موضوع درس:
شماره درس: 55
تاريخ درس: ۱۳۷۶/۷/۹
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث هفته گذشته درباره جمله «و اصبر على ما يقولون و اهجرهم هجرا جميلاً» عرض كردم اين كلمه صبر كه امر شده به پيغمبر اكرم كه بايد داشته باشد مخصوصا در مقابل گفته ديگران اين ام الفضائل است و هر كسى هر فضيلتى بخواهد به دست بياورد احتياج به صبر دارد بقول حضرت امام رضوان اللّه تعالى عليه چهل سال صبر پيدا شدن يك فضيلت الهى چهل سال فعاليت و استقامت پيدا شدن آدميت و بدون صبر هيچ فضيلتى را نمىتوانيم به دست بياوريم هفته گذشته مىگفتم حتى خلوص كه خود از مهمات فضائل آن هم احتياج به صبر دارد به قول بحرالعلوم رضوان اللّه تعالى عليه اين مرد علم و عمل در پيرى مىفرمودند الحمدللّه ريشه ريا را كندهام درخت خلوص را بارور كردهام امّا بعد از يك عمر علم و عمل و طبيعت ما به ما مىگويد بدون صبر نمىشود چيزى انجام داد كارى انجام داد گويا سنت پروردگار عالم است به اينكه هر فضيلتى را هر نعمتى را به واسطه صبر فعاليت استقامت ما به دست بياوريم اگر از شما بپرسند كه آيا يك دانه گندم مىتواند يك انسان كامل بشود مىگوييم آرى امّا كى اين دانه گندم برود زير گل و لاى اين شكفته بشود هفتصد دانه اين زير اين چرخها كاه از گندم جدا بشود آن گندم برود زير آسياب و آرد بشود و بالاخره برود در تنور و با آن صبر و مشقت نان بشود و آن نان را يك انسان بخورد و خون بشود و نطفه بشود و كودك و كودك بشود جوان چهل سال زحمت بكشد و بشود شيخ انصارى اين طور بله مىشود بشود شيخ طوسى مىشود يك دانه گندم بشود شيخ انصارى امّا وقتى كه آن همه زحمتهاى طبيعى آن همه زحمتهاى تكليفى آن همه زحمتهاى ارادى آن توفيقها از طرف حق تا بشود شيخ انصارى لذا همين طبيعت همين تجربهها به ما مىگويد انسان هر كارى بخواهد بكند مىشود هر كجا بخواهد برسد مىرسد نمىتوانم نمىشود نمىدانم اينها در قاموس انسان نيست نمىشد يك انسان بگويد نمىتوانم اگر بخواهد حتما مىتواند نمىشود بگويد نمىشود حتما اگر بخواهد مىشود و در ميان طلبهها زياد ديديم كه شده است استعداد ندارد ذهن و حافظهاش خوب است از نظر امكانات هم بسيار در مضيقه است امّا همين به واسطه صبر يعنى فعاليت و استقامت مىرسد به آنجا كه بجز خدا نداند شما اكر ريشه يابى كنيد در تاريخ مىبينيد كه مخترعين همگى اين طور بودند من يك وقتى در اين باره يك مقدار مطالعه داشتم الان سراغ ندارم يك مخترعى ذهن و استعداد او بالا باشد يا از نظر امكانات در رفاه باشد انيشتين دربارهاش مىنتويسد كه اين گفته بود كه من بارها و بارها سالها بى كفش رفتم مدرسه و يك جفت كفش نداشتم پا كنم بارها و بارها بى صبحانه رفتم و بى شام خوابيدم بارها و بارها در دبستان و دبيرستان هم رفوزه شدم امّا در اثر صبر و استقامت توانستم اتم را بشكنم نظير اين زياد است در ميان مخترعين و من سراغ ندارم يك كدامشان غير انيشتين باشد پاستور به اندازهاى بيچاره و فقير و بدبخت بود كه كنار كوچه مىخوابيد و لباس نداشت بپوشد و دانشگاه رفتن ميان مردم برايش مشكل بود و يك دردسر هميشگى هم داشت و از نظر هوش و استعداد رفقايش اصلاً او را قبول نداشتند و استادان و معلمان بارها و بارها به پدر و مادر او گفتند كه او را ببريد يك كاسبى چون به درد درس خواندن نمىخورد امّا بالاخره توانست كشف ميكروب بكند مىدانيد چرا؟ به خاطر اينكه استادش دخترش را به او داد شب عروسى او پيدايش نبود معمولاً اگر كسى به اينجا برسد بايد سر و كلهاش اول مجلس پيدا مىشود استاتيد دانشگاهها همه آمدند و دختر استاد دانشگاه را مىخواهند بگيرند امّا پيدايش نبود تا مردم شام خوردند ناگهان سر و كلهاش پيدا شد و معذرت خواهى كرد و گفت ببخشيد من آزمايشم ناقص بود و نمىتوانستم او را رها كنم آزمايش را تمام كردم و الان آمدم معلوم است كه اين مىتواند كشف ميكروب بكند بقيه هم همين طور. بيايد در علماء. در علماى ما هم نبوغ جايى نبود آنچه هست و بود كار فعاليت مرحوم آيت اللّه العظمى آقاى حاج سيد محمد باقر درچهاى كه يك افتخار براى اين اصفهان است يك پشتوانه و ستون علمى براى اين حوزه است مىگويند به اندازهاى ايشان بى ذهن و بى استعداد بود كه درس را بايد روى كاغذ بگويد و اگر نوشته نداشت نمىتوانست درس بگويد كه حتى مشهور است در ميان اصفهانىها كه ايشان روز نهم ربيع را مىخواست درس بدهد و طلبهها مىخواستند سربه سرش بگذارند درس نگويد و يكى از طلبههاى زرنگ گفت كه من امروز درس را تعطيل مىكنم همه طلبهها آمدند نشستند اين نوشته را مىگذاشتند زير تشكشان و بعد شروع مىكردند به درس گفتن اين به عنوان مسأله پرسيدن آمد و نوشته زير تشك را دزديد و رفت سر جايش نشست و مرحوم حاج سيد محمد باقر شروع كرد كه ديروز گفتيم و آمدند دست بردند زير تشك كه كاغذ را بردارند ديدند نيست و بالاخره گفتند كه امروز درس تعطيل است. از اينها هم زياد است كه امّا در اثر صبر و كار لذا مىگويند در اين مدرسه نيم آور آخر چراغى كه خاموش مىشد چراغ اين مرجع تقليد بود به قول عوام مىافتادند سينه روى حصير و سينه روى حصير است كه شيخ انصارى تحويل مىدهد و الا سينه روى قالى كم شيخ انصارى تحويل مىدهد توى امكانات نمىشود سينه روى حصير و شامش هم يك تكه نان با يك مقدارى دوغ امّا كار فعاليت، صبر و استقامت مىشد. حاج سيد محمد باقر درچهاى مىشد. شيخ انصارى يك چشم نداشتند از اوّل يك چمشمشان كور بود و چشم ديگر هم تراخم داشت و اين شيخ شوشترىها اينها معمولاً چشمشان تراخم داشتند كه اين تراخم يك مصيبت براى دزفول و شوشتر بود مرحوم شيخ انصارى يك چشمشان را در اثر تراخم از دست داده بودند آن چشمشان هم نصفه مىديد اين از نظر چشمشان معلوم است كه ما طلبهها عصايمان چشممان است و ايشان نصف يك چشم در زمان طلبگى داشتند و اين شيخ انصارى از نظر فقر خيلى در مضيقه بودند خيلى كه بارها خانم ايشان و مادر ايشان و طائفه و مثل اينها زياد بودند وقتى هم كه به مرجعيت رسيدند با همان فقر و فلاكت بودهاند كه حتى يكى از مسئولين ايران رفت ملاقات آنجا (پسر شاه) كه مرحوم شيخ انصارى يك اطاق كه نصفهاش حصير و نصفه ديگرش خاك است يك منقل گلى در مقابل شيخ انصارى است اطراف خانه هم هيچ چيزى نبود به غير از چند كتاب كه خيلى تعجب كرد و يك جسارتى هم كرد گفت كه اگر شما مرجعى پس فلانى چه مىگويد و اگر فلانى مرجع است شما چه مىگوئيد يك تشرى هم به او رفت و گفت بپا كافر نشوى پاشو و گمشو از اينجا بعد هم طرفدارى آن مرجع را مىكرد كه چرا وضعش خوب است بعد جواب داد گفت آقاى عزيز من رئيس اين حوزه هستم مثال مشهور كه شنيديد زنش گفت اين رخت خواب ما كنار اطاق اين بد است يك چادر تهيه كن كه اين رختخواب را در او بپيچيم گفت نمىشود گفت سهم امام كه نمىشود خرج اين چيزها بشود مردم نان ندارند بخورد من چادر رختخواب بخرم بالاخره اصرار گفت نمىشود مرحوم شيخ انصارى حساب كرده بود پول مىداد براى خرج منزل سه سير گوشت پول مىداد كه بگيريد و اين خانم سه سير را دو سير كرد و مدتها جمع كرد تا يك چادر رختخواب يك روز شيخ انصارى وارد شد ديد يك چادر رختخواب و رختخوابها درون آن پيچيده شده است فرمود كه اين از كجا بوده گفت كه كجا تهيه شده است مىگويند مرحوم شيخ خيلى ناراحت شدند گفت معلوم مىشود ما با دو سير گوشت مىتوانيم سر بكنيم و سه سير مىخريديم از آن به بعد با دو سير معلوم است مىشود شيخ انصارى و اينها خيال نكنيد اينها براى ما بله ما به قول غزالى در كيمياى سعادت مىگويد كه سلمان اگر بيايد ميان مردم مردم مىگيند كه اين ديوانه است امّا از آن طرف هم سلمان مىگويد اينها شيطان هستند آدم نيستند ما اينها را تعجب مىكنيم اميرالمؤمنين عليه السلام عقيل نخورى كرد و جمع كرد و جمع كرد تا يك نان و دوغى به اميرالمومنين آمدند فرمودند اينها را از كجا آوردى من را مهمانى كردى گفت كه كمتر مصرف كردم گفت پس معلوم مىشود كه كمتر از اين هم مىشود و مىخواست كم كند نمىدانم كم مرد يا نكرد و كار رسيد به آنجا كه آن سيخ را داغ كرد بردند در نزديك دستش و متوجه شد دستش را عقب كشيد گفت كه مىخواهى بسوزانى گفت كه پس تو چطور مىخواهى با آتش جهنم من را بسوزانى امّا براى ما سخت است يعنى وضع ما وضع زندگى روز طورى شده است كه گفتن اينها سخت شده است امّا اين را مىخواهم بگويم كه فقر نمىتواند مانع براى پيشرفت انسان بشود تجربه نشان داده نمىتواند نبود امكانات نمىتواند هرچه ناامنى نمىتواند چيزى جلوى انسان را مىگيرد تنبلى چه چيزى آدم را يك آدم بى معنى و سبك سر مىكند بى صبرى تنبلى نداشتن فعاليت و استقامت و الا اگر فعاليت و استقامت و صبر باشد حالا هرچه بى چيزى مىتواند جلو برود رفتند و كى امكانات داشت مرحوم صاحب رياض اين دوره فقهى كه نوشتند انصافا خيلى بالا است خيلى كتابى است همين صاحب رياض در رياض مىنويسد كه اين سعودىها ريختند توى نجف و در نجف يك ناامنى عجيبى بود همه رفته بودند بيرون حتى زن و بچهام را روانه كرده بودم بيرون و خودم بودم.
