شماره درس: 57
تاريخ درس: ۱۳۷۶/۷/۳۰
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث هفته گذشته درباره سعه صدر و شرح صدر بود كه قرآن مىفرمايد راجع به دستور العملى «واصبر على ما يقولون واحجرهم حجراجميلا»اين سعه صدر را همين طور كه هفته گذشته گفتم بايد همه مخصوصاما طلبهها اهميت به او بدهيم براى اينكه بدونه سعه صدر بدونه شرح صدر انسان نمىتواند به هدف برسد كا مشكل مىشود معمولاً اگر كسى سعه صدر نداشته باشد شرح صدر نباشد در كارها گره مىافتد و ميخواهد خوب كند هرچه جلوتر مىرود مشكلتر مىشود بدتر مىشود انسان بايد در گفتارش در كردارش تسلط بر اعصاب داشته باشد با حوصله مومو جلو رفتن گرههاى كورى را باز كردن اگر قادر نيست گره كورى را باز كردن مشكلى را حل كردن مشكل را تحمل كردن اگر بشود از كنار مشكل گذشتن تا انسام كم كم به مطلوب برسد اگر تسلط بر اعصاب نباشد نظير اينكه يك كلافى را بدهند به شما اين كلاف سر به گم باشد معلوم است يك مقدار كه به او ور رفتيد يا كنار مىگذاريد كلاف را يا عصبانى مىشويد پاره پاره مىكنيد و مىريزيد دور اما اگر حوصله داشته باشيد اگر تسلط بر اعصاب و نفس باشد همين كلاف سر به گم ناگهان سر كلاف پيدا مىشود زندگى پيدا شدن يكى از فضائل خصوصا علم از همين مقوله است بايد مومو جلو رفت تا ان شاءاللّه به هدف رسيد اگر مومو جلو نرويم حوصله نباشد نتوانيم مشكلات را تحمل بكنيم نتوانيم اگر مشكلات قابل حل است حل بكنيم همانروز اول كار تمام مىشود همان ماه اول، سال اول دگر انسان مىماند بايد با مشكلات انسان دريا دل باشد همين طوريكه دريا همه چيز را در خود حل ميكند اينكه درا نمىگندد در حاليكه گل و لاىها مردارها دائما وارد اين دريا مىشود اين دريا نمىگندد براى اينكه همه چيز را به رنگ خودش در مىآورد گل و لاى باشد يا مردارهايا زندارها هر چه باشد. انسان در زندگى بايد چنين باشد تا بقول قرآن شريف كارها آسان بشود اگر مومو جلو برويم كارها درست مىشود اگر حوصله باشد تسلط بر اعصاب باشد نمىدانم و نمىشود و نمىتوانم در قاموس انسان راه ندارد اگر بخواهد مىشود مىتواند، مىداند و چه بسيار افرادى را ما سراغ داريم كه با حوصله با تسلط بر اعصاب به مقامهاى خيلى بالاى رسيدند بعضى اوقات انسان تعجب مىكند كه يك چيزهاى در تاريخ نوشته شده است كه اينها راستى صحت دارد ندارد اين ملا صالح مازندرانى كه داماد علامه مجلسى هم شد علامه مجلسى دخترش را بهش داد در حاليكه دختر فاضلهاى هم بود شايد مجتهده بوده شايد نه از مجتهدهاى كه شمردند يكى اين دختر بوده و اين ملا صالح مازندرانى ملاى شد انصافا اين شرح نهج البلاغه كه الان در دست رس است انسان انسان مىبيند كه ملا است فيلسوف است عارف است آشناى كامل به روايات اهل بيت است كمك كار علامه مجلسى در بحار است و فقيه است مىبيند اينجورى است و مىگويند اين از بس بى استعداد بود گاهى خانهاش را گم مىكر از مدرسه مىآمد خانه را گم مىكرد اما بالاخره پشت كار اين قضيه سكاكى را فراموش نكنيد كه چهل ساله بود كه وارد شد به اندازهاى بى استعداد بود رفت مدرسه يك جملهاى طلبهها بهش داند كه جلد الكلب نجس قال ابو حنيفه تطهير با الدواق گفتند اين جمله را فردا بيا و بگو معنا كن اگر ديديم كه مىتوانى معنا كنى مىتوانى حفظ كنى آنوقت وارد طلبگى شو ظاهرامسخرهاش مىخواستند بكنند كلاه مىخواستند سرش بگذارند خودش گفته بود سى صد مرتبه گفتم كهاى جمله را حفظ شدم بعد صبحى پا شدم يادم رفته بود بالاخره هى فشار آوردم به ذهنم يادم آمد خيلى خوشحال شدو كه يادم آمد، آمد توى مدرسه گفتند حفظ كردى گفت بله گفتند بگو گفت جلد ابو حنيفه نجس قال الكلب تطهيره ابلدواق يك كتك مفصلى بهش زدند و بيرونش كردند بالاخره آمد از شهر رفت بيرون رسيد به يك چشمهاى كه چك چك مىكرد واز آن بالا آب مىريخت روى سنگ ديد كه جا افتاده است از اثر چك چك آب جا افتاده است گفت مغز من هرچه سنگ از اين سنگ كه سختتر نيست علم هرچه روان از اين آب ديگر روانتر كه نيست اما تصميم گرفت من نمىدانم اين مفتاح العلوم را ديد يا نه اگر نديد اگر نديد اين مفتاح العلوم چهارده تا علم ادبى در او است از جمله اين متول اين فصاحت و بلاغتش اين دو علمش است كه ما طلبهها آنوقتهادو سال مىخوانديم حالا كه اصلاً نمىخوانيم و براى اينكه هيچ چيز ازش نمىفهميم و براى اينكه ازش هيچ چيز نمىفهميم رهايش كرديم اين فصاحت و بلاغت دو تا علمش است يعنى تخصص در ادبيات صرف، نحو،عروض، موسيقى و امثال اينها من جمله فصاحت و بلاغت چهاده علم ادبى چه جور مىشود زياد هست زياد گفته شده است انيشتن را مىگويند مىگفته من بارها توى ابتدايى رفوزه شدم بارها از نظر مشكل مادى هم هميشه پاى برهنه مىرفتم مدرسه معمولاً اينها ژنده پوش بودهاند يعنى يك لباسهاى پاره پاره بى كفش بى غذا گرسنه ولى بالاخره يكى اتم شكست يكى كشف ميكروب كرد يكى دارو ساز شد يكى برق كشف كرد تا آخر هيچ كدام اينها نبوغ نداشتند به اين معنا كه استعداد بالا ذهن و حافظه بالا نه همه مادون متوسط بودند نبوغ به اين معنا داشتند كار، استقامت، حوصله، موموجلو رفتن، از مشكلات نترسيدن، مشكلات را هضم كردن، با تسلط بر اعصاب مشكلات را پشت سر گذاشتن اگر قابل حل است حل وگرنه از كنار مشكل گذشتن تا كم كم شد انيشتن يا شد ملا صالح مازندرانى يا شد مثا شيخ انصارى به شما مىگفتم اين شيخ انصارى يك چشم كه اصلاً نداشت از اول كور بود آن چشم هم نصفه مىديد ولى با همين نصفه چشم شد شيخ انصارى موجب افتخار براى عالم تشيع يك افتخار براى فقه براى اصول ما يك افتخار به اندازه ايكه در مقابل شيخ همه متواضع هستند مرحوم شيخ با آن جوال ذهنشان با آن ابتكارهاشان مىبينيم وقتى كه به اسم شيخ مثل كسيكه شير ببيند و بترسد مرحوم آخوند شير علم مىبيند بهدست و پا مىافتد بايد كار كرد بايد از مشكل نترسيد بايد مشكلها را پشت سر گذاشت نمىشود كه مشكل نباشد هر كسى مشكلى دارد يك طلبه مشكل فقر دارد كه اين خيلى است يك طلبه مشكل ازدواج دارد اين خيلى يك طلبه مشكل بى استعدادى دارد خيلى يك طلبه رفيق بد دارد يك طلبه مشكل محيط دارد يك طلبه همه اش را دارد مثل ماها همهاش را داريم چه بايد كرد كه مىلوليم در اين مشكلها شيخ طوسى بشويم كار مىخواهد فعاليت مىخواهد استقامت مىخواهد مشكلها را پشت سر گذاشتن مىخواهد و كدام از