خشوع. على كل حال همين طور كه هفته گذشته گفتم مىشود گفت كلمه خضوع و خشوع مترادف است. يعنى گاه همين حالت را خضوع مىگويند، خشوع مىگويند. گاهى هم آنكه مىنماياند، آن مُظهر را، خضوع و خشوع مىگويند. امّا خوب معلوم است كه اگر به خود بستگى نباشد آنچه بر حسب ظاهر است، تأثير روى چشم مىگذارد، تأثير روى اعضاء و جوارح مىگذارد آن از دل سرچشمه مىگيرد. و اين «خاشعة ابصارهم ترهقهم ذلّة» [1] كه درباره اهل جهنم به كار رفته شده است گاهى در اين دنيا، اهل دل دارد، مؤمن دارد. مؤمن در نماز، مؤمنين در نماز اينطورى هستند «خاشعة ابصارهم ترهقهم ذلة» وقتى نگاه به آن بكنند ببينند ذلت، ذل عبوديت، كه بالاترين عزت هاست، سرتا پيش را گرفته است. وقتى نگاه به آن بكنند مىبينند كه چشم هايش را ذلت عبوديت كه بالاترين عزت هاست چشمهايش را گرفته است. وقتى به نماز مىايستد، بدن مىلرزد. يعنى ذلت خضوع، ذلت خشوع، يا به عبارت بهتر ذلت عبوديت بدن او را به لرزه در آورده است. و گاهى سرچشمه مىگيرد از محبت. اين همان وقت است كه به قول قرآن شريف صفت جمال حق بر اين دل حكمفرما شده، رفته رو به رجاء، ديگر در آن وقت است كه تجلى رحمانيت بر اين دل، تجلى عَفُو بر اين دل و بالاخره رجاء. گاهى هم صفت جلال، قهاريت بر اين دل حكمفرما مىشود. آن وقت كه صفت جمال باشد خضوع و خشوع اين سرچشمه مىگيرد از محبت، آن وقتى كه صفت جلال باشد خضوع و خشوع اين سرچشمه مىگيرد از خشيت، از خوف، و هر دوى اينها مزه دارد. يعنى بالاترين لذتها موقع است. اينكه امام صادق عليهالسلام مىفرمايند: «الركعتان فى جوف الليل احب الّى من الدنيا و ما فيها» ديگر همين طورهاست. اين در عشق مجازى حرفها دارد. يك مرتبه، مرتبه شَعَف است كه اينها مىگويند اين از آنجا گرفته شده كه اگر حيوانى را ـ مخصوصا شترى را ـ جرب داشته باشد داغش بكنند خوب مىسوزد امّا در حالى كه مىسوزد و آن آهن جلو مىرود و بالاترين دردها براى جسم است امّا با همين كار حال مىآيد چه حال آمدنى. لذت مىبرد چه لذت بردنى. اين را مىگويند شعف. لذا پيش اينها فراق بهتر از وصال است. حالا اينها يك حرفهايى است كه نمىخواهيم دربارهاش حرف بزنيم. امّا راجع به اينها فراق هم ديگر نيست، بلكه وصال است. براى اينكه نماز مقام شهود است نماز مقام وصال است ولى اينجا مرادم است كه همان از خشيت سرچشمه مىگيرد بالاترين لذت برايش همين است. از محبت سرچشمه بگيرد، اظهار محبت است. بالاترين محبتها اظهار محبت است. از خشيت هم سرچشمه بگيرد باز بالاترين لذتها، ذلت در مقابل است. عبد در مقابل مولى اظهار تذلل كند امّا نه ـ العياذ باللّه ـ نفاق بلكه واقعيت. دل خاشع باشد، خاضع باشد، خوب اين معناى خضوع است. هفته گذشته مىگفتم كه اين لازمهاى دارد كه ما طلبهها حتما بايد اين لازمه را داشته باشيم و بايد روى آن كار