موضوع درس:
شماره درس: 122
تاريخ درس: ۱۳۷۸/۸/۵
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يقفهوا قولى. راجع به بحث چهارشنبه كه فهميديم مىدانستيم اينكه تشيع را روحانيت تا اينجا آورده است وتشيع مرهون روحانيت و اينكه وجود روحانى از همان روز اول كه سقيفه بنىساعده تشكيل شد يك امر مفيدى بود تا الان اشكالى نيست به قول كاشف الغطاء اگر آن 114 نفر از عقلاى قم از علماى قم مخالفت سقيفه بنىساعده نكرده بودند معلوم نبود كه الان تشيع در چه وضعى بود آن نقطه مركزى هسته و مركزى هسته تشيع مرهون علم و تا آخر اگر راستى طلبههاى زمان امام باقر زمان امام صادق نبودند و آن فرصتها آن استقامتهامعلوم نبود وضع تشيع الان چه بود بعضى اوقات بعضى از اين شعب تشيع مثل مثلاً زيديها دويست سال هم حكومت كردند يا مثل فتحىها اينها سر و صداى داشتند بعد از امام صادق(ع) يا واقفيها بعد از موسى بن جعفر(ع) سر و صداى داشتند اما بالاخره سر و صداى كور شد اين تشيع دوازده امامى كه روز به روز سروصدايش بيشتر بهتر الان رسيده به اينجا مرهون آخوندهاست مرهون روحانى مرهون علم بنابراين گفتم قدر خودمان را بايد بدانيم و خدا مثلى كه قدر ما را بيش از خود ما مىداند روايات بيش از ما مىدانند لذا به صورت عالم نگاه كردن ثواب دارد به در خانه عالم نگاه كردن بايستد در خانه عالم در خانه عالم را تماشا كردن اين ثواب براى او نوشته مىشود ثواب دارد نشستن با عالم ولو اينكه از او چيز هم ياد نگيرد ثواب دارد همسايگى با عالم ثواب دارد با عالم رفتن ثواب دارد الا آخر اين رواياتى كه علامه مجلسى در جلد اول بحار نقل كردند خوب همه براى خاطر آن علم است كه در وجود اين است براى خاطر آن زبانى كه تشيع را تا اينجا آورده دين را تا اينجا آورده و اصلاً انسان وقتى كه تاريخ مطالعه كند وقتى قرآن و روايت مطالعه كند مىفهمد كه اگر اين علم نباشد نمىشود نه حكومت مىشود نه اجتماع دينى مىشود و يكى از پايهها قرآن شريف پايههاى حكومت را همين علم مىداند «اِنَّ اللّه اصطفه عليكم و زاده بسطةً فى العلم و الجسم و اللّه يؤتى»[1] نظيرش در قرآن زياد است چيزى كه بايد توجه داشته باشيم اين حرفهاى كه چند جلسه تا اينجا زدم اين امر بديهى است كه ما آخوندها ما روحانيت تشيع را تا اينجا آورديم و وجود ما براى بقاى دين براى مردم هميشه مفيد بوده است انصافا چيزى كه از امروز به بعد بايد دربارهاش يك مقدار صحبت بكنم شرايطى است كه ما بايد داشته باشيم و بدست آوردن اين شرايط هم انصافا كار مشكلى است شرط اولش علم است يعنى يك طلبه يك امام جماعت يك روحانى اين وجودش مفيد است انصافا مفيد است اما به شرط اينكه علم داشته باشد ملاّ باشد و الا اگر ملاّ نباشد اگر ضررش بيش از نفعش نباشد لااقل بعضى اوقات به واسطه آن جهلش به واسطه عدم توجهى كه از جهلش پيدا مىشود دين را زمين مىزند و ما در اطراف خودمان هم وقتى كه يك مطالعه بكنيم مىبينيم راستى چنين است ما بايد ملا باشيم و الا يك روايتى از امام صادق(ع) در كافى نقل كرده روايت روايت خوبى است انصافا امام صادق(ع) يك پيام مىدهد به ما ما بايد ملاّ باشيم مىفرمايد يك جاهلى يك يهودى را مسلمان كرد خوب خيلى خوشحال شد اينكه توانست همسايهاش را مسلمان بكند شب قبل از اذان صبح آمد در خانهاش كه پاشو برويم مسجد اين يهودى تازه مسلمان آوردش مسجد نماز شب گذاشت روى گردنش بعد هم نماز صبح را خوب يهودى مىخواهد برود سر كارش اين آقا نگهش داشت به عنوان اينكه روزه مستحبى در اسلام خيلى مفيد است و نشستن در مسجد مثل ماهى در آب تا ظهر اين را نگهش داشت و ظهر نماز ظهر و عصر را با جماعت خواندند امام صادق مىفرمايد كه باز هم نگذاشت بيايد گفت خوب حالا ديگر تا غروب چيزى نداريم تا مغرب نگاهش داشت نماز مغرب و عشاء را خواند يهودى آمد كوبيده خسته و افطارش را كرد خوابيد يا نه همان اول شب دست ازاسلام برداشت و خوابيد قبل از اذان صبح ديد در مىزنند ديد همين جاهله است و مىگويد برويم مسجد گفت راستش را بخواهى من همان شب كه از مسجد آمدم يهودى شدم ديدم اين اسلام به درد دنياى من نمىخورد به درد شما مىخورد كه بيكار هستيد و اما من اين جورى بعد امام صادق(ع) مىفرمايند كه خوب ندانستگى كار خوبى كرد اما نتوانست ادامه بدهد از همان راهى كه آمده بود برگشت درجا زد برگشت ديگر راستى اين جور است يعنى پيغام امام صادق(ع) راستى اگر آدم عالم نباشد يك طلبه يك امام جماعت اما ملاّ نباشد خيلى ضرر دارد مسئله مىگويد اشتباه مىگويد نمىخواهد هم اشتباه بكند ولى اشتباه مىشود حرف مىزند بىجا مىزند به قول امام صادق «الجاهل إِما مفرطٌ اَو مفرط» مىآيد مىخواهد يك تعريف كسى را بكند مىبردش تا سرحد عرش مىخواهد از دين برمىگردد مىخواهد زمينش بزند مىبرد كافرش و همچنين عِما مُفْرِطٌ اَوْ مُفَرِطُ و اين به تجربه هم اثبات شده به تجربه مرحوم رضى رضوان الله تعالى عليه يك نامه از اميرالمؤمنين نقل مىكند به معاويه نوشته اميرالمؤمنين به معاويه نوشته معاويه من شنيدهام تو مسجد مىسازى بعد در نهجالبلاغه مىفرمايد تو نظير آن زنى هستى كه زنا مىداد و پولى كه مىگرفت صدقه مىداد بعد برايش شعر درست كردند وگفتند كه خانم لا تزنى و لا تتصدقى نه زنا بده نه صدقه بده و اين پولى كه مىگيرى خوب اين حرام است اين صدقه دادن چى لا تزنى و لا تتصدقى بعضى اوقات راستى جاهل اين جورى است ديگر حالا فرقى هم نمىكند يك عمامه روى سرش باشد يا نباشد آن عمامه به سر بودن و جاهل بودن اين خيلى ضربهاش بيشتر است حالا يك دفعه عمامه سرش نيست خوب خيلى بد است جاهل باشد خيلى زشت است در اسلام انسان در اصول دينش در فروع دينش در اخلاقش عالم نباشد براى اينكه اسلام اين سه چيز را مىخواهد يعنى آشناى به اصول دين آشناى به فروع دين آشناى به اخلاق اسلام اينها را مىخواهد حالا اين معمم باشد يا غيرمعمم حالا يك كسى نداند و معمم هم باشد بعضى از بزرگان يك جمله خوبى داشتند مىگفتند كه انسان بايد هميشه دعايش اين باشد كه خدايا اگر مىخواهى من شهرتى پيدا كنم اما جاهل باشم هر چه زودتر بميرم. چنانچه راجع به تقوايش امام سجاد در صحيفه سجاديه مىفرمايند كه خدايا اگر بنا است كه عمر من مرتع شيطان باشد «فاقبضتى اليك سريعا» هر چه زودتر بميرم راستى يك طلبه يك امام جماعت يك كسى اهل علم اين شهرت پيدا كند اما از نظر علمى نتواند مردم را اداره بكند خيلى ضرر دارد خيلى از اين روايت را باز مرحوم علامه مجلسى رضوان الله تعالى عليه در بحار نقل مىكند و تقاضا دارم در اين قضايا يك قدرى دقت بيشترى داشته باشيد امام صادق(ع) مىفرمايند تعريف يك كسى مىكردند از نظر تقوا و من مىخواستم اين را ببينم و يك وقتى از خانه آمدم بيرون بروم مسجد ديدم كه اطراف يك كسى شلوغ است گفتم كى به من گفتند يابن رسولاللّه آن كسى است كه شما مىخواهيد ببينيدش امام صادق(ع) مىفرمايد رفتم اين را ببينم تا چشمش به من افتاد مردم را رها كرد بعد هم معلوم مىشود امام صادق(ع) را نشناخت حالا چرا رها كرد نمىدانم رها كرد و رفت امام صادق(ع) مىگويند من دنبالش راه افتادم ببينم كه كجا مىرود وضعش چى با او حرف بزنم امام صادق(ع) مىفرمايد ديدم رفت در يك مغازه نانوايى دو تا نان دزديد تعجب كردم اينكه مشهور به تقواست رفت در يك مغازه انارفروشى دوتا انار دزديد و رفت در خرابه اينها را داد به چهار فقير دو تا نان به دو تا فقير دو انار به دو تا فقير آمد از خرابيه بيرون برود من گرفتمش گفتم اين كارها چه بود كردى گفت چى گفتم دزديت را ديدم صدقهات هم ديدم مثل همان زن زناكار كه زنا مىداد پولش را مىگرفت صدقه مىداد اين هم عين همان دزدى مىكرد صدقه مىداد ببينيد اينجا مرادم اگر جهل بشود به كجا مىرسد امام صادق(ع) مىفرمايد به من گفت كه تو كى هستى من معرفى كردم گفت تو نوه پيغمبر هستى و قرآن بلد نيستى كه معلوم مىشود سروكار با ولايت هم نداشته معلوم است كسى كه سروكار با ولايت نداشته باشد همين جورها مىشود سنىها از اين چيزها زياد دارند اگر شما يك بررسى كنيد نظير اين قضيه بخواهى يك كتاب بنويسى يك كتاب قطورى مىشود امام صادق(ع) گفتند حالا چى گفتند قرآن بلد هستى گفتم بله گفت قرآن مىگويد «من جاء بالحسنه فلهُ عشرة امثالها و من جاء بالسيئه فلايجزى مثلها»[2] اگر كسى حسنهاى بجا بياورد ده برابر و اگر سيئه يك برابر گفت كه چى گفت من دو تا نان دزديدم دو تا گناه دو تا انار دزديدم دو تا گناه رفتم صدقه دادم چهل تا ثواب بردم براى اينكه هر كدامش ده تا چهل تا صدقه بردم چهار تا از آن حسنهها در مقابل چهار تا از اين گناهها سى شش تا برد كردم يك نفع خوبى كردم سى شش تا برد كردم امام صادق(ع) مىفرمايد به او گفتم كه نه سى شش تا حسنه بردى هشتا گناه كردى براى اينكه دزدى كردى و چهار تا گناه و چهار تا ديگر اينكه بدون اجازه مردم مال مردم را به ديگرى دادى كه در همين جمهورى اسلامى در همان اول بعضى از اين جاهلها خيلى از اين كارها كردند خيلى امان از جهل اگر آدم جاهل شد خداى نكرده يك شهرتى يك پستى و يك عمامه و يك شهرت و مردم اين را به عنوان دين و مبلغ مىبدانند خيلى خراب در مىآيد اين روايات درويشى اين راياتى كه جعل در اين روايات شد اينها خيال نكنيد همهاش بخاطر پول و بىدينى بوده بعضى اوقات راستى مىخواسته اميرالمؤمنين(ع) را بلند بكند راستى مىخواسته اما به اندازهاى همه را من جمله على(ع) را زمين زده كه دشمن اينجور زمين نزده است اميرالمؤمنين(ع) راستى يك ملاّ طلبه ملاّ توى مسجدش آن آيه ولايتى كه همه علماى اهل تسنن در مقابلش متواضع هستند همه آن آيه ولايتى كه عمر بنابر آنچه سنىها نقل مىكنند كه مىگويد بارها مىگفت دلم مىخواهد دنيا را داشتم در راه خدا مىدادم و اين آيه درباره من بود به جاى اين آيه ولايت مىگويد كه اميرالمؤمنين(ع) وقتيكه از خانه خدا آوردند بيرون مادرش مىخواست اينرا قنداقش بكنند و تا قنداقش كرد قنداق را پاره كرد رفت اينطرف و آنطرف يك طناب پيدا كرد. طناب را پاره كرد رفت يك پوستينى پيدا كرد و اميرالمؤمنين را در اين پوستين پيچيد و طناب آورد و قنداق كرد قنداق را پاره كرد يك اينجور چيزى راستى مىخواهد على را بلند بكند و اما با اينجور درويشى اينجور معركه گيرىها زشت است ديگر اينها ما طلبهها هم معركهگيرى بكنيم توى منبرمان در ميان مردم جوانها بعضى اوقات يك چيزهاى بگوييم كه ديگر عقل نسنجد حتى اگر اين جمله ليس كُلَ ما يُغلَ يُغال منبرها جورى بايد باشد كه كلم الناس على قدر عقولهم مردم پسند باشد ولو يك روايت توجيه دار و نشستن با چسب درستش كردن مگر مىشود گفت اگر ملاّ باشد مىفهمد دروغ گفتن حرام است و راست گفتنى كه شباهت به حرام دارد آنهم حرام است راست گفتن مسلم واجب است اما انسان بخواهد راستى بگويد كه شباهتى به دروغ دارد مردم نتواند بپسندند نتوانند زير بار بروند در اين كتاب قارات يك كتاب خوبى است در اينجا يك قصهاى نقل مىكند از خودش مىگويد كه من شاهزاده بود صاحب قارات شاهزاده است رفتم گرگان پيش شاه آنجا آنوقتها ايران ملوك الطوائفى بوده است مازندران را يكى داشته گرگان را يكى داشته هر كجا را يكى داشته مىگويد من رفتم سرى به اين بزنم مدتى پيش اين ماندم و يك انسى با هم داشتيم آدم عالمى بود آدم فهميدهاى بود من را هم پسنديده بود و من يك روزى يك قضيه نقل كردم و آن قضيه اين بود گفتم كه در شهر ما يك دهى هست اين آب ندارد زنها عصر به عصر مىروند از كنار كوه آب مىآورند اما يك كرمهاى سبزى است اينها فراوان هم هست اين زن كه آب روى سرش هست اگر پايش را بگذارد روى اين كرم اين آب تلخ مىشود اين قضيه راست هم بوده مىگويد تا اين قضيه را نقل كردم يك حال اشميزازى در اين آقا پيدا شد فهميدم بدكارى كردم يك راست دروغ نما تصميم گرفتم اقلاً براى اين آقا اثبات بكنم يك نامه نوشتم به شهر كه آقا يك طومارى درست بكنيد و چهل نفر از بزرگان شهادت بدهند كه اينجور كرمهاى هست كه اگر كسى آب همراهش باشد و پا بگذارد روى اين كرم اين آب تلخ مىشود مىگويد طومار بعد از يك مدت آمد چهل نفر از عقلا از علما شهادت داده بودند من طومار را بردم پيش اين آقا يك جمله شيرينى گفت كه اين جمله براى من و شما خيلى خوب است و اين بود كه گفت آقا وقتى گفتى تكذيب نكردم براى اينكه مىدانستم آدم درستى هستى اما حرفى كه چهل تا شاهد لازم داشته باشد چه داعى دار بگويى اشميزاز من از اين است يك حرفى كه چهل تا شاهد مىخواهد چرا مىخواهى بگويى نظيرش را در همين زمان طاغوت اين نماينده قوچان نقل كرده بود كه من در جلسهاى به وكلا گفتم كه در قوچان يك گوسفندهاى هست اين گوسفندها هشت من دنبه دارد او نگاه به او كرد او نگاه به او كرد كه اين يعنى چه عجب دروغهاى مىگويد ديدم كه بدكارى كردم راست هست اما نمىشود كه هر حرفى را زد مىگويد تصميم گرفتم كه اينرا ثابت بكنم نامه نوشتم قوچان و گفتم كه يكى از اين قوچهايى كه هشت من دنبه دارد براى ما بفرستيد گفت فرستادند و اينها را دعوت كردم و يك سور حسابى و در همان اطاق يك سفرهاى پهن كردم يك سفره چرمى و اين گوسفند را آوردم همان جا سرش را بريدم و همانجا پوست كندم همانجا دنبه را كشيدم نُه من در آمد گفتم ببينيد دروغ نگفتم آنوقت يك روزى نه يك عاقلى گفت كه آقا حرفى كه احتياج داشته باشد به اين همه زحمت و اين سور حسابى كه تو دادى چه داعى دارى كه بگويى اينكه در روايات ما هم آمده راست دروغ نما اين بعضى اوقات بدتر از دروغ است بعضى اوقات تبعات دارد و اين روايات جعلى از اينجا سرچشمه مىگيرد از جهل يعنى مىخواسته اسلام را بلند بكند دروغ جعل مىكرده مفسرين در تفسيرهاشان نقل مىكنند كه يك كسى گفت من چندين هزار روايت جعل كردم براى اينكه هر كسى اين سوره را بخواند اينقدر ثواب دارد آن سوره را بخواند آن قدر ثواب دارد براى اينكه مىديدم مردم از قرآن دور شدند مىخواستم مردم را به قرآن نزديك كنم روايت جعل مىكنم اين همه گناه براى جعل روايت اما همين را عبادت حساب مىكند يعنى جعل روايت را عبادت حساب مىكند چرا چون علم ندارد و ابدا به حال آن جمعيتى كه يك روحانى داشته باشند كه آن روحانى علم نداشته باشد و واى به خود اين روحانى ما بايد ملاّ باشيم در منبرمان بررسى كرده اگر انسان ملاّ نباشد ممكن است بررسى بكند توى همين بررسىها مثل همان يارو بشود كه بگويد «من جاء بالحسنةِ فلهُ عشرَ امثالها»[3] دزدى مىكنيم و از آن دزدى صدقه مىدهيم و از آن صدقه يك كسب مىكنيم و چه جورها مىشود ملاّ، وقتى انسان ملا شد مىتواند صاحب جواهر بشود و فقه را از نسلى بدهد به نسل ديگر مىتواند علماى صدر اسلام بشود تشيع را در مقابل سنّىها در مقابل آن همه خفقانها از نسلى بدهد به نسل ديگر معمولاً طلبههاى بىسواد كه نتوانستند اين كار را بكنند نمىتوانند الان كى مىتواند اين تشيع را از اين نسل بدهد به نسل ديگر ملاّها آنهائيكه راستى بتوانند در مقابل هر كسى هر شبهاى جواب بدهند و راستى مثلاً از يك طلبه يك مسئله بپرسند بگويد كه نمىدانم يك شبه بپرسند بگويد نمىدانم يك اعتقادى بپرسند بگويد نمىدانم اين خيلى چيز بدى در مىآيد و يك دفعه خداى نكرده توى رو دروايستى گير كند يكى را بگويد مسئله اختلافى است يكى هم العياذ بالله يك خلاف واقع بگويد يكى هم خراب در بيايد خيلى خطرناك است خطرى كه ما همان كه اميرالمؤمنين(ع) دارند من تقاضا دارم روى اين جمله خيلى اهميت بدهيد «قصم ظهرى رجلان، رجُلٌ متهتك و رجلٌ متنسك» دو دسته كمر على را شكستند يك دسته عالمهاى كه تقوى نداشتند مثل عمروعاصها يك دسته جاهلهاى كه متعبد بودند مثل خوارج نهروان بعضى اوقات اينجورى است كه آن عالم بىعمل يا مثلاً استكبار جهانى يا بعضى اوقات هم توى مسجد توى محراب جورى حرف زدن كه خراب كردن اين دومى همان اولى است آن اولى همان دومى است من از شما تقاضا دارم مطالعه كنيد شماها بايد اقلاً در روز هفت هشت ساعت مطالعه داشته باشيد و امّا اينكه يك درسى بياييد و يك منبرى برويد حالا از اين چيزها كم پيدا مىشود يك مسجدى برويد و بالاخره يك زندگى آن بازاى آنجور و شما هم توى روحانيت اينكه نمىشود بايد ما مطالعه داشته باشيم. خداوند درجاتش عالى است متعالى كند بعضى اوقات مرحوم حضرت امام به من مىگفتند كه فلانى فقه سخت است فقه مشكل است و من ديشب هشت ساعت روى اين درس مطالعه كردم شما اقلا يك ساعت دو ساعت مطالعه كنيد منبر رفتن مشكل است خدا رحمت كند مرحوم آقاى فلسفى را من يك علاقه شديد نسبت به ايشان داشتم ايشان مىگفتند كه من هر منبرى بخواهم بروم دو ساعت قبلش مطالعه مىكنم لذا اصفهان كه مىآمدند معلوم بود كه ايشان دو ساعت قبل از منبر رفتن بايد بروند مطالعه كنند بابا يك منبر براى فلسفى منبر رفتن كارى نداشت اين منبرى كه بعضى از اين منبرىها مىروند آقاى فلسفى دهتايش را هم مىتوانست پشت سر هم برود اما اينكه نيست مىخواست يك منبر برود يك افتخارى براى روحانيت باشد مىخواست يك منبر تحويل بدهد من الان بگويم كه من همه شماها يك علاقه شديدى به آقاى فلسفى داشتيم راستى بررسى كرده جملات حتى حضرت آيتاللّه آقاى مشكينى به من مىگفتند كه يك مقدار مطالعه مىكنم كه چگونه از الفاظ استفاده بكنم در حاليكه آقاى مشكينى از نظر بيان خيلى بيان رسايى دارد اما حالا آنوقتها فرائد مىگفتند حالا مىخواهد فرائد بگويد يك ساعت در فرائد در محتوى و مقدارى هم در الفاظ كه اين محتوى را چگونه در الفاظ بريزد اين را مىگويند يك مدرس و بدون رو دربايستى گير هستيم و اين گير بايد رفع بشود بايد ملاّ بشويم. براى دنيامان براى آخرتمان و الا ملاّ نباشيم شيطان ما را مىبرد. يك جملهاى كه در همين اصفهان واقع شده من تفسير مىكردم خيلى خوب بود، يك شاعر بدى بود خدا ان شاءاللّه با رحمتش باهاش رفتار بكند شاعر بد بود حجو مىكرد همه را و در زمان طاغوت بود من خيلى كوچك بودم اين همه را حجو مىكرد اين يك وقتى به نوكرش گفته بود اسبش را آب بدهد توى آمادگاه نشسته بود اين آمده بود درب مدرسه چهارباغ ديده بود درب مدرسه باز است رفته بود اينرا آب داده بود از توى مدرسه بجاى اينكه دور بزند از همانجا آب داده بود اين آقا پرسيده بود آقا آبش دادهاى گفته بود بله گفت كه خوب زود آمدى گفته بود توى مدرسه آبش دادم گفته بود برو اينرا بفروش اين ديگر سوارى نمىدهد مىخواست هو بكند كه يعنى طلبهها تنبل هستند و اين از مدرسه آب خورده ديگر كار نمىكند، من گفتم اين خيلى حرف خوبى زده خيلى عالى است معلوم است كه وقتى ما طلبه شديم ديگر سوارى نمىدهيم و ما طلبهها كه سوارى نمىدهيم استكبار جهانى نتوانست از ما سوارى بگيرد سوارى ديگر نمىدهيم آدم بايد ملا بشود كه نه سوارى بدهد به شيطان انسى نه سوار بدهد به شيطان جنى و اگر ملاّ نباشيم بعضى اوقات سوارى مىدهيم هم به شيطان جنى و هم انسى يك مقدار در اطراف قضيه فكر بكنيد مىبينيد راستى خوب حرفهاى هست راستى اين حرفها بايد يك قدرى اهميتش بدهيم اگر روايت امام صادق بخواهيد كه گفتم اگر قصه بخواهيد كه گفتم اگر هم حرف اين شاعر باشد اينرا هم گفتم. خدايا به حق امام صادق(ع) به آن علمش توجه به اينگونه مطالب توفيق پيدا كردن علم با عمل به ما عطا بفرما
وصلى اللّه على محمد و آل محمد
[1]- بقره / 274.
[2]- انعام، 160.
[3]- انعام / 160.