غفها را شما سراغ داريد مثل آبى كه در آن آب باشد آب محيط بر او باشد مشكل محيط بر او نباشدشششما اگر توانستيد يك فقيه پيدا كنيد همه فقها مىلوليدند در مشكلها آنهم مشكلهاى كهما خوابش را هم نمىبينيم يك اضطرابى برايمان پيدا مىشود مىلوليدند در مششكلها اما ناگهان مىديدم صاحب جواهر از آن درآمد كاشف الغطا در آمد مشكلها را آسان مىگرفت مىشد كاشف الغطا دو دختر داشت (اينهاراما به مسخره مىگيريم)ايشان ديدند كه اين دو دختر موقع ازدواجشان است توى جلسه درس گفت دو تا دختر دارم يكى فاضل يكى با جمال و هر طلبهاى بخواهد به او ميدهم البته طلبهفاضل و متدين دو تا اصفهانى زرنگ پا شدند يكى حاج شيخ محمد تقى مسجد شاهى يكى مرحوم صدرى كه اجداد اين حاج اسماعيل صدر اينها است حاج شيخ محمد تقى مسجد شاهى پا شد گفت من علمش را دارم لذا آن با جمال را مىخواهم (ما علمش را خودمان داريم) آن يكى هم ديگر فضيلت داشت فضيلت روى فضيلت آمد مىگويند همين حلج شيخ محمد تقى مسجد شاهى را كفت بياييد خانه ايشان رفت خانه گفت چى دارى گفت هيچ چيز حتى كتابم را قرض مىكنم و مطالعه مىكنم آنوقت كتابخانه كه نبود فرمودند دختر م چيزى نمىخواهد دختر من دين مىخواهد و علم كه مىشناسمد تو هم دين دارى هم علم يك اتاق معمولى درست كردند همان اتاق خودش يك اتاق محقرى شب عروسى آنكه مهم است اينجا است نه جهازيه است نه تشريفات مهم اينجا است موقع نماز شب كاشف الغطا آمد درب زد گفت براى شما آب گرم كردم پا شويد برويد غسل كنيد بياييد نماز شب بخوانيداين را مىگويند پدر عروس پا شدند رفتند غسل كردند آمدند نماز شب خواندند وقتى نماز شب خواندند حاج شيخ محمد تقى در آمد و آن اجتهاد يكى پس از ديگرى در مسجد شاهىها معلوم است اين حاج شيخ نورالدين را بايد تحويل بدهد آقا نجفى را بايد تحويل بدهد اين اواخر كه بعضى آقايان ديدند مرحوم حاج شيخ مهدى را بايد تحويل بدهد بله تحويل ميدهد اينها را آنهم همين طور همين جور شد آنهم بايد حاج سيد اسماعيل صدر را تحويل بدهد كه در وقط مرحوم آخوند و مرحوم سيد خواص از او تقليد مىكردند بعد هم آن سيد صدرالدين كه حوزه مرهون او است بعد از مرحوم حاج شيخ خوب اينها مشكل رامشكل نمىديدند فرق بين آنها و ما اين است كه صد پنجاه به بالا اين مصيبت است كه آنها مشكل را مشكل نمىديدند و ما مشكل را مشكل مىبينيم حالا محيط اين بلا را سرمان آورد مردم سرمان آورده خودمان به سر خودمان آورديم بالاخره الان هست و معلوم است اگر كسى مشكل را مشكل ببيند از نظر فلسفه حل نمىشود در فلسفه اثبات شده مىگويند آدم روى زمين كه راه برود بيشتر از يك پا احتياج ندارد اين زمين هرچه پهن شما وقتى راه مىرويد به همين اندازه يك پا به همين اندازه حالا اگر اين چهار پنج متر رفت بالا روى ديوار بخواهيد روى ديوار راه برويد نمىتوانيد همان به اندازه يك پا آنجا داريد اما نمىشود يك مقدار كه مىروى تا تخيل مىكنى افتادم افتادى روى زمين مشكل را مشكل نمىبيند، پنج متر رفت بالا مشكل را مشكل مىبيند مىافتد سقوط مىكند ما سقوط كرديم در مشكل و از همين جهت هم انصاف قضيه اين است كه شما جوانها شما فضلا بايد فمر بكنيد