شماره درس: 132
تاريخ درس: ۱۳۷۸/۱۲/۱۸
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يقفهوا قولى.
مسأله تهذيب نفس يك مسأله عقلى است آنهم عقل ضرورى اگر از عقل بپرسند از اوجب واجبات چه چيزى است مىگويد تهذيب نفس و اينهم كه بزرگان او را از اوجب واجبات مىدانند از همين جا سرچشمه مىگيرد به عبارت ديگر وجوبش اگر در قرآن آمده اگر در روايات آمده وجوب ارشادى است عقل ما وقتيكه اطراف قضيه را درك بكند وجوب تهذيب نفس را از اوجب واجبات مىداند لِمِ قضيه از نظر قرآن از نظر روايات از نظر عقل اين است كه اگر صفت رذيلهاى بر دل حكم فرما باشد اين انسان نمىتواندسعادتمند بشود كه قرآن مىفرمايد نمىتواند «لا يَومَ لايَنْفَعُ مالٌ و بنونَ اِلّا مَن أَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ»[1] فقط قلب سليم قلب خالى از صفات رذيله اين است كه آنجا مىتواند سعادتمند بشود و الا هيچ چيزى نمىتواند انسان را سعادتمند بكند «لايَنفعُ مالٌ و لابنونَ» كه اين از باب مثال است دو مصداق روشن آورده در حقيقت آيه شريفه مىفرمايد كه «يوم لا ينفع شىءُ الا قلب السليم» و جدا هم چنين است وقتى انسان برود توى اجتماع اينكه مطالعه اطراف خودش را بكند مطالعه كارها رفتار افكار مىبيند كه چنين است بقول قرآن شريف اگر صفت رذيلهاى بر دل حكم فرما شد نظير يك كوزهاى است كه در آن كوزه شراب باشد ديگر تراوش اين كوزه شراب است اگر صفت رذيلهاى در دل شد، دل ظرف او شد فكر اين دل پليد است ديگر گفتار اين دل پليد است ديگر كردار اين دل پليد است اگر پليد نباشد بقول قرآن «لايخرج الا نكدا» به زور است اگر هم ديديم فكرش، گفتارش كردارش پليد نيست اين يك زور است يك خودبستگى است و الا اگر دل را به حال خودش رها بكند فكر پليد است گفتار پليد است، كردار پليد است «قل كُلَ يعمل على شاكلته» از كوزه برون تراود آنچه در اوست شما يك صحراى را يك زمينى را شخم نزن مخصوصا اگر شورهزار هم باشد علف هرزههايش را نگير و گندم در او بپاش هيچ نمىدهد بايد زمين آباد باشد «وَ البَلَدُ الطَّيِّب يَخرُج نباته بإذن ربّه و الّذى خبث لايخرج الّا نكدا»[2] عقل ما مىگويد وقتى چنين باشد رفع صفت رذيله از اوجب واجبات است اين جملهاى كه از مرحوم علامه نقل مىكنند دروغ نگيريد سبك نگيريد كه مرحوم علامه مىخواست فتوا بدهد اينكه آب چاه به ملاقات نجس، نجس نمىشود كراست اول رفت چاهش را پر كرد حاضر شد كه برود از همسايهها آب بياورد اول رفت چاه را پر كرد بعد فكر كرد بعد فكر كرد بعد فتوا داد اين سر مشق مرحوم علامه مثل فتواى مرحوم علامه براى ما طلبهها خيلى مفيد است اگر العياذباللّه يك انسان پول طلب پول پرست شد شب توى نماز شب روى نماز شب اثر مىگذارد من نمىگويم من و شما اين نه اين توقع را نه از خودم دارم نه از شما و نه از بالاتر از من و شما اما بدانيد هست حضرت امام رضواناللّهتعالىعليه مىگفتند كه مرحوم آقاى شاهآبادى بعضى اوقات كه حالى پيدا مىكردند يك حرفهاى بكرى مىزدند و بعضى اوقات مىگفتند اف بر آن كسيكه توفيق شب بيدارى پيدا كند توفيق نماز شب پيدا