موضوع درس:
شماره درس: 28
تاريخ درس: ۱۳۷۵/۷/۱۸
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما درباره مراحل عبوديت بود اين كلمه كه در اسلام و در همه اديان تقدس خاصى دارد .مرتبه اولش ايمان بود كه بنيه و پايه هم همان مرتبه اول است ايمان به مراتبش و آنكه مهم است و ما طلبهها بايد در صدد آن باشيم ايمان قلبى است. بارو كنيم معارف دين را، معاد را، اگر بشنود حق اليقين، نشود، عين اليقين لااقل نشود، علم اليقين. اين مرتبه اول بود كه فى الجمله دربارهاش صحبت كرد، و به قول قرآن مبارك باد بر كسى كه آن مرتبه عين اليقين، آن مرتبه حق اليقين را داشته باشد. «فلمّا جاءها نودى أن بورك من فى النار و من طولها»[1] اين آيه خيلى چيزها به ما مىفهماند. مرتبه دوم عبوديت خضوع بود، خشوع بود. «قد افلح المؤمنون الذينهم فى صلوتهم خاشعون» ادب در نماز از نظر دل، از نظر ظاهر، ادب در همه عبادات بلكه ادب حضور، همه جا محضر خداست، همه ما در محضر خدائيم پس بايد مؤدب باشيم. بايد خاضع و خاشع باشيم و همين مرتبه است كه انسان را مىرساند تا كى و تِلو عصمت. ما چهارده معصوم بيشتر نداريم. برويم بالاتر انبياء هم معصومند. البته مرتبه نازلهاش. امّا اين را نبايد فراموش كنيم كه افرادى ادب حضور را مراعات مىكنند زياد هستند. يعنى كسانى كه گناه اصلاً در زندگىشان نيست و حتى توّهم گناه هم ندارند زياد هستند. ابن عربى، اين سنى در يكى از كلماتش در فتوحات مكيّه مىگويد كه على بن حسين معصوم بود. براى اينكه اين جملهاى كه امام حسين عليهالسلام دربارهاش گفته است «اشبه الناس خلقا و خُلقا و منطقا» برسول اللّه من از اين جمله عصمت مىفهمم. خوب اين حرف بالايى است. حرف حرف خوبى است. مثلاً چه كسى كه از ما مىتواند ادعا كند حضرت زينب عليهاالسلامگناهى در زندگى اش بوده است؟ حضرت ابوالفضل آن عصمتى كه امام حسين عليهالسلامداشت را نداشت. آن عصمت امام حسين عليهالسلام يعنى خطا در عقل نداشتن آن يك معناى خيلى دقيقى دارد مربوط به اين نيست كه گناه مىكند يا نه. و الا حضرت ابوالفضل مسلّم معصوم است. معصوم به اين معنا كه قطعا گناه در زندگىاش نيست بلكه توهم گناه هم ندارد. و اين كسانى كه مرتبه دوم عبوديت را بدست آوردند، چه رسد به مراتب بعدى يعنى اينها كه ادب حضور را مراعات مىكنند، توجه دارند همه جا محضر خداست ـ نه مىدانند كه ما همه مىدانيم همه جا محضر خداست. همه مان مىدانيم كه ما در محضر خدائيم ـ امّا باور كردن و توجه كردن آن حرف ديگرى است. انسان باور كند در محضر خداست. قطعا ديگر گناه ندارد. قطعا ديگر توهم گناه هم ندارد. براى اينكه اگر درك بكند ـ كه درك هم مىكند ـ كه پروردگار عالم بر دل او هم حكومت دارد. «أن اللّه يحول بين المرء و قلبه» [2] يار از من به من نزديكتر است. قبل از آنكه من توجه كنم، او توجه مىكند. قبل از آنكه من بدانم او مىداند. خوب يك كسى باور مىكند. «أن اللّه يحول بين المرء و قلبه» ديگر توهم گناه ندارد. لذا اين مرتبه دوم عبوديت مرتبه بالايى است انصافا و يك نيروى كنترل كننده صد در صد است. مرتبه سوم مرتبه طمأنينه بود كه در جلسه قبل صحبت كرديم. مرتبه طمأنينه يعنى دل چون وابسته به خداست، يك عالم سكونت، وقار؛ غم و غصه ندارد. دلهره و اضطراب خاطر و نگرانى ندارد. «ألا ان اولياء اللّه لا خوفٌ عليهم و لا هم يحزنون». [3]
