موضوع درس:
شماره درس: 33
تاريخ درس: ۱۳۷۵/۸/۳۰
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يسّرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث چهارشنبه ما در مورد مراتب عبوديّت بود و شش مرتبه از اين مراتب را عرض كرديم. و بحث امروز كه بحث سنگين و مشكلى است. مرتبه هفتم از عبوديت ـ يعنى حضور قلب است. اين حضور قلب در دو ـ سه جا استعمال شده. يكى اينكه انسان بايد هميشه توجّه داشته باشد كه همه جا محضر خداست و هميشه چه در خلوت، چه در جلوت خود را در محضر خدا بداند، خود را در محضر خدا بيابد. قرآن هم روى اين نوع از حضور قلب خيلى پافشارى دارد. «الم يعلم بأَنَّ اللّه يرى»، «يعلَمُ خائنة الأعين و ماتخفى الصدور»،«فسيرى اللّه عملكم و رسولُهُ و المؤمنون» و امثال اين آيات، كه همه جا محضر خداست و ما در محضر خدا هستيم و بايد توجّه داشته باشيم و به گفتارمان و به كردارمان. و به قول امام صادق اين را هم «مىخواهند». در آيهاى كه مىفرمايد «يا ايها الّذين امنوا اذكروا اللّه ذكرا كثيرا و سَبِحُوهُ بكرةً و اصيلا» امام صادق(ع) مىفرمايد: مراد «سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر» نيست. «و إِن كان منه» گرچه اين هم يك مصداق ذكر است. بعد مىفرمايد مراد از اين ذكر كثير اين است كه در وقت گفتار متوجه باشد كه در حضر خداست. آيا اين سخن كه مىگويد «مرضىّ» خداست يا نه؟ آيا اين عملى كه انجام مىدهد «مرضىّ» خداست يا نه؟ امام صادق(ع) در روايت ديگرى مىفرمايند كه: پروردگار عالم هر چيزى را با حدّى خواسته است، نماز 17 ركعت در روز، روزه يك ماه در سال، خمس، زكات و حج همه محدود هستند، امام صادق(ع) مىفرمايند مگر يك چيز كه پروردگار عالم آن را نامحدود خواسته و آن اينكه خود را در محضر خدا بداند و بعد اين آيه را مىخواند «يا ايها الذين امنوا اذكرو اللّه...». كه اسم اين را «دوام توجّه» مىگذارند و اگر اين براى كسى پيدا شود بالاترين نعمتها و بالاترين مراتب ايمان، برايش پيدا شده است. چرا كه بالاترين مرابت عبوديت، مرتبه هفتم است انصافا هم بالاترين مراتب عبوديت پيدا شده اگر انسان «دائم التّوجه» باشد. در هر حال خدا را بيابد يا لااقل خدا را بداند حال اگر هم نمىبيند بداند كه خدا چنين است. به اين توجّه داشته باشد كه همه جا محضر خداست چه خلوت و چه جلوت و معلوم هم هست كه اگر اين يافتنى و دانستنى شد، در سر حدّ «عصمت» است.... معصوم مىشود. من يادم نمىرود، بعضى اوقات حتى در مباحث علمى، حضرت امام، عصمت را همين معنى مىكردند، مىگفتند اينكه انبيا معصومند، معنىاش همين است كه آنها خود را در محضر خدا مىبينند، مىيابد كه همه جا محضر خداست. وقتى چنين باشد اگر علم رسوخى، هم باشد، نه عقلى ديگر نيروى كنترل كننده، صد درصد، براى او همين است. ديگر معمولاً سهو، نسيان و شك و امثال اين از زندگى بيرون مىرود. شكيّات مال كسى است كه به اين مقام نرسيده باشد. ديگر شك، وهم و خيال در زندگى ندارد، معلوم است كه اين مقام خيلى بالاست. اين قسم از حضور قلب در فقه نيامده ولى در اخلاق آمده و به طور كلى در رابطه با آن بحث شده. يك قسم از حضور قلب هم مربوط به همه عبادات است. همه عبادات هم چنين است. يعنى اگر انسان بخواهد روزه بگيرد، خمس دهد، مكه برود و برگردد، در حال طوفش، در حال سعيش و بالاخره در هر عبادتى خود را در محضر خدا بيابد، خود را در محضر خدا ببيند، خوب، معناى قصد قربت هم كه در عبادات داريم همين است. اگر كسى بگويد: «حج مىكنم قربتً الى اللّه» امّا در طوفش و در سعيش خود را در محضر خدا نبيند، خود را در محضر خدا نيابد، اين همان است كه در فقه به درد ما مىخورد و الّا آن قصد قربتى كه معنى واقعىاش است نيامده است. آنچه كه در فقه مشهور شده در مورد حضور قلب، حضور قلب در نماز است و اين بخاطر اين است كه نماز اهم عبادات است. و بخاطر اين است كه حضور قلب لااقل در اينجا (نماز) بيايد، اگر در جاهاى ديگر نيايد، اگر انسان خود را در محضر خدا نبيند، اگر در عبادات ديگر (غير از نماز) خود را در محضر خدا نبيند، لااقل در نماز چنين باشد. در نماز وقتى مىگويد «اللّهاكبر» به علامت اينكه همه چيز از ذهن من بيرون رفت، جز خدا، دستها را بالا مىكند، يعنى پشتسر من غيرخدانيست، پشت پا زدم به غيرخدا، ديگر توجّه من به خداست. «تكبيرهالاحرام» معنايش همين است. مثل احرام در حج كه چيزهايى براى او حرام مىشود. اين كه شما (فقها) مىفرماييد كه مراد همان چيزهايى است كه در نماز براى او حرام باشد، از آن وقتى كه مىگويد «اللّهاكبر» تا وقتى كه مىگويد «السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته» هيچ چيز و هيچ كس در دلش و در مغزش نباشد، جز خدا. به اين حضور قلب مىگويند. لذا حضور قلب مختص به نماز نيست گرچه در بين ما مشهور شده كه تا مىگوييم حضور قلب، فكر مىكنيم فقط در نماز. امّا نه، حضور قلب در نماز، در همه عبادات كه مربوط به رابطه با خداست و حضور قلب در هر حال و در هر مقام كه مىگويند، لازم است. ما كه نمىتوانيم هضم بكنيم امّا بعضى علما در حال خواب هم در محضر خدا بودند. مىيابيدند كه در محضر خدا هستند. اين حضور قلب مراتبى دارد. كه در روايتى دو تا از مراتبش را مىگويد. آن روايت مشهور كه «اعبدواللّه كأَنك تراه و اِلّا فإن لن تكن تراه فإنه يراك» عبادت كن خدا را مثل اينكه او را مىبينى و الّا اگر اينجور نيست (فإنه يراك) به اين توجّه داشته باش كه او تو را مىبيند. مرتبه اوّل «فَإِنّه يراك» خدا تو را مىبيند. اين مرتبه ضعيفش است. مرتبه قوى «كانك تراه» تو او را مىبينى. يعنى در ففكر و ذكر تو خداست و اينكه در محضر خدا ايستادهاى و دارى خدا را مىبينى اين دو مرتبه از حضور قلب است يك مرتبه او تو را مىبيند و يك مرتبه اينكه تو او را مىبينى. خوب، اين دو مرتبه گاهى علمى است، گاهى وجدانى و گاهى قلبى است. «علمى» را همه ما داريم به اين معنى كه همه ما مىتوانيم قسم بخوريم كه ما در محضر خدا هستيم و هر وقت و همه جا خدا ما را مىبيند و از نظر علمى ما خدا را مىبينيم. امّا اگر اين يابيدنى شد، يعنى در اثر عبادت خدا را يافت (لااقل در نماز) مثل آدم تشنه كه آب مىخورد و سيرآبى را بيابد. اگر با عمق جانش بيابد نه با اين چشمهايش بلكه با قلبش ببيند، با دل ببيند، با عمق جانش ببيند كه در محضر خداست. با عمق جانش لااقل مىيابد كه خدا او را مىبيند. اگر بتواند فطرت را بيدار كند ـ اصلاً فطرت انسان همين طور است كه در بنبستها بيدار مىشود از هر كس كه باشد ـ «فإذا ركبوا فى الفلك دعوا اللّه مخلصين له الدين» (العنكبوت ـ آيه 65) آنجا خدا را مىبيند و لذا خدا را مىخواند، خواه مسلمان باشد يا غيرمسلمان باشد، خدا را قبول داشته باشد يا نداشته باشد. فطرت در بنبستها بيدار مىشود. صد و بيست و چهار هزار پيغمبر آمدهاند، ما طلبهها هم آمدهايم تا فطرت را بيدار كنيم. وقتى همه شما به قرآن توجّه كنيد مىبينيد كه همه عبادات براى همين است. «اقم الصلاة