كند خدا را به اسماء و صفاتش قسم بدهد يعنى به اهلبيت عليهالسلام و آنجا دنيا بخواهد اُف بر اين راستى هستند گفتم مربوط به من و شما نيست به بالاتر از من و شماها هم نيست راستى هستند يك افرادى كه وقتى احساساتى دينى شدند احساساتى اخلاقى شدند راستى مىگويد اف باد بر آن كسيكه به جاى اينكه بگويد خدايا تو را مىخواهم نه چيز ديگرى نه كس ديگرى مرحوم شهيد همين فقيه عالى قدر همين فقيهى كه شرح لمعهاش را مىخوانيم اين مسالك ايشان مىگويد كه فقيه بزرگى است ايشان فتوا مىدهد سيد ابن طاوس هم فتوا مىدهد كه اگر كسى نيت در نمازش اين باشد كه به بهشت برود يا جهنم نرود نمازش باطل است اينها چى مىخواهند بگويند براى من نيست براى شما نيست براى فقه شهيد هم نيست اما بدانيد شهيد آنوقتى كه احساس توحيدى برايش پيدا مىشود آنوقت كه راستى توحيد افعالى برايش حكومت پيدا مىكند مىتواند فتوا بدهد سبب هم اين است راستى اگر آن فكر كار بكند فكر خوديت حالا اين خوديت يك دفعه در دنيا است خودم نه غير يك دفعه قدرى پائينتر است خودم خود و غير هر دو اما بالاخره خودم يك وقت هم راجع به آخرت است جهنم نروم بهشت بروم مرحوم شهيد مىفرمايد كه وقتى مىخواهى نيت كنى وقتى مىخواهى معراج بروى اين طور بگو كه «فَوَجَدتُكَ اَهْلَ لِلْعِباده فَعَبدتُكْ» همان جمله اميرالمؤمنين اگر راستى انسان هنوز خوديت منيت اينها در دل باشد توى اخلاقش اثر مىگذارد توى فقهش اثر مىگذارد بقول حضرت امام توحيد هم بنويسد شرك است توى توحيدش اثر مىگذارد با اين اطراف قضيه وقتى فكر بكنيم مىبينيم كه از اوجب واجبات اين است كه ما درخت رذالت را از دل بكنيم نمىشود هم مشكل است درخت فضيلت به جاى آن غرس كنيم بارور كنيم از ميوه او استفاده كنيم مصداق «مثلاً كلمةً طيبةً كشجرةٍ طيبةٍ اصلها ثابتً و فرعُها فى السَّماءِ تُؤتِى اُكُلها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها»[3] راستى هم چه مزهاى دارد قطعا مزهاش را چشيدهاند مزه ميوه اين درخت را چشيدهايد و اين را عقل مىگويد از اوجب واجبات است وقتى اطراف قضيه را رويش فكر بكنند اگر هم برود توى تاريخ برود توى ديگران و در حال ديگران فكر كند عرض كردم نه در حال خودش فكر كند ما اين قانون محاسبه را اقلاً بيست و چهار ساعت ببينيد چه مىشود ما قافل هستيم يعنى فكر مىكنيم كار را انجام مىدهيم گفتار را مىگيريم بعد هم فراموش مىكنيم حالا اگر خيلى مرد باشيم يك استغفار رويش بكنيم رهايش بكنيم اما راستى اگر قانون محاسبه بيايد جلو مو را از ماست بكش بيست و چهار ساعت راجع به خودت ببين چه خبرها مىشود ببين چه چيزها در مىآيد البته بايد ببينى به خودمان با دقت كامل با عدم توجيه لذا «ليس منا من لايحاسب نفسهُ كل يوم» نظير اين روايت زياد است كه به ما قانون محاسبه مىگويد و اين قانون محاسبه هر كسى مفصل چيزى گفته يعنى هر معلم اخلاقى براى خودش يك جور قانون محاسبه درست كرده و اين مرحوم آقاى بهارى رضواناللّهتعالىعليه كه مرد بالاى بوده ايشان مىگويند لااقل موقعيكه مىخواهيد بخوابيد وضو بگير رو به قبله كلاه خودت را قاضى كن ببين امروز چه شد و بعد برو توى رختخواب و الا اگر اينجورى بروى توى رختخواب كم كم با يك وضع بدى مىروى در قبر ديگر بيدار مىشود «فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم الحديد»[4] مىگويد اين چى است «لايُقادرُ صغيرةً و لاكبيرةً اِلّا احصاها» مىگويد قبل از آنكه ويل، ويل شروع بشود يك حساب دقيقى بكن حالا براى همين بحث ما راستى يك حساب دقيقى بشود حالا براى همين بحث ما راستى يك حساب دقيقى بشود يعنى وقتى مىخواهيم برويم توى رختخواب يك حساب دقيق بدون توجيه نفس امّا عجب است ما را گول مىزند حسابى بالاترين كسى كه ما را گول مىزند نفس ما بدترين دشمن «ما اعدا عدوك نفسك بين جنبك» اين توجيهها يعنى گول زدن امّا خوب هم بلد است توجيه بكند مخصوصا طلبه هم باشد طلبه ملاّ خوب مىشود توجيه كرد چى را نمىشود توجيه كرد شما اصلاً يك چيز پيدا كنيد نشود توجيه كرد اين توجيها اگر راستى آدم مو را از ماست بكشد توجيه نكند و راستى يك حساب دقيق از گفتار و كردار نيات افكار خيلى خراب در مىآيد از كجا سرچشمه مىگيرد قلب سليم نيست وقتى قلب سليم نشد ديگر خواه ناخواه گفتار پليد است مگر اينكه جلويش را بزور بگيرند و به زور كارهاى خوب انجام بدهند و الا اگر فكر را به خودش بگذارند پليد است گفتار پليد است كردار پليد است اين چند آيه كه در سوره مدثر است اينها را راستى فراموش نكنيد بعد هم وقتى آن قضيه را براى ديگران گفتيد براى خودتان گفتيد بياييم توى خودمان نكند چنين باشيم غفلت داشته باشيم برويم توى اطرافيانمان ببينيم كه وضع فعلى ما چرا اينجور است نكند همان قضيه پنج شش آيه داغ سوره مدثر باشد برويم توى تاريخ قطع نظر از اين پنج شش آيه ببينيم كه تاريخ چى حكم مىكند چى به ما مىگويد اين وليد ابن معير گل سر سبد عرب بوده است ريحانه الادب و راستى مهم بوده است اين توى مسجدالحرام نشسته بود پيغمبر اكرم آمدند پهلويش نشستند شروع كردند به اول سوره فصلت را خواندن يك قدرى اين آيات را كه خواند جاذبه، جاذبه قرآن ابن وليد را گرف ديوانهوار پا شد آمد دست گذاشت به دهان پيغمبر نخوان، نخوان به آن رحمى كه بين من و تو است نخوان پيغمبر نخواند حالا چرا نخواند تو كه ديوانه شدى چرا نمىگذارى بخواند كه ديوانهتر بشوى تو كه مست فصاحت و بلاغت شدى چرا نمىگذارى بخواند بالاخره ديد كه هم كاسههياش هم پيمانهايش آنجا نشستهاند ابىسفيان، شيبه، ابىجهل و امثال اينها نشست در ميان اينها مرحوم طبرسى نقل مىكند يك جملات عجيبى را گفت كه اين قرآن اين آقا اين است «ان لهُ لطراوة و ان لهُ لحلاوه ان اعلاهُ لمثمر و ان اسفلهُ لمغذق و انه يعلوُ ولو يُعلى عليه» ببينيد خود اين جملات خيلى با فصاحت و بلاغت است بقول يكى از فصها مىگويد كه اين شش مرتبه اين واو را تكرار كردن اين جور صحبت كردن راستى در حد بالاى فصاحت و بلاغت خيلى شيرين است اين شيرين راجع به چى است تو اين دشمنها مىگويد اين قرآن يك شيرينى خاصى دارد يك طراوت خاصى دارد ريشههاى او محكم شاخههاى او بارور هيچ كلامى بالاى اين كلام نمىتواند باشد و از بس نمىدانم ناراحت شده بود سرمست شده بود پا شد رفت اينها ديدند كه يك مرتبه دو مرتبه تكرار بشود گل سر سبد عرب مىرود يعنى مسلمان مىشود گفتند چه بكنيم ابىجهل گفت من درست مىكنم او را مىشناخت خدا نكند صفت رذيلهاى بر دل كسى حكمفرما بشود اين صفت رذيله را تحريك كنند. تحريك بشود راجع به آن صفت رذيله احساساتى بشود ابى جهل آمد خانهشان يك حال غم و اندوهى هم به خود گرفته بود به ابى جهل گفت چى شده است گفت راستش اينها به تو مىگويند خِرِفْت شدهاى و چون خِرِفْت شدهاى مىخواهى بروى مسلمان بشوى مردم پولت بدهند اين آدم متكبر بهش برخورد گفت اينها چى است مىگوى گفتند خوب ديگر دارند مىگويند، مىگويند تو خرفت شدهاى مىخواهى بروى مسلمان بشوى پولت بدهند اين حرفهاى هم كه زدى توى جلسه ما اينهم دليلش اين جملات راجع به قرآن اينهم دليلش پاشو برويم ببينم چى پا شد آمد آن هم كاسههايش مهيا بودند آمد نشست گفت كه چه بكنيم كه اين پيغمبر را با اين قرآنش از صحنه بيرون بكنيم حالا قبلش آن فصاحت و بلاغتش آن احساساتى كه پيامبر برايش بوجود آورده بود گفت ان لهُ لطراة ان لهُ لحلاوة... نمىدانم از اينها كه گفتهاند حالا مىگويد چه بكنيم بعد خودش گفت كه مىشود به اين بگوييم اين آقا ديوانه است همه گفتند الهم لا چه جور يك كسى كه مشهور در ميان مردم است كه اين عاقل است ما چه جور مىتوانيم بگوييم اين ديوانه است اين فكر را نكن بخواهيم اين تهمت را بهش بزنيم كه ديوانه است نمىشود گفت مىشود بگوييم كه دروغگو است گفتند الهم لا چه جور چهل سال به صداقت چهل سال به ادب اخلاقى چه جور ميشود نه مىشود، مىشود بگوييم كاهن است الهم لا اين جن زده با اجنه سر و كار دار از آن بالا حرف بزن چهل سال است اين حرفها درونش نبوده است الهم لا اين تهمت را هم نمىخورد قرآن مىگويد بنا كرد فكر كند فكر چى اينكه چه كار كنيم اين قرآن را اين پيامبر را از صحنه بيرون ببريم قرآن كه «يعلو و لايعلى عليه» همين هى فكر كرد قرآن مىگويد هى فكر كرد فكرش را آورد سر زبان باز برگرداند هى فكر كه ناگهان يك چيزى به ذهنش آمد «القى الشيطان فى فمه» گفت يك چيزى بهتان بگويم خوب مىچسبد و او اين است كه بگوييم جادوگر است براى اينكه آدمهاى جادوگر بين پدر و پسر بين برادرها جداى مىاندازند و او اين كار را رده است الان توى مكه برادرى ايمان آورده يكى نياورده با هم اختلاف دارند پسر ايمان آورده پدر ايمان نياورده با هم اختلاف دارند زن ايمان آورده شوهر نياورده با هم اختلاف دارند اين اختلاف خوبى انداخته مىگوييم جادوگر است ساحر است گفتند الهم نعم خوب فكرى است كه بعد هم تهمت را زدند و گرفتند قرآن از اين قضيه خيلى عصبانى شده راستى خدا غضب كرده است و نظير اين آياتى كه در سوره مدثر است راجع به اين ريحانة العرب در تمام قرآن نداريم مىفرمايد «انَّهُ فَكَّرَ و قَدَّر» آن آخرش كه آمد و نشست و هى گفت تهمت بزنيم و آخرش رسيد به اينكه خودش يك چيزى جور كرد اين آخرى را قرآن مىگويد كه دو مرتبه هم مىگويد مرگ باد بر اين مرگ بر تو با اين فكرت مرگ بر تو با اين كارت «اِنَّه فكَّر و قدَّر فقتل كيف قدّر ثمّ قتل كيف قدّر ثمّ نظر ثمّ عبس و بسر ثمّ ادبر و استكبر فقال ان هذا الّا سحرٌ يُؤثرُ اِن هذا اِلّا قَولُ البَشر»[5] همان قضيه را قرآن نقل مىكند اما با دو مرتبه كه مرگ باد بر اين فكرت مرگ بر تو با اين فكرت اين قرآن كه قصه نمىخواهد بگويد راستى چه جور مىشود انسان به اينجا مىرسد چرا انسان اين جور مىشود اينها كه مىدانستند اين قرآن است وحى است همه سيرهنويسها نظير ابن هشام، حلبى، صاحب مروج الذهب، طبرى آن اندازهاى كه من بررسى كردم
ابن ابى الحديد همه اينها مىنويسند كه بالاخره كار رسيد به اينجا كه قانون وضع كردند كه كسى با پيغمبر تماس نگيرد، مثل اينكه استكبار جهانى براى ما تحريك اقتصادى تحريم تكلمى تحريم رابطهاى درست مىكند اين جور اينجا مرادم است در حاليكه قانون وضع كردند كه كسى گوش به قرآن پيغمبر ندهد شب از نصف شب به آنطرف پيغمبر قرآن مىخواندند همين اول سوره مزمل خطاب شد به پيامبر قرآن بخوان «و رتل القرآن ترتيلا» توى دل شب «يا ايّها المُزَّملُ قُم الّيلَ الّا قَليلاً نِصفَهُ اَوِ انْقُص منه قليلاً او زِد عليه و رَتِّلِ القُرانَ ترتيلاً» لذا پيغمبر اكرم آخر شب قرآن مىخواند اما با جاذبه خاصى اينها همه مىآمد خواب را رها مىكردند به قرآن پيغمبر گوش مىدادند و لذت مىبردند بعد روشن كه مىشد اين او را مىديد او اين را مىديد او مىگفت براى چى آمدى ما قانون وضع كرديم مىگفتند فردا شب نمىآيم ابن ابى الحديد مىگويد از فردا شب زودتر مىآمدند يك همچنين قومى چرا چنين مىكنند اين پيغمبر كه از خويشانش بود اين قرآن در دلشان در شهرشان نازل شده چرا اينجور چرا نمىگويند الحمدللّه رب العالمين قرآن در شهرمان نازل شده قرآن در خويش و قومهايمان نازل شده ما بايد طرفدار باشيم به جاى اينها توطئه روى توطئه و توطئه روى توطئه و بالاخره كار برسد به اينجا كه قانون تحريم تكلمى تحريم كلامى البته اينها تحريم سياسى براى پيغمبر جلو بياورند چرا مرگ بر تكبر مرگ بر حسادت راستى مىگويند كه مثالهاى جامعه اين فكر جامعه اين ملا نصرالدين كه اصلش يك خرافات است اما از زبانش يك چيزهاى خوبى نقل مىكنند كه پسرش مرده بود مىآمد روى قبرش يك مقدار فاتحه مىخواند و گريه مىكرد بعد هم دو تا لگد به قبرش مىزد مىگفتند چرا مىگفت امّا پسرم است مرده، لگدم همكارم مرده و راستى هم اينجور. حالا ولو پسرش خوشحال است نه خوب ديگر قابل چرا هابيل را كشت قرآن نقل مىكند ديگر هيچ كار نكرده بود مىگفت برادرم عزيزم جانم چرا؟ چرا مىخواهى منرا بكشى چرا مىگويى مىكشمت گفت چرا خدا از تو قبول كرده از من قبول نكرده گفت خوب به من چه اگر هم بخواهى بكشى خدا را بايد بكشى من چه كار كردم مىگفت مىكُشمت بالاخره كشتش براى چى؟ مرگ بر حسادت ديگر برادر، برادر را مىكشد ديگر بعضى اوقات هم به اندازهاى رذالت است كه هيچ گرگى با هيچ گرگى چنين نمىكند اين برادران يوسف شما هيچ فكر كرديد ده دوازده قلدر بقول خودشان نَحْنُ عُصْبَه يك بچه بى گناه يك بچه كوچك اينرا آوردند توى بيابان آنها مىدويدند و به اين هم مىگفتند بدو و بالاخره چونكه همهشان يك فكر پيدا نكردند براى كشتن آمدند اينرا انداختند توى چاه برادر برادر بىگناه بچه اينجورى را بيندازد توى چاه چرا چكار كرده نحن عُصبه چرا پدرمان اينرا بيشتر دوست دارد يعنى بعضى اوقات به اندازهاى رذالت است كه انسان نمىتواند باور كند اگر قرآن نگفته بود راستى باور كردنش مشكل است ده دوازده قلدر بگويند چون پدرمان اينرا بيشتر دوست دارد بايد اينرا بكشيم حالا نمىكشيم پس بايد زجرش بدهيم بايد لختش بكنيم و بيندازيمش توى چاه مرگ بر حسادت مرگ بر نفسيت مرگ بر اين منيّتها من نمىدانم تا چه اندازهاى درست اما مىگويند اميرالمؤمنين(ع) همين جورها است ديگر وقتى برويم توى تاريخ آنهاييكه شك داريم يقين مىشود مىگويند دم مرگ بهش مىگفتند بگو اشتباه كردم ديگر همه كار درست مىشود مىگفت النار و للعار مىگفت من بگويم اشتباه كردم نه، جهنم مىروم ولى بگويم اشتباه كردم نه آقا چرا بگو اشتباه كردم راجع به مرحوم آيتاللّه مرحوم حاج سيدمحمد باقر درچهاى نقل مىكنند كه مسئله را از ايشان مىپرسيدند مثلاً طلبهها مىآمدند درس مسئله را از ايشان مىپرسيدند اگر بلد بود آهسته بدون اينكه كسى بفهمد جوابش را مىگفت و اما اگر يادش نبود نمىدانست مىگفت نمىدانم بطورى كه مدرسه جده بزرگ اين سالن همه بفهمند حاج سيد محمدباقر گفت نمىدانم چقدر مزه دارد چقدر شيرين است حالا شماها كه اما از يك طلبه معمولى يك سؤال مىپرسند بلد نيست آنوقت ديگر انشاءاللّه تا اين اندازه هست نمىتواند جواب بدهد مىگويد مسأله انتخابى است آقا نمىدانم، نمىتوانم گفت اين مرحوم سيد رشتى يك پسرى داشته بنام حاج سيد اسداللّه خيلى ملا بوده خيلى يك آقاى برزان اينرا دعوت كرده بود ناهار با همه مريدها هفت هشت نفر رفته بودند آنجا يك سور حسابى داد مسئله اوّل را توى جلسه از حاج سيد اسداللّه پرسيد ايشان گفتند نمىدانم وقتى تمام شد ايشان مسئله دوم را پرسيد گفت نمىدانم آمد سوار شود ركاب آقا را گرفت كه سوار بشود صاحب منزل آقا را سوار كند مسأله سوم را پرسيد گفت نمىدانم او هم عصبانى شد گفت آنچه خوردى حرامت باشد هر چه من مىپرسم هى نمىدانم، نمىدانم چه خوب است يه مزه دارد كه من حالا بعد از دويست سال من مىگويم كه درجاتش عالى، عالىتر چه خوب است نمىدانم بقول آن آقا مىگويد كه عقل ما در مقابل علم ما قطره از دريا راستى اينجور است. همه مراجع علمشان را بريزند روى هم همه فلاسفه بيايند علمشان را بريزند روى اين علم همه عرفا علمشان را بر يزند روى اين علم و بالاخره بشود علم دنيا در مقابل علم اميرالمؤمنين قطره از دريا وقتى چنين باشد نمىدانم بايد فخر ما باشد اما خدا نكند يك كسى زير بار نرود منيت، خوديت خيلى بد است حالا كدامها نداريم همين حرف اينجاست. خدايا خودسازى مشكل است و اگر صفت رذيلهاى باشد مشكلتر است سعادتمند شدنش مشكل است خدايا تو را به حق اميرالمؤمنين(ع) قسم مىدهيم توفيق خودسازى توفيق تهذيب نفس ولو كم رنگ به همه ما عنايت بفرما
وصلى اللّه على محمد و آل محمد
[1]- شعرا / 88.
[2]- اعراف / 58.
[3]- ابراهيم / 24.
[4]- ق / 22.
[5]- مدثر / 18-25.