بالاتر از اين وقتى طمأنينه آمد يعنى اين دل تسليم حق است به اين معنا كه آن روايتى كه مرحوم كلينى «رضوان اللّه تعالى عليه» در كافى دارد« قلب المؤمن بين اسبعى الرحمان» قلب مؤمن ـ كه از ماده انقلاب است ـ دست خداست قلب مؤمن دست خداست اين خيلى معنا دارد. يعنى آنجا كه خدا مىخواهد اين منقلب مىشود، آنجا كه خدا نمىخواهد منقلب نمىشود. ديگر مىرسد به آنجا كه دلى زير پرچم خداست. دلى كه دست خداست، ديگر اين دل باور دارد كه غم و غصه دلهره، اضطراب خاطر و نگرانى اين معنا ندارد با كمال شهامت مىتواند بگويد در مقابل دشمن: «ما رأيت الا جميلاً». از قرآن به خوبى استفاده مىكنيم حضرت ابراهيم نداشته بعد پيدا كرده است. و اين نداشتن حضرت ابراهيم و بعد پيدا كردنش نشان مىدهد كه به اين سادگى به كسى نمىدهند. حضرت عُزير نداشته، بعد آن مشقتها، يعنى بعد صد سال ميراندن به او دادهاند. صدمه مىخواهد معلوم است. بدون صدمه و بى مشقت چيزى به كسى نمىدهند گنج بدون رنج ميسر نمىشود. همين طور كه معنا ندارد يك كسى مجتهد بشود بدون درس خواندن. ـ نه ـ سى سال چهل سال شبانه روز زحمت مىخواهد تا بشود مجتهد جامع الشرايط. اين هم همين است زحمت مىخواهد. پا گذاشتن روى هوى و هوس، پا گذاشتن روى نفس اماره، تو دهان شيطان زدن، دنيا را زير پا گذاشتن در وقتى كه مىخواهد ما را ببرد، تا به مرور زمان اين مقام طمأنينه پيدا مىشود. شايد اين قضيه عزير كه جلسه قبل هم گفتم از همين باب باشد كه مىخواهد بفهماند ما به عزير داديم امّا بعد صدمهها، بعد صد سال اينكه مرد ثم بعثه به او گفتم كه چند وقت است مردهاى و بالاخره مرده را در مقابلش زنده كرديم. و معلوم است از همه شما فضلا بايد اين را تقاضا داشته باشيم. من از شما فضلا تقاضا دارم يك مقدار جلو برويد، برسيم به اين مرتبه عبوديت. اين مراتب كه از نعمتهاى بزرگ خداست براى بندهها خلق شده است. براى بندهها پيدا شده است. اين ما هستيم كه بايد جلو برويم قدرتش را خدا داده است. استعدادش را خدا داده است. ما راستى به جايى برويم كه ادب حضور پيدا كنيم. اين خيلى مزه دارد. انسان برسد به يك جايى كه ديگر هيچ غم و غصه و اضطراب خاطر و نگرانى كه نباشد نباشد بلكه به آنجا برسد كه قلبش دست خدا باشد. اين خيلى مقام است و اين مقام طمأنينه همان طور كه قرآن مىفرمايد مقام بالايى است. خوب اين سه مرتبه را پيموديم. از نظر مباحثه؛ خدا كند يك روزى درك بكنيم، بيابيم ـ نه جهل مركب ـ بيابيم اينكه اين سه درجه را، اين سه مرتبه را پيموديم از نظر دل، از نظر عمل.
مرتبه چهارم كه بحث امروزمان است كه اين مرتبه هم مرتبه خيلى بالايى است مرتبه نشاط و بهجت است. اين مرتبه نشاط و بهجت چند قسم است و همه اقسامش را اگر كسى بتواند پيدا بكند خيلى عالى است. بلكه هر سه قسمى ولو آن قسم ضعيفش را انسان پيدا بكند نتيجه زيادى دارد.