يك بچه شير خوار يك دفعه ديدم كه اينها آمدند براى كشتن ايشان مىگويد من رفتم زير هيزمها و پروردگار عالم لطف كرد كه اين بچه صدا نكرد لذا اگر اين بچه صدا كرده بود هم من را كشته بودند و هم بچه را بعد از آنكه اينها از خانه رفتند بيرون من نشستهام و رياض مىنويسم. اينها هست ما با يك مصيبت كمى با يك حرف نا ملايمى همه چيز را از دست مىدهيم اعصابمان و تسلط بر اعصاب را صبر، استقامت و حتى كار كردن را از دست مىدهيم نمىشود «و العصر، ان الانسان لفى خسر الا الذين امنوا و عملوا الصاحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر» و العصر چى بعضىها گفتهاند يعنى نماز عصر بعضى گفتهاند پيغمبر اكرم بعضى گفتهاند عصر امام زمان بعضى گفتهاند مراد از اين عصر يعنى عصاره اين عالم خلقت حضرت صاحب عصر امام زمان روحى و ارواحنا له الفدا امّا بعضىها كه پافشارى هم رويش دارند مىگويند عصر از ماده همان معناى لغوى است يعنى فشار، قسم به فشار يعنى قسم به صبر و استقامت و فعاليت حالا همان معانى لحاظ بشود امّا اين معنى، معنى خوب است آن معانى را بايد چيز تقدير بگيرم اين معنى تقدير هم نياز نيست كه از نظر لغت همين معنايش است كه فقهاء مىگويند كه «يجب غسل الثوب مرتين و بينهما عصر» يعنى فشار يعنى صبر و اين ناموس طبيعت اين ناموس طبيعت كه يعنى كار فشار استقامت صبر روى اين كار بال «و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر» اين هم بال ديگر توانى به صبر كه يكى از مصاديقش نهى از منكر بالاخره در قرآن هم تكرار شده اين آيه ار هم اين طور معنى كردم «و استعينوا بالصبر و الصلوة» دو بال يكى رابطه با خدا نماز و ديگرى هم صبر و استقامت در رفتن به جلو «فاذا فرغت فانسب و الى ربك فارغب» ما اگر بخواهيم به جايى برسيم اين كلمه صبر را بايد رسوخ بدهيم در دل همين گفتن و فى الجمله نه در عمق جان ما اين كلمه صبر فعاليت استقامت، فعاليت نظم در كارها تا انشاءاللّه به جايى برسيم.
امّا اينكه نمىشود نمىتوانم و پير شدم و... الا ظاهر بهانه است و بهانهاى كه در روز قيامت پذيرفته نمىشود در دنيا هم پذيرفته نمىشود آن ملتى كه صبر نداشته باشد و به جايى نرسد اين ملت بدبخت است و بدبختى ار هم بخواهد توجيه كند به جايى نخواهد رسيد و در ميان ما طلبهها زياد بودند يك افرادى كه استعدادشان خوب نبود فقر و فلاكت خيلى بود امّا تنواستند خيلى كارها بكنند همين مرحوم صاحب مصباح اين مرد فقهى است انصافا و شاگردهاى خوبى هم تحويل جامعه داده است و حتى مرحوم آخوند ميرزاى كوچك از شاگردهاى ايشان هستند ايشان بيان هم نداشته است و بيانش هم خيلى نارسا بوده است امّا بالاخره طلبههاى فاضل مىديدند اين مثل چاهى كه از خود آب بيرون مىدهد اطرافش را گرفته بود و ايشان به اندازهاى فقير بود امّا عفيف النفس كه با دامادش، دامادش لحاف دوز بود با دامادش لحاف دوزى مىكرد و اداره زن و بچه مىكرد به مرحوم ميرزاى بزرگ خبر دادند كه اين حاج آقا رضا لحاف دوزى مىكند براى امرار معاش زندگى