كنيم و اگر اين لازمه را نداشته باشيم در معرض خطر واقع مىشويم و خطر هم خيلى بالاست، و لازم اين خضوع و خشوع، تسليم در مقابل حق است. تسليم و رضا در مقابل حق دو قسم است: يكى تسليم و رضا راجع به تكوين، راجع بر مقدرات، خوب كار مشكلى است. انسان راضى باشد به مقدرات الهى. كار مشكلى است. به اين زوديها به كسى نمىدهند. امّا خيلى مشكل نيست. اگر انسان راستى كار بكند از نظر عقلى، كار بكند از نظر دل مىتواند پيدا بكند ما چه بسيار عوام مردم را سراغ داريم كه راستى در مقابل مقدرات الهى تسليم هستند چه رسد علما، چه رسد اهل دل. امّا على كل حال ٍ همه مان مىدانيم انسان راضى باشد به رضاى خدا، به طورى كه بتواند در مقابل ابن زياد بگويد ما رايت الا جميلا. اين جمله زينب، خوب جمله بالايى است انصافا. خوب همه مان مىدانيم ابن زياد هم مىدانست كه زينب دروغ نمىگويد، نفاق نيست. يعنى دل زينب هضم كرده ما رايت الا جميلا. كه معلوم است بالاترين صفتها، بالاترين فضيلتها، همين رضا به قضا و مقدرات الهى است. كه يك وقت مىگفتند اگر بچهاش روز عيد مرد اين را يك عيدى از طرف خدا بداند، اين جورى يك قدرى بالاتر حرف هست ـ البته نه براى من، براى شماها ـ و آن اين است كه تصور بكند اينكه بلا سازندگى بيشتر دارد تا نعمت. لذا بلا را بهتر از نعمت بداند. چون سازندگىاش بيشتر است. حالا آنكه هست امام صادق عليهالسلامفرمودند: آنكه مىگفت من بلا را بهتر از نعمت مىدانم، مرض را بهتر از صحّت مىدانم. حضرت فرمودند نه. ما اهل بيت مىپسنديم آنچه او بپسندد. ولى از اين نظر كه بلا سازندگىاش بالاتر از نعمت است فقر مشكل است ولى براى سازندگى معلوم است بهتر از غناست. و مابقى مصائب و بلاها ـ همه همه ـ بفهميم كه سازندگى دارد. يعنى اين آمده براى استكمال، آمده براى اينكه طى كند مراتب را، برسد به مقام لقاء مىبيند كه رسيدن به مقام لقاء، طى كردن مراتب از توبه تا برسد به لقاء، مىبيند كه بلا بهتر مىتواند او را برساند زودتر مىتواند برساند. لذا بگويد كه ما رايت الا جميلا. على كل حال همه ـ مخصوصا ما طلبهها ـ اين تسليم و رضا در تكوين را لازم داريم. نمىشود كه نباشد. براى اينكه اگر اين تسليم و رضا نباشد كدورت دل است و يعنى معمولاً از نظر دل از خدا ناراضى است و دلى كه ناراضى از خدا باشد اين دل لياقت اين را ندارد كه محبت خدا و نور خدا در اين دل بريزند. و علم هم كه به قيل و قال نيست. قيل و قال مقدمه است. «ليس العلم بكثرة التعليم و التعلم بل نور يقذفه اللّه فى قلب من يشاء». اين را مثلاً گفتم علم مبدا و معاد، نه، حقيقت فقه هم همين است آن فقه واصول و فلسفهاى كه در راه اسلام باشد يعنى علم پر بركت. اين هم از طرف خدا بايد باشد. اين هم «نور يقذفه اللّه فى قلب من يشاء» بله قيل و قالها، استدلالها بدون «صبغة اللّه و من