قسم اول مرتبه نشاط اين است كه انسان در عباداتش بلكه در همه كارهايش تحميل نفس نداشته باشد. كه كافى مىگويد «اقتصاد در عبادت» اين ميانه روى براى عموم مردم ـ البته براى خواص نه براى خواص معناى ديگرى كه عرض مىكنم ـ براى عموم مردم اقتصاد در عبادت، ميانه روى؛ اهميت به واجبات معلوم است كه بايد باشد، و حالا ولو العياذ باللّه يك كسى به آنجا برسد كه تحميل بر او بكند خوب بد است ولى چارهاى نيست. اجتناب از گناه براى همه همه معلوم است. حالا ولو العياذ باللّه به آنجا برسد كه ما تحميل بر خود بكنيم. اين جاها ديگر چارهاى نيست. بايد تحميل كرد امّا بد است. بايد برسيم به آنجا كه تحميلى نباشد. ما گناه نكنيم به طور خود كار. خوب مىدانيد كه ديگر معناى عدالت همين است عدالتى كه همه ما بايد داشته باشيم. همان طور كه آهنگر چكش مىخواهد، نويسنده قلم مىخواهد، ما هم عدالت مىخواهيم. خوب اگر يك امام جماعتى عادل نباشد ـ حالا شما از نظر فقهى درستش كرديد مىتوانيد امام جماعت باشد ـ امّا بالاخره كه ملائكه كه پشت سر اين نماز نمىخوانند. امام جماعت بايد عادل باشد، اگر يك كسى يك غيبت از شما ببيند ديگر نمىتواند پشت سر شما نماز بخواند. خوب فاسق مىشويد ديگر. ولى عدالت در شما مىگويد فقط اجتناب اين نيست كه تحميل بر نفس بكنم مىگوئيد نه؛ ملكه است يعنى نفس من رسيده به آنجا كه به طور خودكار، به طور ناخودآگاه گناه نمىكند. در رساله اين طور مىنويسيد ديگر. اين را مىگويند عادل.
خوب اگر شما امام جماعت مىخواهيد بشويد اين را مىخواهيد، اگر قاضى مىخواهيد بشويد اين عدالت را مىخواهيد. اگر مرجع تقليد باشيد خوب اين عدالت را مىخواهد. حالا در امام جماعت مىتوان آسان گرفت، در قاضى خيلى مشكل است. ولى ديگر براى مرجع تقليد؛ اگر كسى خودش را عادل نداند نمىتواند رساله بنويسد. اين اضلال است. نمىتواند سهم امام بگيرد. طلبهها سهم امام بگيرند نوش جانشان، حلال، حلالترين چيزها اگر محصّل باشد و امّا اگر يك مرجع تقليد غير عادل بخواهد سهم امام بگيرد و بدهد به اين طلبهها؛ وزر و وبال است، حق الناس است. حق گرفتن ندارد، مجتهد جامع الشرايط آن است كه علاوه بر اينكه اجتهاد مطلق داشته باشد، عادل هم باشد. يك رهبر اگر يك گناه بكند خود به خود از رهبرى مىافتد. ديگر احتياج نيست كسى او را سلب كند خود به خود از رهبرى مىافتد. براى اينكه شرطش اين است كه بايد عادل باشد. لذا ما طلبهها هر كارى بخواهيم بكنيم بايد عادل باشيم. عدالت به اين معنا كه تحميلى نه، به طور ناخود آگاه، به طور خود كار كه يك مراتبى از مراتب نشاط است. خلاصه حرف در اقتصاد در عبادت اين است كه راجع به اهميت به واجبات خوب است انسان نشاط داشته باشد و اگر نه تحميل مىكند. چارهاى نيست امّا بد است امّا بايد تحميل بشود راجع به اجتناب از گناه، اگر ملكه نداشته باشد تحميل كند. بد است، امّا چارهاى نيست. ولى راجع به مستحبات ديگر اين طور نيست بايد به اندازه كشش باشد نماز شب را بايد بخواند. معلوم است طلبه كه نماز شب نخواند نمىشود. به قول امام زمان (عج) ننگ است براى كسى كه بگويد طلبه هستم نماز شب نخواند. خوب نماز شب را مىخواند امّا حالا اين مىبيند كه اگر بخواهد آن ركعت آخر را آن سيصد مرتبه العفو را، آن چهل مرتبه... اينها تحميل است، خوب رهايش مىكند، اقتصاد در عبادت. مىبيند نوافل را، اگر بخواهد نافله ظهر و عصر را بخواند اين تحميل است امّا مابقى نوافل تحميل نيست خوب اين كار را مىكند بايد بكند بايد مواظب باشيم تحميل در مستحبات نمىشود باشد نفس سر مىخورد. همان چيزى هم كه دارد از آن گرفته مىشود