خيلى مرحوم ميرزا ناراحت شد و دستور داد ماه سيزده تومان به ايشان بدهند وقتى كه خبر دادند به مرحوم حاج آقا رضا خيلى ناراحت شدند كه چرا فهميد ما جورى كرده بوديم كه احدى نفهمد كه من فقيرم چطور ميرزا فهميد بعد تشكر كرد ماه سه تومان قبول كرد گفت كه خرج و مخارج زن و بچه من سه تومان بيشتر نيست و اين ده تومان را بدهيد به آقا صرف حوزه كنند من از شما تشكر مىكنم كه ماهى سه تومان به من مىدهيد و با ماهى سه تومان شهريه مرحوم رضا توانست طهارت و صلاة و زكات و خمس آنچنانى را هم نوشت اين از نظر امكانات خيلى پايين بود گفتم از نظر گفتن به اندازهاى كه خودش رنج مىبرد استعداد ذهن هم خبرى نبود امّا آنكه خبر بود صبر فعاليت استقامت به هر كجا بخواهيم مىتوانيم برسيم بياييد كلمه صبر را رسوخ بدهيد در دل جزع و فزع قولى را جزع و فزع قلبى و عملى را بگذاريم جلو چطور مىتواند انسان برسد به آنجا كه چيزى به جز خدا ندارد آقا مىشود ديشب به يكى از بزرگان يك جمله مىگفتم اين جمله را به شما مىگويم اين بزرگ مريض بود و عمل كرده بود در خانه امّا رسمش اين بود كه شبهاى چهارشنبه مىرفت جمكران من مىگفتم آقا سحر كه مىشود موقع نماز شب به امام زمان بگو آقا يك عمر من آمدم يك شب تو بيا بيارش ديگر بعد يك قضيه برايش گفتم كه اين مرحوم حاج شيخ حبيب اللّه گلپايگانى كه شايد پيرمردهاى جلسه بدانند كه ايشان امام جماعت بود در مسجد گوهرشاد خواص مىرفتند پشت سر اين نماز مرد بالايى بود اين در آخر پيرى پايشان درد گرفت خيلى شديد و ايشان را بردند بيمارستان همان شب اوّل خودشان فرموده بودند كه موقع سحر يادم آمد كه موقع رفتن به مسجد گوهرشاد است لذا متوسل شدم به آقا و گفتم آقا يك عمر من آمدم يك شب هم تو بيا يك دفعه آقا آمد به يك گلى آمد نمىدانم اين گل مال كجا است گل را داد به من و دست گذاشت روى پاى من و فرمود «و ننزل من القرآن ماهو شفاء للمؤمنين ولا نزيد الظالمين الا خسارا» پا خوب شد ولى دستم شفا بود خوب آن دستى كه گل از دست امام زمان بگيرد معلوم است شفاست آن دست را روى هر پايى هر سرى مىگذاشت و اين آيه را مىخواند آن درد خوب مىشد مىشود انسان برسد به اينجا؟ بله مىشود در اثر چى آن نماز شبها، آن توسلها، آن نماز اوّل وقتها به قول خودش يك عمر رفتن اهل بيت در دل، سحر اوّل اذان صبح در مقابل اجتناب از گناه، يك عمر صبر در مقابل گناه معلوم است امام زمان خودش مىآيند يك طلبه مىخواست با رمل و استرلاب امام زمان را پيدا كنم و مىگفت ديدم آقا در داخل صحن مبارك امام حسين هستند وارد صحن شدم آقا آمدند ابهت آقا من را گرفت نتوانستم حتى صحبت كنم من را با رمل و استرلاب پيدايم كنى يك كارى بكن خودم بيايم ديگر وقتى چنين باشد خودشان مىآيند اين صبر چيز خوبى است مخصوصا صبر در مقابل اجتناب از گناه اين صبر در مقابل اجتناب از گناه آدم را به جاى بالايى مىرساند خيلى گذشت و ايثار و فداكارى آدم را خيلى جاها مىرساند بعضى اوقات هم راه صد ساله را مىپيمايد نمىخواهم از اين حرفها بزنم اين حرفها گرچه مختص شماست امّا نزدنش بهتر است امّا هست اين جور چيزها يك بزرگى به من مىفرمود كه من خدمت امام حسين (ع) كشف داشتم و داشتم با امام حسين (ع) حرف مىزدم من زيارت مىخواندم امام حسين را مىديدم امام حسين هم به من توجه داشتند ناگهان ديدم يك جواى وارد شد سلام كرد امام حسين (ع) هم جوابش را دادند و تعظيم هم براى او كردم گفتيم اين ديگر كسيت تعظيم امام حسين مىگويد زيارتش تمام شد دنبالش راه افتادم رفتم بيرون حرم آنجا گرفتمش و سوال كردم جوان چه كردى چه شد گفت راستش اينكه پدر و مادرم مىگفتند دختر برادر من را بگير نمىخواستم براى خاطر پدر و مادر تن دادم شب عروسى آنكه دختر بايد داشته باشد را نداشت براى خاطر پدرم و براى خاطر آبروى اين دختر صبر كردم و خون گرفتم و دادم به زنها پدرم گفت مىخواهم بروم كربلا بغلش كردم و آوردم چهار فرسخى باديه نشين بودند و آوردنش زيارت مرد رفتم دفنش كردم و حالا آمدم خداحافظى از امام حسين (ع) مىشود يعنى انسان در مقابل يك صبر حسابى در مقابل يك گناه يك صبر حسابى يك گذاشت ايثار و فداكارى در مقابل يك چيزى كه خلاف طبعش است امّا معلوم است مشكل است خيلى هم مشكل است اين شيخ انصارى كه رسيد به اين مقام مىدانيد چه بود يك حاج سيد حسين كوه كمرى بود مرجع تقليد بود خيلى شهرت داشت و بعد صاحب جواهر از نظر درسى مىگويند حاج سيد حسين كوه كمرى تو مسجد تركهاى نجف درس مىگفت آن وقتها مسجد پر مىشد اين حاج سيد حسين كوه كمرى يك روز قبل درس نمىدانم چرا آمد وقتى آمد هيچكس در مسجد نبود ديد يك آقا همين شيخ انصارى با سه چهار طلبه دارند مباحثه مىكنند رفت نشست پاى منبر و اين حاج سيد حسين كوه كمرى گوش داد به اين شيخ انصارى ديد چه خوب درس مىگويد حالا اين را حاج سيد حسين كوه كمرى نمىشناخت معمولاً اين طورى است نمىشناخت كيه ديد عجب درسيه هى گوش داد ديد عالى گوش داد مىديد عاليه و راستى بهتر از درس خودش است پيش خودش فكر كرد كه اين چرا چهار تا طلبه داشته باشد من هزار تا چرا؟ آمد رفت منبر حالا درس گفت يا نگفت نمىدانم گفت آقايان اين شيخ با چهار تا طلبه درس مىگفت من ديدم كه بيانش هم بهتر از من است هم محتوى دارد فردا ايشان مىروند منبر و من هم پاى منبر ايشان استفاده مىكنم حاج سيد حسين كوه كمرى شيخ انصارى را شيخ كرد اين گذشتهها نيست براى ما امّا در مقابل گناه آن هم طلبه، طلبهاى كه نتواند از اين زن بگذرد و چشمچرانى بكند اين صبر اين اندازه نداشته باشد معلوم است در مقابل يك پول نتواند بگذرد در مقابل يك جاه نتواند بگذرد يعنى اين قدر صبر نباشد كه زبان هنوز كنترل نشده باشد هنوز عمل كنترل نشده باشد ولى مسلم است اگر راستى اگر گوش ما دست و پا و دل ما عمق جان ما كنترل شود رسد آدمى به جايى كه جز خدا نبيند به غير خدا نداند كه انسان به كجا مىرسد انسان مىرسد به آنجا كه دلش مىشود عرش خدا امّا كى صبر، استقامت، فعاليت كنترل شدن همه اعضاء و جوارح حتى دل.
و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته