موضوع درس:
شماره درس: 130
تاريخ درس: ۱۳۷۸/۱۱/۲۵
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يقفهوا قولى.
بحث درباره شرط سوّم از شرايط طلبگى و از شرايط روحانيت بود و آن خودسازى همين طور كه تحصيلش هميشه به اندازه قدرتش مطالعه لازم است و به همان اندازه تقوا لازم است لازمتر از هر دو اينكه بايد هميشه درصدد رفع رذائل باشد درصدد جلب فضائل باشد و بالاخره بايد اين تزكى كه در قرآن شريف آمده بعد از يازده قسم مىفرمايد كه «قد افلح من زكاها و قد خاب من دساها» رستگارى فقط مال آن كسيكه نفس را تزكيه كرده است درخت رذالت را كنده است درخت فضيلت به جاى آن غرس كرده است بارور كرده است و ازميوه او دائما استفاده مىكند كه مصداق كاملش «مَثَلً كَلِمَةً طَيِّبَةَ كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةَ اصلها ثابت و فرعُها فِى السَّماءِ تُؤتى اُكُلها كُلَّ حينٍ بِإذْنِ رَبِّها»[1] انصافا مصداق كامل است دو چيز را بايد توجه داشته باشيم يك اين كار، كار مشكلى است كه بعضىها مىگويند محال است ملا شدن چه مشكل آدم شدن محال است و راستى در سرحد محال است خيلى مشكل است بايد اينرا توجه بهش داشته باشيم سرسرى گرفتن و تسامح و درصدد نبودن اما بخواهيم باز هم تكبر نداشته باشيم ديگر منيّت و نفسيّت نباشد روح فرعونيت نباشد معلوم است نمىشود اين همانكه اساتيد ما از مرحوم حاج شيخ نقل مىكنند. حضرت امام مىفرمودند كه مرحوم حاج شيخ بارها مىفرمود ملاّ شدن چه مشكل آدم شدن محال است همين يك قصه شيرينى دارد كه يك كسى شمعى دست گرفته بود در روز در كوچهها مىگشت يك كسى رسيد گفت چه گم كردهاى چه مىخواهى پيدا كنى گفت آدم گفت نگرد كه پيدا نمىشود خيلى مشكل است اين از يك طرف از يك طرف يك توجه ديگر هم بايد داشته باشيم اينكه نود و نه درصد مردم حتى ما طلبهها درصدد نيستيم در جبهه نيستيم اين جهاد اكبر كه بايد هيمشه در اين جبهه باشيم اين جنگ درون هميشه بايد باشد هميشه ما بايد مبارزه كنيم با اين نفس اماره با اين صفات رذيله هميشه كه جهاد اكبر هم هست يك درصد هم اين جهاد نيست يعنى الان شما، شما خوبها هستيد انصافا خوبها را بخواهند بشمارند شما هم هستيد كدام از شما هر بيست و چهار ساعت يك ساعت در جبهه هستيد راستى مبارزه با منيت مبارزه با آن روح فرعونيت مبارزه با غضب و بالاخره مبارزه با صفات رذيله بگوييم نداريم كه نمىشود بگوييم نداريم كى مىتواند بگويد من غرور علمى ندارم اين انقلت قلت ما طلبهها توى درس چيست اين مرحوم حاج سيد محمد فشاركى راستى خودش را ساخته بوده است مىگويند اواخر عمر به شاگردها مثل مرحوم حاج شيخ، مرحوم نائينى شاگردهاى خاصى داشته مرحوم حاج سيد محمد فشاركى مىگفته كه راستش را بخواهيد من مىتوانم بگويم كه الان درس كه مىگويم خلوص است اما اين انقلت قلتها را نمىدانم وضعيش چيست آيا راستى خلوص است آيا راستى از آدميت سرچشمه مىگيرد آيا راستى مىخواهم غلبه كنم بر اين شاگرد و بگويم كه حرف من درست است نه حرف تو اينها بزرگان هستند اينها كه نمىخواهند كه همين جورى حرف بزنند و راستى مشكل است كه انسان غرور علمى نداشته باشد روح فرعونيت نباشد كى مىتواند بگويد اين روح فرعونيت در همه هست در همه و اگر جلويش را رها كنيم فرعون مىشود يعنى اگر غفلت كنيم فرعون كه اوّل فرعون نبود يك كوزهگر بود مىگويند يك آدم حسابى هم بود خدا نكند زمينه پيدا بشود بارها حضرت امام اين سفارش را به ما مىكردند كه خدا نكند يك كسى يك شهرتى يك رياستى پيدا كند اما زمينه نباشد. اقتضا نباشد خودسازى نباشد اگر راستى ما جلويش را نگيريم و زمينه پيدا بشود ادعا مىكند ادعاى «انا ربكم اعلى» حالا كى مىتواند بگويد ندارم اين مرحوم حاج شيخ رجبعلى خياط اين خيلى چيز داشته راستى خيلى چيز داشته اين گفته بود من مباحثهام تمام شد ظهر شد به ما اسرار كردند كه ناهار اينجا بمانيد ناهار ماندم وقتى سفره را انداختند اين افراد پاى سفره نشستند و خوشحال هم بودند كه يك ناهارى به اين رفقا داديم اما يك خلجان ذهنى برايم پيدا شد كه اين براى من است گفت تا اين خلجان ذهنى برايم پيدا شد كه اين براى من است لذا ديد بلعم باعورا يك گوشهاى دارد به ريش من مىخندد دارد تبسم مىكند، اين مال من است اينها حرف است از اينها كه نمىشود سرسرى گذشت نمىشود و وقتى برويم تو روش بزرگان توى روش بزرگان مىبينيم كه يك چيزهايى هست يك حسابهايى هست يك كتابهايى هست راستى اين آدم مثل حاج شيخ رجبعلى خياط اين توى ذهنش بيايد اينها خوردند ناهار را من ثوابش را بردم اين روح منيّت همين يك دفعه «انا ربكم اعلى» زمينه پيدا شده يك دفعه زمينه پيدا نمىشود مثل حاج شيخ رجبعلى خياط راستى چيز داشته عالى راستى كشف داشته شهود داشته تشرف داشته اما بالاخره بارها ادعا مىكند كه حالا ريشه صفات رذيله كنده شد يا نه بعضى اوقات نمىشود ديگر «اخرما يخرج عن قلوب الصدقين حب الجاه»، عن قلوب صديق، صديق كى است صديق چيست بعضى اوقات هم اگر اينكه عرض مىكنم كه بايد تو جبهه باشيم بعضى اوقات اگر توى جبهه نباشيم وا مصيبتها مىشود اين روايتى كه مرحوم صاحب وسائل در جلد اول وسائل در مقدمه عبادات نقل مىكند كه امام صادق(ع) فرمودند دو نفر وارد مسجد شدند يكى فاسق ديگرى صديق وقتيكه از مسجد بيرون آمدند آن فاسق صديق شده بود آن صديق فاسق شده بود براى اينكه وقتى وارد مسجد شدند آن فاسق گريه و زارى داشت سرافكندگى داشت خجالتزدگى در مقابل خدا داشت از گناهش اما آن صديق مىگفت ما كه الحمدلله بله مىگفت ما كه همه چيزمان خوب است همين من كه همه چيزم خوب است به اندازهاى سقوط مىكند كه مىرسد به فسق يعنى از صديق سقوط مىكند به ورع از ورع سقوط مىكند به تقوا از تقوا سقوط مىكند به فسق نمىشود آقا اينها را سرسرى گرفت و اتفاقا همه ما سرسرى مىگيريم يعنى كى درصدد خودسازى هست كدام از شما در 24 ساعت يك ساعت مىنشينيد مراقبه داريد راستى ريشهيابى مىكنيم ما در اصولمان در فقهمان در فلسفهمان مىنشينيم انقلت قلت مىكنيم و راستى ريشهيابى مىكنيم و بعضى اوقات اين ريشهيابى ما در فقه بسيار عالى است مىرود تا اعماق فقه مىرود تا اعماق زمين اما راجع به تقوا مخصوصا راجع به خودسازى اين جورها است كه مىبينيد همه علما مىگويند كه اين خودسازى از اوجب واجبات است من خيال نمىكنم شما در اين كتابهاى اخلاقى يك ملّا را پيدا كنيد كه مسئله را متعرض شده باشد و نگويد اين اوجب واجبات است از نظر روش و منش هم راستى آن كسانيكه به يك مقام رسيده بودند اينها راستى كار مىكردند و مسلم است كه مرحوم شيخ انصارى مىآمده درس حاج سيد على شوشترى شاگرد مرحوم شيخ بوده معلم اخلاق و اين جمله را هم مرحوم شيخ مىگفتند كه برويم درس ايشان شايد بشود خودسازى كرد گاهى مىگفتند كه دلمان را كدورت گرفته برويم رفع كدورت بكنيم شيخ انصارى مىآمده درس اخلاق و همچنين تا آخر يعنى كلام آنهايى كه پيش ما اجر دارند پيش ما مقام دارند كدامشان اينجور نبودند و حرف دومى كه من به شما دارم اين است كه اين بىتوجهى ما به علم اخلاق بى توجهى ما به خودسازى بىتوجهى ما به اين كتابهاى اخلاقى الان همه شما بايد اين جامع السعادة تمام فصولش تمام خصوصياتش با انقلت قلت در ذهن مباركتان باشد. كدام هست همه شما الان بايد اين كتاب غزالى را بررسى كامل كرده باشيد بد را از خوب تمييز داده باشيد خوبش را گرفته باشيد يادداشت كرده باشيد بدش را برگردانده باشيد به خودش كدام اينجورى هست و اينها نمىشود كه ما سرسرى بگذريم خيال نكنيد آسان بشود نه علم اخلاق بقول حضرت امام مىگفتند گفت و شنودش خيلى آسان است يك روايت مىخوانيم مىشود علم اخلاق نمىدانم يك آيه قرآن مىخوانيم آن ظرافتها آن لطافتها مشكل هم هست آدم از كتاب جامعالسعادة بيرون بيايد با آن لطافتها با آن ظرافتها و ظرافتهايش را درك بكند لطافتهايش را درك بكند اين فرق بين رذائل خيلى مشكل است فرق بين در ميان فضائل خيلىهاشان با هم اشتراك دارند تميزدادن خيلى مشكل است حالا راستى شما خوبها كدامتان چهل فضيلت داريد اين كلياتش حالا شما در ذهنتان است كدام ديديد كدامتان اين چهل فضيلت را از هم جدا كرديد و اينها بايد جدا بشود بايد حرف رويش زده بشود و بالاخره كار مىخواهد همين جورى كه نمىشود كار بكند و قرآن حالا من آن اندازه نمىدانم اما حضرت امام مىگفتند كه آيهاى نيست كه رنگ خودسازى نداشته باشد اما در اينكه ما بگوييم كتاب آدم سازى است كتاب اخلاق است اين بلا اشكال است تمام قصههاى قرآن تمام حكايتهاى قرآن كه تقريبا دو ثلث قرآن مىشود براى اخلاق براى برداشت اخلاقى تمام آيات مربوط به مبداء و معاد رنگ خودسازى دارد حضرت امام مىگفتند قوانين هم رنگ اخلاق دارد حالا قرآن خواندن خيلى لازم خيلى واجب سروكار داشتن با قرآن اقلاً ما طلبهها شبانه روز يك جزء قرآن خواندن اين واجب لازم براى ما واجب است لازم است اين آيات را كه نمىشود همهاش را حمل بر استحباب بكنيم فقه كه نيست كه انقلت قلت بكنيم شما در تمام قرآن مثل اين آيه نمىتوانيد پيداب كنيد «فَاقرءوا ما تيسَّرَ مِنَ القُرآنِ عَلمَ أَن سيكونُ منكم مّرضى و ءَاخرون يضرِبونَ فِى الارضِ يبتغُونَ مِن فَضلِ اللهِ وَ ءَاخَرونَ يُقتِلُونَ فِى سَبيلِ اللّه فَاقْرَءُوا ما تَيَّسرَ مِنْهُ»[2] شما تمام قران را بگرديد من بررسى كردم تأكيد مثل اين آيه نداريم براى چى؟ براى خواندن قرآن اولش فَاقْرَءوا ما تَيَسرَّ مِنْهُ و آخرش هم فَاقرءوا ما تَيسرَّ مِنْهُ يعنى اگر مريض هستى بايد قرآن بخوانى اگر مشغول كار هستى كار اطرافت را گرفته بايد قرآن بخوانى اگر در خط مقدم جبهه هستى بايد قرآن بخوانى يك جزء قرآن بايد بخوانى اقلاً اما حالا اين يك جزء قرآن خواندن ما طلبهها راستى راجع به اين آياتى كه هست تفكر، تدبر «افلا يتدبَّرونَ القُرآنَ اَم عَلَى قُلُوبِ اقفالُها»[3] واقعا خيلى تنتراق دارد تأكيدش كم نظير است تدبر در قرآن براى خودسازى راستى چه جور مىشود از كار بلعم باعور در مىآيد مىگويند مستجاب الدعوه مرحوم آقاى طباطبايى رضواناللّهتعالىعليه اين استاد عزيز دقيق ما ايشان مىگويند مستجاب الدعوه بوده است امّا ناگهان از كار اينجورى در مىآيد كه قرآن بهش مىگويد سگ اين من خيال نمىكنم اين فحش باشد حالا اگر فحش هم باشد خوب است من خيال مىكنم اين علاوه بر تشبيه و فحش اخبار از يك واقعيت است يعنى راستى سگ شد منافات هم ندارد آدم مثل يك سگى كه نيفتد در دريا و فورا نمك بشود بعضى اوقات هم همان نمك سگ بشود «فَمَثَلُهُ كَمَثل الكَلب انْ تَحْمِل عَليه يَلْهث او تتركهُ يلهث»[4] تشبيه باشد كمرشكن است فحش باشد كمر شكن است اخبار از واقع باشد كه هر سه ظاهرا هست كمر شكن است مگر راستى بعلم باعورا با آن تقوايش با اين يك عمر ريشش را سفيد كردن تا برسد به آنجا كه «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِى ءَاتَيْنه ءَاياتِنا» علم لدنى پيدا شدن همان سقوط مىشود ديگر كى سقوطش داد منيّت تكبر همانكه حاج شيخ رجبعلى مىگفت كه تا آمد توى ذهنم كه اين ناهار مربوط به تو ديدم بلعم باعورا دارد به ريشم مىخندد و بايد اينها را فكر كرد. قرآن مردم را دو دسته مىكند يعنى يك برداشت از جامعه يك دسته آن كساينكه حقيقت ياب هستند حقيقتجو پاك دل و راستى در صدد اين هستند كه حقيقت را بيابند اين يك دسته كه خطاب مىشود به پيغمبر كه اينها اين پاك دلها اينهايى كه منيّت، خوديت، غرور، تكبر اينها بر ايشان مسلط نيست «وَ اِذا سَمعوا ما انزل إِلَى الرَّسولِ تَرى اعينهم تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الحَقِّ»[5] گريه شوق مىكند الحمدلله حق را يابيدم بعد قرآن با زبان حالشان با زبان قالشان مىگويد كه خوب من چرا زير بار نروم حق هست حق را يابيدم اين يك دسته مردم كه قرآن مىفرمايد افرادى كه پاك دل هستند همين است «وَ اِذا سَمِعُوا مَا اُنزِلَ إِلَى الرسول تَرَى اعينهم تفيض من الدمع مِمّا عرفوا» يك ترسيم ديگر هم قرآن دارد اينها خيلى عالى است «وَ إذَ قالُ الَّهُمَّ ان كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِئْتِنا بِعَذَابٍ اليم»[6] يعنى زبان حالش زبان قالش اين است مىگويد خدايا اگر راستى اين حق است من كه نمىتوانم ببينم يك سنگى يك آتشى لااقل نبينم حق را يعنى زير بار كه نمىروم، نمىروم اقلاً نبينم آتشى بيايد سنگى بيايد كه بسيارى از مفسرين مىگويند كه اين واقع شد در زمان پيغمبر اكرم وقتى اميرالمؤمنين را منسوب خلافت كرد اين بادمجان دور قاب چينها اينها خفه بودند نمىدانستند چى بگويند اِرعاب اينها راگرفته بود اما يك عربى از آن وسط پا شد آمد جلو گفت اين از خودت بود يا از خدا، از خودت بود قبول ندارم از خدا بود نمىتوانم ببينم يك سنگى يك آتشى بيايد من نابود بشوم پيغمبر فرمودند اينجا كه نمىشود برو تا حقت برسد كه «سَأَلَ سَائِلُ بِعَذابٍ واقِع»[7] را بعضىها همين طور معنا كردند و بالاخره رفت و صاعقه او را نابود كرد اين راستى يك ترسيم از جامعه هست من نمىخواهم بگويم اين شأن و نزول همين است نه يك ترسيم از جامعه يعنى اگر انسان ناپاك شد اگر حسود شد اگر پول دوست شد ديگر طلحه و زبير مىشود بابا طلحه و زبير شمشير پيغمبر بودند وقتيكه خبر مرگ زبير را به اميرالمؤمنين دادند اميرالمؤمنين گريه كرد اميرالمؤمنين فرمودند شمشير پيغمبر و راستى اينها بالا بودند چرا اينجور شد يعنى طلحه و زبير نمىدانستند كه اميرالمؤمنين خليفه بلافصل پيغمبر است نمىدانستند كه از اول قصب بوده نمىدانستند كه علم ما كان و ما يكون و ما هو كائن اميرالمؤمنين است نمىدانستند مجسمه قرآن است قطعا بيشتر از من و شما مىدانستند حتما طلحه و زبير بيشتر مىدانستند از ما علمى است از آنها يافتنى از ما روايت است از او درايت است و راستى يابيده بودند چه جور مىشود اينجور مىشود واى به منيّت واى به رياست طلبى واى به پول پرستى ديگر همه چيز تحتالشعاع واقع مىشود ديگر مىايستد در مقابل اميرالمؤمنين و براى كشتن اميرالمؤمنين بيست هزار نفر را به كشتن مىدهد بيست هزار نفر كعب ابن صور اين يكى از علما است مستجاب الدعوه هم هست در اين جنگ جمل مستجاب الدعوه است همه بهش التماس دعا مىگويند اما حسود است يعنى در همين كه مستجاب الدعوه است همينكه مردم بهش التماس دعا مىگويند وقتيكه اميرالمؤمنين آمد كوفه آن وضع اميرالمؤمنين آن روشناى اميرالمؤمنين يك مقدار رياستش كم شد بنا كرد توى نماز شب نفرين به اميرالمؤمنين بكند على را مىشناخت مىگفت خدايا يك تير غيب بيايد به سينه على من راحت بشوم اين شمع ما ديگر روشنايى ندارد التماس دعا بهمان نمىگويند ديگر و اين روشنايى على جنگ جمل آمد جلو اينها از بصره خيلى از اين احمقها را جمع كرده بودند مردم از بصره خيلى جمع كرده بودند چهل هزار نفر با هودج عايشه اينها گفتند كه ما از نظر كم خوب است لشكرمان كيفش كم است آدمهاى حسابى اگر بياوريمش و امام جماعتش بكنيم خيلى خوب است لذا آمدند شب و بعد از نماز عشا كه كسى نباشد اين هنوز توى سجاده نشسته بود و گفتند كه آمديم و مىخواهيم با اميرالمؤمنين بجنگيم از شما هم تقاضا داريم بيايند اين اول وحشت كرد گفت مگر مىشود با اميرالمؤمنين جنگيد اقلاً ثلث قرآن درباره على است چه جور با على جنگيد يك كيسه پول گذاشتند جلوى اين گفت كه بچه را با گردو مىخواهيد بازى بدهيد بعضى تاريخنويسها تحليل مىكنند مىگويند گفت پول كم است دوّم و سوّم را گذاشتند بلند شد قرآن را حمايل كرد شمشير را حمايل كرد يك جمله گفت، گفت راستى ما هر چه فكر مىكنيم مىبينيم اين على لياقت خلافت ندارد اما طائفه اَزُد اين توده عايشه را گرفته بودند سردست با شتر بلند كرده بودند يك اُرد خوبى خواند گفت «يا ايها الاَزُد هذِهِ اُمُكَم فانهُ صلاتكم و صومكم» اين مادر شما است امالمؤمنين توى قرآن است ديگر اين نماز شما است اين روزه شما است و بالاخره آمد امام جماعت طلحه و زبير شد جنگ تمام شد بر نفع شيعه تمام شد راوى مىگويد من با اميرالمؤمنين شب در ميان كشتهها مىگشتم اميرالمؤمنين به كسى توجه نداشت رسيد به اين كعب ابن صور كه مىگويند اول تيرى كه آمد به پيشانى اين آمد و به روهم افتاد اميرالمؤمنين با آن چوبدستى او را به پشت خواباندند فرمودند كه ديدى چه شد آن تيرى كه در دل شب مىخواستى بر دل من بيايد به پيشانيت آمد و نابودت كرد اين معلوم مىشود اميرالمؤمنين را توى نماز شبش نفرين مىكرده چرا حسود است؟ حالا چرا پولپرست است رياستطلب است وقتى يك رياست بهش بدهند كيسههاى پول هم يكى پس از ديگرى كى است بتواند بگذرد مىدانيد چى مىشود نه خيال كنيد همين جورى نه توجيه مىكند توجيه اين توجيه كه «ان الشيطان ليوفون على اوليائهم» آنهم مىآيد و الهام مىدهد توجيه مىكند يك دفعه مىشود اول حيف و ميل كن دنيا اما با توجيه خودش را بهتر از همه مىداند مىشود على كش و على را مستحق اين كار مىداند جرداق نصرانى يك جمله دارد اين جمله شيرينى است مىگويد بعضى اوقات رذالت انسان را مىرساند به آنجا ولى خدا را در خانه خدا قربتا الى اللّه مىكشد با توجيه اگر شماها مىبينيد كه قرآن شريف مىگويد من كتاب قرآن هستم اگر حضرت امام مىگويند اصلاً آيهاى نداريم در قرآن كه براى اخلاق نباشد اگر راستى قرآن لااقل دو ثلثش راجع به قرآن است براى خاطر همين است كه آن علم ما موجب توجيه ما و اين توجيه ما موجب كفر ما كعب ابن صور از آب در مىآيد طلحه و زبير از كار در مىآيد عايشه از كار در مىآيد اين خودسازى مشكل است كى مىتواند بگويد من درخت رذالت را از دل كَنْدم مىكَنَم امّا لااقل بايد توى جبهه باشيم تا اين اندازه بايد اين صفات رذيله ما آتش زير خاكستر باشد شعلهور نباشد پدر همه را در بياورد آتش زير خاكستر باشد به اين اندازه و بايد هميشه در هر فرصتى مربوط به صفات رذيله فكر كنيم طرز از بين رفتنش طرز گرفتن شعلههاى او را بدانيم و راستى كار كنيم. خدايا مىدانى، مىدانيم كار، كار مشكلى است توفيق اين جبهه را به همه ما هميشه عنايت بفرما.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد
[1]- ابراهيم / 24.
[2]- مزمل / 20.
[3]- محمّد / 24.
[4]- اعراف / 176.
[5]- مائده / 83.
[6]- انفال / 32.
[7]- معارج / 1.