موضوع درس:
شماره درس: 30
تاريخ درس: ۱۳۷۵/۸/۹
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث هفته گذشته ما اين بود كه ما از قرآن و از روايات اهل بيت عليهمالسلام به خوبى استفاده مىكنيم كه حساب خواص غير از حساب عموم مردم است. حساب يك عالم غير از حساب يك جاهل يا يك ادارى يا يك بازارى است. از نظر پاداش، پاداش خوبى خواص خيلى بالاست. چنانچه بهشت مراتب دارد از همين جهت است. بهشت معمولى، بهشت عدن، بهشت رضوان تا برسد به مقام عند اللهى. در روز قيامت صفوف مختلفهاى هست كه صف اول صف انبياء است و علما در آن صف هستند همين معنايش است كه حساب خواص غير از حساب عموم مردم است و اگر اين عالم منحرف شد، اگر اين عالم به وظيفهاش عمل نكرد آن هم حسابش ماوراى عموم مردم است. از همين جهت هم روايت داريم كه در جهنم عالم بى عمل به اندازهاى بدنش بوى گند مىدهد كه اهل جهنم از بوى گند اين آزرده خاطر مىشوند و شكايت اين را به خدا مىكنند. در حالى كه ما مىدانيم حميم، سموم اين بلاهاى در جهنم، به اندازهاى بوى گند دارد كه در روايت مىخوانيم اگر يك مقدار كمى از آن آب جوشان بيايد در دنيا، از بوى گندش همه دنيا مىميرند. در حالى كه اين گونه روايت داريم، روايت ديگر هم به ما مىگويند (روايت صحيح السند هم هست) كه بوى گند عالم جهنم را مىگنداند. به قول حضرت امام «رضوان اللّه تعالى عليه» تا ببينيم چه قدر سعه وجودى دارد. اگر سعه وجودى او به قدر يك دهى بوده است، به اندازه شهرى بوده است، به اندازه عالم تشيع بوده است، اينها تفاوت دارد. اگر سعه وجودىاش در دنيا كم بوده است، اطراف خود را مىگنداند. اگر يك مقدار بيشتر بوده بوى گندش در دنيا بيشتر بوده، آنجا بيشتر مىگنداند و اگر عالم مشهورى منحرف بوده، ديگر جهنم را مىگنداند. همه اينها بر مىگردند به اينكه حساب خواص غير از حساب عموم مردم است. و متأسفانه يا غير متأسفانه مردم هم همين طور حساب مىكنند. يعنى معلوم مىشود اين ريشه، ريشه فطرى دارد كه قرآن روى آن ريشه فطرى حكم بار كرده است. مردم هم همين طور هستند. مردم هم حساب يك طلبه را جداى از عموم مردم مىدانند. مردم هم اگر مثلاً خود اين بازارى، خود اين ادارى با خانم روبازش همراه هم از اينجا تا آخر شهر بروند، اين را نه براى خودش بد مىداند، نه ديگران براى او بد مىدانند. امّا اگر يك طلبه اين كار را بكند. زنش خوب رو نگيرد و پهلوى اين طلبه از خانهشان برود تا خانه همسايه، همان فرد بد حجاب هم اين كار را كار بدى براى اينها مىدانند. يك نگاه ديگرى به اين طلبه مىكنند. اگر از او بپرسند تو خودت هم مثل اين هستى مىگويد حساب من از اين جداست. و در چيزهاى ديگر هم همين طور است كه مردم حساب ما را جداى از خودشان، جداى از ديگران مىدانند. و فقط منحصر به طلبه هم نيست. مثلاً يك پيرمرد، حساب او پيش همه حتى در اسلام، حتى از نظر حدود، جداى از يك جوان است. مىدانيد كه در فقه شما اگر يك جوانى كه زن ندارد زنا بكند، يك زنى كه شوهر ندارد زنا بدهد و اثبات بشود؛ صد تا تازيانه مىخورد. و امّا اگر يك پيرمردى كه زن ندارد با يك پيرزنى كه شوهر ندارد زنا كند او را مىكشند. يعنى مثل محصنه با او حساب مىكنند. چرا؟ براى خاطر اين پير مرد را همه من جمله اسلام جداى از حساب يك جوان مىدانند. مابقىاش هم همين است لذا اين كسانى كه از چهل سال رفتند رو به سرازيرى، ديگر يك حساب جدايى براى اينها باز مىشود. حتى در روايات هم مىخوانيم چهل سالهها به آن طرف خطاب مىشود دفتر ديگرى براى تو باز شد مواظب باش. «من بلغ اربعين و لم يتعصا فقد عصى» از اين روايت به آسانى نگذريد. مىگفتند حضرت امام (ره) اين روايت را معنا مىكردند مىگفتند آن كسى كه چهل سالش شد و با عصاى احتياط راه نرود، اين گناه كرده است. جوان ممكن است با عصاى احتياط راه نرود، قبل چهل سالهها ممكن است شبهات را با «رُفع ما لا يعلمون» تمامش بكنند و امّا كسى كه در سرازيرى مرگ رفت، در سرازيرى قبر رفت، اين بخواهد در شبهات لاابالى باشد، اين بخواهد بدون عصاى احتياط راه برود، خدا نمىپسندد. خدا خطاب كرده است كه من يك دفتر خاصى براى تو باز كردهام. هفته گذشته يك مقدارى از قرآن صحبت كردم و ديديم راستى از نظر قرآن چنين است. ديديم كه حضرت آدم كارى نكرد شايد ترك اولى هم نبود. امّا بالاخره حرف نشنيد. يك بلاى اثر و ضعى به سرش آمد حرف نشنيد. و بالاخره در چاه افتاد. مرادم اينجاست كه اين آيه شريفه كه درباره حضرت آدم در قرآن آمده كه «و عصى آدم ربّه فغوى...» [1] اين اگر راستى تا روز قيامت ضربه ديده بود، زندان ديده بود و اين خطاب به او نشده بود قطعا بهتر بود. «اهبطوا بعضكم لبعض عدوّ» [2] خيلى خطاب، خطاب عتابآميزى بود براى ما ممكن است خيلى عتابآميز نباشد امّا پروردگار عالم آدم و حوا و شيطان را پهلو هم بگذارد بگويد «اهبطوا» چرا؟ چون حساب حضرت آدم جداى از حساب ديگران است. راستى چه چطور مىشود «اذكرنى عند ربك» ده سال زندان بشود. من تقاضا از شما دارم به اينها بيشتر اهميت بدهيد بعضى اوقات پروردگار عالم يك چوب مىزند. يك شعر عوامانهاى هست خوب شعرى است. اين عامّى مىگفت «چوب خدا صدا ندارد. اگر بزند دوا ندارد». يك دفعه انسان يك جمله مىگويد كه اين مرضى امام زمان (عج) نيست. يك نگاه غضب آلود از طرف امام زمان (عج) باعث مىشود كه يك دفعه چشمهايش را باز مىكند مىبيند در طلبگى كه نيست كه نيست، عمامه را هم بر داشته است. مىبينيد در لباس روحانيت كه نيست هيچ؛ اصلاً مخالف است و ما زياد ديديم، زياد. اين كسروى اولش آدم خوبى بود. و اين آقا از وعاظ نمره اول تبريز بود. با سواد هم هست. از اين كتابهاى انحرافى كه نوشته است انسان خوب درك مىكند كه آدم باسوادى است. محصوصا اين كتابى كه قبل از انحرافش نوشته درباره مشروطيت خوب عالى نوشته است. انصافا. كتابهاى بعدى اش را هم كه انحرافى نوشته است آدم درك مىكند اين فرد ملا بوده است. امّا همين آقا دست از منبرش برداشت چقدر خذلان. يك كسى دست از حسين عليهالسلام بر دارد. خيلى خذلان است. حالا ولو دنيا را به او بدهند. دست از عمامه بر داشت خيلى خذلان است. اينها را كوچك نشماريد. استاد بزرگوار ما علامه طباطبايى مىفرمود كه در نجف زندگى يك مقدار براى من سخت شده بود. نشسته بودم پشت ميز