نسل آينده در مخاطره است يعنى ما كاشف الغطاءها مىخواهيم ما صاحب جواهرها مىخواهيم اين فقه ما روز به روز رو به ترقى است تحجر كه نمىشود باشد فقه ما يعنى فقه تشيع اين رو به تزايد است زمان مكان اينها دخالت در فقهپيدا مىكنند هر روز ما يك نحو جواهر مىخواهيم اين جواهرى كه نوشته شده الان كتاب روز است چكش است براى ما ولى بالاخره صد سال آينده ما بايد جواهر بنويسيم كى است بااين مشكلها اينكه ما مىبينيم با اين غوطه ور شدن در اين دنيا كه هستيم با اين نازك نارنجى كه همه هسستيم و نمىتوتنيم فكرش را بكنيم چه بشود تحمل بكنيم خواه ناخواه توى سرمان زده مىشود و مشكل به دوشمان است اين ميشود ديگر اصول شيخانصارى و جواهر صاحب جواهر نوشته بشود و اين واجب هم هست يعنى ما بايد اين امانتى كه گرفتيم بدهيم به نسل آينده اگر ندهيم خيانت كرديم خيانت هم ذنب لا يغفر است خيال نكنيد كه گناهش كوچك باشد نه ذنب لا يغفر است ما اگر نتوانيم اين امانت را بدهيم به نسل آينده نسل اينده بى فقه بماندنسل آينده بى مدرس بماند بى مرجع بماند مجتهد بماند آنوقت چه بايد كرد كى بايد جوابگو باشد آيا مىشود اين گناه يغفر باشد وهمه ما مسؤل هستيم اصفهان مسؤل است خراسان مسؤل است قم مسؤل است تمام حوزههاى كوچك و بزرگ مسؤل هستند مسئوليت هم سنگين است بزرگ است ايم فقه و اصول كه پايه است پايه روحانيت فقه و اصول است ما بقى هم بايد باشد مخصوصادر زمان ما، در زمان ما علاوه بر فقه و اصول آشنايى با معارف اسلامى مىخواهيم آشنايى كامل، اين شبهات را كى بايد جواب بدهد ما بايد حسابى جواب بدهيم بايد دانشگاه اداره بكنيم زمان شسخ انصارى زمان صاحب جواهر اما فعلاً ماروحانيون به ما مىگفتند مىروى اصفهان اصفهان خود كفا مىشود در اينكه مىتوانيد علاوهبر واردات صادرات داشته باشيد و اينها خواب كه نيست يك گفتنىهاى است كه پايه دارد يك گفتنىهاى است كه بايد جامه عمل بپوشد ما بايد با معارف اسلامى آشناى كامل داشته باشيم ما بايد مفسر باشيم اما نمىشود كه ما مفسر نباشيم علاوه بر اينكه ما بايد آشناى كامل به فلسفه داشته باشيم بى فلسفه كه زمان فعلى ما كه نمىشود كه شبهاتى كه مىآيد از غرب يكى پس از ديگرى الان اين كدام ما هيچ ترقى نكرده است اين خيلى نقص است براى ما سنىها الان كلامشان خيلى ترقى كرده است حالا الحمدللّه يا نا الحمدللّه آنها پايه و ريشه ندارند اين معلوم است مثل از اولش است كه دليل بر خلافت چى، اجماع اينقدرى پايه كداماجماع، تويش مىمانيم كه يك قدر حالا مصرىها ترقى كردند حالا چى مىگويند الحكم لمن غلب صدام غلبه پيدا كرده خليفة اللّه است اينها كه پايه نيست پايه ندارد اما خوب از نظر عرضى خيلى چيز دارند خيلى اين الازهر مصر الان سالى چندين صد كتاب دينى مىدهد بعد قالبش هم توى كتاب تعرضى براى تشيع، تشيع در مخاطره است يعنى الازهر مصر به جاى اينكه حقپذير باشد حق كشى مىكند اين حق كشى را او بكند كى بايد جواب بدهد حوزه علميه اصفهان بايد جواب گو باشيم او يك كتاب مىنويسد اين هم يك كتاب بنويسد او يك فحش مىدهد اين يك علم بدهد تا اين تشيع باقى بماند اكر راستى اين تشيع باقى بماند ضربه