احسن من اللّه صبغه» [2] بدون رنگ خدا، خوب آن معلوم است يك فن است. آن اصلاً مربوط به بحث ما طلبهها نيست. ما طلبهها قيل و قال بايد داشته باشيم. شكى نيست. مقدمه است بى مقدمه كه نمىشود كسى به جايى برسد. امّا آنكه مىخواهيم علم با بركت، آنكه مىخواهيم علم در راه خدا، در راه اسلام، آنكه مىخواهيم نفوذ كلمه و الا اگر ما طلبهها نفوذ كلمه نداشته باشيم به پشيزى ارزش نداريم. حالا فرض كنيد شما روى منبر يك ساعت خيلى عالى ببافيد امّا تأثير نداشته باشد، نفوذ كلمه نداشته باشيد، معلوم است هيچ فايدهاى ندارد، يك فنى است. يك كارگر هشت ساعت كار مىكند يك پولى مىگيرد شما هم منبر رفتيد پولى گرفتهايد. امّا نفوذ، آن چيزى است كه خدا مىخواهد آن چيزى است كه ما طلبهها وضع براى آن شدهايم. اين قيل و قالى كه رنگ خدا داشته باشد، اگر ما دلمان راضى از خدا نباشد معلوم است كدورت است. بدا به حال آن كسى كه وقتى دلش را بخوانند از خدا راضى نباشد. و همه بايد چنين باشيم. اين مرتبه عبوديت است، امّا ما طلبهها اگر بخواهيم علممان پر بركت باشد، اگر بخواهيم نفوذ كلمه داشته باشيم اگر بخواهيم رساله مان راستى در راه اسلام باشد، اگر بخواهيم كتابمان راستى گرهاى را باز كند، دلى را منور كند، حتما بايد دلمان مكدّر و تاريك نباشد و بالاترين تاريكىها بر دل اين است كه از خدا ناراضى باشد، يعنى وقتى دلشان را بخوانند ببينند كه از خدا ناراضى است. به عبارت ديگر قضا و قدر را يا حل نكرده و اگر حل كرده قيل و قال بوده است. يك وقتى به شما عزيزان مىگفتم كه از نظر عقلى براى همه شما قضا وقدر حل است. خدا حكيم است يا نه؟ بله، خدا جواد است يا نه؟ بله، خدا عالم است به حال ما يا نه؟ بله، از ما به ما نزديكتر است، خدا بر همه چيز قادر است يا نه؟ بله. خوب پس بنابراين آنچه الان من در وضعش هستم مطابق با حكمت الهى است صد در صد. اين قضا و قدر حل مىشود اين خيلى آسان است. قيل و قالش خيلى آسان است. اگر ما بگوييم نه، يا بايد خدا را حكيم ندانيم، يا بايد خدا را رئوف ندانيم يا بايد خدا را عالم ندانيم، محدود بدانيم. يا بايد خدا را قادر ندانيم و الا اگر كسى خدا را قادر بداند، عليم و رئوف و حكيم بداند، خوب خواه نا خواه اين طور مىشود كه هر چه الان هست مصلحت تامه ملزمه روى اوست. به قول مترلينك چه جمله خوبى دارد كه مرحوم صدر المتألهين هم نظيرش را زياد دارند نظام اتمّ معنايش همين است ديگر اگر پشهاى در اين عالم يك بال زيادتر زند، يا يك بال از ماشين خلقت كم كند اين عالم به اين چنانى مضمحل خواهد شد. خوب اين را تفصيلاً و اجمالاً حل كردنش كارى ندارد براى خاطر اينكه خدا حكيم است و عالم است و قادر است و جواد؛ پس بنابراين يك مو نه كم است نه زياد. به اين در فلسفه مىگوييم نظام اَتمّ يا اين جمله اين آقا و امثال اين جملات.