مطالعه و رفتم در زندگى امشب شام چه كار كنم براى زن و بچهام. گفت يك كسى در را زد. رفتم پشت در و درب را باز كردم. ديدم يك كسى گفت سلام من از طرف خدا پيغام دارم. ـ كه بعد علامه طباطبايى مىفرمودند كه فرداى آن من رفتم وادى السلام و اتفاقا چشمم افتاد به يك قبرى و همان بود. ديدم كه سيصد سال است مرده است. ـ گفت من از طرف خدا پيغام دارم و اينكه هيجده سال است چه موقع من تو را به حال خود وا گذاشتم كه حالا در وسط مطالعه به فكر دنيا رفتى؟ مىگويد من دوباره رفتم پشت ميز نشستم ديدم اين هيجده سال يعنى چه؟ براى اينكه من بيست و سه سال بود وارد طلبگى شده بودم. در نجف هم دو سه سال است آمدهام يك دفعه متوجه شدم هيجده سال است عمامه گذاشتم. خوب اين عمامه يك وقت بر داشته مىشود خيال هم نكنيد كه اينها كه عمامه را برداشتند از اول لاابالى بودند، نه اين چنين نيست. به قول يكى از بزرگان مىگفت كه همين مفاتيح زير بغلها، هر روز زيارت حضرت معصومه عليهاالسلام ترك نبايد بشود، نماز شب خوانها، ناگهان عمامه رفت. ريش هم تراشيده شد حالا از اينها مهمتر اين است كه عمامه سرش باشد، ريش هم داشته باشد، مبلّغ هم باشد امّا منحرف باشد. روى منبر حرفهاى انحرافى بزند. حرفهايى كه موجب تشطط است. حرفهايى كه موجب تضعيف اسلام است بزند حرفهايى كه موجب تغضيف روحانيت است بزند. خوب اينها چوب خداست چوب امام زمان (عج) است. آن وقت اين كسروى عمامه را برداشت ريش را تراشيد. و كم كم راه انحراف در پيش گرفت. كتابهاى رد صوفيه دارد. رد بهايى دارد. رد وهابى دارد. رد شيعه هم دارد و در آن كتابهايى كه رد شيعه دارد به قدرى بى حيايى كرده چند جا جسارت به امام صادق و امام باقر عليهمالسلام كرده است. يك آخوند آخوندى كه پايش هم دم مرگ است. ديگر شصت، هفتاد سالش بود. و بالاخره ديگر دست بر نداشت و كم كم ادعاى پيغمبرى كرد. و در وقتى كه مرد و از اين دنيا رفت و به دَرَك رفت در حالى بود كه ادعاى پيغمبرى كرده بود. اينها چوب خداست و چوب خدا صدا ندارد. يعنى اين طور نيست مثل كسى كه بخواهند چوب يا تازيانهاش بزنند و در بين مردم اعلام كنند. نه، بدبختى اينجاست كه بعضى وقتها خودش هم نمىفهمد از كجا چوب مىخورد. و بالاترين خذلانها اين است كه انسان نداند از كجا چوب خورده است. اگر بداند كه جبران مىكند. ما طلبهها خذلانمان جهل مركبمان است. و قرآن شريف مىگويد بالاترين خذلانها همين جهل مركب است. «قل هم ننبّئكم بالاخسرين اعمالاً الذين ضلّ سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون أنهم يحسنون صنعا» [3] نود سال جهل مركب، ناگهان دم مرگ ببيند نود سال بدبختى؛ امّا خيال مىكند نود سال خوشبختى است. عمده اينجاست كه ما زياد هم ديديم كه خذلان از خدا براى ما طلبهها: «جهل مركب». يعنى راستى خيال مىكند ترويج است در حالى كه بجاى ترويج تخريب است. خيال مىكند اين حرفها خوب است. در حالى كه حرفها خيلى بد است. خيلى شكنندگى دارد. خيلى موجب اختلاف است و ما بايد خيلى مواظب باشيم خيلى، يك دفعه العياذ باللّه، يك نگاه غضب آلود از طرف امام زمان (عج) و اين «اذكرنى عند ربّك» باعث مىشود «فلبث فى السجن بضع سنين» [4] اين را به ما مىگويند. كه حالا بدبختى هم اينجاست. هر كه در اين بزم مقربتر، شكنجه بالاتر است. يوسف است. نمره بيست آورده در همه جا بارك اللّه؛ به قول استاد بزرگوار ما علامه طباطبايى (ره) آن وقتى كه زليخا او را خواست و رفت در آن اتاق، بيست و چهار زمينه بود براى اينكه گناه بكند. به قول علامه طباطبايى (ره) اگر يكى از اين زمينهها براى هر كسى پيدا مىشد بعيد بود اين كار را نكند. شيخ انصارى (ره) نقل مىكند. به مقدس اردبيلى «رضوان اللّه تعالى عليه» گفتند كه آقا شما اگر در يك اتاق باشيد و هيچ كس نباشد و تنها شما باشيد با يك زن؛ آيا زنا نمىكنيد؟ نگفت: نه؛ گفت پناه مىبرم به خدا كه چنين صحنهاى براى من جلو بيايد. يك دفعه ما همين را تجويز مىكنيم خذلان اينجاست. همينها را كه مقدس اردبيلى مىگويد پناه مىبرم به خدا كه چنين صحنهاى جلو بيايد، را تجويز مىكنيم!! علامه طباطبايى مىفرمايد بيست و چهار زمينه براى اينكه حضرت يوسف به گناه بيفتد بود. كه يكى از آنها اگر براى كسى بود بعيد بود كه بتواند نجات پيدا بكند. امّا يوسف نجات پيدا كرد. «و لقد همت به و هم بها لولا ان راى برهان ربه» [5] ولى همين نمره بيست آوردنها يكى پس از ديگرى، از همين جاها هم بايد مواظب باشيم مغرور نشويم. براى خاطر اينكه ممكن است نماز شب، نماز اول وقت، درس و بحث حسابى، ترويج عالى داشته باشيم. امّا يك جمله ناباب بگوئيم همين را مىگيرند. با عوام مردم اين طور نيست. با عموم مردم اين طور نيست. امّا با يوسف چنين است. همه كارها نمره بيست است. اينها كه در سوره يوسف آمده كه قرآن نمىخواهد قصه بگويد. به قول حضرت آيت اللّه العظمى آقاى آسيد محمد باقر درچهاى گفته بودند نمره هزار بايد به او بدهيد. نمره هزار، نمره ميليون؛ امّا يك «اذكرنى عند ربك» باعث شد «فلبث فى السجن بضع سنين». من تقاضا دارم از شما خيلى مواظب باشيد. مواظب گفتارتان، مواظب كردارتان، ديگر كم كم شما فضلا مواظب دلتان، باشيد. يك جوانى مواظب دلش نباشد و هيچ طورى هم نباشد. ممكن است يك كسى در نماز مواظب دلش نباشد امّا يك عمر بخواهد چنين باشد. امام صادق عليهالسلام به عمار گفتند دو ركعت نماز بخوان ببينم. عماردو ركعت نماز معمولى خواند. مسلم صحيح است ديگر. نماز رفع تكليف، امّا حالا خضوع داشته باشد و ادب نماز مراعات بشود ظاهرا نبود. بعد اين جمله امام صادق عليهالسلام كه فرمودند: حيف يك كسى كه شصت هفتاد سال دو ركعت نماز خوب نخوانده باشد. كه راجع به حضور قلبش در يك روايت ديگر امام صادق عليهالسلامفرمودند ننگ است براى كسى كه شصت هفتاد سال نماز خوانده، ولى دو ركعت نماز با حضور قلب نخوانده است. خوب اين ديگر براى ما همين طورهاست. يعنى ما در نماز سرمان را بخارانيم. خوب ممكن است اين مسأله را مردم از شما بپرسند و شما مىگوئيد طورى نيست. بالاترش هم طورى نيست كت خود را هم بپوش طورى نيست. اين نماز رفع تكليف است. امّا براى شما چه طور؟ يادم نمىرود يك خانم باسوادى، خانم دكترى به من گله مىكرد كه فلان آقا در نمازهاى مستحبىاش مرتب سر مىخاراند، دست بالا مىكند. حالا اين عادل است مىشود پشت سرش نماز خواند يا نه؟ آقا اين مردم اين طورى روى ما حساب مىكنند. از ما اينها را مىخواهند. ادب نماز مىخواهند، امام زمان (عج) حضور قلب مىخواهد. مردم از ما مىخواهند شبهات نداشته باشيم. اجتناب از شبهات داشته باشيم و امام زمان از ما مىخواهد و بالاخره ما از خواص هستيم. اين آيات را بخوانم و ديگر ختم جلسه ما و ختم اين بحث ما به اين آيات شريفه باشد. جدا اين آيات تكان دهنده است. يعنى مربوط به زنهاى پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم است. زنهاى پيغمبر خصوصيت ندارند لذا سادات را مىگيرد، علما را مىگيرد، مخصوصا ما اهل علم را به خوبى شامل مىشود. فرد اجلاى از اين آياتى كه مىخواهيم بخوانيم ما طلبهها هستيم اين آيات در سوره احزاب است. از آيه 28 شروع مىشود: «يا ايها النبى قل لا زواجك ان كنتنّ تُردنَ الحيوة الدنيا و زينتها فتعالين امتّعكن و اسّرحكن سراحا جميلاً» آقا مىدانى اين آيات چه موقع نازل شده است؟ در آن وقتى كه اين زن پيغمبر فقط يك اتاق داشت. همهاش همين طور بود. فقط يك اتاق داشت. فقط ام سلمه بود كه خشتى بود. كه اينها در ابتدا نبود. پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم از پول خودش كه يك ارثيه داشت يك اتاق خشتى ساخت. يعنى خشتهاى آن پيدا بود نه با كاه گل و گچ. هر وقت پيغمبر در اين اتاق مىآمد مىگفت اين اتاق تو را مكدر مىكند. چرا خشتى است خوب اتاق مابقى چه بود؟ مثل ديوار گلىهاى باغات. مىبردند تا سر طاق، در آنجا يك مقدار شاخههاى ليف خرما روى آن مىريختند. اين مىشد يك اتاق. درب هم نداشت و يك پرده داشت. اين آيات آن وقت نازل شده است. لذا فرش اينها يا نبود، اگر بود پوست گوسفند اگر خيلى بالا بود يك حصير بود اين آيات در مدينه هم نازل شده است. يك مقدار مسلمانها پول پيدا كردند. يعنى در جنگها غنيمت پيدا شد و اسلام پولدار شد. اين زنها با هم تبانى كردند. گفتند اين بيت المال همهاش نبايد مال مردها باشد، خوب يك مقدارى از آن هم بايد براى ما باشد. آمدند پيش پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم گفتند يا رسول اللّه؛ اين بيت المال كه تقسيم مىشود لااقل براى خودت هم بردار. (پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و اميرالمؤمنين عليهالسلام بر نمىداشتند و اميرالمؤمنين با يك پيراهن و يك كوله بار به كوفه آمدند و فرمودند با همين پيراهن و با همين كوله بار بايد بروم. مىگويد خدمت اميرالمؤمنين رسيدم از سرما مثل بيد مىلرزيد. گفتم اين بيت المال لااقل به اندازه يك پيراهن ضخيم براى خودت بردار مىگفت نه، ما همين طور آمديم همين طور هم بايد برويم) اين زنها آمدند خدمت پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم كه يا رسول اللّه يك مقدار از اينها هم مال ما باشد. اين آيه آمد كه دنيا و شما؟ اگر دنيا مىخواهيد و تجمّل، طلاق بگيريد و برويد. نه نمىشود پيغمبر و تجمل گرايى. خانه همين خانه بايد باشد و الا برو. اين چه مىگويد به ما؟ خوب باور كردنش براى همه ما انصافا مشكلاست.
«قل لا زواجك ان كنتنّ تُردنَ الحيوة و زينتها فتعالين امتّعكن و اسرّحكن سراحا جميلاً و ان كنتنّ تردن اللّه و رسوله و الدّار الاخرة فان اللّه اعدّ للمحسنات منكنّ اجرا عظيما» شما طلبهها اگر خدا مىخواهيد، پاداش زيادى داريد. در روز قيامت در صف انبياء پيش پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم. اين «و من يطع اللّه فاولئك مع الذين انعم اللّه عليهم من النبيين و الصّديقين و الشّهدا و الصّالحين و حسن اولئك رفبقا»[6] مصداق كاملش شما طلبهها هستيد. لذا اين هم مىگويد كه «اعدّ المحسنات منكنّ اجرا عظيما»[7] «يا النساء النبى من يأت منكنّ بفاحشة مبينه يضاعف لها العذاب ضعفين و كان ذلك على اللّه يسيرا» [8] طلبه اگر يك غيبت در ميان مردم بكنى، دو غيبت در نامه اعمالت نوشته مىشود و اين بر خدا آسان است. يعنى خيال نكنيد بى حساب است. يك گناه اين است كه غيبت كردى «الغيبة ادام كلاب اهل النار» گناه دوم اينكه ابهت غيبت را از دلها بردى. اگر يك دروغ به خانمت گفتى؛ دو گناه است و يك دروغ دشمن خدا، بوى گندى از دهان بالا مىرود و ملائكه لعن مىكنند. يك گناه عنوان ثانوى كه خانم تو مىگويد عجب طلبهها هم بلدند حقه بازى كنند. ابهت روحانيت از دل پسر و دختر توبيرون برود. گناه اين خيلى بزرگ است. اين گناه غير از آن گناه يك دروغ است به عنوان اولى. «بفاحشة مبينه» يعنى يك دفعه مخفيانه گناه مىكنى، هيچ كسى نيست. اين يك حرف است. امّا يك دفعه «بفاحشة مبينه» غيبت مىكند در ميان مردم. العياذ باللّه نگاه الوده مىكند به زن مردم و زن مردم هم متوجه است كه اين دارد به او نگاه مىكند. العياذ باللّه يك شوخى مىكند با زن مردم. «و من يقنت منكنّ لللّه و رسوله و تعمل صالحا نؤتها أجرها مرّتين» يكى به عنوان اولى يكى به عنوان طلبگى. يكى به عنوان ترويج اسلام. شيخ انصارى «رضوان اللّه تعالى عليه» در بازار بغداد مىرفت جاذبه شيخ يك يهودى را گرفت. از آن مسلمانها و شيعههاى خوب شد. يك روزى به رفيقش كه يك مسلمان قديمى بود گفت اين حجة الاسلام يعنى چه؟ گفت حجة الاسلام يك لقب است ما ثقهالاسلام داريم. حجهالاسلام داريم. آيت اللّه داريم. و حجة الاسلام يعنى آن كسى كه عالم است، مروج دين است،... آن يهودى تازه مسلمان شده گفت نه حجة الاسلام آن است كه جاذبهاش من را مسلمان كرد حجهالاسلام آن است كه هيكلش حجة براى اسلام است چه حرف خوبى اين يهودى مىزند. يعنى عمامه ما، گفتار ما، كردار ما، نگاه ما، نشست ما، بر خاست ما، همه اينها بايد حجة باشد براى اسلام. به عمل ما مردم نه تنها متّقى بشوند، بلكه مسلمان بشوند «يا نساء النبى لستنّ كاحد ٍ من النساء ان اَتّقيتن» اى طلبه تو مثل عوام مردم نيستى اگر متّقى باشى چه قدر مىتوانى كار بكنى. جاذبهات مىتواند كار بكند. تأثير كلامت مىتواند. و اگر هم متّقى نباشى به غير ضرر براى اسلام چيزى نيست.
خدايا به حق مقربانت، به حق علمايى كه راستى وجودشان حجت براى اسلام بود، وجود همه ما را حجت براى اسلام قرار بده.
و السلام عليكم و رحمة اللّه و بر كاته
[1]- سوره طه آيه 121.
[2]- سوره بقره آيه 36 و سوره اعراف آيه 24.
[3]- سوره كهف آيه 104.
[4]- سوره يوسف آيه 42.
[5]- سوره يوسف آيه 24.
[6]- سوره نساء آيه 69.
[7]- سوره احزاب آيه 29.
[8]- سوره احزاب آيه 30.