بخورد جوابگو نباشيم باسد جواب بدهيم اين مىشود در مقابل اميرالمومنين عليهالسلام در روز قيامت كه ما كار داشتيم ما منبر داشتيم ما زن وبچه داشتيم ما مشكلها داشتيم ما توى تجمل گرايها مردم غوطه ور بوديم مجبور بوديم وقتى اينها رابگوييم ناگهان شهيد دوم را مىآوردند جلو مىگويند آقا اين پنجاه و چهار سالش بود مشكل هايش صد بود از شما يك شبها مىرفت هيزم كشى مىكرد اما وقتى درس مىگفت درس پنج تا سنىها را مىگفت تا درس تشيع بگويد دويست جلد كتاب هم اين نوشته است يكى از اين كتابها همين مسالك، مشكل اين بيشتر است يا مشكل شما مىمانيد ديگر رو سياهى خدمت اميرالمومنين عليهالسلام حالا ان شاء اللّه شفاعت ما را مىكنند و روسياهى خدمت ايشان سر به زيرى خدمت ايشان كار مشكلى است كلكم مسؤل و سبب عمده هم اين است كهما فرق بين ما و شهيد دوم فرق ما و شهيد اول، شهيد اول از نظر فقرى بسيارى درمضيقه بود از نظر اختناقى كه برايش جلو آمده بود اصلاًنمىتوانست درس بگويد توى اتاق براى دو سه تا طلبه يادم وقتى مىآيد كه اما صادق عليهالسلام يك وقت وضعش رسيد به آنجا كه «و الباب عليه مغلق وستر عليه مرخاء»در بسته پرده كشيده امابالاخره همان وقت هم اصحاب با من يشتر الخيار جاو مىآمدند مسئله مىپرسيدند و امام صادق هم از همان اتاق مىآمدند توى كوچه و جواب مىدادند تا اين تشيع رسيد به ما يك يك دينار از طلبه مىگرفتند تا درس امام صادق بگويد يك دينار بهش مىدادند اگر درس ابوحنيفه برود مىرفتند كار يك دينار پيدا مىكردند مىآمدند مىدادند تا درس ابو حنيفه نروند مىدادند به اين آقا تا اجازه بدهد بيايد درس امام صادق عليهالسلام كه يكى مىگفت ما يك روز درس اين ميرويم يك روز درس او رفت درس ابو حنيفه كه وسط راه گفت جا مىروى در كفر، و بالاخرهسه مرتبه رفت وبراى خاطر امام صادق عليهالسلام هم مىرفت تا نرفت و بالاخره رفت كار كرد يك دينار پيدا كرد و امد درس،امام صادق عليهالسلام غرمودند اگر تو مادرت رفته بود تو هم رفته بودى اينجور اين روايت به دستما رسيده خيال مىكنيد اين وسائل همين جورى به دست ما رسيده است نه اينجور اميرالمومنين عليهالسلام همين بود اميرالمومنين عليهالسلام مىتوانست درس بگويد اميرالمومنين عليهالسلام اين بيست و پنج سال چه كار ميكرد يك اسستخوان در گلو و يك خار در چشم مباركشان اينها كه دروغ نيست اينها كه اقراق نيست يك واقعيت است همين كه شماها روى منبر مىخوانيد يك واقعيت است كه اميرالمومنين رد مىشدند سه چهار نفر صحبت مىكردند حرف مىزدند كه بدترين اوقات براى يك مرد كدام است اميرالمومنين عليهالسلام رسيدند گفتند چه مىگويد گفتد اين موضوع اميرالمومنين عليهالسلامترسيدند حقيقترا بگويند لذا رو كرد اينطرف آنطرف ببيند خودى است يا نه ديدند كه بله خودى است گفت بدترين اوقات آن موقعيكه آدم ببيند زنش را كتك مىزنند و ساكت بماند نتواند كارى بكند و همين طور امام حسن عليهالسلامامام حسين عليهالسلامتا برسد به حضرت ولى عصر (عج)حضرت ولى عصر چرا غايب شد يعنى مشكلات امام صادق عليهالسلام بيشتر بود يا مشكلات ما مشكلات امام باقر عليهالسلامبيشر بود يا مشكلات ما يعنى كار مىرسد به اينجا كه «والباب عليه مغلق و ستر عليه مرخاء» ولى به فكر اين است كه يك روايت بدهد واين راوى بعضى رانميداند معنايش چى است مىفذمايد كههمين روايت را نقل كن بس است نمىخواهد معنايش را بفهمى وسائل الشيعه شده اين كتاب اربعه شما را نمىدانم چقدر تاريخ خوانديد حالات اين مرحوم كلينى كه بيست و پنج سال در به در است بيست و پنج سال در تقيه است بيست و پنج سال در «والباب عليه مغلق و ستر عليه مرخاء» تا توت=انسته اين اصول كافى فروع كافى را به شيخ طوسى لين تهذيب را كه مىنوشت به اندازهاى در اختناق بود همان وقت بود كه اين سنىها ريختند محله كرخ را به آتش كشيدند چون شيخ طوسى آنجا بود كرسى و منبر مرحوم شيخ را آتش زدند كتابخانه ما كه كتب اصول اربعه در آنجا بود آتش زدند شيخ طوسى شد بى كتاب بى درس بى زن و بچه پاى برهنه فرار كرد آمد نجف و حوزه تشكيل داد فكر كرديد روى اينها، حوزه نجف چه جور تشكيل شد تشكيل داد بالاخره حوزه مثل خودش را تحويل جامعه داد مثل كاشف الغطاها، محققها، علامهها تحويل داد و بالاخره تا اين اواخر و اين مراجع بزرگ را تحويل جامعه داد والان ديگر نمىتواند نجف مثل مرحوم آقاى حكيم و آقاى خويى تحويل بدهد چه بايد كردكى بايد تحويل بدهد؟قم كى بايد تحويل بدهد؟اصفهان چه چيزى كمتر داريد چه چيزى نداريد فقط اين است كه بعضىها كار دارم،نمىتوانم،منبر دارم،طلبه گى وقت مىخواهد يا بالاخره از اين حرفها ذنب لا يغفر است كدام مشكل نداشتند كدامشان همين دختر شهيد با اين همه فقر مجتهده مىشود همين دختر شهيد دوم با اين فقرش كه پدرش هيزم كنى ميكرد براى اينكه هيزم اينها را اداره بكند اين مجتهده مىشود خود شهيد دوم مسالك مىنويسد بقول حضرت امام مرحوم صاحب جواهر انصافاكرامت كرده است در سر حد معجزه بوده است يك كسى بين بيست بيست و پنچ سال اين جواهر را تحويل بدهد خيلى كرامت كرده است اما همين از نظر فقرى خودش چيز نداشت چه برسد به طلبهها بدهد در فقر عجيبى بودند اصلاًشهريه نبود اين شهريه از زمان حاج سيد ابوالحسن اصفهانى پيدا شده است خودش در مضيقه عجيب در آن بى امكاناتى هواى گرم نجف اما جواهر نوشت جواهر تحويل داد عمده اين است سعه صدر نداريم سعه صدر داشتند شرح صدر نداريم شرح صدر داشتند وقتى داشتند «رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى»ديگر كارها آسان مىشود «وحلل عقده من لسانى يفقوا قولى» شما ببينيد كه يك بدهكارى پيدا مىكنيد نه مىتوانيد حرف بزنيد نه چيزى مىفهميد اين براى اين است كه سعه صدر نداريم اما آن بچهاش مىميرد انهم پسرش عصاى دستش همين پسرى كه عصاى دستش است همين پسرى كه بسيار با جمال است همين پسرى كه مجتهد است شب كه مىشود مىگويد خوب بهترين ثواب نوشتن اين جواهر بالاى سر بچهاش مىآيد براى ما هم ذيلش مىنويسد اين جواهر را بالاى سر پسرم نوشتم هديه كردم ثوابش را براى او يعنى طلبه بدان توى مشكل هم ميتوانجواهر نوشت اما سعه صدر مىخواهد مشكل را مشكل نبينيم اگر قابل حل است حل كنيم و حالا خيال هم نكنيد همهاش صاحب جواهر و اينها نه آدم برود توى تاريخ يك چيزهاى عجيب و غريب مىبيند مثلاًزن اين ابو ايوب انصارى را شما براى مردم خيلى گفتيد اين فقط يك پسر سه چهار ساله داشت مريض بود، مرد يك مقدار گريه كرد ديد الان شوهر خستهاش مىآيد گفت خوب ما حالا گريه بكنيم بچه كه زنده نمى شود حالا شوهر خسته را چرا آزرده خاطر كند پا شد مرده را گذاشت آنطرف مهيا شد براى شوهردارى شوهر آمد ديد عجب نشاطى اينها را خيال نكنيد سنگ دل بودد نه براى اينكه يك انسان است دوست اولاد است دلش مىتپد اما ببينيد با گريه كردن اين زنده مىشود شوهر را دلش را آزرده خاطر كردن اين درست مىشود گفت بچه گفت الحمد للّه خوب است تا بالاخره شام را خوردند خودش را عرضه داشت به شوهر پا شدند غسل كردند اول اذان صبح مىخواست برود اول از اين سؤال كرد گفت اگر كسى يك امانت به تو بدهد بعد هم بيايد اين امانت را بخواهد پس بكيرد تو ندهى گفت چه جور است گفت خيانت در امانت است مگر مىشود من امانت را ندهم گفت خدا يك امانت چهار سال قبل به تو داد و حالا هم گرفت مرده است بيا برو رفقا را بگو و بعد بيا كفن و دفن كن همين تمام شد نه در تاريخ در تاريخ مىخوانيم وقتى وارد شد منتظر بود اين بياييدتا وارد شد گفت مبارك باد اين ديشب شما مباركهم شد خدا يك پسر بهش داد به جاى او و بعضى بزرگان مىگويند اين پسر كه در جن صفين در ركاب اميرالمومنين عليهالسلام شهيد شد،از ياران خاص اميرالمومنين بود اينهابه كنار مىگويند اين پسر سى و دو سال با همان وضوى مغرب و عشا نماز صبحش را خواند معلوم است خداوند اين دنيايش است آخرتش همان كه قرآن مىگويد گنج را نگه داشتيم بواسطه دو تا پيغمبر، دوتا پيغمبر را عمله كرديم براى اينكه اين گنج را نگه داريم مىگويد «وكان ابو هما صالحا»ابو ايوب انصارى و زنش بايد اين جور پرى را تحويل جامعه بدهد معلوم است كار شيخ انصارى بايد اين بشودكه حوزه مىگردد روى رسائل و مكاسب شيخ انصارى و معمولاً هم اينها همه اين چنين بودند نمىشود بدن رنج كسى به جاى برسد نمىشود چهارده معصوم هم كه براى علمشان براى قدرتشان براى اينكه واسطه فيض اين عالم بودند ديگر رنج درون آنها نمىخواست اما بالاخره «ما اوزى نبى ما اوزى»در رنج بودند در مشقت بودند از شما تقاضا دارم مومو اين هم بايد رفت جلو يعنى همين جور كه شرح صدر پيا نمىشود به قول استاد بزرگوار و عزيز ما آن كه به ما خيلى حق دارد خيلى به حوزهها به عالم تشيع به عالم اسلام به عالم انسانيت حضرت امام «رضوان اللّه تعالى عليه» به مىگفتند چهل سال خون جگر مىخواهد تا انسان بتواند يك صفت رذيله را ريشه كن بكند يك فضيلت به جاى او غرس كند بارور كند از ميوهاش استفاده بكند خوب همين جور كه سعه صدر پيدا نمىشود اما آنكه به همه مخصوصا جوانها لازم است واجب است آقا جئانها همه و همه ما بايد اين امانت را بدهم به نسل ىنده اگر ندهيم ذنب لا يغفر است با چى «آلته الرياسه سعة الصدر»ما بخواهيم به جاى برسيم اين امانت را بدهيم به نسل آيندهشرح صدر مىخواهد.
خدايا به آن كسانيكه شرح صدرشان على بود نمونه بود اسوه بود خدايا سعه صدر آنهم سعه صدرى كه بتوانيم امانت را از اين نسل به نسل ديگر بدهيم به همه ما عمايت بفرما.
والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته