موضوع درس:
شماره درس: 31
تاريخ درس: ۱۳۷۵/۸/۱۶
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يَسِّرلى امرى و احْلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما در مراتب عبوديّت بود و نظير بحث خلوص كه با هم داشتيم بحث عبوديّت هم انصافا بحث خوبى است. براى اينكه بالاترين افتخار اين است كه انسان بنده خدا باشد. به قول اميرالمؤمنين (سلاماللّهعليه) كه مىفرمايند: «كفى بى عبدا اَن تكون لى عبدا». انصافا بالاترين افتخار اين است كه ما بنده خدا باشيم. بالاترين افتخار اين است كه ما بپذيريم خدا، ربّ ماست. خدا ربّ همه هست «الحمدللّه رب العاليمن» نه ربّ انسانها بلكه رب «ماسوى اللّه». امّا پذيرفتن، غير اين است كه بپذيريم خدا ربّ است. غير از اين انسانها،همه و همه پذيرفتهاند كه خدا ربّ است. درك كردن آنهم بصورتيكه درك ربّ در عمق جانشان وجود دارد. «يسبح للّه ما فى السموات و ما فى الارض». امّا اين انسان بدبخت است چون گاهى به جاى اينكه بپذيرد خدا ربّ است مىپذيرد كه خودش براى خودش ربّ است، مىپذيرد كه ديگران براى او ربّ هستند. و على كل حال بالاترين افتخار اين است كه انسان بپذيرد خدا رب است. ما بندهايم و اين در عمق جان ما نفوذ كند. اين را عرض كردم كه عبوديّت مراتب دارد. مرتبه اوّلش ايمان است كه اوّل مرتبهاى بود كه دربارهاش صحبت كرديم تا رسيديم به حق اليقين.
مرتبه دوّم مقام خضوع و خشوع است. دل بايد در مقابل پروردگار عالم خاضع باشد چنانچه جسم هم بايد در مقابل پروردگار عالم خاضع باشد، خاشع باشد به خصوص در نماز، اين را هم در موردش صحبت كرديم. مرتبه سوّم مرتبه تسليم و رضا است. تسليم تكوينى و تسليم تشريعى كه آنچه كه براى ما طلبهها مهمّ است تسليم تشريعى است. «فلا و ربك لايؤمنون حتى يُحكِّموكَ فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى أَنفسهم حرجا ممّا قضيت و يُسلِّموا تسليما.» (السناء ـ آيه 65) تكوين در تشريع كار مشكلى است. براى همه مخصوصا ما طلبهها در اين مورد هم فى الجمله صحبت كرديم. مرتبه چهارم، مرتبه بهجت و نشاط است و درباره بهجت و نشاط هم مقدارى صحبت كرديم.مراد از بهجت و نشاط اين است كه انسان به جايى برسد كه عبادت مخصوصا نماز بهترين لذّت براى او باشد. ديگر از نماز خسته نشود و نماز براى او سنگين نباشد. «و استعينوا بالصّبر و الصّلاة و إنّها لكبيرةٌ إلّا على الخاشعين» (البقره ـ آيه 45) و اگر انسان بتواند به اين مرتبه بهجت و نشاط برسد انصافا به مفهوم بالايى دست پيدا كرده است. مرتبه ديگر كه الان موضوع بحث ماست اين است كه درك كند و بيابد «ذلّ عبوديّت و عزّ ربوبيّت» را. يك موقع انسان مىداند كه بايد در مقابل پروردگار عالم ذليل باشد، مىداند كه بايد به اندازهاى كه ممكن است عظمت پروردگار حفظ شود، لذا مثلاً سجده را كه بيانگر اين حالت است زياد به جا مىآورد و اين خوب است. دانستن اينكه سجده از نظر عمل يعنى «ذلّ عبوديّت و عزّ ربوبيّت» و زياد سجده مىكند كه بهترين حالات براى بنده هم همين سجده است. چون سجده علامت «ذل عبوديت و عزّ ربوبيت» است ايستادن در مقابل خدا، دعا و راز و نياز در مقابل او، ركوع در مقابل خدا، اينها همهاش علامت «ذلّ عبوديّت و عزّ ربوبيّت» است، امّا اينكه مهم است سجده است. سجده نمايانگر اين است كه او مىداند ذلّ عبوديت را و اينكه عبد مىداند بايد در برابر خداوند ذليل باشد. ديگر خوديّت و منيّت كه صفتى از صفات در مقابل خدا است، اينها نه. مىداند اينكه بايد در سجده بنماياند كه هرچه هست خدا است نه من، نه ما و اينها دانستنىهايى است كه قبلاً دربارهاش صحبت كردهام. ولى آنچه كه بايد پيدا شود يافتنىهايى است كه انسان در سجده مىيابد «ذلّ عبوديّت و عزّ ربوبيّت» را. يافتن، نظير آدمى تشنه كه آب مىخورد سير مىشود. چگونه تشنگى را مىيابد؟ اين دانستنى نيست، يافتنى است. همينكه انسان در سجده بيابد عبد است. و آن ربوبيّت را بيابد و به عبارت ديگر آن ربوبيت را كه يافتنى است نظير آدم تشنه، بيابد. خوب، اين يافتن كار دارد، به همين زوديها براى انسان پيدا نمىشود. اين همان «كمال انقطاع» است كه در مناجات شعبانيه است كه يك وقتى عباراتش را خوانديم: «ربّ هب لى كمال الانقطاع إليك» انسان برسد به جايى كه مقام «انقطاع إلى اللّه» پيدا كند. مقام انقطاع الى اللّه ممكن است در هر حالتى براى انسان پيدا شود ولى اين خيلى رياضت مىخواهد، رياضت دينى. هيچ چيز، هيچ كس در دل انسان نباشد جز خدا. اتّكا به هيچ چيز، هيچ كس نداشته باشد جز خدا. بريدن از همه چيز، وصل به خدا. انقطاع عن النّاس انقطاع الى اللّه. و خوب عالمى است، اگر اين براى انسان پيدا شود. خدا ياور اوست. حتى مىرسد به جايى كه ديگر شيطان با او كارى ندارد «إنه ليس لهُ سلطانٌ على الذين امنوا و على ربّهم يتوكّلون» (النحل ـ آيه 99) اين يتوكلون اينجا يعنى انقطاع إلى اللّه. با اين تأكيدها «انه ليس له سلطانٌ على الذين امنوا و على ربهم يتوكلون» كسيكه زير پرچم اوست و زير پرچم شيطان نيست و راستى صد درصد زير پرچم خدا باشد اين وعده خدا است كه شيطان ديگر با او كارى ندارد. يعنى نه اينكه كارى ندارد بلكه كاربرد ندارد. در سوره «و الصافات» بعضى جاها تأكيد شده كه شيطان وقتى قسم خورد گفت با «مخلَص» كارى ندارم يعنى ديگر نمىتوانم با «مخلَص» كارى داشته باشم. گفت «فبعزتك لَأُغوينَّكُم أَجمعين الّا عبادَكَ منهم المُخلصين» (الص ـ آيه 82) كه ظاهرا مخلَص يعنى معصومين. بعيد است انسان بتواند به مقام مخلَص برسد به مقام مخلَص رسيدن با آن مراتبى كه گفتم مشكل است (ولى مىشود رسيد). رسيدن به مقام مخلَص به طورى كه پروردگار عالم او را قبول كند صد درصد بعيد است كه به غير از معصوم باشد و اگر هم باشد بسيار كم است. آن آيه مىفرمايد كه شيطان با «مخلِص» هم كار دارد. اين جملهاى كه در مصباح الشريعه آمده: «النّاس كلّهم هالكون الّا العالِمون و العالمون كُلُّهم هالكون الا المخلصون و المخلصون فى خطرٍ عظيم.» شيطان بالاخره درصدد است و از آن «مخلِص» مأيوس نيست ولى از «مخلَص» مأيوس است اين آيهاى كه خواندم «انه ليس له سلطانٌ على الذين امنوا و على ربّهم يتوكلون» مىگويد كه اگر انقطاع إلى اللّه پيدا شد، اگر توكل به آن معناى اخلاص پيدا شد ديگر شيطان با او كارى ندارد ديگر اين «فى خطرٍ عظيم» نيست و خيلى مهم است كه انسان به جايى برسد كه ديگر «فى خطرٍ عظيم» نباشد. و اين انقطاع إلى اللّه و انقطاع عن الناس اينگونه است و بايد اينگونه باشد و راستى اگر كسى فقط خدا را داشته باشد و فقط و فقط خدا پناه او باشد و دست خدا روى سر او باشد خوب، معلوم است كه ديگر شيطان كاربرد ندارد. شيطان روى كسى كاربرد دارد كه خدا را نداشته باشد. و امّا كسى اگر پناهش خدا باشد خدا هم او را پذيرفته باشد ديگر معنا ندارد كه شيطان در او كاربرد داشته باشد. و اين درك كردن «ذلّ عبوديّت و عزّ ربوبيّت» معلوم است كه نتيجهاش اين است كه ديگر شيطان در او كاربرد ندارد. يعنى نمىتواند (كاربرد داشته باشد)، مىخواهد ولى نمىشود. «لاغوينكم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين» ظاهرا استثناء استثناى منقطع است. نه اين كه معنىاش اين باشد كه مىتوانم ولى نمىكنم بلكه نمىتوانم يعنى نمىتوانم كاربرد داشته باشم. رسيدن به اين مقام انقطاع الى اللّه و انقطاع عن الناس مشكل است. اگر يك صفت رذيلهاى (ولو كم رنگ) در انسان ريشه داشته باشد معلوم است كه اين انقطاع عن الناس نيست. اين برمىگردد به انقطاع إلى «اين رذيله». يك آدم متكبّر كه تكبّر روى او كاربرد داشته باشد، اين «انقطاع إلى التكبّر» است و اين خودش شرك است. تكبّر به جاى ربوبيت روى او كاربرد دارد. اصلاً معناى ربوبيّت همين است كه خدا ربّ ماست. يعنى اين خداست كه در تشريع و در تكوين چه از نظر روحى، چه از نظر جسمى روى ما كار مىكند. خوب، امّا اگر كس ديگرى روى ما كار كند مىشود شرك.
ما نبايد آيات قرآن را فراموش كنيم و سرسرى از آن بگذريم. در سوره «يس» مىگويد «افرادى كه گناهكارند شيطانپرستند». «الم اعهد اِليكم يا بنى ادم أن لاتعبدوا الشيطان إنّه لكم عدوٌ مبين». (يس ـ آيه 60) معلوم مىشود در حال «ازل» اين تعهّد از ما گرفته شده است. من خيال نمىكنم كه اين تعهّدها تكوينى باشد. اين را بعضى مىگويند تكوين است يعنى روح انسان است كه در ذات او خوابيده تا شيطان در او كاربرد نداشته باشد، روح انسان است كه در عمق جانش خوابيده است. «ألَسْتَ بربّكم قالوا بلى» بعضى اينگونه معنى كردهاند ولى خيال نمىكنم كه اين گونه باشد. پروردگار عالم اينطور كه از ظاهر آيه واضح است در ازل كه روح، بوده است، از اين ارواح، همه و همه، پيمان گرفت. گفت: «الست بربكم» همه گفتند «بلى» آمدند اينجا (دنيا)، اين روح بدبخت حبس شد در اين جسم، صفات رذيله آمد و شد سرپوش و بر اين روح غلبه كرد. معاويه شد، استكبار جهانى شد و.... يكى از چيزهايى كه آنجا تعهد گرفته شد همين است. پروردگار عالم به روح من و تو خطاب كرد، گفت: اى آقا! به تو بگويم كه شيطان «عدّوٌ مبين» است و مواظب باش به جاى اينكه مرا عبادت كنى شيطان را عبادت نكنى، دشمن را عبادت نكنى، ولى اين موضوع اينجا فراموش شد به جاى اينكه خداى مهربان را عبادت كند شيطانِ دشمن را عبادت مىكند يعنى متابعت از شيطان و اين معنايش اين است كه «انقطاع عن الناس» كه نيست «انقطاع إلى غيراللّه» است، آنهم «انقطاع إلى شيطان سرسخت» دشمن قسم خورده. يا در آن آيه مىفرمايد: «أفرأيت من اتخذ الهه هواه و أضل اللّه على علم». (الجاثيه ـ آيه 23) پيغمبر نمىبينى كه بعضىها هوى و هوس مىپرستند اين چه پرستيدنى است، در ازل معاهده شده ما فقط خدا را بپرستيم. وقتى آمد اينجا هوى و هوس نمىگذارد به جاى اينكه خدا بپرستيم هوى و هوس مىپرستيم. حالا بعضىها هوى و هوس مىپرستند، صد درصد مىشوند كافر، بعضى نصف، نصف هوى و هوس مىپرستند اين مىشود شرك. «افرايت من اتّخذ الهه هواه و اضله اللّه على علم». دانسته پا روى حق مىگذارند و دانسته گمراه مىشوند. شما جهنّمى نيستيد نمىدانيد كه جهنميان دانسته جهنم مىروند. پروردگار عالم معنى ندارد حجّت تمام نكند. و جهنمىها دانسته جهنم مىروند. يعنى صفت رذيله نمىگذارد، وقتى صفت رذيله نگذاشت آدم شود، تابع حسادت مىشود دانسته مىداند بد است ولى حسد نمىگذارد اين عمل را انجام ندهد او را وادار مىكند كه انجام دهد. منيّت و خوديّت نمىگذارد كه به راه راست برود و انقطاع الى اللّه پيدا كند، دانسته پا روى حق مىگذارد تا منيّت خود را ثابت كند. انقطاع إلى اللّه، انقطاع الى غيراللّه را كه اصطلاحا به آن «انقطاع عن الناس» مىگويند خيلى است اين كه من وابسته به شما و شما وابسته به من باشيد امّا عمده وابستگىها به خود است و عيب اينجاست كه من خودپرستم خودپسندم و صفات رذيله ديگر. و معنى «ذلّ عبوديّت و عزّ ربوبيّت» اين است كه اين خوديّت و اين نفسيّت از ميان برداشته شود. خدا رحمت كند حافظ را چه خوب مىگويد «تو خود حجاب خودى پرده از ميان بردار» لذا بين ما و خدا يك قدم فاصله هست نه قدمها و فرسنگها. بين ما و خدا يك قدم است. آن چيست؟ اگر روى نفسيّت پا بگذاريم مىرسيم به خدا. يعنى «انقطاع الى النفس» را پاره كنيم مىرسيم به «انقطاع إلى اللّه» بله پاره كردنش مشكل است. اينكه انسان ديگر خوديّت نداشته باشد. هيچ چيزى، هيچ كسى در نظرش نباشد جز خدا. براى نفسش كار نكند. براى اينكه نفسش خوشش بيايد عبادت نكند حتى براى اينكه نفسش خوشش بيايد «لا اله الا اللّه» نگويد. به عالمى دم مرگ گفتند بگو «لا اله الا اللّه» با كمال صراحت گفت: نمىگويم تا بالاخره قدرى به هوش آمد. گفت: متوجه بودم كه شما مىگفتيد بگو «لا اله الا اللّه» امّا شيطان هم به من مىگفت بگو «لا اله الا اللّه» به او گفتم چون تو مىگويى بگو «لا اله الا اللّه» نمىگويم. يك سرمشق دم مرگ. خوشا به حال آنها كه حتى دم مرگ هم مىتوانند سرمشق بدهند. يكى از علماى بزرگ از پدرش نقل مىكرد (پدرش هم جزء علماى بزرگ بود) مىگفت يك آدم بىسواد، امّا مؤمن كسى كه «ذل عبوديت» را درك كرده بود، (در بعضى روايات داريم كه چشيده بود) مرا (عالم بزرگ) خواستند. او گفت من امشب مىروم و دلم مىخواهد كه تو بالاى سر من باشى بعد گفت: من احتياج به تو ندارم ولى چون تو عالمى و من مريد تو هستم دوست دارم تو بالاى سر من باشى وقتى من مىميرم. گفت بعد از نماز مغرب و عشاء من رفتم منزل ديدم حالش خوب است به من گفت من حالا نمىميرم تو برو بخواب هر وقت خواستم تو را صدا مىكنم گفت نصف شب مرا صدا كرد رفت بالا سرش (ببينيد ره از كجاست تا كجا) گفت چهارده معصوم آمدند پيامبر به من مىگويد بگو «لا اله الا اللّه» من هم گفتم و حالا در مقابل تو مىگويم كه تو هم شاهد باش كه پيغمبر گفت بگو لا اله الا اللّه بعد هم شروع كرد به سلام دادن «السلام عليك يا رسولاللّه، السلام عليك يا اميرالمؤمنين...» تا رسيد به امام دوازدهم و چون نمىتوانست بلند شود دستهايش را گذاشت روى سر و به علامت امام زمان نيم خيز شد و سر تكان داد بعد دو دفعه خوابيد و گفت «لا اله الا اللّه» و از دنيا رفت. «ذلّ عبوديّت و عزّ ربوبيّت» اينگونه است. اگر شيطان گفت: بگو «لا اله الا اللّه» نمىگويد ولى اگر پيغمبر و خدا هرچه بخواهند او هم مىخواهد و بالاترين لذت براى او اين است كه خدا او را عتاب كند و اين عتاب نظير عتاب مربّى است. اگر مربى عتاب كند و شاگرد عتاب استاد را بفهمد عتاب استاد را بالاترين چيزها حساب مىكند. چه رسد عتاب رب. بالاترين افتخار براى عبد چيست؟ عتاب خدا! عتاب بگويد، راستى اين گرفتار مىشود (اگر اين گرفتارى را از خدا بداند) گاهى گرفتارى از خود انسان است كه خوب آن را مىداند امّا اگر اين گرفتارى از طرف خدا باشد مثل عتاب استاد است. و بالاترين افتخار براى بنده هم همين است. و اين خود مقامى است. يك روايت مرحوم كلينى دارد. روايت هم صحيح و مستند است و مرحوم كلينى اين روايت را دو ـ سه جا نقل مىكند (حال اين يك روايت است يا دو ـ سه روايت من نمىدانم) و روايت هم قدسى است هرچند امام صادق(ع) نقل مىكند امّا از طرف خدا كه پروردگار عالم فرمودهاند.
نوافل اينجا در مقابل فرائض است يعنى مستحبات. چيزيكه انسان را راستى مىتواند به يك مقامى برساند اهميت به اوامر مستحباتى است. اوامر وجوبى نزد بزرگان و كسانى كه راستى «ذلّ عبوديّت و عزّ ربوبيّت» را درك كردهاند زياد اهميت ندارد. به جا آوردن واجبات كه چيزى نيست. آنكه «لايزال يتقرب العبد الى اللّه...» نوافل است، مستحبات است نه در واجبات مثل خمس و زكات. به قول امام صادق(ع) اهميّت ندارد رسيدگى به ديگران به اندازه اوست. آنكه به انسان مقام «محمود» مىدهد «نماز شب» است. نماز اوّل وقت خواندن كه وظيفه است. بعد اين روايت كه مىگويد وقتى به من نزديك شود (به واسطه نوافل): «احببته» «لايزال يتقرب الى اللّه بالنوافل حتى أحبّه» ديگر دوستش دارم. «فإذا أحببته» مىفرمايد من گوش او مىشوم (پناه بر خدا! ـ چشم او مىشوم، زبان او مىشوم، همه اعضاء و جوارح او ميشوم. «فإذا احببته كنت سمعهُ الذى يسمعُ به و بصره الذى يبصر به و لسانه الذى ينطق به و يده الذى يبطش بما أن دعانى اجبته و ان سألنى و اعطيته».
مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى و همچنين علامه مجلسى هر دو يك حرف دارند كه در همين كافىهايى كه در دسترس است همين روايت را نقل مىكند (در حاشيه كتاب كافى حرف خواجه نصيرالدين طوسى و علامه طباطبايى را نقل مىكند) من فكر مىكنم علامه مجلسى از خواجه نصيرالدين طوسى نقل مىكند يعنى علامه مجلسى كه محدث است و خواجه نصيرالدين طوسى كه فيلسوف است و عارف اينجا هماهنگ يكديگر شدهاند. مىگويند كسى كه انقطاع عن الناس پيدا كند انقطاع الى اللّه پيدا كند به «نور خدا» متصل مىشود نظير چاه آبى كه به آب متصل مىشود. خوب هرچه از آن چاه آب بكشند آب مىدهد. متصل مىشود به نور خدا آنوقت چشم او مىشود چشم خدايى گوش او مىشود گوش خدايى، زبان او مىشود زبان خدايى، اعضاء و جوارح، روح و بدن، همه و همه و آن ذل عبوديت را نتيجه مىدهد و آن اتصال به خداست. ما متصل به خدا هستيم چون قرآن مىفرمايد «ان اللّه يحول بين المرء و قلبه» پروردگار شما قبل از آنكه شما درك كنيد، درك مىكند، قبل از آنكه شما بفهميد، خدا مىفهمد، قيوميّت حق معنايش همين است. قيوميّت يعنى پروردگار عالم قيّوم بر «ماسوى اللّه» است يعنى ماسوى اللّه وابسته به خدا است. خوب اين وابستگى نظير آب است كه متصل به چاه است. وابسته است منتها گاهى انسان نمىداند وابسته است و نمىتواند استفاده كند. گاهى هم مىداند وابسته به خداست و اينجا مىشود «ذلّ عبوديّت و عزّ ربوبيّت» و يا «انقطاع إلى اللّه» به عبارت ديگر وقتى كه خود را فراموش كند و خدا را متذكر شود در اين حالت است كه آن اتصال را و آن قيوميت را كه بالاترين حالات است را مىيابد. «و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض» (الانعام ـ آيه 75) معنىاش همين است يعنى ابراهيم رسيد به جايى كه پروردگار عالم قيوم ماسوى اللّه است. همه اينها را براى ما گفتهاند براى اينكه بدانيم كه قيوميّت حق را مىشود بيابيم. وقتى قيوميت حق را يافتيم ديگر آب متصل به چاه است. هرچه بكشيم ديگر آب غيرچاه است هرچه باشد ديگر از خداست. مىيابد كه از خود هيچ ندارد مىداند كه همه چيز از خداست. آن وقت است كه خدا دوستش دارد. آن وقت است كه «عبدى أطِعنى حتى اجعلك مثلى».
اين روايتى كه خواندم سند دارد ولى اين روايتى كه مىخواهم بخوانم سند ندارد ولى گوياتر از روايت قبلى است هم خلاصهتر و هم پر معنىتر است. ديگر طى الارض برايش كارى ندارد كه ندارد طى اللسان هم برايش كارى ندارد. در يك لحظه يك ختم قرآن مىتواند بخواند البته دركش براى ما مشكل است. هستند كسانى كه هم طى الارض دارند هم طى اللسان. بنابراين ديگر دربارهاش صحبت نمىكنم. بهر حال اين «ذلّ عبوديّت و عزّ ربوبيّت» بالاترين مقام است براى انسان و اين براى ما طلبههاست. ديگر بايد منيّت تمام شود. روى خوديّت پا گذاشته شود. شبيه نردبان است وقتى پا روى پله اوّل بگذاريم (ديگر دو پله نيست) پله بعدش خداست.
خدا را قسمش مىدهم به حق آن كسانى كه به اين مقامها رسيدهاند و به واسطه رياضتهاى دينى لااقل درك اين گونه مقامها را به ما عنايت فرمايد.
و صلى اللّه على محمّد و آل محمّد