موضوع درس:
شماره درس: 131
تاريخ درس: ۱۳۷۸/۱۱/۲۷
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يقفهوا قولى.
بحث هفته گذشته در يك موضوعى شروع شد كه اهم همه موضوعات است در اسلام و بايد بگوييم كه همه موضوعات اسلامى متوقف بر اين موضوع است حتى بقول حضرت امام رضواناللّهتعالىعليه توحيد چه رسد فقه چه رسد تفسير و آن موضوع، موضوع تزكيه است ما طلبهها اگر مزكىّ نشويم اگر درخت رذالت را از دل نكنيم درخت فضيلت به جاى آن غرس نكنيم كتاب توحيدمان هم كتاب شرك مىشود كتاب فقهمان هم بودار مىشود و اين حرفها به تجربه اثبات شده است مىبينيم كه افرادى كه خودشان را نساختند فقهشانفقه مزكى نيست حالا علاوه بر اينكه در اينگونه علوم الهام لازم داريم و الهام از طرف حق به دل ناپاك نيست ولى آن صفات رذيله در آن علم كار مىكند قرآن مىگويد كار مىكند يك آيهاى در قرآن است اين آيه خيلى كوچك است اما خيلى رسا يك دنيا معنا دارد «قل كلٌ يَعْمَلُ على شاكلته»[1] از كوزه برون تراود آنچه در او است اگر درخت حسادت ريشه دوانده باشد در دل علم فقهش از همان حسادت سرچشمه مىگيرد اگر العياذ باللّه خوديت پول پرستى و تكبر در دلى حكم فرما باشد تفسيرش هم از همان جا سرچشمه مىگيرد نمىشود هم نگيرد «كل يعمل على شاكلته» «وَ البَلَدُ طيبُ يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لايخرج الا نكدا»[2] اين تشبيه معقول به محسوس است يك زمين آباد معلوم است ميوه شيرين مىدهد حاصل خوب مىدهد امّا يك زمين شورهزار علف هرزهدار اين اگر ميوه بدهد تفسير بنويسد فقه بنويسد كتاب بنويسد اظهار عقيده بكند اين بغير ضرر براى خودش و ديگران چيزى ندارد «لايخرج الا نكدا» يك خارى در آن بيابان بى حاصلى مىرويد و در قضيه بعلم باعور اين عالم تشبيه شده است به سگ هار و عجب هم اينجا است كه مقدس بوده است تقدسش باعث شده الهام پيدا كرده است اينها را ازش نگذريد و آنهم آمدن در قرآن اينكه يا رسولاللّه قصهاش را براى ديگران بگو و «وَ اتلُ عَليهم نبأ الذى ءاتينهُ ءَايتنا»[3] علم لدنى از تقدسش رسيد به يك مقامهاى ديگر راستى مقدس بود امّا اين آقا «فَأَتبعهُ الشيطن فكانَ من الغاوين» «فانسلخَ منها» مثل مارى كه از پوست دربيايد اينجورى از پوست درآمد اين جورى از تقدس درآمد در حقيقت اين آيه شريفه به ما مىگويد كه اگر منزه شديم اگر مزكى شديم به طور ناخودآگاه ديگر فكر مقدس است گفتار مقدس است اعمال مقدس است و الا اگر دل ناپاك باشد تا وضع استثنائى جلو نيايد مقدس است اما اگر وضع استثناى آمد جلو اگر گربه موش ديد ديگر آنوقت دو به چنگ و دو به آن چنگال چون شده عابد و مسلمانها و اين تجربه به ما مىگويد تجربه چه بسيار ما سراغ داريم كه عمامهاى تخت الحنكى مفاتيح زير بغلى زيارتى اما ناگهان رسيد به آنجا كه عليه روحانيت قد علم كرد، كرد براى خاطر شهوت بهاء شد يك جملهاى حضرت امام داشتند اين جمله حضرت امام خيلى شيرين است مىگفتند كه در ميان عوام مىگويند كه هر چه هست زير عمامهها است فرمودند درست است ميرزا على محمد بهاى زير اين عمامه است امّا شيخ انصارى هم زير اين عمامه است شيخ طوسى، حضرت امام اين زير عمامه بايد ببينيم دلش چى است دلش كى است آنكه خطرناك است وضع استثناى اين كسروى يك آدم خوبى بوده اولش منبرى نمره اوّل هم بوده تبريز و رفقايش هم تعريفش را مىكنند اما موقعيكه شهوت و پول آمد يعنى آوردند رفت رسيد به آنجا كه آن استعداد عالى راستى استعداد عالى داشت بعضى كتابهايش كه در حال صحت نوشته نظير مشروطيت اين تاريخ مشروطيت را بهتر از همه نوشته اين كسروى و بعضى كتابهاى ديگر اما وقتيكه پول شهوت برايش آوردند رفت رسيد به آنجا كه نه جسارت به حوزه كرد در كتاب شيعهگرى جسارت به امام صادق(ع) مىكند آنهم چه جسارتهاى بالاى خدا نكند يك طلبه وقيح بشود خدا نكند يك اهل علم حالا طلبه يا غيرطلبه دزد بشود يك حمال دزد بشود برنج مىبرد امّا يك دانشگاهى دزد بشود ناگهان با يك امضاء يك مملكت را مىبرد مملكت را مىدهد براى يك شهرت براى يك زن براى يك لجاجت براى يك عناد لذا اين قضيه بلعم باعور كه مىفرمايد اين «نَبَأَ الَّذِى اتَينهُ اياتِنا فَنْسَلَخَ مِنْها» مثل يك مارى كه از پوست بيرون بيايد اينجورى از تقدس بيرون آمد و راستى در مقابل حضرت موسى در حاليكه مىدانست كى است فانسلخ اياتنا مريد بود گرويده بود اما براى خاطر لجاجت براى خاطر حسادت و بالاخره صف رذيله در مقابل حضرت موسى قد علم كرد براى خاطر اينكه عوام مردم را گول بزند معمولاً مردم گول مىخورند مخصوصا از مرادهايشان براى اينكه گول بزند گفت مىخواهم بروم نفرين كنم به حضرت موسى دروغ مىگفت مىدانست كه نمىشود به حضرت موسى نفرين كرد ولى خدا نكند آدم ناپاك بشود گولهايى مىزند چه نفاقهايى مىكند حالا آخر كار مىفرمايد «مثلهُ كمثل الكَلْبِ إنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ اَوْ تَتْرُكهُ يَلْهَثْ»[4] اين مثل سگ هار است سگ هار اين جور است اگر كارش داشته باشند كار دارد اگر كارش نداشته باشند او كار دارد بچّه بىگناه را گاز مىگيرد او را هم هارش مىكند كه بعضيها گفتند تشبيه به سگ هار اينجور است كه سگ هار وقتى گاز بگيرد ديگران را هم هار مىكند ديگران را هم جسور مىكند عنود مىكند «مثلهُ كمثل الكلب» اگر جا باز بكند در جامعه، جامعه را خراب مىكند اگر جا باز نكند در جامعه كتاب مىنويسد در عليه اسلام كسروى مىشود مىنشيند شيعهگرى، اسلامگرى، بهايىگرى هر چى بدستش بيايد هر چه بشود عناد و لجاجش را نشان بدهد آن عقدهاش را معمولاً اين آدمها عقدهاى هستند اين عقدهاش را منفجر بكند حالا هرچه مىخواهد باشد عليه خودش بعضى اوقات هست ديگر عليه خودش عليه كتاب خودش عليه فتواى خودش مىكند ديگر خود را مىخواهد منفجر كند اينها يك چيزهايى نيست كه زياد احتياج به گفتن من باشد يا روايات اهلبيت بله چون روايات نور است چون قرآن نور است جاذبه دارد از اين جهت جاذبههاى قرآن بهتر از تجربههاى ما است نورانيت قرآن نورانيت كلمات ائمه عليهالسلام و الا تاريخ تجربه به ما مىگويد يك كسى كه اهل علم است حالا علم جديد باشد علم قديم باشد بقول قرآن اسمش را مىگذارد مترف اين جهات داشته باشد حالا يا با علم جديدش با علم قديمش يا با پولش يا با رياستش اين خيلى ضرر دارد و مىبينيم ديدم خيلى ضرر دارد يك وقتى براى شما يك قضيهاى نقل مىكردم و نظير اين قضيه در زمان ما اين بيست سال انقلاب را وقتى شما مطالعه كنيد خودتان هفت هشت تا از اين قضاياى كه قرآن مىفرمايد تاريخ مىفرمايد روايات مىفرمايد مىتوانيد درست بكنيد هفت هشت تا كه وقتى ريشهيابى بكنيم سرچشمه مىگيرد از رذالت مخصوصا از جاه طلبى مىگفتند كه جنگ جمل كه به پا شد اين جنگ جمل را كى به پا كرد طلحه، زبير، عايشه اين طلحه و زبير و عايشه اميرالمؤمنين را نمىشناختند؟ همين سنىها چندين هزار روايت از عايشه براى اميرالمؤمنين نقل مىكنند در صحيح بخارى از عايشه نقل مىكنند كه اميرالمؤمنين(ع) مىخواستند آيه «انفسنا» را معنا كنند آيه مباهله را مىگويد اميرالمؤمنين وارد شد بر پيغمبر اكرم، پيغمبر اكرم او را در بغل گرفتند ناگهان ديدند كه بغير پيغمبر كسى نيست يك قدرى صبر كردم ديدم كه اميرالمؤمنين نمايان شد اما بغير على كسى نيست يك قدرى صبر كردم ديدم كه يك دو شد اميرالمؤمنين و پيغمبر هر دو در بغل هم نمايان شدند اما همين جنگ جمل را به پا مىكند بيست هزار نفر را مىكشد براى خاطر اينكه على بكشد و نمىشود، نشد اتفاقا از كسانيكه خود طلحه و زبير به اميرالمؤمنين مىگفتند كه بابا ما تو را روى كار كرديم ما تو را آورديم روى كار راست هم مىگويند يعنى از كسانيكه زنده باد و مرده باد خوب مىگفتند اميرالمؤمنين در نهجالبلاغه مىگويند نزديك بود بچههايم زير دست و پا بروند از اين زنده بادها و مرده بادها عموم مردم شوريده بودند البته اينجا شوريدن به حق كى كرد طلحه و زبير و بعد در حاليكه اميرالمؤمنين(ع) همانوقت قبلش مىدانستند اميرالمؤمنين گفتند من باج نمىدهم بيتالملا را بدهم به شما كه زنده باد و مرد باد گفتيد نمىشود اينها گفتند خيلى خوب طولى نكشيد آمدند پيش اميرالمؤمنين گفتند كه ما تو را آورديم روى كار حالاى چى كه آن قضيه اميرالمؤمنين(ع) جلو آمد اميرالمؤمنين(ع) داشتند حساب بيتالمال مىكردند شمع روشن بود اميرالمؤمنين(ع) ديدند اينها مىخواهند حرف خارجى بزنند شمع را خاموش كردند. آقا روى اينها بايد فكر كرد گفت چرا شمع را خاموش كردى گفت از آنوقت تا حالا مال بيتالمال بود اما حالا شما مىخواهيد حرف خارجى بزنيد من گوش دارم شما هم زبان چشم نمىخواهيد ديدند نمىشود و ابن ابى الحديد يا مروج الذهب يكى از اين دو مىنويسد كه بالاخره مردم را روى كار كردند اينطرف آنطرف كه دو عمارت بدهند به اينها يكى بصره يكى مصر البته اميرالمؤمنين امتحانا بهشان دادند وقتيكه گرفتند شروع كردند تشكر كنند صله رحم كردى خدا تو را رحمت كند چقدر عالى شد ما اگر تو را روى كار آورديم تو هم ما را روى كار آوردى اين مال من است مال آنها نه هى تشكر كردند اميرالمؤمنين گفتند بدهيد دو حكم نامه را گرفتند جرجر پاره كردند ريختند دور و گفتند شما را يك زحمتى به دوشتان گذاشتم رفتن و استاندار شدن يعنى يك زحمت اين تشكر شما معلوم مىشود شما مىخواهيد بريد آنجا رياست بكنيد آنجا حيف و ميل بكنيد ديدند نمىشود آمدند جنگ جمل را به پا كردند در مقابل كى در مقابل خدا يعنى راستى طلحه و زبير نمىدانستند اين جنگ در برابر خدا است بقول قرآن مىفرمايد «و اضله اللّه على علم» وقتيكه صفت رذيله باشد ديگر بطور ناخودآگاه آدم را مىبرد «و اضله اللّه على علم» اگر بهش بگويند على حق است يا نه مىگويد بله مىگويد پس چرا چنين مىكنيد؟ مىماند جواب چى جنگ جمل بايد بشود و اين جنگ جمل بايد باشد شد ديگر شد مثلاً الان توى مجلس ما يكى پيدا مىشود بگويد معاويه على را نشناخته من بهتر از معاويه على را شناخته بودم نمىشود كه اينها را بگويم معاويه بطور كامل علىشناس بود حسابى و قضيه را علىابن حاتم برايش تعريف كرد مثل باران گريه كرد گفت اسم كسى را آوردى كه مثل او كسى نيامده و نخواهد آمد و راستى علىشناس بود حسابى مىدانست خلافت مال اين است حسابى مىدانست اعلم روزگار است مىدانست آقاى روزگار است مىدانست معاويه پاى منبر پيغمبر بوده كه پيغمبر گفت «اَلْيَوم اَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمْ الإسْلامَ دِينا»[5] خدا گفته پاى منبر بوده چه جور مىشود معاويه مىشود مرگ بر صفت رذيله مرگ بر لجاجت عناد مرگ بر تكبر پول پرستى بدتر از بت پرستى و اين تاريخها و اينكه يازده مرتبه در قرآن آمده فسيروا فىالارض يعنى مطالعه تاريخ «فَسِيرُوا فِى الْاَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَتُ الضالِمينَ فَانْظُر كَيْفَ كانَ عاقِبَتُ المُكَذِّبِينَ»[6] راستى ما بايد يك مقدار سير در تاريخ بكنيم از معاويه از بىادب ادب بياموزيم كه اين معاويه چرا اينجور شد پيغمبر اين عايشه را هم دوستش داشتند خيلى چرا همچنين شد يك كسى كوچك بود نه ساله آمد زير دست پيغمبر بزرگ شده امّا نشد بقول سلمان بعد سقيفه بنىساعده مىگفت كرديد نكرديد، كرديد نكرديد راستى چرا عايشه همچنين شد امان از حسادت امان از غرور، تكبر همين ام المؤمنين خرابش كرد وقتيكه انسان بقول قرآن شرح صدر نداشته باشد ديگر ام المؤمنين خرابش مىكند راستى لقب قرآن است برايش اما خراب مىشود مثل يك آدم دلدردى كه يك گلابى بخورد شرح صدر مىخواهد همه چيز كه نمىشود شرح صدر مىخواهد بايد شرح صدر پيدا كرد و الا اگر شرح صدر نباشد رياست آدم را مىبرد خراب مىكند حتى رياست مرجعيّت بالاتر كه نيست خرابش مىكند و قبل از آنكه ما به جاى برسيم بايد خود بسازيم اين شرط هم به عقيده من نيست اين شرط حاق ذاتى است طلبه يعنى مقدس، طلبه يعنى محصل يعنى مطالعه كن طلبه يعنى ملاّ طلبه يعنى منزه مزكى و تمام درد سرهاى ما از اينجا سرچشمه مىگيرد تمام دردسرها «قل كل يعمل على شاكلة» از كوزه برون تراود آنچه در او است اگر ما يك صفت رذيلهاى برمان حكم فرما باشد فكرمان پليد است و كارمان پليد است گفتارمان پليد است و اگر دل پاك باشد گفتارمان منزه است طيّب است و فكرمان طيب است اصلاً نمىشود ديگر فكر غير طيب بكند كارمان طيب است «كُلُّ يَعْمَلْ عَلى شاكِلَةٍ» «و البلدُ الطّيب يَخرجُ نَباتَهُ بِإِذن ربّه و الذى خبث يخرج الّا نكدا»[7] بياييد برويم توى تاريخ طلبگى مىبينيم كه آنهاى كه عمر پربركتى علم پر بركتى علم و عمر منزهى اينها از اينجا سرچشمه گرفت دل پاك بود راستى ساخته بودند خود را و آنها هم كه عمر بىبركتى راستى بعضى انسان مات مىشود مات، حيران مىشود يك كسى ريشش سفيد است پايش لب گور است و غيبتكنها صبح به صبح، عصر به عصر، هفته به هفته نمىدانم مىآيند به حجرهاش و مىنشينند براى چى غيبت كردن يك غيبت اين مىكند يك غيبت او مىكند نقل مجلس بابا از اين مجلس بيرون مىروى از اين خانه بيرون مىروى پايت لب گور است ولى راستى وقتى انسان رذل شد همينها است يكى از بزرگان به من مىگفت يكى از متمولين پول پيش من داشت مىخواست منرا وصى بكند رفتم بالاى سرش هى گفت اينرا بده به پسرم اينرا بده به دخترم بعد گفتم آخه يك مقدار براى خودت و آهسته بهش گفتم آن پولها كه پيش من است اين مال خمس تو مال نماز و روزهات گفت يك آهى كشيد گفت وارث را چه كار كنم، مُرد خيلى بدبخت است خيلى خدا نكند آدم پولپرست بشود صاحب زمانى توى اين كتاب روانشناسى يك جمله نقل مىكند خيلى اهميت دارد مىگويد كه يك دختركى كه نامزد داشت مريض شد رفت دم مرگ اين پدر و مادرش نشسته بودند گريه مىكردند دوستانش آمده بود گريه مىكردند نامزدش گريه مىكرد معلوم است يك پارچه عزا بود. يك پيرزنى را آورده بودند اين وقتى مرد در دهانش را بگيرند براى اين آمده بود اصلاً مىگفتند كه يك وقت ديدند اين دختر دارد التماس مىكند بگذار بميرم و درآور، بگذار بميرم و درآور و اينها نفهميدند يك وقت ديدند اين انگشتر نامزدى اين علاقه به اين انگشتر دارد و اين مىخواهد اينرا بدزد و دست اين نيمه مرده را گرفته و مىخواهد اين انگشتر را بيرون بياورد اما چون تنگ است اين مىخواهد بزور در بياورد اين مىگويد بگذار بميرم بعد درآور اما حالا كه نمردم بگذار بميرم بعد درآور و حالا نه بابا ديگر رحم كجا ديگر عطوفت كجا آدميّت كجا ديگر حاضر است انگشتر را در بياورد حاضر است هر بدبختى بشود متحمل بشود در مقابلش ببين مرحوم آقاى حجت راستى آقاى منزهى بود راستى منزه بود خدا رحمتش كند اين نوكرش به من مىگفت كه من خدمت مرحوم آقاى حجت بودم يك پيرمرد تركى از تبريز آمد سهم امام بدهد سهم امام را داد و قبض را گرفت گفت من مىخواهم دست آقاى حجت را ببوسم آوردمش خدمت آقا و گفت من سهم امام دادم آقا دعايش كردند و آمد دست آقا را ببوسد و بوسيد يك وقت ديدم رنگ آقاى حجّت تغيير كرد مثل مار گزيده به خود مىپيچيد او رفت گفتم آقا چى شده است گفت اين دستش خيلى زبر بود از اثر كار كردن من به ياد اين آمدم اين سهم امام مىدهد و من مىخواهم اين سهم را بخوريم آيا اين حق است مىخواهيم اين سهم امام را تقسيم كنيم آيا اين بجا است او اينجورى كار بكند و پولش را بدهد به ما كه ما تحصيل بكنيم از يك دست زبر مثل يك مار گزيده مىپيچد كه آيا اين پولى كه مىدهم آيا درست است درست نيست آنهم دم مرگ دست لطيف اين دختر را گرفته بوده او هم هى التماس مىكند و اين مىخواهد انگشتر را از دستش بيرون بكشد اين دو از كجا سرچشمه مىگيرد يكى از رذالت و پولپرستى يكى از تنزه و ترس از خدا در اين باره خيلى بايد صحبت بكنم. خدايا حرفها خيلى لطيف است خودمان مىدانيم تو را به حق مثل مرحوم آقاى حجّت و امثال حجّت اين رؤساى روحانيت اين خدايا به اينها تو را قسم مىدهيم لذت بردن از اين حرفها لذت بردن از رسوخ كردن در دل به همه ما عنايت بفرما.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد
[1]- اسراء / 84.
[2]- اعراف / 58.
[3]- اعراف / 175.
[4]- اعراف / 186.
[5]- مائده / 3.
[6]- آلعمران / 137.
[7]- اعراف / 58.