موضوع درس:
شماره درس: 62
تاريخ درس: ۱۳۷۶/۹/۱۲
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى
بحث جلسه قبل يك سؤال و جواب اخلاقى بود و آن سؤال اين بود كه مسلم در زمان هر پيامبرى مردم مىدانستند كه اين پيامبر خدا است براى اينكه «ولقد ارسلنا رسلنا بالبينات»[1] هر رسولى مىآمد بينه داشت و مىنماياند كه من پيغمبر هستم «ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه»[2] اگر قبول مىكرد با ضرورت و وضوح قبول مىكرد اگر هم رد ميكرد با وضوح پا روى حق مىگذاشت «ولقد ارسلنا رسلنا بالبينات هو الذى بعث فى الامين رسولاً منهم يتلوا عليهم آيات»[3] و مخصوصا خواص فهميدهها آنهايى كه عقل داشتند شعور داشتند حالا ممكن است بعضى از عوام دنبال خواص بروند حالا يا دنبال حق يا دنبال باطل اما معمولاً خواص فهميده انكار رسالت مىكردند و در زمان رسولاللّه مخصوصا آن سيزده سال در مكه چه كسى نمىدانست كه پيغمبر اكرم پيغمبر است اين از طرف خدا است قرآنش يك معجزه است سبعه معلقه را همه شما گفتهايد همه شما مىدانيد سالها مسابقه شعرى كه اينها در فصاحت وبلاغت بالا بودند امتياز حجاز به فصاحت و بلاغتش بود سر تا سرى عرب مسابقه شعرى در مكه، يك طائفه مىبرد در مسابقه شهرى در مسابقه مىبردند يك قطعه شعرش همان شعرى كه در مسابقه برده شده است به عنوان امتياز در مكه بودند در خانه خدا سبعه معلقه يك قاب مىگرفتند و آن قاب را آويزان مىكردند حالا يابه ديوار يا به سقف در خانه خدا سبعه معلقه شده بود در مدت مثلاً دويست سال سيصد سال مسلم است وقتى قرآن آمد ديگر سعبه معلقه يك شمعى شد در مقابل خورشيد مسلم در تاريخ سنى و شيعه ضرورت است ديگر كه آمدند سعبه معلقه را و خودشان بردند ديدند افتضاح است قرآن در مقابل سعبه معلقه خورشيد است آن شمع است، شمع در مقابل خورشيد چى هيچ چيز خوب همينها ايمان به پيغمبر نمىآوردند چرا؟ و همينها سنگ مىزدند همينها حاضر بودند بكشند در آخر كار بالاخره همينها پشت به پشت يكديگر كردند براى اينكه پيغبر را بكشند پيغمبر فرار كردند اين آياتى كه درباره حضرت موسى است مخصوصا قرآن روى پيغمبر حضرت موسى و در مقابلش فرعون و اين معجزهها مخصوصا معجزه عصايش از همه پيامبرها در قرآن تكرار شده است حالا انصافا مسلم از نظر قرآن كه يك چوب دستى حضرت موسى انداخت يك بيابان را بلعيد همه ساحرهها هم ايمان آوردند اما همين ساحرهها ايمان آوردند قرآن مىفرمايد كه رفتند به دار و دست راست و پاى چپ آنها هم قطع شد فرعون چرا اين جورى كرد اين حقه باريها برج مىساخت برود بالا خدا را ببيند اين نمىفهميد نمىدانست راستى چه جور مىشود كه حضرت موسى با يك چوب دستى بيايد در مقابل فرعون اما فرعون آن همه صدمهها آن همه كشت و كشتار و ايمان نياورد يا اطرافيان فرعون يا مردمى كه چيزى جاهشان مالشان در مخاطره بود شما هيچ فكر كرديد كه همين طور كه قرآن هم مىفرمايد مريدهاى پيامبرها هميشه مستضعفين بودند پا برهنهها اينهايى كه در جامعه به عنوان مستضعف حالا آن كله گندهها آنها را مستضعف فكرى مىدانند يا اين كه نه ارج و قربى برايشان قائل نيستند در حالى كه از كمر(گرده) اينها استفاده همه چيز اگر جاهشان است اگر مالشان است اگر هستى شان است به كمر(گرده) مستضعفين است اما آنها ارجى برايشان قائل نيستند معمولاً همه مريدها اينها بودند قرآن مى فرمايد «وما ارسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون»[4] در صد و بيست و چهار هزار پيامبر ما در هر دهى در هر شهرى فرستاديم خواص و كله گندهها يا كله پر بادها از نظر علمى يا از نظر جاه و شهرت و پول و بالاخره اين كله پر بادها در مقابل مستضعفين كه فرآن مىگويد مترفين اينها منكر پيامبر شدند «وما ارسلنا فى قرية من نذير» هر پيامبرى در مقابلش معاند ايستاد اين نمىدانست كه پيامبر است راستى هيچ فكر كرديد حضرت زكريا فرار كرد دشمن دنبالش به درخت گفت منرا بگير درخت باز شد رفت در درخت همينها رفتند اره دو سر آوردند درخت را دو نصف كردند با حضرت زكريا هر دو، چه جورى مىشود هميشه در زمان ما زمان آينده زمان گذشته زمان همه پيامبرها چرا چنين است حق اين بود آن كه عمر خودش مىگويد بنابر آنچه سنىها نقل مىكنند خودش مىگويد كه ثلث قرآن درباره اميرالمومنين عليهالسلامنازل شده است و سنىها خودشان مىگويند اول كسى كه گفت بخٍ بخٍ لك يا اميرالمومنين اصبحت مولاى و مولا كل مؤمن مؤمنه عمر بود عمر چرا چنين كرد دوماه بعدش چرا مريدها اين جور كردند، چه جور مىتواندالازهر مصر كتابهايى كه درونش بخٍ بخٍ لك يا اميرالمومنين از سنىها مىآورد اين را حذفش كند دو دفعه تجديد چاپ بكنند اين جور مىشود زمان ما زمان علم، الازهر مصر راستى يك افتخار است براى عالم اسلام من هيچ فراموش نمىكنم در وقتى كه دارالتقريب تأسيس شد روى منبر آقاى بروجردى افتخار مىكردند تبسم مىكردند خوشحال بودند كه اين دارالتقريب درست شد ما هم دخالت خوبى در آن جا داشتيم حال چه جور شد دارالتقريب ناگهان رسيد به اينجا كه دارند كتابهاى سنىها كه فضائل اميرالمومنين در آن است اين كتابها را دفن بكنند آتش بزنند و حذف بكنند اين فضائل را تجديد چاپ بكنند. چرا چنين است كه مىرسد آدم به اين بدبختى مىگفتند الغدير اين كتاب مبارك وقتى چاپ شده بود يك جلدش را بردند در الازهر مصر پيش يكى از اينها لذا گفت كه آتش بياوريد براى چه؟ گفت مىخواهم بسوزانم يكى كه نيست پنج هزار تايش چاپ شده است يكى از آن پيش تو است حالا اينقدر غيظ مىخواهم بسوزانم چى را مىخواهى بسوزانى كتابى كه اول تا آخر روايت خودتان درباره اميرالمومنين عليهالسلام است شما در كتاب الغدير نمىتوانيد يك روايت از شيعه پيدا كنيد الا شاذا آن هم شايد بخواهد يك استشهادى بكند و الا 13 جلد 14 جلد الغدير يعنى همه روايات از سنى درباره فضايل اهل بيت عليهاالسلام 14 جلد حديث شده است اين حديثها كجا بوده است در كتابها كه چهارتا از آن كتاب پنج تا از آن كتاب چهارتا از آن كتابخانه پنج تا از آن كتابخانه در ميان سنىها جمع شده است الغدير شده است. حالا چرا دارالتقريب بنا شد چرا جمع نشويم با هم و حق را بگوييم چرا؟ اين سؤال است كه چرا راستى قابيل هابيل را مىكشد چرا؟ بابا حضرت ابراهيم معجزه هايش هيچ اين مسلم است حالا از نظر قرآن شريف قطع نظر از تاريخ از نظر قرآن شريف مسلم است كه آقا را انداختند در آتش نسوخت و آن آتش هم گلستان شد «يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم»[5] مسلمان كه نشدند، نشدند بالاخره آقا را تبعيدش كردند ديگر تبعيدش كردند آمد فلسطين چرا؟ نسوخت وقتى كه از آتش آمد بيرون ديگر بايد با سلام و صلوات آقا را بلندش كرده باشند ديگر نمرود تابع اين شده باشد بايد راستى آمده باشند و گفته باشند حق چرا باز هم پا روى حق گذاشتند چرا؟ و قرآن هم مىگويد «ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه» جلسه قبل راجع به يك چرا صحبت كردم گفتم واى از صفت رذيله به قول قرآن مرگ بر آدم حسود مرگ بر اين منيتها بر اين خوديتها «انه فكر و قدر ثم فقتل كيف قدر»[6] مرگ به اين فكرش كه از حسادت پا مىشود فكرى كه از منيت پا مىشود دو دفعه قرآن غضب كرده است ديگر مىفرمايد مرگ با اين فكرش چى فكر مىكند كه چه جورى تهمت بزند وليد بن مغيره وقتى آمد در هم پلاكيهايش گفت كه ان له لحلاوه و ان له لطراوه و ان اعله لمثمره و ان اسفله لمغزق و انه يعلوا و لا يعلى عليه» كه اهل ادب مىگويند اين جور كلامى در نهج البلاغه آمد كه در غير نهج البلاغه يا نيست يا خيلى كم آمده است راستى هم اينقدر فصاحت و بلاغت اين كلام دارد درباره چى درباره قرآن اين فصاحت و بلاغت مىگويد انه يعلو ولا يعلى عليه تا اين جا بله يعنى در خودشان بله حالا در مردم چى مىگويد كار كنيم تهمت بزنيم پيغمبر را از صحنه بيرون بكنيم بگويم مجنون است همين ابى جهلها، ابى سفيانها همين ابى لهب اللهّم لا نمىشود بگوييم مجنون است بگوييم كذاب است اللهم لا چه جور مىشود يك كسى كه چهل سال در ميان ما به عدالت به امانت به عقل زندگى كرده است ما تهمت بهش بزنيم بگوييم دروغگو است نمىشود آن وقت خيلى فكر كرد اين گل سر سبد فصاحت و بلاغت هى فكر كرد يك دفعه سر را بالا كرد و گفت كه يك چيزى به نظرم آمد كه اين تهمت مىگيرد و بگوييم ساحر است براى اين كه بين برادرها جدايى انداخته است بين زن و شوهر را جدايى انداخته است براى اينكه زن مسلمان شده و مرد نشده است بين پدر و پسر و ساحرها اين كارها مىكنند اللهم نعم بَه چه تهمت خوبى است آ قا جلسه بگيرد براى اينكه چه تهمتى به پيغمبر بزنيم كه حق است صد در صد واقعيت است ما اين حق را پرده بياوريم رويش و آن حق گو را از صحنه بيرون كنيم اين ده تا آيهاى كه در سوره مدثر است معلوم است كه خيلى خدا غضب كرده است آيه آمد ببين صفت رذيله با آدم چه كار مىكند ببين منيت خوديت ببين حسادت چه كار مىكند «انه فكّر و قدّر ثم قتل كيف قدر» و بالاخره «فقال ان هذا الا سحرٌ يوثر ان هذا الا قول البشر»[7] مىگوييم اين سحر است مىگوييم اين كلام آدم است و متفرق شدند و همين تهمت را زدند و تهمت هم گرفت راستى هم يكى از چيزهايى كه براى عوام سد است براى پيغمبر و عوام مردم و عموم مردم همين بود كه مىگفتند پيغمبر جادوگر است چه جور مىشود واى به صفت رذيله اگر قرآن يازده تا قسم مىخورد كه نداريم در قرآن مثلش بعد يازده تا قسم با سه چهار تا تأكيد مىفرمايد «قد افلح من زكها و قد خاب من دساها» رستگارى فقط و فقط مال كسى است كه درخت رذالت را از دلش كنده باشد درخت فضيلت به جاى آن غرس كرده باشد رستگارى فقط و فقط مال اين است «فد افلح من زكها و قد خاب من دسها» بى بهره است شقى است در مقابل حق ايستادگى مىكند پرده روى حق مىكشد مثل كبك كه سرش را زير برف مىكند و بالاخره خاب من دساها و چارهاى هم نيست جز ما اگر بخواهيم مفيد براى خودمان مفيد براى اجتماع باشيم خودسازى كنيم مشكل هم هست مشكل به قول آقاى بهارى با ناخن چاه كندن راستى مشكل است آدم بخواهد حسادت را ريشه كن بكند من به طلبههاى قم مىگفتم آقاى بهارى خيلى آسان گرفته است نه بابا آدم بتواند منيت خوديت را ريشه كن بكند درخت فضيلت ديگر گراى را جايش غرس كند با مژه چاه كندن همان كه مرحوم حاج شيخ روى منبر بارها فرموده است كه ملا شدن چه مشكل آدم شدن محال است كجا مىشود لااقل آن كه مىشود كه ديگر اين بايد باشد آتش زير خاكستر نگذاريم شعله ور بشود و الا اگر حسادت شعلهور شد ديگر قابيل هابيل را مىكشد ديگر شما مىشويد آدم كش ديگر نگوييد من چه كسى هستم آن قابيل بود پسر پيغمبر بود قابيل هابيل را مىكشد اگر منيت و نفسيت حكمفرما بشود فرعون مىشوى نگو من فرعون نيستم نه، روح فرعونيت در همه ما هست ما بايد اين روح فرعونيت را بكشيم ما بايد اين روح فرعونيت را لااقل آتش زير خاكستر اين شعله ور نشود اگر شعله ور شد ديگر آدم كشى مىآيد جلو يعنى مثلاً راستى اين استكبار جهانى اينها عقل ندارند اينها شعور ندارند چرا اين جور ميشود يعنى چه جور مثلاً استكبار جهانى به خاطر قضيه بوسنى و هرزگوين جلو بيايد چندين ميليون كشته بشود براى چه به او مىگويد آقا اين جنگ است آخر منافع مادى ما آنجا نيست اين چى است اسم اين را چه مىشود گذاشت واى به صفت رذيله اين افغانستان بيچاره چرا چنين شده است چرا؟ يعنى راستى چرا فهد طالبان را به رسميت مىشناسد چرا؟ چرا آمريكا مىگويد كه اين جنگ باشد؟ واى به صفت رذيله وقتى كه انسان بخواهد حكومت بر جايى بكند حكومت بر دنيا بكند حاضر است همه چيزش را بدهد همه چيزش را ديگر وقتى كه العياذ باللّه صفات رذيله گل كرد حاضر است ناموسش را بدهد به خاطر اينكه يك پستى بهش بدهند ناموسش ر ببرد براى رئيسش براى اينكه يك پستى بهش بدهند انسان مىرسد به اينجا ديگر وقتى كه صفت رذيله گل كند مظلوم كشى يك چيز عادى مىشود آحر شما هيچ فكر كرديد حسين ابن على عليهالسلام يك آدم سادهاى نبوده خود ابى عبداللّه روز عاشورا بعد از آن كه ـ ببينيد فرق بين انسان و غير انسان چيست يك انسان كامل حسين بعد از آن كه ـ همه كشته شده بودند اما باز هم دلش مىتپيد براى مردم لذا آمد مثل ما منبرىها يك منبر رفت اول خطبه خواند يعنى خودش را معرفى كرد گفت خوب مردم آخر من چه كسى هستم پسر پيغمبر در شما هستند افرادى كه مىديدند پيغمبر چقدر به من احترام مىگذاشت من وارد مسجد مىشدم پيغمبر از منبر مىآمدند پايين من را مىگرفتند مىرفتند مىنشستند روى منبر من را مىگذاشتند در دامن حرف مىزدند مردم من اين هستم ظاهرا تصرف ولايى هم كرده بودند همه خفه شده بودند تصرف ولايى را برداشتند ببينند چه خبر است ناگهان هو، مسخره، دو دفعه تصرف ولايى كردند و مثل ما نصيحت كردند گفتند «انما الدنيا تمر و تغر و تضر» آهاى مردم اين رياستها «تلك الايام نداولها بين الناس» اين رياستها يك روز براى اين است يك روز براى آن است پولها امروز براى توست فردا براى وارث اين دنياى به معناى عام اگر انسان متوجه نشود انسان را گول مىزند اين دنيا مىگذرد اين دنيا ضرر مىزند آن هم جاذبه حسين آخر معلوم است جاذبه حسين آن هم بخواهد جاذبه داشته باشد تصرف ولايى كرده است ديگر تصرف ولايى را برداشت ببيند چه خبر است بنا كردند هو كنند حتى رسيد كار به اينجا كه يا حسين حرف نزن هوا گرم است كار تمام شود چى مىشوداينها را همه خوانيدهايم براى مردم پايش گريه كردند چرا؟ چرا اين جور مىشود
تصرف ولايى كرد يك روضه خواند گفت حالا كه گوش به حرفهاى من نمىدهيد گوش بدهيد به خيام حرم من صداى العطش العطش ببينيد بلند است گفت اينها چرا گوش به اينها نمىدهيد من با شماسر جنگ دارم من با شما سرو كار دارم اين بچهها چى؟ تصرف ولايى را برداشت مالك ابن يسر آمد اول زخم زبان زد بعد زخم زبان سنگى يه پيشانى ابى عبد اللّه، پيشانى شكست كه وقتى آمد پيش زينب، زينب مظلومه گفت كه برادرم نگفتى گفت چرا گفتم همه كار كردم يك منبر رفتم اما «استحوذ عليهم الشيطان فانساهم ذكراللّه ملئت بطونهم من الحرام» كه روى اينها بايد حرف بزنيم روى اينها بايد صحبت بكنيم راستى چه جور مىشود اقلاً 30 هزار حالا تا 120 هزار هم نوشتهاند 30 هزار نفر جمع شوند حسين را بكشند 30 هزار نفر جمع بشوند زينب را اسير كنند 30 هزار نفر جمع بشوند از تشنگى بچههاى حسين بميرند چه جور مىشود بايد اين آيه را فراموش نكنيم «قد افلح من زكها و قد خاب من دسها» اين صف رذيله هر صفتى باشد خيلى بد است خيلى بد است و اين كه مىگويند از اوجب واجبات است خودسازى از اوجب واجبات است معلوم است از اوجب واجبات است حتى انسان اگر خودسازى نكند منيت بر او حكمفرما باشد بعضى اوقات ريا پدرش را در مىآورد و به قول بحر العلوم چه كسى مىتواند خلوص صد در صد بايد تا جوان هستيد بايد خودسازى كنيد حضرت امام (رضوان اللّه تعالى عليه) بارها و بارها به ما نصيحت مىكردند مىفرمودند تا جوان هستيد خودسازى كنيد.
ديگر آن صفت رذيله رسوخش بيشتر مىشود ديگر آن وقت مىرسد به اينجا آخر عمر اول ريا خدا لعنت كند اين ظل سلطان كه حكومت داشته است اينجا آدم بدى بوده است خيلى بد بوده است در مقابلش هم يك علماى خيلى شيرى مثل مرحوم سيد شفتى و مرحوم آقانجفى اينها هم در مقابلش بودند خيلى بالا مرادم اين جملهاش كه پسر مرحوم سيد شفتى مرحوم آقا اسداللّه به مرحوم آقا نجفى مىخواسته زخم زبان بزند يك جمله خوبى گفته است كه فرق بين ما و شما اين است كه ما گناه مىكنيم گناه مىكنيم تا آخر عمر بالاخره مىرويم توبه مىكنيم يك جا مجاور مىشويم، مىشويم بهشتى اما شما آن زحمتها درحجره آن گرسنگىها آن زحمتهاى درسى مىشوى آيت اللّه العظمى آن وقتاول ريا كارىات است خوب دروغ گفته است اما در ما در آنها به قضيه مهمله راستى اين جور است راستى اين جور است يكدفعه نكند آدم ريشش تا پر شالش باشد و آن وقت العياد باللّه خلوص نباشد، باشد براى غير خدا نفسيت بر آن حكم فرما باشد آن نفسيت وادارد غيبت كند حالا در شما كه نيست اما ريش سفيدها را ديدهايد عيبت مىكند در حجره امام زمان مىنشيند غيبت مىكند نان امام زمان را مىخورد اى طلبهها امام زمان خيلى شما را دوست داردها يك مرحوم آقاى قاضى بود اين هم مباحثه حضرت امام بود خيلى آدم وارستهاى بود خيلى، اين مىگفت كه من جمكران خدمت امام زمان رسيدم آقا فرمودند كه خدا را قسم بده به جيره خواران من تا دعايت مستجاب بشود گفتم آقا جيره خوارانت چه كسانى هستند گفت طلبهها يعنى امام زمان اينقدر شماها را دوست دارد كه به مرحوم قاضى ميگويد كه خدا را قسم بده به جيره خواران من تا دعايت مستجاب بشود يكدفعه اين جيره خوارانى كه مورد قسم، يعنى خدايا به حق طلبه مرا بيامرز امام زمان گفتند اين جور بگو خدايا به حق طلبه مرا بيامرز يكدفعه اين طلبه ريشش سفيد بشود غيبت بكند حالا غيبت براى چه؟ نفسيت، منيت، خوديت، حسادت خدا رحمت كند حضرت آقاى آيت اللّه العظمى نجفى مرد عجيبى بود انصافا واردى بود وارستهاى بود درباره حسادت يك وقت حرف مىزدند ايشان مىفرمودند كه آن كه شترش در خانه خودمان خوابيده است پناه بر خدااين حرفها چه جور آدم مىتواند بشنود چه جور بتواند هضم بكند يعنى راستى يكدفعه يك كسى يك پايش دم مرگ است حسادت وادارش مىكند غيبت بكند تهمت بزند و مىشود، مىشود وادارش مىكند آدم بكشد اين كه مرحوم معراج السعادة مرحوم نراقى نقل مىكند تعجب نكنيد يك غلامى خريد هى خدمت خدمت غلام مىگفت اين چرا اينقدر خدمت به من مىكند چرا چنين مىكند بعد از مدتها گفت يك كارى لازم باهات دارم گفت هر چه بگويى چشم گفت كه مرا ببر روى پشت بام همسايه سرم را ببر و برو گفت براى چه گفت براى اينكه همسايه را بگيرند اذيتش كنند قاتل شناخته بشود گفت براى تو چه فايدهاى دارد گفت براى اينكه من بميرم ضرر به همسايه بخورد حضرت امام در درسهاى اخلاقيشان مىگفتند كه درست است يك الاغهايى هست در خمين سياه مىگويند خر سياه مشهور شده است حاضراست خودش را بكشد براى اينكه ضرر به صاحبش بزند يك وقت آدم برسد به اينجا حاضر است آبروى خودش برود براى اينكه آبروى ديگرى راببرد حاضر باشد خودش بميرد آبرويش برود براى اينكه بتواند يك كسى را لكه دار بكند حالا اينها كه در شما نيست مسلم اينها درد و دل است با شماها مىكنيم حضرت امام يك وقت مىگفتند كه يك روايت داريم الدنيا جيفه و طالبها كلاب يعنى اين دنيا، دنياى حرام البته دنيا جيفه است خر مرده طالبش كيستند سگها ايشان مىفرمودند اين يكدفعه خروچف است مىخواهد دنيا را ببلعد الدنيا جيفه و طالبها كلاب بكدفعه دو تا طلبه سر يك منبر دو تا طلبه سر يك محراب الدنيا جيفه و طالبها كلاب در روز قيامت خروچف با اين دو تا طلبه يكجا بايد برود هر دوشان هم به قول حضرت امام تجسم عملشان هم همان نزاعها، همان جيفه مىشود مىبرند در جهنم اين هم به صورت سگ است به اين سگ مىگويند جيفه را «الغيبة ادام كلاب اهل نار» غيبت نان خورش سگهاى جهنم است حضرت امام اين جور معنا مىكرد مىگفت كه يعنى آن كسى كه غيبت روى غيبت رسوخ كرده باشد عيبت در ذات او اين به صورت سگ است چى مىخورد غيبت غيبتها چى است جيفه «لايغتب بعضكم بعضعا يحب احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتا فكرهتموه» خلاصه حرف اين است عزيزانم همه، همه بايد خودسازى كرد بىتفاتى راجع به صفت رذيله اين پدر در مىآورد روز قيامت «يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى اللّه بقلب سليم» ديگر هيچ چيزى به درد نمىخورد جز دل پاك و الا اگر دل نا پاك باشد ديگر رفتن بهشت كارى است بسيار مشكل بسيار مشكل.
خدايا به حق ابى عبد اللّه حسين عليهالسلام و آن كارش آن رأفتش آن رحمتش توفيق تهذيب نفس توفيق خودسازى توجه به اين گونه مطالب توجه دائمى به همه ما عنايت بفرما.
والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته
[1] ـ سوره حيدى، آيه 25.
[2] ـ سوره انفال آيه 42.
[3] ـ سوره جمعه، آيه 2.
[4] ـ سوره سباء، آيه 24.
[5] ـ سوره انبياء آيه 69.
[6] ـ سوره مدثر آيه 18 و 19.
[7] ـ سوره مدثر آيه 25.