موضوع درس:
شماره درس: 40
تاريخ درس: ۱۳۷۵/۱۲/۲۲
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما درباره اين دستورالعملى بود كه اوّل سوره المزّمّل به پيغمبر اكرم(ص) داده شده است. و فرموده است اى كسى كه عباى نبوّت به دوشت آمده «يا ايها المزّمّل». «إنّا سنلقى عليك قولاً ثقيلاً» بار سنگينى به دوشت آمده و براى اينكه بتوانى اين بار سنگين را به منزل برسانى به اين دستورالعمل عمل كن. و معلوم مىشود بهترين دستورالعملها يعنى يك نسخه اخلاقى از طرف خداوند متعال كه بالاترين معلّمهاى اخلاق است. يك معلّم اخلاق به يك معلّم اخلاق يك دستورالعمل عملى ـ اخلاقى داده است. و انصافا ايندستورالعمل و نسخه خيلى مهم است. اگر كسى هميشه و سر تا پا به اين نسخه و به اين يازده چيزى كه آمده است عمل بكند مسلم مىتواند بارهاى سنگين را به منزل برساند و مخصوصا براى ما طلبهها دستورالعمل خوبى است. جمله اوّلش اين بود كه «قم الليل الّا قليلا» «شببيدارى به اندازه ممكن» كه گفتم اين شببيدارى به اندازه ممكن يك فحوا دارد و يك لازم دارد. فحواى آن: عمل كردن به نمازهاى واجبى است. نماز اوّل وقت، نماز خواندن با ادب، «و استعينوا بالصبر و الصلوة» (البقره ـ آيه 45) خوب اين فحواى «قم اللّيل الّا قليلاً» است. يك لازم هم دارد اينكه «و من الليل فتهجت نافلة لك» كه اين قم اللّيل إلّا قليلاً از جمله كارها يا كار مختص در بيدارى شب، خواندن نماز شب است. و در اين سه جزء از اين نسخه فى الجمله صحبت كردم. جزء چهارمش مىفرمايد «و رتّل القرءان ترتيلاً» (المزّمّل ـ آيه 4). قم اللّيل الّا قليلاً أو أنقص منه قليلاً أوْ زِدْ عليه وَ رَتِلِّ القرءان ترتيلاً. (المزّمّل ـ آيات 1 تا 4) قرآن بخوان امّا مؤدب. تند تند نخواندن. خيلى مؤدب در مقابل حق. براى اينكه كلام خدا به زبان تو جارى مىشود و چون كلام خدا به زبان تو جارى مىشود ادب حضور بايد مراعات بشود و ادب حضور اين است كه با ادب قرآن بخوانى. و مانعى هم ندارد تند تند بشود امّا شمرده شمرده باشد. ادب قرآن كه مىتوانيد بگوئيد «تجويد متعارف» نه آن تجويدى كه افراطگرى بعضى از قرّاء است. نظير اختلاف قرائتى كه اينها مسلما درست نيست و خوب نيست. آن تجويد افراطى هم نه، تجويد متعارف و شمرده شمرده، بالاخره ادب در خواندن قرآن.
خوب اين خواندن قرآن كه در قالب «رتّل» آمده است. اين «رتّل» از مستحسنات قرآن است. مراد قرآن مراد اين نسخه نيست. آنچه مراد اين نسخه است يعنى خواندن قرآن. ظاهر اين آيه اين است كه در همان سحرخيزى هم قرآن خوانده شود. چنانچه بسيارى از بزرگان هم گفتهاند در حالى كه نماز شب مىخواند ـ حالا قبلش يا بعدش ـ يك مقدارى قرآن بخواند كه صدق كند كه در سحرخيزى قرآن خوانده شده است. ولى على كل حالٍ اين «رتّل القرآن ترتيلا» يك جزء از دستورالعمل است كه ما بايد قرآن بخوانيم و اين قرآن خيلى كمك به مامىكند. همين خواندن قرآن. ولو توجّه به معنا نداشته باشد. يا معنا را بلد نباشد همين خواندن قرآن به ما خيلى كمك مىكند. در همين سوره «المزّمّل» آيه آخرش آيهاى است كه از نظر تأكيد مثلش در قرآن نيست.