امّا اين نفوذ كند در دل، باور كند اين را و در آن وضع آن چنانى بگويد «رضا اللّه رضانا اهل البيت در وضع آن چنانى بگويد ما رأيت الا جميلاً. اين را مىگويند قضا و قدر خوب اين را ما طلبه مىخواهيم براى اينكه يك طلبه بايد اين را بداند كه هيچ وقت بدون مشكل نمىشود. البته يك طلبه كه در راه باشد يعنى در راه اسلام يعنى در راه ترويج، يعنى در راه فدا كردن خود و زن و بچه و هستى و آبرو براى اسلام؛ طلبه يعنى اين؛ شما كه مىدانيد. و اين طلبه نمىشود كه بدون مشكل باشد و هر چه جلوتر برود مشكلها بيشتر مىشود. هر چه بالاتر برود مشكلها بوجود مىآيد. مشكل در مشكل، مشكل در مشكل، مىرسد به آنجا كه مثل يك آدمى كه در آب هست و آب روى او نفوذ دارد، مشكلها نفوذ در او دارند. يعنى اين طورى مشكلها محيط بر او هستند. خوب اين آقا اگر مرجع باشد اگر غير مرجع باشد، اگر واقعا مروّج باشد، معلوم است اين حالت را مىخواهد؛ تلسيم و رضا در مقابل خدا.
آنچه مشكلتر از اين و لازمتر از اين است تسليم و رضا در مقابل تشريع است، كه اين به توحيد افعالى بر مىگردد. يعنى انسان به جايى برسد كه در مقابل قانون خدا تسليم باشد. اين در مقابل قانون خدا تسليم بودن همان است كه قرآن راجع به پيامبر مىگويد. و ما از همين آيه شريفه بايد پى ببريم كه تسليم و رضا در مقابل تشريع يعنى چه «فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكّموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا ممّا قضيت و يسلموا تسليما» [3] كه سلب ايمان هم كرده است. اگر پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم چيزى گفت ـ حالا قضاوت باشد يا غير آن ـ ولو عليه من، يك ذره در دل من حرج پيدا نشود. تسليم در مقابل پيغمبر. پيدا كردنش خيلى مشكل است. اين قضيه قضا و قدر نيست. اين قضيه تسليم علمى ـ علم است ديگر، قيل و قال است ـ تسليم در مقابل قانون اسلام، تسليم در مقابل فقه، تسليم در مقابل قضا و قدر، تسليم در مقابل بداء، تسليم در مقابل امامت تا آخر پيدا شدنش خيلى مشكل است .خيلى رياضت مىخواهد كه انسان به جايى برسد كه خودش يك فيلسوف است و واقعا هم در فلسفه يك متخصص است. علمش با اسلام نمىخواند، علم را كنار بگذارد اسلام را بگيرد. وقتى مىگوييم تعبّد معنايش همين است. اگر دنيا پشت به پشت يكديگر بكند و بخواهد بگويد چرا حمد و سوره نماز صبح بايد بلند خوانده شود، خوب نمىشود ديگر لذا اهل دل اصلاً مدعى هستند اين تعبّديات براى خاطر همين است كه اين مقام تسليم را به انسان بدهد. يك اختلافى هست اينكه مصالح و مفاسد بايد باشد. يعنى او امر و نواهى مستحبات و مكروهات، حتى مباحات تابع مصالح و مفاسد نفس الامرى است. امّا برخى از بزرگان مثل مرحوم آيت اللّه العظمى آقاى كمپانى و مرحوم آخوند به يك وجهى و استاد بزرگوار ما حضرت امام (ره) اينها مىگويند بله. تابع مصالح و مفاسد نفس الامرى است ولى گاهى مصلحت در خود امر است. براى اينكه ما را بسازد مىگويد چنين كن. تعبّد در خود امر، حرفى است راستى يعنى انسان را به آنجا برساند كه تسليم در مقابل تعبّديات شود. از اين جهت هم اهل دل مىگويند اين فقه ما تعبّديات دارد و معاملات به معنى الاخص دارد، معاملات به معنى الاعم دارد، مىگويند معاملات به معنى الاخص آن سازندگى كم دارد يا ندارد. چون مىتوانيم به لمّ قضيه پى ببريم. مىتوانيم