لذكرى»، «إننى انا اللّه لا اله الا انا فاعبدنى وَ أقم الصلاة لذكرى» (طه ـ آيه 14) همه عبادات (فاعبدنى) من جمله نماز (وَ اقم الصلاة) براى «لذكرى» يعنى براى اينكه اوّل فطرت بيدار شود انسان بايد در همه حالات «دائم التوجه» باشد نه فقط در عبادات و فقط در نماز تا خدا را بيابد و فطرتش بيدار شود لذا اگر فطرت بيدار شود ديگر «يابيدنى» است نه «دانستنى» آنوقت اين «يابيدن» همان روايت شريف است كه «اعبدواللّه كأنك تراه» و الّا او تو را مىبيند «فانَّهُ يراك» اگر نمىتوانى آن حالت را پيدا كنى اين حالت پيدا شود «فإنّه يراك». اين يك مرتبه از حضور قلب است. اين حضور در گفتارش، در كردارش يعنى در نمازش وقتى حمد مىخواند، وقتى ركوع مىكند، وقتى كه سجده مىكند، گاهى توجّه مىكند و اين توجّه اجمالى است كه غير از حضور قلب است. مثلاً مشهور است كه در حضور قلب توجّه كند كه چه مىگويد، امّا اينكه توجّه كند كه چه مىگويد اين در ظرف حضور قلب است. انسان گاهى توجّه اجمالى دارد، گاهى هم غافل است كه از اوّل تا آخر چه مىگويد خوب اين نه حضور قلب دارد نه توجّه اجمالى به كلمات، اين توجّه اجمالى به كلمات خيلى خوب است. حتى جملهاى را مرحوم حضرت امام از استاد بزرگوارشان ( آن كسى كه جدا براى اصفهان افتخار است) مرحوم شاهآبادى نقل مىكردند كه مرحوم آقاى شاهآبادى نقل مىكردهاند كه خوب است توجّه به مطالب در نماز يا غيرنماز اجمالى باشد. توجّه اجمالى اين است كه مثلاً دعاى كميل را از زبان اميرالمؤمنين(ع) بخواند نه از زبان خودش. «انشاء» نباشد بلكه «اخبار» باشد. چنانچه راجع به حمد و سوره هم همين را مىگويد يعنى وقتى حمد و سوره مىخوانيم به قصد قرآن بخوانيم يعنى خدا دارد محبت مىكند با زبان شما. مرحوم شاهآبادى ـ اين طور كه امام نقل مىكنند ـ مىفرمايد: ما واقعا نمىتوانيم بگوييم «اياك نعبد و اياك نستعين» و اينكه ما انشا بكنيم نمىشود اين مضمون دعاى كميل مختص اميرالمؤمنين است كه ايشان مىفرمايند «صبرت على حر نارك فيكف اصبر على فراقك» اگر ما بخواهيم اين را بطور انشا بگوييم نمىشود. به راستى ما كسى باشيم كه اگر خدا بخواهد ما را بسوزاند، ما راضى باشيم. خوب اين جهنمىها كه به جهنّم مىروند، ظلم كه نيست همانطور كه در قرآن شريف بارها و بارها گفته شده: «ذلك بما قدمت ايديكم و انّ اللّه ليس بظلام للعبيد» خدا يك ذرّه ظلم نكرد. هر چه بوده استحقاق است. حال يكى صد درصد به راستى حاضر باشد به جهنم برود، آنوقت از چه بسوزد؟ «صبرت على حر نارك فكيف اصبر على فراقك» از دورى از رحمت بسوزد. مرحوم شاهآبادى فرموده بودند اين كه براى من ممكن نيست، اين مختص اميرالمؤمنين است. پس خوبست كه ما بعنوان «مقول قول» بخوانيم. اگر به عنوان «مقول قول» بخوانيم درست درمىآيد. صدق درمىآيد. «اياك نعبد و اياك نستعين»، «الحمدللّه رب العالمين» اين را كه حقيقتا ما نمىتوانيم بگوييم، پس قرآن بخوانيم. اگر قرآن بخوانيم درست درمىآيد يعنى كلام خدا، از زبان ما. از اوّل نماز تا آخر آن اگر اينگونه باشد مثل اين است كه اشعارى را بدهند به بچّهاى كه قشنگ مىخواند امّا معنى آنرا نمىداند، آنرا بدهند به اين بچّه تا در مقابل بزرگى آنرا بخواند. خوب آنرا از اوّل تا آخر مىخواند، خيلى هم قشنگ است ولى معنىاش را نمىداند، خوب، اگر اجمالاً از او بپرسيم چه مىكنى؟ مىگويد: دارم مدح مىكنم، دارم تعريف مىكنم. امّا تعريف به كى و كجا؟ اين را غفلت دارد يا نمىداند مثل بيشتر مردم كه نمىدانند نماز يعنى چه؟ يا اگر مىداند غفلت داشته باشد. يعنى ما از تفصيل غفلت داشته باشيم. براى اينكه دروغ درنيايد، در تفصيل غفلت داشته باشيم مثل مرحوم آقاى شاهآبادى كه فرمودند: از وقتى كه «اللّه اكبر» مىگوييم تا وقتى كه «السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته» اينها همه به قول مرحوم آيتاللّه اراكى ضمير مرجع خود را پيدا مىكند. تو بگو «السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته» اينگونه باشيم وگرنه ما در معناى تفصيلى گير مىكنيم. لذا اين هم حضور قلب اصل نيست. حضور قلب يعنى اينكه خود را در محضر خدا بيابد و لااقل بداند كه در محضر خداست و پيدا شدن آن خيلى مشكل است. من خيال نمىكنم در همين مجلس نخبهها، كسى بتواند بگويد كه من در تمام مدّت عمرم دو ركعت نماز، اينگونه خواندهام كه از وقتى گفتم «اللّه اكبر» تا وقتى كه گفتم «السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته» اين پرنده دل من هيچ جا پرواز نكرده جز در ساحت مقدس ربوبى. لذا يكى از توبههاى ما بايد بعد از نماز باشد. بايد توبه كنيم از اينكه روح عبادت در ما نبود. عبادت كه اينگونه نيست، روح عبادت وجود نداشته باشد. حال اگر خلوص داشته باشيم (در مراحل بالا) اگر حمد و سورهمان هم قشنگ بود، اگر ادب و خضوع در نماز داشته باشيم، به راستى از وقتى «اللّه اكبر» مىگوييم تا وقتى «السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته» مىگوييم، هيچ جايى نرفتيم و با خدا بوديم و به قول امام صادق(ع): چقدر قبيح است براى كسى كه 70 سال نماز بخواند امّا دو ركعت نماز مقبول نداشته باشد. و نماز اينگونه كه قبول نيست. فقط رفع تكليف است. مابقىاش را بايد با توسل و تعقيب و به قول امام چهارم با نوافل يه جورى بقبولانيم. آن كه ديگر نماز نيست. لذا استغفار مىخواهد اينكه بعضى نمازها 70 بار استغفار مستحبى دارند همين است. به راستى استغفار حضور قلبى. 70 مرتبه استغفار. براى نمازى كه خوانديم. اين نماز استغفار مىخواهد. و خوشا به حال كسانى كه همه عباداتشان را گناه بدانند. چقدر خوب است چقدر مزه دارد. چقدر شيرين است كه انسان در مقابل خدا، خود را قاصر، مقصّر بداند. ببيند، بداند و بيابد كه مقصر است حال صرفنظر از اينكه با نعمتها چه مىكنيم، صرفنظر از بلاهايى كه واقعا نعمت است. حال مىآييم سراغ معنى يعنى آنچه كه حضور قلب است يعنى گفتنىها و اين گفتنىها همانطور كه آقاى شاهآبادى فرمودند (خوب هم گفتند) خوب است ما قرآن بخوانيم، دعا بخوانيم امّا از زبان ديگران. يعنى نماز را به ما گفتهاند بخوان، و در حال حضور قلب هم بخوان امّا ما در معناى «اياك نعبد و اياك نستعين» گير مىكنيم. كسى مثل اميرالمؤمنين را مىخواهد مثل كسانى كه به راستى توحيد افعالى داشته باشند و اگر ما توحيد افعالى نداشته باشيم همان است كه فقها ـ من خيال مىكنم ـ اينكه فرمودهاند در نماز حمد و سوره را بايد به قصد قرآنى خواند اگر همهشان نه ولى بعضىشان مرادشان همين باشد چه اگر نخواهند به قصد قرآن بخوانند و بخواهند انشاء كنند. «الحمدللّه رب العالمين» انشاء است. دروغ مىگوييم ديگر «اياك نعبد و اياك نستعين» اين انشاء است. اگر ملكه عدالت بر سرشان نباشد و شيطان بر سرشان مسلط باشد «اياك نعبد» غلط است. «الم اعهد اليكم يا بنى ادم أن لاتعبدوا الشيطان» (يس ـ آيه 60) نبايد اينگونه باشد. «أرأيت من اتخذ الهه هواه» (الفرقان ـ آيه 43) نبايد اينگونه باشد. آنوقت است كه