در قرآن شريف بعض آيات بىنظير است. بعضى اوقات كم نظير است. بعضى اوقات كثير النظير است. و از آن آيات بىنظير از نظر تأكيد يكى همين آيه آخر سوره المزمل است. آن آيات اوّل سوره و الشمس، آيه اذا سألك عبادى عنى فإنى قريب... (البقره ـ آيه 186) كه مربوط به دعاست اينها از نظر تأكيد منحصر به فرد است. يعنى در سوره و الشمس يازده تا قسم مىخورد و در قرآن نداريم براى مطلبى يازده تا قسم خورده باشد. بعد هم با چند تا تأكيد بفرمايد رستگارى فقط و فقط براى كسى است كه بتواند درخت رذالت را از دل كنده باشد و بجاى آن درخت فضيلت را غرس كرده باشد بدبخت و شقى است آن كسى كه صفت رذيلهاى بر دلش حكمفرما باشد. اين معنا را در يك قالبى ريخته كه مثلش در قرآن نيست. همچنين «اذا سألك عبادى...» كه مربوط به تأكيد در دعاست در يك لفظى ريخته شده كه مثلش در قرآن نيست. يعنى هشت مرتبه ضمير متكلم تكرار شده است. (عبادى، عنّى، فإنى...) هشت مرتبه اين ضمير تكرار شده و در قرآن مثل اين نداريم. البته در اين آيه هفده تا تأكيد دارد و هشت تا از آن به صورت متكلم وحده است و مثل اين را در قرآن نداريم. اينآيهاى هم كه در آخر سوره المزمل است و مربوط به خواندن قرآن است مثلش را در قرآن نداريم. مىفرمايد «فَاقْرَءُوا ما تَيَسَّرَ مَنَ الْقُرءانِ عَلِمَ أن سَيَكُونُ مِنكُم مرضى و ءاخرونَ يضربونَ فى الأرض يبتغون مِن فضل اللّه و ءاخرونَ يقتلونَ فى سبيل اللّه فاقرءُوا ما تيسّر منه...» يعنى تا مىشود قرآن بخوان. خدا مىداند گاهى مريض هستى. همان وقت هم كه مريض هستى در رختخواب خوابيدهاى و نمىتوانى از جا بلند شوى، همان وقت هم تا آنجا كه مىشود قرآن بخوان. خدا مىداند كه مشغول كارها هستى و گاهى كار دنيا تو را مشغول كرده است و طورى است كه خيلى كار دارى باز هم تا آنجا كه مىشود قرآن بخوان. خدا مىداند گاهى در خط مقدم جبهه هستى و مشغول جهاد. همان وقت هم «فاقرءوا ما تيسّر منه.» خيلى انصافا تأكيد دارد. حالا شما اسمش را «وجوب اخلاقى بگذاريد» بالاخره اين امرهايى كه اينجا واقع شده است خيلى مهم است. «فاقرءوا ما تيسّر من القرءان» خوب براى يك واجبى اينگونه نداريم. «عَلِمَ أن سيكونُ منكم مرضى و ءاخرونَ يضربونَ فى الأرض يبتغون من فضل اللّه» در مسافرت كه به تو مىگويند نمازش را شكسته بخوان؛ «و ءاخرون يقتلون فى سبيل اللّه» در جنگ در خط مقدم جبهه كه به تو مىگويند نماز چهار ركعتى را يك ركعت بخوان؛ يا اينكه آن وضعِ نماز جنگ كه عجيب نمازى است. در همان وقتها هم «فاقرءوا ما تيسّر منه». و اگر ما طلبه ها كه مروج قرآن هستيم براى وجوبِ اينكه بايد اقلاً در ماه يك ختم قرآن بخوانيم هيچ چيز نداشتيم جز اين آيه آخر سوره المزمل، همين يك آيه بس بود. كه بگوئيم براى ما طلبهها واجب است اقلاً يك ختم قرآن در هر ماه بخوانيم.واجب است بر ما صبح به صبح قرآن بخوانيم. واجب است بر ما كه شب به شب قرآن بخوانيم. طلبههاى متقيّد وقتى مىخواهند مطالعه بكنند اقلاً قبل از مطالعه يك حزب قرآن مىخوانند. و به عبارت ديگر براى مطالعهشان از قرآن كمك مىگيرند. و اين را هم شما مىدانيد و تجربه كردهايد كه بعضى اوقات انسان يك ساعت فكر مىكند امّا به جايى نمىرسد، پيشرفت نمىكند. ولى بعضى اوقات يك ربع فكر مىكند كار دو ساعت را مىكند. يك ربع مطالعه، كار دو ساعت مطالعه را مىكند. مىخواهد به ما بفهماند كه تفهيم و تفهّم دست خداست. مطالعه از ماست امّا تفهيم و تفهّم دست خداست. چه بكنيم كه تفهيم و تفهّم براى ما هم با بركت بشود و هم سرعت عمل پيدا كند؟ تقاضا دارم به اين نكات توجّه كنيد. چه بسيار ما ديدهايم يك عالم، حسابى عالم؛ يك متّقى، بسيار با تقوا؛ امّا يك خذلان براى او پيش آمد در يك ساعت مطالعه كردن يك جرقه
تاريكى براى او آمد و اين جرقه تاريك كمكم دين او را سوزاند. نه اينكه فقط طلبگى او را سوزاند. نه، بلكه دين او را هم سوزاند. خدا نكند اين جرقههاى شيطانى گاهى در فكرهاى ما بخورد. اوّل يك شبهه مىشود. بعد شبهه بعد شبهه... شبهه قوى مىشود. ناگهان مظنّه مىشود، ناگهان جهل مركب مىشود، ناگهان زير پل همه چيز زده مىشود، زياد ديده شدهاست. چنانچه آن جرقههاى الهى هم گاهى اينطور است. يك جرقه باعث مىشود كه اصلاً مبتكر علمى بشود. يك جرقه موجب مىشود كه اين فرد در راه معرفت، راه صد ساله را يكدفعه بپيمايد. و اين آيه شريفه مىفرمايد كه اگر از اين جرقهها مىخواهى، اگر مىخواهى بار سنگين طلبگى را به منزل برسانى: «و رتّل القرآن ترتيلاً» و اين خواندن قرآن را خدا مىخواهد و معلوم هم هست. براى اينكه الآن گفتم كه اين قرآن كلام نازل است. چنانچه دعا كلام صاعد است. شما وقتى دعا مىكنيد از زبان خودتان با پروردگار عالم حرف مىزنيد. مثل حضرت موسى كه با خدا حرف مىزد. امّا گاهى «فاخلع نعليك إنك بالواد المقدس طوى...» (طه ـ آيه 12) است. يعنى خدا با ما حرف مىزند. چه موقع؟ آنوقت كه ما قرآن مىخوانيم. به زبان ما، خدا ما، با ما حرف مىزند. خوب خيلى مقام بالاست. گرچه ما توجّه نداريم. مقام خيلى بالاست. كه زبان ما بشود زبان خدا. بشود مورد تكلّم خدا. خوب چه كارى بالاتر از اين؟
امّا حيف كه ما توجّه به اينگونه مطالب نداريم و بعضى اوقات مىرسد به آنجا كه نشستى، گعده كردن و حرف زدنهاى دنيايى براىمان خيلى شيرينتر از خواندن قرآن است. از قرآن خسته مىشويم. بالاخره اين خواندن قرآن را ـ چه توجّه به معنا داشته باشيم يا نداشته باشيم، معنا را بفهميم يا نفهميم ـ پروردگار عالم از ما مىخواهد. اين خواندن قرآن را بطور صحيح خواندن خدا از ما مىخواهد در اين صورت اگر از حفظ بخوانيم، اگر تند تند بخوانيم مانعى ندارد. خيلى خوب است كه از روى خود قرآن قرآن را بخوانيم. چون قرآن نور است. و ما اگر آن نورش را نبينيم بالاخره آن نور بطور ناخودآگاه براى ما كار مىكند. از رو بخوانيم. مؤدب بخوانيم. ادب حضور را مراعات كنيم. به زبانمان كه مورد حرف خداست توجّه داشته باشيم. اگر اينگونه باشد خيلى مؤثر است. امّا از آيات ديگر فهميده مىشود كه براى يك مسلمان اين خيلى كم است. و رسم پيغمبر اكرم(ص) اين بود خود پيغمبر معلم قرآن بودند. چند تا معلم قرآن هم ايشان تربيت كرده بودند. اگر يك نفر مسلمان مىشد او را به دست كسى مىسپردند و ده آيه مثلاً ياد او مىدادند. بعد معناى آيات را براى او مىگفتند. بعد او را به عمل به آن وامىداشتند. و اصلاً در روايات مىخوانيم پيغمبر اكرم(ص) اينها را ده تا ده تا به مكه و مدينه مىداد تا اينكه قرآن را بخوانند، حفظ كنند، معنايش را بفهمند و به آن عمل كنند. پس از آن ده تا ديگر مىداد و مىگفت بخوانيد و حفظ كنيد. لذا اينها كه در صدر اسلام حافظ قرآن مىشدند معانى قرآن را هم مىدانستند. عمل به قرآن هم مىكردند. لذا قرآن خواندن مخصوصا براى ما طلبهها كم است. بايد تفسير بدانيم. بايد تدبّر در قرآن داشته باشيم بايد اقلاً در 24 ساعت، يك ساعت كمتر يا بيشتر در قرآن تدبر بكنيم. يعنى تفسير مطالعه كنيم. اوّل ترجمه يك طلبه هر جاى از قرآن را به او بگويند ترجمه كن بايد بتواند درست معنا بكند. و علاوه بر اينكه معناى تحت اللفظى آيهاى را مىداند قبل و بعد اين آيه را بداند. يك طلبه بايد تفسير قرآن بداند. بايد بداند مفسرين مثل شيخ طوسى چه گفتهاند. اين مردى كه انصافا بايد او را سرچشمه تفسير در شيعه دانست. تبيان چه عالى است. حتى مجمع البيان كه بسيار تفسير خوبى است مىبينيم كه از تبيان مايه گرفته است. على كل حال مجمع البيان با اينكه بعضى نواقص دارد خوب تفسيرى است. تفسير صافى مخصوصا در آيات مربوط به ولايت، در جمع كردن عترت با قرآن هم مختصر است، هم تفسير بسيار خوبى است. تفسير الميزان عمر استاد بزرگوار ما علامه طباطبايى است. با يك خلوص خاصى هم نوشته شده است. و انسان اگر يك مقدار اهل دل باشد و يك مقدار وارد تفسير الميزان بشود مىبيند خلوص مرحوم علامه طباطبايى در آن كار مىكند. ولى على كل حالٍ از نظر معنا و ترجمه همه تفسيرها را ديده و ترجمه و معنا كرده است و مخصوصا ايشان علاقه خاصى به مجمع داشتند امّا بعضى اوقات علامه طباطبايى انصافا افتخارى براى شيعه شدهاند. آيات مربوط به ولايت را خيلى عالى و كم نظير و خيلى جاها بىنظير تفسير كردهاند. در آيات علمى قرآن انصافا ايشان افتخارى براى شيعه شدهاند. حالا گر براى كسى تفسير الميزان سنگين باشد ديگر تفسير مجمع كه براى او سنگين نيست بالاخره ما طلبهها بايد تفسير بدانيم. كمكم مثل شما فضلا بايد از قرآن برداشت داشته باشيد. بايد مجتهد در قرآن باشيد. همين طور كه برداشت از فقه داريد، برداشت از اصول داريد، برداشت از كلمات قوم داريد، برداشت از روايات اهلبيت داريد، از قرآن هم بايد برداشت داشته باشيد. و الّا به شما بگويم كه قرآن به شما نفرين مىكند. و اين قرآن زنده است. حيات او هم نه اينكه حيات يك فرد مادى باشد ـ نه ـ حيات او حيات خداست، تجلى خداست. پروردگار عالم با همه اسماء و صفاتش حتى اسماء و صفات مستأثرهاش، تجلى كرده است و قرآن پيدا شده است. چنانچه با همه اسماء و صفاتش تجلى ديگرى كرده است (حتى با صفات مستأثرهاش)؛ اهلبيت پيدا شده است. و اين قرآن و عترت اينها دو تا تجلى از خدا هستند. لذا حيات اينها حيات خداست. و به اين قرآن اگر بىاعتنايى شود نفرين مىكند. لذا عمر ما و علم ما و زندگى ما بىبركت مىشود و روز قيامت هم از كسانى كه نفرين مىكنند قرآن است اگر در فردى يا در خانهاى يا در اجتماعى به آن بىاعتنايى شده است. و نمىشود كه ما يك مجتهدى باشيم كه برداشت از كلمات قوم داشته باشيم، برداشت از روايات اهلبيت راجع به فقهمان راجع به اصولمان از كلمات قوم داشته باشيم وقتى به قرآن مىرسيم كوتاه باشيم. نمىشود آقا. حتما كار اشتباه است. و اين يك تأسفى است. من يادم نمىرود وقتى در اصفهان بودم آن وقت اصفهان ادبيّتش خيلى خوب بود. بهتر از قم بود. من آن وقت صمديه را حفظ كرده بودم. ـ البته اشتباه كرده بودم ـ چون شنيده بودم استاد بزرگوار ما مرحوم آيتاللّه العظمى بروجردى گاهى روى منبر شعرهاى سيوطى مىخواندند و ما مقلد ايشان بوديم و ايشان پيش ما محبوب بود تا سر حد عشق هنوز استادمان هم نبود. لذا به تبع ايشان اشعار سيوطى را از اوّل تا به آخر حتى از آخر به اوّل حفظ كرده بوديم و مىخوانديم تمام اشعار سيوطى را من حفظ كرده بودم. اشعار جلد اوّل مغنى را حفظ كرده بودم. چون استاد بزرگوار ما مرحوم احمد آقا مقدس كه يك اديبى بود. ايشان يك ساعت صحبت مىكردند و روى مغنى نگاه نمىكردند. لذا ما هم كه مباحثه مىكرديم روى مغنى نگاه نمىكرديم. بعضى اوقات شب جوانىمان را روى بيست تا شعر مغنى مىگذاشتيم. يادم نمىرود يك شب بيست و يك شعر از مغنى حفظ كردم. يك طلبه عزب برود در اشعار مغنى؛ چه اشعار هجوى، چه اشعار زشتى،... حالا الآن مىگويم چرا من حفظِ قرآن نكردم؟ چرا يادمان ندادند كه آقا حافظ قرآن شود. و چرا ما طلبهها حافظ قرآن نباشيم؟ يعنى شما سراغ داريد شاگردهاى پيغمبر حافظ قرآن نبودند؟ من خيال نمىكنم در زمان پيغمبر اينگونه نبوده باشد. حتى كسى كه الفبا را بلد نبود قرآن را حفظ بود. در جنگ يمامه هفتصد حافظ قرآن كشته شد. يعنى دست كم نود درصد مسلمانهاى صدر اسلام حافظ قرآن بودند. ولى حفظ قرآن به تنهايى خيلى خوب است ولى اين يك ضبط صوت است. بلكه بايد اين حفظ با معنا همراه باشد. برداشت با او همراه باشد. اجتهاد با او باشد و اين لازم و واجب است. يك نكتهاى را همين جا تذكر بدهم كه معلوم است قرآن منهاى اهلبيت(ع) حجّت نيست. يعنى عام قبل الفحص است و عام قبل الفحص حجت نيست. براى اينكه خصوصات قرآن اهلبيت هستند. يعنى آنها هستند كه مخصص مىزنند. آنها هستند كه مبيّن هستند. آنها هستند كه مجمل را تبيين مىكنند. آنها هستند كه مطلق را قيد مىزنند. و اگر ما بدون اهلبيت در قران برويم مثل كسى است كه عمل به عام بكند قبل الفحص. اين حجت نيست. لذا يك قاعده كلى اين است كه حتّى وقتى مىخواهيد ترجمه كنيد يا مىخواهيد تفسير و برداشت كنيد بايد اوّل در كلمات اهلبيت(ع) برويد. ببينيد اينها چيزى نگفتند آن وقت جايز است براى ما اينكه از خودمان اجتهاد كنيم. و امّا اگر آنها مطلبى گفته باشند بايد در اطراف كلمات آنها حرف بزنيم و اين را توجّه داشته باشيد كه ما قرآنى را حجت مىدانيم كه عترت با قرآن و قرآن باعترت باشد و الّا قرآن منهاى عترت، خيلى ذلّتها مىآورد. خيلى بدبختىها براى اسلام آورده است. پس همه اينها براى برداشت از قرآن بايد باشد. تا إنشاءاللّه كمكم اين برداشتهاى از قرآن موجب روشن شدن خيلى چيزها براى ما بشود. يك مرتبه حضرت امام رضواناللّهتعالىعليه در درس اخلاق مىگفتند اين «سُبُل سلام» چيست كه در آيه شريفه مىگويد: «قد جاءكم من اللّه نور و كتاب مبين» خوب اين قرآن نور است و ما بايد اين نورش را ببينيم. چنانچه بسيارى از بزرگان اين نور را مىبينند «قد جاءكم من اللّه نور و كتاب مبين يهدى به اللّه من اتبع رضوانه سبل السلام». آنكه خدا از او راضى باشد، آنكه او از خدا راضى باشد، به مقام رضا رسيده باشد، خدا بواسطه اين قرآن راههاى سلامتى را به او نشان مىدهد. بعد مىفرمايد «ليخرجهم من الظلمات الى النور و يهديهم إلى صراط المستقيم.» اين جمله «و ليخرجهم من الظلمات الى النور» را خوب مىدانيم يعنى قرآن ما را مىكشاند از ظلمت صفات رذيله به نور مطلق. از ظلمت هوى و هوس، از ظلمت نفس امّاره، از ظلمت اين دنيا كه سر تا پا ظلمت است، از ظلمت شيطان درون، شيطان برون، شيطان انسى، شيطان جنّى؛ يخرجهم من الظلمات إلى النور بإذنه. «و يهديهم إلى صراط مستقيم.» اين را هم مىفهميم. «إن هذا القران يهدى للّتى هى اقوم» بهترين راهها، نزديكترين راهها براى آدميّت، براى رسيدن به مقام لقاء را قرآن نشان مىدهد. اين را هم مىفهميم. امّا آن قبلش كه مىفرمايد: «قد جاءكم من اللّه نور و كتاب مبين يهدى به اللّه من اتبع رضوانه سبل السلام.» راههاى سلامتى؛ اين راهها چيست؟ غير از «يخرجهم من الظلمات إلى النور بإذنه» است؟ غير از «يهديهم إلى صراط مستقيم» است؟ خوب اگر غير از اينهاست ـ كه ظاهر قرآن غير از اينها است ـ پس اينها چيست؟ اينها چه راههايى است؟ اينها راههايى نيست كه انسان به مقام لقاء رسيده باشد بعد الهام از طرف حق به او بشود؟! يكى پس از ديگرى. اين سبل السلام غيرمتناهى است. راههاى سلامتى غيرمتناهى است. «يهدى به اللّه من اتبع رضوانه سبل السلام» خدا بواسطه قرآن راههاى سلامتى را نشان مىدهد. و معلوم است همانطور كه خود خدا غيرمتناهى است، اگر كسى به مقام لقاء برسد، سير من الحق فى الحق او هم غيرمتناهى است. انسان هر كارى بكند «يخرجهم من الظلمات إلى النور و يهديهم إلى صراط مستقيم» بالاخره مىرسد به مقام لقاء و تازه اوّل كار است. اين «سبل السلام» يعنى تازه اوّل كار است. به مقام لقاء رسيده، خدا شده است معلم اخلاق براى وى. خدا شده هادى و راهنما براى او؛ اين به دنبال خدا، كجا مىرود؟ غيرمتناهى. كجا مىرود؟ به قول حضرت امام(ره): نمىدانم. اينها ديگر يافتنى است نه گفتنى؛ يافتنى است نه دانستنى. امّا بالاخره قرآن مىگويد هست. و ما بايد از همين خواندن قرآن، از همين ترجمه قرآن، از همين تفسير قرآن، از همين برداشت قرآن، كمكم به يك جايى برسيم كه بواسطه قرآن؛ خدا بشود معلّمِ ما و هدايت كند ما را به راههاى سلامتى. من كه نمىدانم «سُبُل السلام» چيست؟ حضرت امام(ره) هم همين را مىگفتند من كه نمىدانم. من كه نمىدانم سُبُل السلام چيست؟ معنايش چيست؟. بله قرآن مىگويد هست. هست يك جاهايى كه ما نمىدانيم. هست يك سلامتىهايى كه ديگر علم قالب براى او نيست. يعنى در علم نمىگنجد. ديگر مقام، مقامِ شهود است مقام، مقامِ يافتنى است. نه مقام، مقام دانستنى باشد. على كل حالٍ آنچه الآن مىخواهم بگويم اين است كه قرآن تدبّر در خودش را لازم دانسته است. ديگر اينجا وجوب اخلاقى هم ظاهرا نيست ممكن است يك كسى «فاقرؤا» را بگويد وجوب اخلاقى به معنا اينكه اگر قرآن هم نخواند امّا اعراض از قرآن هم نكرده باشد، كتك نداشته باشد. امّا اين «افلا يتدبرون القران ام على قلوب اقفالها» را ديگر نمىشود حل بر استحبابش كرد. ديگر نمىشود حمل بر وجوب اخلاقىاش كرد. مىفرمايد مگر قفل شقاوت بر دلت هست كه تدبّر در قرآن ندارى؟ يعنى چرا تدبّر در جواهر مرحوم صاحب جواهر دارى ـ كه بايد داشته باشى ـ امّا تدبر در قرآن چرا ندارى! و ما طلبهها بايد در برنامههايمان قرآن را زنده كنيم. اين كار بايد بشود. و هيچ جا نيست. در نجف نبوده در قم نبوده، الآن اينجا نيست. در ساير حوزهها نيست. بايد از متون بشود نه از حواشى. و ما اگر روى برنامههاى طلبههاى مبتدى يك قرآن هم گذاشتهايم اين از حواشى است نه از متون. از متون درسى بايد باشد. يعنى قرآن به اندازه جامع المقدمات نيست؟ اندازه جواهر نيست و امثال كتابها؟ و اين جزء متون شدن به نظر من از اوجب واجبات است. همهمان بايد در اين زمينه تلاش كنيم. «كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته.» در متن حوزه بايد قرآن باشد. بلكه مقدم بر همه چيز هم بايد باشد. بله اگر قرآن منهاى فقه و اصول باشد، اگر قرآن منهاى جواهر باشد، همان قرآن اخبارىگرى مىشود و به جاى بدى مىرسد. آن منظور ما نيست. امّا علم با قرآن و قرآن با علم بايد باشد. همين طور كه قرآن خودش مىگويد «تدبّر در قرآن» و تدبّر يك مقدماتى مىخواهد. ادبيّت مىخواهد. و پختگى مىخواهد. اين «تدبّر در قرآن» بايد باشد. در متن درسهاى ما بايد بيايد. مىخواستم اين بحث را تمام كنم امّا نشد. إنشاءاللّه در جلسههاى آينده آن را ادامه خواهيم داد.
و صلى اللّه على محمّد و آل محمّد