پى ببريم به مناط قضيه. در معاملات بمعنى الاعم آن يك قدرى مشكل است ولى وقتى مىرسيم به عبادات، ديگر پى بردن به لمّ قضيه ممكن نيست. مىگويند اينهاست كه آدم درست مىكند. اينهاست كه سازندگى دارد لذا در فقه ما آنكه سازندگى دارد، عباداتش است. نماز به آن نحوى كه گفته شده و مابقى عبادات... اينها چون تعبّدى هستند يعنى عقل انسان كشش ندارد. نمىتواند كار بكند. عقل آنجاها مسلم لنگ است. راستى در مقابل همه، راستى تسليم باشد «و لا يجدوا فى انفسهم حرجا ممّا قضيت» خوب اين از كسى كه اين حالت را ندارد اصلاً سلب ايمان كرده است. ولى بالاخره پيدا كردنش خيلى مشكل است و اگر بخواهيم به مقام عبوديت برسيم، يعنى به مقام خضوع، به مقام خشوع، اين لازم بايد باشد و مخصوصا براى ما طلبهها. اگر خداى ناكرده اين تسليم نباشد در مخاطره عجيبى واقع مىشويم. يعنى اگر توجيه گرى راجع به تعبّديات آمد، به مسأله بغرنجى برخورد مىكنيم. يعنى مىخواهد با عقل خودش، فقه درست كند. مىخواهد با عقل خودش توجيه ِ تعبّديات بكند، و اين توجيه كردن در تعبّديات، كم كم به جايى مىرسد كه گناه مىكند و توجيه مىكند. گناه معلوم است خيلى بد است امّا بدتر از اين انسان در سرازيرى گناه واقع بشود يعنى به عبارت ديگر گناه روى گناه مداوم، عادت بر گناه، خوب خيلى بد است. امّا مهمتر از اين دو كه من از شماها تقاضا دارم مواظب باشيد يك دفعه حتى يك جا هم نداشته باشيد، اين توجيه گناه است. يعنى مثلاً غيبت بكنيد بعد توجيه كنيد و پيش خودتان بگوئيد كه بايد غيبت اين فرد را كرد. اين توجيه در گناه، مال مردم را بخورد امّا توجيه بكند. همين وضع نكبت بارى كه الان در جمهورى اسلامى جلو آمده و زير پرچم مقدس نظام جمهورى اسلامى، گناه مىكنند و توجيه مىكنند حجاب اسلامى براى مان درست مىكنند با توجيه، آن وضع نكبت بار خيابانها را جلو مىآورند با اسلام، و رباخوارى و رشوه خوارى و امثال اينها...با توجيه.
ما بايد از بى ادب ادب بياموزيم. اينجاست كه بعضى اوقات توجيه در گناه انسان را در سر حد كفر مىرساند اينجاست كه توجيه گاهى انسان را به آنجا مىرساند كه در مقابل خدا قد علم مىكند. توجيه شيطان، شيطان را شيطان كرد و گفت خلقتنى من نار و خلقته من طين. اين توجيه از كجا سر چشمه مىگيرد؟ دل آرام نيست در مقابل تعبديات، به عبارت ديگر تسليم در مقابل تعبديات ندارد. لذا دنبال اين است كه عقل خودش را بر همه چيز تحميل كند. حتى بر قرآن حتى بر روايات اهل بيت عليهمالسلام و اين براى بازارى هم هست ولى كمتر، بودنش هم خيلى ضرر ندارد. براى اينكه مثلاً يك بازارى توجيه هم بكند و ربا بخورد، يا گرانفروشى بكند، يا بازار سياه درست كند، ضرر دارد ولى نه اينقدر كه يك طلبه توجيه كند يك فتوا بدهد، فتواى ضد اسلام. يك طلبه توجيه كند، ناگهان از اين توجيه توجيهها، يك بدعت، يك دين درست بشود. عزيزان من همه تان مىدانيد شيطان از كم شروع مىكند. امّا به كم قانع نيست. نفس امّاره هم چنين است. هوا و هوس هم چنين است. تمام صفات رذيله هم چنين است. از كم شروع مىكند امّا به كم قانع نيست. اوّل كه به اين زن نمىگويد ـ العياذباللّه ـ زنا بده آن هم دسته جمعى، نه اوّل از كم شروع مىكند. همين مقدار كه صورتش را نا محرم ديد و يك حرف هم زد، شيطان به اين اندازه راضى است ـ روز دوّم بالاتر مىرود. تا برسد به آخر.
براى ما طلبهها از اوّل كه شروع مىكند غيبت است و توجيه در غيبت. العياذباللّه، دروغ است و توجيه در دروغ به عنوان توريه، از اينجا شروع مىشود ناگهان به آنجا مىرسد كه راستى يك بدعت، يك دين، آن هم با توجيه گرى درست مىكند. چه بايد كرد چنين نباشيم؟ تسليم در مقابل تعبدّيات، رضايت دل در مقابل قانون اسلام، و الا «و من لم يحكم بما انزل اللّه فاولئك هم الكافرون،...فاولئك هم الظالمون،...فاولئك هم الفاسقون» [4] اين مراتب دارد. يك دفعه اينكه «و من لم يحكم بما انزل اللّه» راستى دانسته در مقابل حق حكم مىدهد. يك دفعه نه، توجيه مىكند. آن مرتبه ضعيفش هم اين است كه در مقابل قانون خدا دل راضى نيست. مىپذيرد امّا دل راضى نيست. از اين جمله شما چه مىفهميد «ان الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر» [5] «واستعينوا بالصبر والصلوة و انّها لكبيرة الّا على الخاشعين» [6] چه مىفهميد؟ اگر نماز براى كسى سنگين شد اين معنايش اين است كه در مقابل نماز تسليم نيست. خاشع در اين نماز نيست. امّا براى رفع تكليف چون جهنم در كار است و مىخواهد جهنم نرود ـ نماز مىخواند. چون مىفهمد كه تارك الصلوة خيلى بدبخت مىشود نماز مىخواند. آنكه ما مىخواهيم خشوع در نماز است. «قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون» [7] چه بكنيم اين حال خشوع پيدا بشود؟ ياد خدا، خدمت به خلق خدا، براى خدا و بالاخره رابطه با خدا... اينها با قيل و قال درست نمىشود.
ايمان قلبى «و اعبد ربك حتى يأتيك اليقين» مىخواهد. لذا خضوع و خشوع چيزى نيست كه ما بتوانيم آنرا بياوريم، بايد آنرا به ما بدهند. از چه راه به ما مىدهند؟ «الم يأن للذين آمنوا أن تخشع قلوبهم لذكر اللّه و ما نزل من الحق» [8] سر و كار با قرآن، سر و كار داشتن با روايات اهل بيت عليهمالسلام با رنگ خدا، با رنگ اهل بيت عليهمالسلام، سر و كار با دعا، راز و نياز با خدا، با هر چه رابطهمان با خدا محكمتر باشد، اين حال خضوع، اين حال تسليم در مقابل تكوين، اين حال تسليم در مقابل تشريع، خدا به ما بيشتر عنايت مىكند.
رابطهتان با خدا محكم است، تقاضا دارم اجتناب از گناه داشته باشيد. رابطه را خيلى محكم مىكند. در زندگىتان گناه نباشد. گناه بد است.
گناه سياهى مىآورد، گناه بدبختى مىآورد. گناه نمىگذارد حال خضوع و حال خشوع بيايد. گناه نداشته باشيد، با رابطه كامل با خدا تا ان شاء اللّه اين حالات براى ما پيدا بشود.
و صلّى اللّه على محمّد و آل محمّد
[1]- سوره معراج آيه 44.
[2]- سوره بقره آيه 138.
[3]- سوره نساء آيه 65.
[4]- سوره مائده آيه 44، 45، 47.
[5]- سوره عنكبوت آيه 45
[6]- سوره بقره آيه 45.
[7]- سوره مؤمنون آيه 1 و 2.
[8]- سوره حديد آيه 16.