پنجشنبه 1 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

شماره درس: 57

تاريخ درس: ۱۳۷۶/۷/۳۰

متن درس:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

بحث هفته گذشته درباره سعه صدر و شرح صدر بود كه قرآن مى‏فرمايد راجع به دستور العملى «واصبر على ما يقولون واحجرهم حجراجميلا»اين سعه صدر را همين طور كه هفته گذشته گفتم بايد همه مخصوصاما طلبه‏ها اهميت به او بدهيم براى اينكه بدونه سعه صدر بدونه شرح صدر انسان نمى‏تواند به هدف برسد كا مشكل مى‏شود معمولاً اگر كسى سعه صدر نداشته باشد شرح صدر نباشد در كارها گره مى‏افتد و ميخواهد خوب كند هرچه جلوتر مى‏رود مشكل‏تر مى‏شود بدتر مى‏شود انسان بايد در گفتارش در كردارش تسلط بر اعصاب داشته باشد با حوصله مومو جلو رفتن گره‏هاى كورى را باز كردن اگر قادر نيست گره كورى را باز كردن مشكلى را حل كردن مشكل را تحمل كردن اگر بشود از كنار مشكل گذشتن تا انسام كم كم به مطلوب برسد اگر تسلط بر اعصاب نباشد نظير اينكه يك كلافى را بدهند به شما اين كلاف سر به گم باشد معلوم است يك مقدار كه به او ور رفتيد يا كنار مى‏گذاريد كلاف را يا عصبانى مى‏شويد پاره پاره مى‏كنيد و مى‏ريزيد دور اما اگر حوصله داشته باشيد اگر تسلط بر اعصاب و نفس باشد همين كلاف سر به گم ناگهان سر كلاف پيدا مى‏شود زندگى پيدا شدن يكى از فضائل خصوصا علم از همين مقوله است بايد مومو جلو رفت تا ان شاءاللّه‏ به هدف رسيد اگر مومو جلو نرويم حوصله نباشد نتوانيم مشكلات را تحمل بكنيم نتوانيم اگر مشكلات قابل حل است حل بكنيم همانروز اول كار تمام مى‏شود همان ماه اول، سال اول دگر انسان مى‏ماند بايد با مشكلات انسان دريا دل باشد همين طوريكه دريا همه چيز را در خود حل ميكند اينكه درا نمى‏گندد در حاليكه گل و لاى‏ها مردارها دائما وارد اين دريا مى‏شود اين دريا نمى‏گندد براى اينكه همه چيز را به رنگ خودش در مى‏آورد گل و لاى باشد يا مردارهايا زندارها هر چه باشد. انسان در زندگى بايد چنين باشد تا بقول قرآن شريف كارها آسان بشود اگر مومو جلو برويم كارها درست مى‏شود اگر حوصله باشد تسلط بر اعصاب باشد نمى‏دانم و نمى‏شود و نمى‏توانم در قاموس انسان راه ندارد اگر بخواهد مى‏شود مى‏تواند، مى‏داند و چه بسيار افرادى را ما سراغ داريم كه با حوصله با تسلط بر اعصاب به مقام‏هاى خيلى بالاى رسيدند بعضى اوقات انسان تعجب مى‏كند كه يك چيزهاى در تاريخ نوشته شده است كه اينها راستى صحت دارد ندارد اين ملا صالح مازندرانى كه داماد علامه مجلسى هم شد علامه مجلسى دخترش را بهش داد در حاليكه دختر فاضله‏اى هم بود شايد مجتهده بوده شايد نه از مجتهدهاى كه شمردند يكى اين دختر بوده و اين ملا صالح مازندرانى ملاى شد انصافا اين شرح نهج البلاغه كه الان در دست رس است انسان انسان مى‏بيند كه ملا است فيلسوف است عارف است آشناى كامل به روايات اهل بيت است كمك كار علامه مجلسى در بحار است و فقيه است مى‏بيند اينجورى است و مى‏گويند اين از بس بى استعداد بود گاهى خانه‏اش را گم مى‏كر از مدرسه مى‏آمد خانه را گم مى‏كرد اما بالاخره پشت كار اين قضيه سكاكى را فراموش نكنيد كه چهل ساله بود كه وارد شد به اندازه‏اى بى استعداد بود رفت مدرسه يك جمله‏اى طلبه‏ها بهش داند كه جلد الكلب نجس قال ابو حنيفه تطهير با الدواق گفتند اين جمله را فردا بيا و بگو معنا كن اگر ديديم كه مى‏توانى معنا كنى مى‏توانى حفظ كنى آنوقت وارد طلبگى شو ظاهرامسخره‏اش مى‏خواستند بكنند كلاه مى‏خواستند سرش بگذارند خودش گفته بود سى صد مرتبه گفتم كه‏اى جمله را حفظ شدم بعد صبحى پا شدم يادم رفته بود بالاخره هى فشار آوردم به ذهنم يادم آمد خيلى خوشحال شدو كه يادم آمد، آمد توى مدرسه گفتند حفظ كردى گفت بله گفتند بگو گفت جلد ابو حنيفه نجس قال الكلب تطهيره ابلدواق يك كتك مفصلى بهش زدند و بيرونش كردند بالاخره آمد از شهر رفت بيرون رسيد به يك چشمه‏اى كه چك چك مى‏كرد واز آن بالا آب مى‏ريخت روى سنگ ديد كه جا افتاده است از اثر چك چك آب جا افتاده است گفت مغز من هرچه سنگ از اين سنگ كه سخت‏تر نيست علم هرچه روان از اين آب ديگر روانتر كه نيست اما تصميم گرفت من نمى‏دانم اين مفتاح العلوم را ديد يا نه اگر نديد اگر نديد اين مفتاح العلوم چهارده تا علم ادبى در او است از جمله اين متول اين فصاحت و بلاغتش اين دو علمش است كه ما طلبه‏ها آنوقت‏هادو سال مى‏خوانديم حالا كه اصلاً نمى‏خوانيم و براى اينكه هيچ چيز ازش نمى‏فهميم و براى اينكه ازش هيچ چيز نمى‏فهميم رهايش كرديم اين فصاحت و بلاغت دو تا علمش است يعنى تخصص در ادبيات صرف، نحو،عروض، موسيقى و امثال اينها من جمله فصاحت و بلاغت چهاده علم ادبى چه جور مى‏شود زياد هست زياد گفته شده است انيشتن را مى‏گويند مى‏گفته من بارها توى ابتدايى رفوزه شدم بارها از نظر مشكل مادى هم هميشه پاى برهنه مى‏رفتم مدرسه معمولاً اينها ژنده پوش بوده‏اند يعنى يك لباسهاى پاره پاره بى كفش بى غذا گرسنه ولى بالاخره يكى اتم شكست يكى كشف ميكروب كرد يكى دارو ساز شد يكى برق كشف كرد تا آخر هيچ كدام اينها نبوغ نداشتند به اين معنا كه استعداد بالا ذهن و حافظه بالا نه همه مادون متوسط بودند نبوغ به اين معنا داشتند كار، استقامت، حوصله، موموجلو رفتن، از مشكلات نترسيدن، مشكلات را هضم كردن، با تسلط بر اعصاب مشكلات را پشت سر گذاشتن اگر قابل حل است حل وگرنه از كنار مشكل گذشتن تا كم كم شد انيشتن يا شد ملا صالح مازندرانى يا شد مثا شيخ انصارى به شما مى‏گفتم اين شيخ انصارى يك چشم كه اصلاً نداشت از اول كور بود آن چشم هم نصفه مى‏ديد ولى با همين نصفه چشم شد شيخ انصارى موجب افتخار براى عالم تشيع يك افتخار براى فقه براى اصول ما يك افتخار به اندازه ايكه در مقابل شيخ همه متواضع هستند مرحوم شيخ با آن جوال ذهنشان با آن ابتكارهاشان مى‏بينيم وقتى كه به اسم شيخ مثل كسيكه شير ببيند و بترسد مرحوم آخوند شير علم مى‏بيند بهدست و پا مى‏افتد بايد كار كرد بايد از مشكل نترسيد بايد مشكل‏ها را پشت سر گذاشت نمى‏شود كه مشكل نباشد هر كسى مشكلى دارد يك طلبه مشكل فقر دارد كه اين خيلى است يك طلبه مشكل ازدواج دارد اين خيلى يك طلبه مشكل بى استعدادى دارد خيلى يك طلبه رفيق بد دارد يك طلبه مشكل محيط دارد يك طلبه همه اش را دارد مثل ماها همه‏اش را داريم چه بايد كرد كه مى‏لوليم در اين مشكل‏ها شيخ طوسى بشويم كار مى‏خواهد فعاليت مى‏خواهد استقامت مى‏خواهد مشكل‏ها را پشت سر گذاشتن مى‏خواهد و كدام از غفها را شما سراغ داريد مثل آبى كه در آن آب باشد آب محيط بر او باشد مشكل محيط بر او نباشدشششما اگر توانستيد يك فقيه پيدا كنيد همه فقها مى‏لوليدند در مشكل‏ها آنهم مشكل‏هاى كهما خوابش را هم نمى‏بينيم يك اضطرابى برايمان پيدا مى‏شود مى‏لوليدند در مششكل‏ها اما ناگهان مى‏ديدم صاحب جواهر از آن درآمد كاشف الغطا در آمد مشكل‏ها را آسان مى‏گرفت مى‏شد كاشف الغطا دو دختر داشت (اينهاراما به مسخره مى‏گيريم)ايشان ديدند كه اين دو دختر موقع ازدواجشان است توى جلسه درس گفت دو تا دختر دارم يكى فاضل يكى با جمال و هر طلبه‏اى بخواهد به او ميدهم البته طلبهفاضل و متدين دو تا اصفهانى زرنگ پا شدند يكى حاج شيخ محمد تقى مسجد شاهى يكى مرحوم صدرى كه اجداد اين حاج اسماعيل صدر اينها است حاج شيخ محمد تقى مسجد شاهى پا شد گفت من علمش را دارم لذا آن با جمال را مى‏خواهم (ما علمش را خودمان داريم) آن يكى هم ديگر فضيلت داشت فضيلت روى فضيلت آمد مى‏گويند همين حلج شيخ محمد تقى مسجد شاهى را كفت بياييد خانه ايشان رفت خانه گفت چى دارى گفت هيچ چيز حتى كتابم را قرض مى‏كنم و مطالعه مى‏كنم آنوقت كتابخانه كه نبود فرمودند دختر م چيزى نمى‏خواهد دختر من دين مى‏خواهد و علم كه مى‏شناسمد تو هم دين دارى هم علم يك اتاق معمولى درست كردند همان اتاق خودش يك اتاق محقرى شب عروسى آنكه مهم است اينجا است نه جهازيه است نه تشريفات مهم اينجا است موقع نماز شب كاشف الغطا آمد درب زد گفت براى شما آب گرم كردم پا شويد برويد غسل كنيد بياييد نماز شب بخوانيداين را مى‏گويند پدر عروس پا شدند رفتند غسل كردند آمدند نماز شب خواندند وقتى نماز شب خواندند حاج شيخ محمد تقى در آمد و آن اجتهاد يكى پس از ديگرى در مسجد شاهى‏ها معلوم است اين حاج شيخ نورالدين را بايد تحويل بدهد آقا نجفى را بايد تحويل بدهد اين اواخر كه بعضى آقايان ديدند مرحوم حاج شيخ مهدى را بايد تحويل بدهد بله تحويل ميدهد اينها را آنهم همين طور همين جور شد آنهم بايد حاج سيد اسماعيل صدر را تحويل بدهد كه در وقط مرحوم آخوند و مرحوم سيد خواص از او تقليد مى‏كردند بعد هم آن سيد صدرالدين كه حوزه مرهون او است بعد از مرحوم حاج شيخ خوب اينها مشكل رامشكل نمى‏ديدند فرق بين آنها و ما اين است كه صد پنجاه به بالا اين مصيبت است كه آنها مشكل را مشكل نمى‏ديدند و ما مشكل را مشكل مى‏بينيم حالا محيط اين بلا را سرمان آورد مردم سرمان آورده خودمان به سر خودمان آورديم بالاخره الان هست و معلوم است اگر كسى مشكل را مشكل ببيند از نظر فلسفه حل نمى‏شود در فلسفه اثبات شده مى‏گويند آدم روى زمين كه راه برود بيشتر از يك پا احتياج ندارد اين زمين هرچه پهن شما وقتى راه مى‏رويد به همين اندازه يك پا به همين اندازه حالا اگر اين چهار پنج متر رفت بالا روى ديوار بخواهيد روى ديوار راه برويد نمى‏توانيد همان به اندازه يك پا آنجا داريد اما نمى‏شود يك مقدار كه مى‏روى تا تخيل مى‏كنى افتادم افتادى روى زمين مشكل را مشكل نمى‏بيند، پنج متر رفت بالا مشكل را مشكل مى‏بيند مى‏افتد سقوط مى‏كند ما سقوط كرديم در مشكل و از همين جهت هم انصاف قضيه اين است كه شما جوان‏ها شما فضلا بايد فمر بكنيد نسل آينده در مخاطره است يعنى ما كاشف الغطاءها مى‏خواهيم ما صاحب جواهرها مى‏خواهيم اين فقه ما روز به روز رو به ترقى است تحجر كه نمى‏شود باشد فقه ما يعنى فقه تشيع اين رو به تزايد است زمان مكان اينها دخالت در فقهپيدا مى‏كنند هر روز ما يك نحو جواهر مى‏خواهيم اين جواهرى كه نوشته شده الان كتاب روز است چكش است براى ما ولى بالاخره صد سال آينده ما بايد جواهر بنويسيم كى است بااين مشكل‏ها اينكه ما مى‏بينيم با اين غوطه ور شدن در اين دنيا كه هستيم با اين نازك نارنجى كه همه هسستيم و نمى‏توتنيم فكرش را بكنيم چه بشود تحمل بكنيم خواه ناخواه توى سرمان زده مى‏شود و مشكل به دوشمان است اين ميشود ديگر اصول شيخانصارى و جواهر صاحب جواهر نوشته بشود و اين واجب هم هست يعنى ما بايد اين امانتى كه گرفتيم بدهيم به نسل آينده اگر ندهيم خيانت كرديم خيانت هم ذنب لا يغفر است خيال نكنيد كه گناهش كوچك باشد نه ذنب لا يغفر است ما اگر نتوانيم اين امانت را بدهيم به نسل آينده نسل اينده بى فقه بماندنسل آينده بى مدرس بماند بى مرجع بماند مجتهد بماند آنوقت چه بايد كرد كى بايد جوابگو باشد آيا مى‏شود اين گناه يغفر باشد وهمه ما مسؤل هستيم اصفهان مسؤل است خراسان مسؤل است قم مسؤل است تمام حوزه‏هاى كوچك و بزرگ مسؤل هستند مسئوليت هم سنگين است بزرگ است ايم فقه و اصول كه پايه است پايه روحانيت فقه و اصول است ما بقى هم بايد باشد مخصوصادر زمان ما، در زمان ما علاوه بر فقه و اصول آشنايى با معارف اسلامى مى‏خواهيم آشنايى كامل، اين شبهات را كى بايد جواب بدهد ما بايد حسابى جواب بدهيم بايد دانشگاه اداره بكنيم زمان شسخ انصارى زمان صاحب جواهر اما فعلاً ماروحانيون به ما مى‏گفتند مى‏روى اصفهان اصفهان خود كفا مى‏شود در اينكه مى‏توانيد علاوهبر واردات صادرات داشته باشيد و اينها خواب كه نيست يك گفتنى‏هاى است كه پايه دارد يك گفتنى‏هاى است كه بايد جامه عمل بپوشد ما بايد با معارف اسلامى آشناى كامل داشته باشيم ما بايد مفسر باشيم اما نمى‏شود كه ما مفسر نباشيم علاوه بر اينكه ما بايد آشناى كامل به فلسفه داشته باشيم بى فلسفه كه زمان فعلى ما كه نمى‏شود كه شبهاتى كه مى‏آيد از غرب يكى پس از ديگرى الان اين كدام ما هيچ ترقى نكرده است اين خيلى نقص است براى ما سنى‏ها الان كلامشان خيلى ترقى كرده است حالا الحمدللّه‏ يا نا الحمدللّه‏ آنها پايه و ريشه ندارند اين معلوم است مثل از اولش است كه دليل بر خلافت چى، اجماع اينقدرى پايه كدام‏اجماع، تويش مى‏مانيم كه يك قدر حالا مصرى‏ها ترقى كردند حالا چى مى‏گويند الحكم لمن غلب صدام غلبه پيدا كرده خليفة اللّه‏ است اينها كه پايه نيست پايه ندارد اما خوب از نظر عرضى خيلى چيز دارند خيلى اين الازهر مصر الان سالى چندين صد كتاب دينى مى‏دهد بعد قالبش هم توى كتاب تعرضى براى تشيع، تشيع در مخاطره است يعنى الازهر مصر به جاى اينكه حق‏پذير باشد حق كشى مى‏كند اين حق كشى را او بكند كى بايد جواب بدهد حوزه علميه اصفهان بايد جواب گو باشيم او يك كتاب مى‏نويسد اين هم يك كتاب بنويسد او يك فحش مى‏دهد اين يك علم بدهد تا اين تشيع باقى بماند اكر راستى اين تشيع باقى بماند ضربه بخورد جوابگو نباشيم باسد جواب بدهيم اين مى‏شود در مقابل اميرالمومنين عليه‏السلام در روز قيامت كه ما كار داشتيم ما منبر داشتيم ما زن وبچه داشتيم ما مشكل‏ها داشتيم ما توى تجمل گرايها مردم غوطه ور بوديم مجبور بوديم وقتى اينها رابگوييم ناگهان شهيد دوم را مى‏آوردند جلو مى‏گويند آقا اين پنجاه و چهار سالش بود مشكل هايش صد بود از شما يك شبها مى‏رفت هيزم كشى مى‏كرد اما وقتى درس مى‏گفت درس پنج تا سنى‏ها را مى‏گفت تا درس تشيع بگويد دويست جلد كتاب هم اين نوشته است يكى از اين كتابها همين مسالك، مشكل اين بيشتر است يا مشكل شما مى‏مانيد ديگر رو سياهى خدمت اميرالمومنين عليه‏السلام حالا ان شاء اللّه‏ شفاعت ما را مى‏كنند و روسياهى خدمت ايشان سر به زيرى خدمت ايشان كار مشكلى است كلكم مسؤل و سبب عمده هم اين است كهما فرق بين ما و شهيد دوم فرق ما و شهيد اول، شهيد اول از نظر فقرى بسيارى درمضيقه بود از نظر اختناقى كه برايش جلو آمده بود اصلاًنمى‏توانست درس بگويد توى اتاق براى دو سه تا طلبه يادم وقتى مى‏آيد كه اما صادق عليه‏السلام يك وقت وضعش رسيد به آنجا كه «و الباب عليه مغلق وستر عليه مرخاء»در بسته پرده كشيده امابالاخره همان وقت هم اصحاب با من يشتر الخيار جاو مى‏آمدند مسئله مى‏پرسيدند و امام صادق هم از همان اتاق مى‏آمدند توى كوچه و جواب مى‏دادند تا اين تشيع رسيد به ما يك يك دينار از طلبه مى‏گرفتند تا درس امام صادق بگويد يك دينار بهش مى‏دادند اگر درس ابوحنيفه برود مى‏رفتند كار يك دينار پيدا مى‏كردند مى‏آمدند مى‏دادند تا درس ابو حنيفه نروند مى‏دادند به اين آقا تا اجازه بدهد بيايد درس امام صادق عليه‏السلام كه يكى مى‏گفت ما يك روز درس اين ميرويم يك روز درس او رفت درس ابو حنيفه كه وسط راه گفت جا مى‏روى در كفر، و بالاخره‏سه مرتبه رفت وبراى خاطر امام صادق عليه‏السلام هم مى‏رفت تا نرفت و بالاخره رفت كار كرد يك دينار پيدا كرد و امد درس،امام صادق عليه‏السلام غرمودند اگر تو مادرت رفته بود تو هم رفته بودى اينجور اين روايت به دستما رسيده خيال مى‏كنيد اين وسائل همين جورى به دست ما رسيده است نه اينجور اميرالمومنين عليه‏السلام همين بود اميرالمومنين عليه‏السلام مى‏توانست درس بگويد اميرالمومنين عليه‏السلام اين بيست و پنج سال چه كار ميكرد يك اسستخوان در گلو و يك خار در چشم مباركشان اينها كه دروغ نيست اينها كه اقراق نيست يك واقعيت است همين كه شماها روى منبر مى‏خوانيد يك واقعيت است كه اميرالمومنين رد مى‏شدند سه چهار نفر صحبت مى‏كردند حرف مى‏زدند كه بدترين اوقات براى يك مرد كدام است اميرالمومنين عليه‏السلام رسيدند گفتند چه مى‏گويد گفتد اين موضوع اميرالمومنين عليه‏السلامترسيدند حقيقترا بگويند لذا رو كرد اينطرف آنطرف ببيند خودى است يا نه ديدند كه بله خودى است گفت بدترين اوقات آن موقعيكه آدم ببيند زنش را كتك مى‏زنند و ساكت بماند نتواند كارى بكند و همين طور امام حسن عليه‏السلامامام حسين عليه‏السلامتا برسد به حضرت ولى عصر (عج)حضرت ولى عصر چرا غايب شد يعنى مشكلات امام صادق عليه‏السلام بيشتر بود يا مشكلات ما مشكلات امام باقر عليه‏السلامبيشر بود يا مشكلات ما يعنى كار مى‏رسد به اينجا كه «والباب عليه مغلق و ستر عليه مرخاء» ولى به فكر اين است كه يك روايت بدهد واين راوى بعضى رانميداند معنايش چى است مى‏فذمايد كههمين روايت را نقل كن بس است نمى‏خواهد معنايش را بفهمى وسائل الشيعه شده اين كتاب اربعه شما را نمى‏دانم چقدر تاريخ خوانديد حالات اين مرحوم كلينى كه بيست و پنج سال در به در است بيست و پنج سال در تقيه است بيست و پنج سال در «والباب عليه مغلق و ستر عليه مرخاء» تا توت=انسته اين اصول كافى فروع كافى را به شيخ طوسى لين تهذيب را كه مى‏نوشت به اندازه‏اى در اختناق بود همان وقت بود كه اين سنى‏ها ريختند محله كرخ را به آتش كشيدند چون شيخ طوسى آنجا بود كرسى و منبر مرحوم شيخ را آتش زدند كتابخانه ما كه كتب اصول اربعه در آنجا بود آتش زدند شيخ طوسى شد بى كتاب بى درس بى زن و بچه پاى برهنه فرار كرد آمد نجف و حوزه تشكيل داد فكر كرديد روى اينها، حوزه نجف چه جور تشكيل شد تشكيل داد بالاخره حوزه مثل خودش را تحويل جامعه داد مثل كاشف الغطاها، محقق‏ها، علامه‏ها تحويل داد و بالاخره تا اين اواخر و اين مراجع بزرگ را تحويل جامعه داد والان ديگر نمى‏تواند نجف مثل مرحوم آقاى حكيم و آقاى خويى تحويل بدهد چه بايد كردكى بايد تحويل بدهد؟قم كى بايد تحويل بدهد؟اصفهان چه چيزى كمتر داريد چه چيزى نداريد فقط اين است كه بعضى‏ها كار دارم،نمى‏توانم،منبر دارم،طلبه گى وقت مى‏خواهد يا بالاخره از اين حرفها ذنب لا يغفر است كدام مشكل نداشتند كدامشان همين دختر شهيد با اين همه فقر مجتهده مى‏شود همين دختر شهيد دوم با اين فقرش كه پدرش هيزم كنى ميكرد براى اينكه هيزم اينها را اداره بكند اين مجتهده مى‏شود خود شهيد دوم مسالك مى‏نويسد بقول حضرت امام مرحوم صاحب جواهر انصافاكرامت كرده است در سر حد معجزه بوده است يك كسى بين بيست بيست و پنچ سال اين جواهر را تحويل بدهد خيلى كرامت كرده است اما همين از نظر فقرى خودش چيز نداشت چه برسد به طلبه‏ها بدهد در فقر عجيبى بودند اصلاًشهريه نبود اين شهريه از زمان حاج سيد ابوالحسن اصفهانى پيدا شده است خودش در مضيقه عجيب در آن بى امكاناتى هواى گرم نجف اما جواهر نوشت جواهر تحويل داد عمده اين است سعه صدر نداريم سعه صدر داشتند شرح صدر نداريم شرح صدر داشتند وقتى داشتند «رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى»ديگر كارها آسان مى‏شود «وحلل عقده من لسانى يفقوا قولى» شما ببينيد كه يك بدهكارى پيدا مى‏كنيد نه مى‏توانيد حرف بزنيد نه چيزى مى‏فهميد اين براى اين است كه سعه صدر نداريم اما آن بچه‏اش مى‏ميرد انهم پسرش عصاى دستش همين پسرى كه عصاى دستش است همين پسرى كه بسيار با جمال است همين پسرى كه مجتهد است شب كه مى‏شود مى‏گويد خوب بهترين ثواب نوشتن اين جواهر بالاى سر بچه‏اش مى‏آيد براى ما هم ذيلش مى‏نويسد اين جواهر را بالاى سر پسرم نوشتم هديه كردم ثوابش را براى او يعنى طلبه بدان توى مشكل هم ميتوان‏جواهر نوشت اما سعه صدر مى‏خواهد مشكل را مشكل نبينيم اگر قابل حل است حل كنيم و حالا خيال هم نكنيد همه‏اش صاحب جواهر و اينها نه آدم برود توى تاريخ يك چيزهاى عجيب و غريب مى‏بيند مثلاًزن اين ابو ايوب انصارى را شما براى مردم خيلى گفتيد اين فقط يك پسر سه چهار ساله داشت مريض بود، مرد يك مقدار گريه كرد ديد الان شوهر خسته‏اش مى‏آيد گفت خوب ما حالا گريه بكنيم بچه كه زنده نمى شود حالا شوهر خسته را چرا آزرده خاطر كند پا شد مرده را گذاشت آنطرف مهيا شد براى شوهردارى شوهر آمد ديد عجب نشاطى اينها را خيال نكنيد سنگ دل بودد نه براى اينكه يك انسان است دوست اولاد است دلش مى‏تپد اما ببينيد با گريه كردن اين زنده مى‏شود شوهر را دلش را آزرده خاطر كردن اين درست مى‏شود گفت بچه گفت الحمد للّه‏ خوب است تا بالاخره شام را خوردند خودش را عرضه داشت به شوهر پا شدند غسل كردند اول اذان صبح مى‏خواست برود اول از اين سؤال كرد گفت اگر كسى يك امانت به تو بدهد بعد هم بيايد اين امانت را بخواهد پس بكيرد تو ندهى گفت چه جور است گفت خيانت در امانت است مگر مى‏شود من امانت را ندهم گفت خدا يك امانت چهار سال قبل به تو داد و حالا هم گرفت مرده است بيا برو رفقا را بگو و بعد بيا كفن و دفن كن همين تمام شد نه در تاريخ در تاريخ مى‏خوانيم وقتى وارد شد منتظر بود اين بياييدتا وارد شد گفت مبارك باد اين ديشب شما مباركهم شد خدا يك پسر بهش داد به جاى او و بعضى بزرگان مى‏گويند اين پسر كه در جن صفين در ركاب اميرالمومنين عليه‏السلام شهيد شد،از ياران خاص اميرالمومنين بود اينهابه كنار مى‏گويند اين پسر سى و دو سال با همان وضوى مغرب و عشا نماز صبحش را خواند معلوم است خداوند اين دنيايش است آخرتش همان كه قرآن مى‏گويد گنج را نگه داشتيم بواسطه دو تا پيغمبر، دوتا پيغمبر را عمله كرديم براى اينكه اين گنج را نگه داريم مى‏گويد «وكان ابو هما صالحا»ابو ايوب انصارى و زنش بايد اين جور پرى را تحويل جامعه بدهد معلوم است كار شيخ انصارى بايد اين بشودكه حوزه مى‏گردد روى رسائل و مكاسب شيخ انصارى و معمولاً هم اينها همه اين چنين بودند نمى‏شود بدن رنج كسى به جاى برسد نمى‏شود چهارده معصوم هم كه براى علمشان براى قدرتشان براى اينكه واسطه فيض اين عالم بودند ديگر رنج درون آنها نمى‏خواست اما بالاخره «ما اوزى نبى ما اوزى»در رنج بودند در مشقت بودند از شما تقاضا دارم مومو اين هم بايد رفت جلو يعنى همين جور كه شرح صدر پيا نمى‏شود به قول استاد بزرگوار و عزيز ما آن كه به ما خيلى حق دارد خيلى به حوزه‏ها به عالم تشيع به عالم اسلام به عالم انسانيت حضرت امام «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» به مى‏گفتند چهل سال خون جگر مى‏خواهد تا انسان بتواند يك صفت رذيله را ريشه كن بكند يك فضيلت به جاى او غرس كند بارور كند از ميوه‏اش استفاده بكند خوب همين جور كه سعه صدر پيدا نمى‏شود اما آنكه به همه مخصوصا جوانها لازم است واجب است آقا جئانها همه و همه ما بايد اين امانت را بدهم به نسل ى‏نده اگر ندهيم ذنب لا يغفر است با چى «آلته الرياسه سعة الصدر»ما بخواهيم به جاى برسيم اين امانت را بدهيم به نسل آينده‏شرح صدر مى‏خواهد.

خدايا به آن كسانيكه شرح صدرشان على بود نمونه بود اسوه بود خدايا سعه صدر آنهم سعه صدرى كه بتوانيم امانت را از اين نسل به نسل ديگر بدهيم به همه ما عمايت بفرما.

والسلام عليكم و رحمة اللّه‏ و بركاته

 

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group