تحميل در هر كارى، بعضى اوقات مجبور است تحميل مىكند و امّا اگر مجبور نباشد مثل مستحبات ديگر تحميل نيست يك طلبه بايد به اندازه وسعش درس بخواند. اين معلوم است. امّا بايد يك كارى بكند كه ان شاء اللّه در مرور زمان در اين باره بحث مىكنم كه درس خواندن براى او ملكه بشود كار كردن براى او لذت بخش باشد. امّا حالا اگر نه، بايد اقتصاد باشد. يعنى ميانه روى، به اندازهاى كه نفس سر نخورد و سر خوردن و تحميل بر نفس از نظر قرآن، از نظر روايات از نظر علماى اخلاق هيچ جايز نيست. به تجربه هم اثبات شده است. ما زياد ديدهايم اين طلبههاى اول كار كه مستحبات را مرتبا بر خود تحميل مىكنند. درس خواندن را مرتبا بر خود تحميل مىكند. ناگهان سر مىخورد و دست از همه چيز بر مىدارد. نمىشود تحميل كرد يك دفعه باب واجبات است چارهاى نيست ولى بالاخره بايد كارى كند كه كم كم به مرور زمان ديگر تحميل نباشد. اجتناب از گناه است چارهاى نيست امّا بايد كارى بكند كه ديگر كم كم تحميل نباشد و امّا در باب مستحبات حتما بايد تحميل نباشد. مرتب در روايات ما كه گفتم مرحوم كلينى بابى دارد بنام «باب الاقتصاد فى العبادات» آنجا روايات فراوانى نقل مىكند كه بايد ميانه رو باشيم ميانه رو همين است كه معنا كردم: طلبه حتما بايد نماز شب داشته باشد. اگر اين را نداشته باشد نمىتوان به او گفت طلبه و امّا حالا نوافل ظهر و عصر تحميلى است خوب نخواند. امّا نافله مغرب، نافله صبح اينها كه ديگر تحميل نيست اينها اگر بخواهد تحميل باشد معلوم است كه ديگر جسم خيلى بى عرضه است. و اين قدر بى عرضگى كه نمىشود، على كل حال تحميل نه، نشاط آرى. اين يك معنا از نشاط است در عبادت يا نشاط در هر كارى يعنى ميانه رو، و شايد اين آياتى كه در قرآن شريف است راجع به ميانه روى: «و الذين اذا انفقوا و لم يسرفوا لم يفتروا و كان بين ذلك قواما» [4] اين آيه و نظير آن كه در قرآن هست شايد الغاء خصوصيت هم بشود كه مراد فقط انفاق خرج و مخارج نباشد. يا انفاق دادن به ديگران نباشد بلكه يك معناى عامى از آن الغاء خصوصيت بكنم اينكه: «آنچه از نظر قرآن مطلوب است ميانه روى در همه چيز.» براى اينكه مرادف مىشود با بهجت، مرادف مىشود با نشاط و اين نشاط خيلى مطلوب است. اين يك معنا. امّا اين معنا مراد ما نيست اينكه ما مراتب عبوديت را داريم بحث مىكنيم و گذاشتيم در مقابل خضوع و خشوع، در مقابل اطمينان، اين مرادمان نيست. گرچه اين هم يك مرتبه ضعيف است.
قسم دوم از نشاط در كارها ـ چه عبادى چه غير عبادى ـ اين است كه مواظبت بكند از نفس، براى اينكه مركب است و اگر اين مركب معلول باشد نشاط در عبادات گرفته مىشود. كه نشاط در كارها يعنى مواظبت از جسم داشتن. كه اين قسم از نظر قرآن و روايات، مخصوصا علماى علم اخلاق خيلى پافشارى بر آن كردهاند. عقل سالم در بدن سالم است. انسان بايد مواظب اين جسمش باشد. اگر اين جسم دردناك باشد، خوب معلوم است جسم دردناك، روح دردناك است. نحوه تركيب بين روح و جسم معلوم نيست چيست. از مسائل مشكل فقه همين است كه نحوه تركيب روح و جسم چيست. آيا اتحادى است؟ صدرالمتألهين مىگويد ـ آيا انضمامى است؟ مرحوم حاجى مىگويد ـ و وضعش چيست؟ و اساتيد ما هم در اين لنگ بودند. از مسائل مشكل فقه كه بايد ديگر شهودى حل بشود، نه دليلى، يكى اين مسأله ارتباط حدوث به قدم است، يكى هم اين مسأله نحوه تركيب بين روح و جسم. خوب امّا على كل حال تا اين اندازه مىدانيم كه روح ناسالم باشد جسم ناسالم است، اگر جسم ناسالم باشد روح ناسالم است. شما سر انگشتانتان درد بكند، همين طور كه تمام بدن ديگر درد مىكند روح شما هم درد مىكند و انسان بايد مواظب اصالة الصحة خودش باشد و متأسفانه ما طلبهها از اول مواظب اين نبودهايم و بزرگان بارها بعد از آنكه خودشان زجرش مىكشند به ما تذكر دادهاند. كه انسان از اول بايد مواظب اين صحت بدن باشد. از چيز هايى كه بعضى اوقات براى او جلو مىآيد اين ضعف عصب است و اگر اين ضعف را عصب آمد ديگر نديدهايم كه صد در صد بشود ولى مهمتر اينكه روح او هم ضعف عصب مىگيرد. ديگر اين كسى نيست كه بتواند پشت سر هم پنج شش ساعت مطالعه با نشاط بكند. يك ساعتش هم تحميل است. خوب اين اندازه را مجبور است. يك طلبه كه نمىتواند درسهايش را مطالعه نكند. امّا تحميل است. چه وقت تحميل نيست و نشاط است وقتى كه جسم سالم باشد و اين جسم سالم بودن را همه بايد مراعات بكنيم. بعضىها تخيل مىكنند جسم سالم بودن به اين است كه غذاى خوب بخورند، جاى خوب بخوابند، استراحت خوب بكنند و امثال اينها. همهاش اين نيست چه بسيار ديدهايم ما آن كسانى كه مواظبت از غذا دارند، نه غذاى خوب بلكه كم خوراكها، يكى از چيزهايى كه هميشه بوده است پر خورى است كه وقتى انسان پرخورى كرد همان موقع خواه نا خواه پر مىخوابد و تمام مىشود ديگر نشاط گرفته مىشود و اين پر خورى كم كم آدم چاق بوجود كه معمولاً ديگر نشاط روحى ندارد. بله از كم خورى هم ضعف بوجود مىآيد كه باز هم نشاط گرفته مىشود. معلوم است ديگر اين نشاط ندارد. پر خوابى، معلوم است كه آدم پر خواب هميشه كسل است. اگر مثلاً يك طلبه شش ساعت خواب برايش كافى باشد ولى اين شش ساعت تبديل به ده ساعت شد، ديگر دلش مىخواهد يازده ساعت، دوازده ساعت، سيزده ساعت، چهارده ساعت...بشود. بالاخره آدم كسل است و اين كسالت انصافابد چيزى است. كه كسالت فشالت مىآورد فشالت كسالت مىآورد. از آن طرف هم يك آدم كم خواب نمىتواند نشاط داشته باشد. كم خوابى بى نشاطى مىآورد. پر خوابى بى نشاطى مىآورد. پس چه بايد كرد؟ «اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما» اين «كان بين ذلك قواما» يك قاعده كلى است هم از نظر طبى، هم از نظر اخلاق، هم از نظر قرآن، هم از نظر روايات اهل بيت عليهمالسلام. «ابغض الناس عنداللّه الاكول». «ابغض الناس عند اللّه النّوام». «ابغض الناس عند اللّه البطّال». اينها را چطور مىشود معنا كرد؟ حالا افعل تفضيل هم نگيريم على اى حال معلوم مىشود آدم پر خور محبوب خدا نيست. آدم پر خور، آدم تنبل آدمى كه دوست داشته باشد گعده داشته باشد بنشيند بگويد و بخندد و اين طور چيزها، نمىشود كه، بلكه بايد متوسط باشد آدمى كه اصلاً استراحت نداشته باشد معلوم است غلط است. استراحت مىخواهد و الا مريض مىشود و بهجت و نشاط از او گرفته مىشود و آدمى كه نشاط از او گرفته مىشود لنگ است و نمىتواند كار كند. از آن طرف هم اگر همهاش استراحت باشد تجمل گرايى مىشود. آدم متجمّل يعنى تنبل. يعنى آدمى كه پيشرفت ندارد. يعنى آدمى كه حتما بايد بماند. مابقىاش هم همين است و ما طلبهها مخصوصا اين اصالة الصحة اسلامى را، راجع به جسممان مراعات نمىكنيم و بايد مراعات كنيم. اگر كسى پيشرفت بخواهد. حالا پيشرفت علمى يا اخلاقى، پيشرفت در اين مراتب عبوديت كه من دارم مىگويم و براى من گفتنى است. براى اينها، اين بهجت و نشاط كه متوقف بر جسم و صحت جسم است حتما باشد. اين قسمت دوم.
قسمت سوم مربوط به روح، مربوط به دل است. نشاط از نظر روحى داشته باشيم. كه اين هم به اندازهاى مهم است رواياتى آنجا مرحوم كلينى نقل مىكند كه يك روايتش هم در نهج البلاغه آمده است. «انّ للقلب اقبالاً و ادبارا فاذا اقبلت فاغتنموها و اذا أدبرت نذروها».
اين قلب گاهى اقبال دارد، نشاط دارد. گاهى ادبار دارد. نمىتواند جلو برود. سنگينش است اميرالمؤمنين عليهالسلام مىفرمايد كه وقتى اقبال دارد غنيمت بدان در مطالعه كردنت، در عبادت كردنت، جلو برو اين اسب را كه فعلاً مىشود سوار شد، سوار شو و برو جلو. امّا «و اذا أدبرت فذروها» كه در بعضى روايات دارد ـ گويا در نهج البلاغه هم دارد ـ «فاقتصروا بها على الفرائض على الفرائض». ديگر چارهاى نيست واجبات را كه بايد بجا آورد. اجتناب از گناه كه بايد باشد. اين را تحميل ولى مابقى ديگر فذروها، رهايش كنيد تا حال بيايد، رهايش كنيد تا نشاط داشته باشد. خوب اين نشاط هم بايد داشته باشد كه حتى اميرالمؤمنين در نهج البلاغه سفارش اين نشاط را كرده است. امام صادق، امام باقر عليهمالسلام بنا بر آنچه در كافى نقل شده سفارش اين نشاط را كردهاند. بى نشاطى اينجا از غم و غصه سر چشمه مىگيرد. يعنى اين سوغاتى كه براى دنياى روز آمده است. همه دارند. اين غم و غصه بد چيزى است، بد. و در روايات ما روى رفع آن زياد سفارش شده است. از نظز قرآن هم حتى سفارش شده است. مىدانيد روانشناسان هم روى آن خيلى حرف زدهاند. علماى اخلاق هم روى آن خيلى حرف زدهاند. «زندگى منهاى غم و غصه» يك روانشناسى يك جمله دارد كه اين جمله خيلى شيرين است. مىگويد يك درخت كهن را فرض كن. اين درخت كهن را باد و باران و طوفانها تكانش نمىدهد ريشهها در اعماق زمين و شاخهها در آسمان سر به فلك كشيده، هيچ باد و باران و طوفان و بلايى نمىتواند ناكارش بكند. امّا اگر يك كرم كوچكى در تنه همين درخت كهن و مستحكم افتاد، طولى نمىكشد آنرا مىخشكاند. طوفانها، باد و بارانها نتوانستند كار بكنند امّا يك كرم كوچك اين را مىخشكاند. مىگويد غم و غصه چنين است مىگويد اين انسان را، طوفانها، بلاها، مصائب، مشكلها نمىتواند از پا در بياورد آنچه مىتواند او را از پا در بياورد غم و غصه است. آن است كه انسان را از پا در مىآورد و راستى چنين است. اگر شما با كتابهاى روانشناسى و روانكاوى سر و كار داشته باشيد مىبينيد كه مثالهايى كه اينها مىزنند چطورى غم و غصه انسان را از پا در مىآورد و در روايات ما زياد در اين باره سفارش شده است. در روايات ما به اين صورت آمده است: «من اصبح و كان هَمّه الدنيا شتّت اللّه امره و من اصبح و كان همّه الاخره اصلح اللّه دنياهُ و آخرته» ـ روى اين «همّه الدنيا» كه توأم با غم و غصه است و لازمهاش غم و غصه است خيلى سفارش شده است. مرحوم كلينى روى اين روايات فراوانى مىآورد. يك روايتى مرحوم علامه مجلسى و همچنين مرحوم نراقى در جامع السعادات نقل مىكند كه «من اصبح و كان همّه الدنيا فليس من اللّه فى شىء» و به قول مرحوم آقاى ملكى «رضوان اللّه تعالى عليه» صاحب المراقبات، وقتى در مراقبات روايات را نقل مىكند مىگويد اگر هيچ چيز ديگر نبود جز اين، ديگر بس بود به اين بگوييم خيلى خطر ناك است. «فليس من اللّه فى شىء» يعنى اين پيش خدا هيچ منزلت ندارد. ظاهرا در قرآن نداريم فليس من اللّه فى شىء راجع به هيچ كافرى، راجع به هيچ فاسقى؛ به هيچ مسلمانى به غير آن مسلمانى كه زير پرچم كفر برود، براى مملكتش مستشار بياورد، بپذيرد حرف اجنبى را، بپذيرد تهاجم فرهنگى را، براى او قرآن مىگويد فليس من اللّه فى شىء و امّا ديگر ظاهرا بجز اينها در قرآن نباشد. امّا اين روايت كه از امام سجاد عليهالسلام است راجع به «من اصبح و كان همّه الدنيا فليس من اللّه فى شىء» براى اين آمده، دست عنايت خدااز روى سرش برداشته مىشود. و بعدش هم مىفرمايد «و الزم اللّه قلب اربع خصال» چهار تا درد خيلى بزرگ براى اين پيدا مىشود «و الزم اللّه اربع خصال همّاً لا ينقطع عنه ابدا» يك غصهاى برايش جلو مىآيد كه ديگر از اين فارغ شدنى نيست تا بميرد «و شغلاً لا يفرع عنه ابدا» ديگر مشغول مىشود مثل كرم ابريشم كه مشغول تنيدن در خودش است اين هم مشغول دنيا مىشود. حالا اگر رياستى داشته باشد ـ العياذ باللّه ـ مشغول رياستش مىشود. اگر پولى داشته باشد مشغول پولش و بالاخره يك مشغوليتى و بدبختى هم اين است كه بعضى اوقات يك اشتغالى براى او پيدا مىشود و اين ديگر نه نتيجه دنيا دارد نه نتيجه آخرت و بالاخره «شغلا لا يفرغ عنه ابدا و املاً لا يبلغ منتها ابدا» يك آدمى با يك آمال و آرزوهاى بيجايى و بالاخره در اين آمال و آرزوها مىتند تا بميرد «و فقرا لا يبلغ غناه ابدا» يعنى احتياج. بعضى اوقات من ديدهام قطعا شما هم ديدهايد كه اين آقا امكاناتش خيلى بالاست امّا محتاج و فقير است يك كسى كه از نظر در آمد خيلى بالاست امّا فقير است. روايت داريم امام صادق عليهالسلاممىفرمايد فقر اين نيست كه انسان نان شب زن و بچهاش را نداشته باشد، فقر آن است كه احتياج بر دل او حكم فرما باشد. محتاج باشد و اين روايت را مىگويد. «و فقرا لا يبلغ غناه ابدا».
اين غم و غصه بد چيزى است و معمولاً هم همه مان داريم و زهد يعنى زندگى منهاى غم و غصه. اصلاً زهد معنايش همين است از اميرالمؤمنين عليهالسلام پرسيدند يا اميرالمؤمنين زهد يعنى چه؟ فرمود «الزهد بين الكلمتين فى القرآن: لكيلا تأسوا على مافاتكم و لا تفرجوا بما آتاكم» [5] انسان به آنجا برسد كه اگر دنيا را داشته باشد از دستش بگيرند، هيچ غمى نداشته باشد و اگر دنيا را هم به او بدهند، شادى نداشته باشد. اين را مىگويند زهد و زاهد.
ما طلبهها بايد به اين جا برسيم. بايد برسيم و اگر راستى بخواهيم گره از مشكلات جامعه بگشاييم بايد به اين جا برسيم و الا اگر كسى برسد به آنجا كه اينقدر كوچك باشد كه دلش بسته به يك انگشتر بشود، دلش بسته به يك خانه بشود، دلش بسته به يك فرش بشود خوب، معلوم است همه دلبستگىاش مربوط به همين هاست. بايد بستگىها كنده شود تا دل بسته به خدا بشود. بايد انقطاع عن الناس تمام بشود و انقطاع الى اللّه پيدا بشود و اين غم و غصه از همينها سرچشمه مىگيرد. يعنى كسى كه راستى اهميت به دنيا بدهد ـ آنهم جهل ـ كسى كه صفات رذيلهاى العياذ باللّه روى آن كار بكند خوب غم مىخورد غصه مىخورد. آدم حسود هميشه غصه مىخورد. به قول روايت هميشه از آتش حسرتش مىسوزد. آدم متكبر در يك جلسهاى وارد شود جلوى پايش بلند نشوند، يا بد بلند بشوند همان وقت غم و غصهاش شروع مىشود. غم و غصهاش سه چهار روز براى اين بد بخت هست كه چرا جلوى پاى من بلند نشدند چرا جلو نرفتم چرا عقب نشستم. چرا اين به من سلام نكرد؟ همين كارها و حرفهاى ديوانگى كه غالبمان داريم. مثل من و امثال من خيلى داريم. خوب اينها غم و غصه مىآورد. اينها را بايد كند. نمىشود يك طلبه غم و غصه داشته باشد. زياد من سراغ دارم در ميان فقها و بزرگان؛ زياد. من در اين چهل سالى كه با حضرت امام «رضوان اللّه تعالى عليه» محشور بودم مىديدم يك ذره بود و نبود اين دنيا در ايشان تأثير ندارد. اين رياستى كه براى ايشان پيش آمد، در روحانيت كم نظير بود ديگر؛ من رفتم خدمت امام (ره) آن وقتى كه طلبهها هم ايشان را نمىشناختند. يعنى من بعضى اوقات با ايشان كار داشتم و مىرفتم درب خانه، از درب خانه كه مىرفتيم به طرف مسجد محمديه قم ـ كه ايشان آنجا درس مىگفتند ـ طلبهها معمولاً ايشان را نمىشناختند و به ايشان سلام نمىكردند. خوب يك روز آن طور بود. وقتى كه در كنار ايشان مىرفتم ايشان نسبت به من تلطف خاصى داشتند. نگاهها به طرف من با تلطف خاصى بود و حرفها هم با يك تلطف خاصى بود. خوب يك روز اين طور بود. آن وقت هم كه رسيد به آنجا كه امريكا از او مىترسيد، چه ترسيدنى؛ وزير خارجه شوروى آن زمان آمده بود در مقابل ايشان بالاخره نتوانست حرف بزند. نتوانست. حتى با لكنت زبان هم نتوانست حرف بزند. همان وقت هم وقتى ما خدمت ايشان مىرفتيم همان تلطف، همان تواضع؛ حالا اين رياست اثر روى ايشان گذاشته باشد، من كه نديدم. آن نبود رياست اثر روى ايشان گذاشته باشد، اين را هم كه ما نديديم انسان بايد اين طورها باشد. رياست آمد، خوب آمده، حالا چى شد؟ يادم نمىرود يك دفعه ما به زور مرحوم آيت اللّه العظمى آقاى داماد را منبرش كرديم، به زور، من موافق نبودم. به ايشان مىگفتم كه آقا نمىخواهد شما منبر برويد. همين نشستن پايين خيلى خوب است و نمىخواهد شما منبر برويد. مرادم اين جمله ايشان است. وقتى ايشان مجبور شد كه روى منبر برود به من مىگفت فلانى، خوب حالا چند روز مىرويم منبر؛ نشد مىنشينيم پايين، چيزى كه نيست. يك روز بالا يك روز پايين مىنشينيم ديگر.
حضرت امام قدسسره به من مىگفت من مهيا هستم اين خانه را سنگ باران كنند. يعنى اينكه مىگفتند «روح منى روح منى» من حاضر و مهيا هستم يك روزى هم خانهام را سنگ باران كنند. حالا آن وقتى كه سنگ باران بشود يا آنجا «روح منى روح منى» بگويند چه فرقى مىكند؟ چه فرقى دارد؟ اينها را بايد يك قدرى روى آن فكر كرد. راوى از شاگردهاى شيخ انصارى (ره) است. مىگفت يك تپه پول درهم و دينار آورده بودند روى هم ريخته بودند. اين طلبه مىگفت اين پولها دل من را برده بود. شيخ انصارى (ره) يك وقت به من نگاه كرد ديد راستى اين پولها دل من را برده است. گفت كه گويا يك حالى شدهاى. گفتم كه آره. گفت واللّه قسم اين پولها به اندازه قذره در مستراح پيش من ارزش ندارد. اينها را خيال نكنيد بيهوده است. كلمات اميرالمؤمنين عليهالسلام را چه مىگوئيد؟ مىفرمايد دنياى شما يعنى اين دنيا كه بخواهد دلبستگى بياورد گاهى مىگويد پيش من از كفش كهنه ارزشش كمتر است. گاهى مىگويد دنياى شما پيش من از آن بادى كه از دماغ بز بيرون مىآيد عطفة عنز يعنى عطسه بز ـ عطسه انسان هم نه ـ كمتر است. بعضى اوقات هم ديگر پا را مىگذارد بالاتر، مىگويد واللّه اين دنياى شما پيش من از استخوان خوك دست آدم خورهاى باز هم پستتر است. اينها همه در نهج البلاغه است. اين دنياى شما يعنى پول فقط نه يعنى اين رياست، يعنى اين پولها، يعنى وجاهت، يعنى اين سر و صداها، اين زنده باد و مرده بادها،... بله يك وقت خوب است به قول اميرالمؤمنين عليهالسلام الا اينكه اثبات كنيم حقّى را يا از بين ببريم باطلى را. يعنى همّ ما حق باشد. همّ ما از بين بردن باطل باشد. اين خوب است. نه آن. آن وسيله است. دلبستگى به وسيله معلوم است غلط است. و اين غم و غصهها از اينجا پيدا مىشود. بايد اين دلبستگىها كه ما داريم كنده شود و الا دم مرگ كارمان مشكل است. خيلى مشكل. يك دفعه العياذ باللّه با بغض ملك مقرب خدا از دنيا برويم، خيلى خطرناك است. بحث ناتمام ماند و ان شاء اللّه بحث را ادامه خواهيم داد.
و صلّى اللّه على محمد و آل محمد
[1]- سوره نمل آيه 8.
[2]- سوره انفال آيه 24.
[3]- سوره يونس آيه 62.
[4]- سوره فرقان آيه 67.
[5]- كلمات قصار ـ 448.