مىتواند بگويد «اياك نعبد و اياك نستعين» لذا اين مرتبه دوّم حضور قلب را كه مثل مديحهسرايى از اوّل نماز تا آخر نماز را كه بخواند مراجع هم ضمير خود را پيدا مىكنند. مرتبه سوّم اگر پيدا شود اينست كه به معنا توجّه داشته باشد و دروغ هم نگويد راستى توجّه داشته باشد كه در محضر خداست بايد توجّه داشته باشد كه چه مىگويد. تفصيلاً نه اجمالاً وقتى مىگويد «الحمدللّه رب العالمين» سرّ «الحمدللّه» را بداند معنايش را هم بداند از نظر عمل هم گفتارش با معنا تطابق داشته باشد. در هر آيه، جوابش را مىدهند، حتما در سلامها جوابش را مىدهند. يعنى وقتى مىگويد «السلام عليك ايها النبى» پيغمبر اكرم جوابش را مىدهد و او هم مىشنود (اين مسلّم است) وقتى مىگويد «السلام علينا و على عباد اللّه الصالحين» ائمه طاهرين جوابش را مىدهند او هم جواب امام زمان را مىشنود. «السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته» اگر اشاره به عالم وجود داشته باشد كه من خيال مىكنم چنين باشد، اگر ضمير وجودش عالم وجود باشد، راستى وقتى مىگويد «السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته» عالم وجود، در و ديوار به او مىگويند «و عليكم السلام و رحمة اللّه و بركاته» «يا جبال اوِّبى معه و الطير» حضرت داوود مىخواند در و ديوار هم با او مىخوانند. مىخواند و همه عالم وجود با او مىخوانند اگر اين مرتبه سوّم پيدا شود ديگر در و ديوار هم با او هم صدا مىشوند. ديگر وقتى نمازش تمام شد «سلامٌ قولاً من رب رحيم» (يس ـ آيه 58) مىآيد، سلام خدا را مىشنود. قرآن شريف مىفرمايد: «يا ايها الذين امنوا اذكروا اللّه ذكرا كثيرا و...» بعد مىفرمايد كه خدا بر او درود مىفرستد و علاوه بر اينكه بر او درود مىفرستد «يصلى عليكم و ملائكة و يخرجهم من الظلمات إلى النّور» اين بخاطر نماز است كه پروردگار عالم دست او را مىگيرد و از همه ظلمتها به سوى نور مطلق مىكشاند. همين نماز مىشود «معلم اخلاق». از رذيله و از ظلمات نفس اماره او را بيرون مىآورد. «انَّ الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر» از ظلمت شيطان، از ظلمت اين دنيا، كه چه ظلمتها دارد و بالاخره از هر ظلمت جنّى و انسى از برون و از درون او را آزاد مىكند. «يخرجهم من الظلمات الى النّور» اينكه در روايات مىخوانيم كه دو ركعت نماز مىخواند بهشت برايش واجب مىشود هم همين است (راستى هم بايد واجب باشد) اگر دو ركعت نماز اينگونه باشد، هم معلم اخلاق است هم سدّ و كنترل كننده صد درصد است و بعد از نماز هم نور دل مىيابد. نظير آدم تشنه كه آب مىخورد و سيرى آب را مىيابد. اين معناى حضور قلب است. چقدر خوب است براى آنها كه دارند. كار مىخواهد، البته دعا و توسل مىخواهد. اين مشكلترين چيزها در زندگى ما حضور قلب است امّا متأسفانه يا خوشبختانه لازمترين چيزها براى ما همين حضور قلب است. مقدارى بايد روايت بخوانيم. اين روايت را مرحوم كلينى در كتاب «اصول كافى» جلد دوّم و مرحوم علامه مجلسى مخصوصا (اين مردى كه براى همه ما افتخار است و افتخار است براى عالم تشيع) در جلد 81 از «بحار» و ديگران هم از جمله صاحب وسائل در جلد چهارم از «وسائل» يك مقدارى از اين روايات را آوردهاند گرچه بعضى از آنها يأسآور است امّا نبايد مأيوس شويم «نمىدانم، نمىتوانم و نمىشود» نبايد در قاموس ما باشد ما بايد بگوييم مىتوانيم، بگوييم مىشود و لااقل فى الجمله اين حضور قلب را پيدا كنيم.
و صلى اللّه على محمّد و آل محمّد