موضوع درس:
شماره درس: 151
تاريخ درس: ۱۳۷۹/۸/۱۱
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث درباره شرايط طلبگى بود شرايط يك طبيه امام جماعت يك منبرى يك قدرى بالاتر يك مدرس يك مرجع راجع به تقوا بود و اينكه روح خداترسى در عمق جان ما بايد حكمفرما باشد در اين باره هم فى الجمله صحبت كردم يكى هم مربوط به تهذيب نفس بود كه در اين باره هم صحبت شد و انصافا امر بسيار مشكل امّا بسيار لازم فى الجمله صحبت شد امر چهارم راجع به صعه صدر بود كه الحمدللّه بحث به خوبى روى آن شد و فهميديم كه اين صعه صدر اميرالمؤمنين (ع) مىفرمايد «آلته الرياسه» قرآن مىفرمايد كه حتما بنيه از براى پيغمبر يك مبلغ بايد ما داشته باشيم امر پنجمى كه قرار شد درباره آن صحبت كنم عقل است ما علاوه بر اينكه بايد ملا باشيم بايد متدين باشيم بايد صعه صدر داشته باشيم بايد عاقل باسيم و از نظر بعضى از اين عقل مهمتر اوم و دوم و سوم اين است حضرت امام رضوان اللّه تعالى عليه از يكى از بزرگان نقل مىكردند كه آن آقا نامهاى نوشت به مرحوم ميرزاى بزرگ آنكه تحريم تنباكو داد اينكه اهل علمى كه مىفرستيد براى اداره كردن شهر بايد سه شرط داشته باشند يكى عالم باشد يكى متدين باشد يكى عاقل بعد به مرحوم ميرزا آن آقا نوشته بود اگر نمىتوانى اين سه شرط را احراز بكنى يكى را بفرست كه متدين باشد عاقل باشد و اگر نمىتوانى لااقل يك كسى را بفرست كه عاقل باشد مىتواند خودش را پيش مردم حفظ بكند و وامصيبتها وقتى كه بى عقل باشد و اين حرف اين آقا انصافا حرف خوبى است اگر اين عقلى كه مورد بحث ما است مهمتر از اين ملاى از آن تدين از آن صعه صدر نباشد قطعا كمتر نيست قبل از آنكه وارد بحث بشويم اينكه اين عقل گاهى ذاتا افراد دارد كه اسمش را مىگذازيم كياست دارست بعضىها راستى اين مادرزادى به قول اميرالمؤمنين (ع) اينها عاقل هستند البته عقل اين جورى اگر رويش كار نشود كمكم از بين مىرود مثل درخت خشك مىشود چنانچه اگر رويش كار بشود اين عقل روز به روز پرورش پيدا بكند امّا بالاخره اين جورى است كه بعضىها كياست دارند دراست دارند و اين يكى از نعمتهاى بزرگ است كه پروردگار عال بهبعضىها عنايت مىكند امّا غالب مردم اين كياست و فراست را ندارند كمكم كسب مىكنند به واسطه تجربهها به واسطه علم به واسطه زد و بندها به واسطه تحمل مشكلها كمكم برايشان عقل پيدا مىشود كه اسمش را اميرالمؤمنين (ع) در نهج البلاغه گذاشتهاند عقل مكتسب و راستى اين جورى است كه عقل را كسب مىكنند و خيلى هم ديديم به واسطه اينكه از عقلش كار كشيده است فكر او قوى شد به واسطه اينكه زد و بندها از نظر تجربه داشت از زد و بندها استفاده كرد از تاريخ استفاده كرد اين كمكم عقلش خيلى بالا شد خيلى محكم شد بالاخره علم عقل را زياد مىكند اين قطعى است امّا اين علمى كه مراد ما است اين علم فقه و اصول نيست علم تجربى كه انسان در جذر و مدها از اين جذر و مدها چيز به دست بياورد همان كه قرآن شريف روى تاريخ خيلى پافشارى دارد يازده آيه در قرآن است اينكه «فسيروا فى الارض فانطر و كيف كان عاقبة المكذبين» [1] و امثال اينها كه ايمن سير در تاريخ از بى ادب آموختن از مؤدب آموختن از تجربه هايى كه در زندگى ديگران است برداشت كردن از مشكلات و تجربه هايى كه براى خودش جلو آمده به مرور زمان برداشت كردن اينها عقل را زياد مىكند و آن هم كه ما الان داريم دربارهاش صحبت مىكنيم اين عقل است يعنى اينكه شرط است در طلبگى اينكه عاقل باشد يعنى از تجربهها برداشت كند عقل را قوى بكند از گذشتهها پند بياموزد آموزيدن پند حالا از تاريخ باشد از ديگران باشد يا از زندگى خودش اين علمى كه الان مىگوييم لازم دارد و عقل را قوى مىكند اين علم است گرچه معلوم است انسان ملا باشدا تا جاهل باشد خيلى تفاوت مىكند ولى آنكه عملش است كه برايش مفيد است و امّا اگر ما بخواهيم بگوييم عقلش بايد مفيد باشد اين عقل تجربى مىخواهد و علم تجربى يعنى رفتن توى صحنهها برداشت از ديگران پند گرفتن از ديگران و على كل حال عقل را قوى كردن كياست و فراست پيدا كردن از از تجربهها و اين يك چيز فوق العاده لازمى است و ما بايد در زندگى عاقل باشيم و معنى اين هم كه عاقل باشيم يعنى اوّل فكر بكنيم بعد بگوييم اوّل فكر كنيم بعد كار را انجام بدهيم كه در حقيقت ميوه فكر عقل است اگر به ما بگويند عقل چى است بايد بگوييم يعنى آنكه ميوهاش فكر است گاهى انسان بى فكرى حرف مىزند يا بى فكرى انجام مىدهد اين خيلى خطرناك است اميرالمؤمنين مىفرمايند فرق بين احمق و عاقل اين است كه عاقل اول فكر مىكند بعد كار انجام مىدهد امّا احمق اول كار انجام مىدهد بعد فكرش را مىكند و بلا به سرش مىآيد و اين اول انديشيدن بعد گفتن بعد كار كردن ما به اين مىگوييم عقل كه مىدانيد از نظر فلسفه هم عقل به آن بعد معنوى انسان مىگويد كه اين بعد معنوى گاهى به آن اعصاب مغزى فرمان مىدهد فرمانده كل قوا است به آن اعصاب فرمان مىدهد مىشود عقل گاهى به دل فرمان مىدهد سدر يا مىشود دل يا مىشود وجدان كه اسمش هم فرق مىكند بالاخره هفت مرتبه دارد و هفت مرتبه معنايش اين است كه گاهى اين بعد معنوى به ما به عقل ما دستور به اين مىگوييم عقل لذا به اين اگر بگوييم عقل آن است كه ميوهاش فكر است بگوييم عقل آن است كه بعد معنوى ما به مغز ما فرمان مىدهد آن هم درست است هر دو يك چيز است يكى ملزم است و يكى ذكر لازم و اين باشد و در زندگى ما بايد بگوييم با فكر عمل بكنيم بعضى اوقات انسان يك جمله مىگويد مخصوصا اهل علم عالمى را به آتش مىكشاند چنانچه بعضى اوقات يك جمله مىگويد و عالمى را گلستان مىكند به تجربه اثبات شده شايد همين الان شماها مىتوانيد مثالها بياوريد براى اين عرض من كه بعضى اوقات يك جمله گفته مىشود و آن جمله چه آتشها بر مىافروزد چه كارهاى زشتى به بار مىآورد بعضى اوقات هم انسان يك جمله مىگويد و اين جمله چه ترتبهاى خوبى دارد چقدر عالى در مىآيد و در گفتارمان مىآيد اگر اين را اسمش را بگذاريم فصاحت و بلاغتى كه در عمل ادبيت آمده اين هم حرف خوبى است كه ما به جاى عقل كه بحثمان است بگوييم كه امر چهارم اين است كه ما در گفتارمان مخصوصا در كردارمان فصاحت و بلاغت داشته باشيم اين هم خيلى خوب است و اين همان عقل است عقل تجربى فصاحت و بلاغت داشته باشد يعنى چه فصاحت؟ يعنى خوب حرف زدن نه اينكه خوب حرف زدن يعنى خطابى باشد مىخواهد نباشد اگر يك كسى تفهيم و تفهمش خوب باشد تن صدا، استخدام لغتش خوب باشد به اين مىگوييم فصاحت دارد و اين براى ما خيلى لازم است يعنى بعضى اوقات مىبينيم مرجع است و از نظر علمى بالا از نظر تدين بالا امّا اين تن صدا از همان دهى كه بوده اين تن صدا همان دهاتى است خيلى بد است در استخدام مىبينيم همان لغاتى كه مثلاً يك اصفهانى رسيده به مرجعيت امّا وقتى صحبت مىكند استخدام لغاتش همان لغايت اصفهانى است معلوم است خيلى بد است بايد در استخدام لغت عرف مراعات شود در تن صدا بايد عرف مراعات شود و در حرف زدن معلوم نباشد اين از كجا است در استخدام لغت معلوم نباشد اين از كجا هست و بالاخره معناى فصاحت يعنى خوب حرف زدن اين عقل است چنانچه بلاغت، بلاغت يعنى بجا حرف زدن كه اينجا اگر بخواهيم باز همان خوب را بياوريم حرف خوب زدن گاهى انسان خوب حرف مىزند گايه حرف خوب مىزند و ما هر دو را بايد داشته باشيم خوب حرف زدن، حرف خوب زدن اوّلى را مىگوييم فصاحت، دومى را مىگوييم بلاغت ما بايد در مجالس حرف خوب بزنيم بعضى اوقات خيلى هامان اينها يك چيزهايى است كه حتى از كوچكهاى بزرگ است و بعضى اوقات خيلى مصيبت درست مىكند مثلاً در جلسه نشسته حرفهاى معمولى شروع مىشود نيم ساعت هماهنگ مىشود با مردم حالا اگر غيبت نباشد كه معمولاً هم هست اگر شايعه پراكنى نباشد كه معمولاً هم حرفهاى بيهوده يعنى نيم ساعت اين جلسه هيچ نتيجه نداشته است حالا از عموم مردم توقع نيست امّا از اهل علم هم سو شدن هم گام شدن با آقايان مسلم درست نيست انسان در جلسه كه نشست اوّلاً بايد جلسه را قبضه كند بعد هم با چى، اقلاً مسأله با اخلاق گفتن با اعتقادات گفتن با جورى كه جلسه حرفهايش جاذبه داشته باشد بعضى اوقات ديدم بعضى از بزرگان راستى مقيد هستند جلسه را جذب بكنند با حرفهاى خوبى قبلاً كه مىخواهيم وارد جلسه بشويم بايد فكر كنيم چى بگوييم چه بكنيم كه جلسه را جذب بكنيم و توى جلسه كى نشسته و آن جلسه را جذب مىكنيم حرف خوب مىزنيم خوب هم حرف مىزنيم دور هم نمىدهيم دست ديگران نه غيبت شده نه شايعه پراكنى شد نه جسارت شده يك جلسه دينى هم شده است و معمولاً ماها نداريم الان در همين جلسه مقدس معمولاً دور را ديگران مىگيرند يا اينكه العياذ باللّه خودمان هم همگام هم سو مىشويم با ديگران نه فصاحت جلسه را مراعات مىكنيم نه بلاغت جلسه را فصاحت جلسه بايد مراعات بشود حرفهاى اين آقا جاذبه پيدا بكند بلاغت اين جلسه بايد مراعات بشود يك حرفهاى خوبى در جلسه بزند هم حرف خوب بزند تا تفهيم و تفهم و جاذبه باشد و هم خوب حرف بزند يك حرفهايى كه ما لا يعنى نباشد يك حرفهايى كه مفيد باشد يك حرفهايى كه لااقل مسأله باشد زياد هم من ديدم، زياد مىشود با يك سوال و جواب را مىكشاند به يك جاهاى خيلى عالى يك سوال از يك جوانى مىكند و همين موجب مىشود جلسه را قبضه بكند يك حرفهاى خوبى از جلسه در بيايد و جلسه بشود خدايى و روايت هم داريم جلسهاى اگر در آن احكام گفته نشود در آن دين گفته نشود آن جلسه در روز قيامت حسرت و ندامت است يك ساعت عمر انسان رفته بدون اينكه چيزى از اين جلسه برداشت بشود لذا اين فصاحت و بلاغت كه ما يك موقعى متول مىخوانديم به جايى نمىرسيديم چه برسد حالا كه مختصر مىخوانيم و اين فصاحت و بلاغت خيلى چيز خوبى است اين همان عقل است اگر انسان عقل داشته باشد كياست داشته باشد فراست داشته باشد جلسه را نمىدهد دست ديگران و روى منبر انسان بايد تفهيم و تفهمش خوب باشد تن صدا خوب باشد بايد استخدام لغت خوب باشد بعضى اوقات ديديم استخدام لغت مىكند ركاكت پيدا مىكند و يك ساعت صحبتها خوب است امّا همين يك ركاكت كه آمد توى حرف ديگر همه خراب مىشود يك آقاى دكترى به من مىگفت كه فلانى او اسم هم مىآورد گفت فلانى اين اوّل صحبتش يك جمله گفت من ديگر تا آخر كار گوش ندادم و گفت بعضىها يك مطلبى را مىگيرند و اين مثل كسى كه بخورد استفراغ كند استفراغ را بدهد به ديگر بخورد اين جورى مىشود حرفهاى امروز يك كسى گفته يك كسى نقل مىكند مثل است كه يك استفراغ كند يك كسى بخورد اين حرف را ما جور ديگر هم مىتوانيم بزنيم كه اين حرف را ما جور ديگر هم مىتوانيم بزنيم اين حرف استفراغ را ديگر بخورد ديگرى استفراغ مىكند ديگر بخورد لازم نيست اين جورها باشد و به عنوان اينكه حرف را او گفته او از او گرفته او از او گرفته به جاى اين يكى از بزرگان من طلبه بودم به من مىگفت مواظب باش توى حرفهايت اسم حيوانات نياور، خر و اسب و... انصافا اينها يك چيز هايى است كه خيلى دخالت دارم من يادم نمىرود كفايه مىخواندم پيش يكى از بزرگان در قم اين آقا رسيد به اين روايت كه «من فسر القرآن برايه فليتبوا مقعده من النار» اين به حسب معنى اين جورى است كه اگر كسى تفسير به رأى بكند جاى او در جهنم است اگر كسى عرب معنى بكند و عرب باشد همين جورها معنى مىكند امّا ما فارسىها اين «فليتبوا مقعده من النار» يك قدرى ركاكت دارد حالا اينجا مرادم است اين آقا شايد روى همان ظواهر حجت هست يا نه ظواهر قرآن حجت است يا نه ديدم هفت هشت مرتبه اين روايت را خواند امّا آخرش را نمىخواند «من فسر القرآن به رأى فكذا» يعنى حاضر نبود ادامه اين را بخواهد هى مرتب مىگفت فكذا در حالى كه هم روايت است معنايش يك معناى ديگر است معناى آنكه به حسب ظاهر به ذهن مىزند آن نيست امّا ادب در كلامش اقتضاء مىكرد هى مىگفت فكذا، به رأى فكذا اينها را بايد ما برداشت بكنيم بعضى اوقات ديدم كه روى منبر در حالى كه جوانها نشسته مسأله حيض و نفاس مىگويد نمىداند آنجا كه بايد اخلاق اعتقادات مىگويد آنجا كه بايد مسأله بگويد اعتقادات مىگويد و اين چيزها جاذبه منبر را از بين مىبرد در كردارمان هم اين جور است تحميلها من يادم نمىرود يك جوانكى اين جوانك دكتر شده بود امّا بى دين شده بود و من تعجب مىكردم اين در يك خانواده خوبى تربيت شده و پاى منبر و محراب چرا بيايد بى دين باشد يك دفعه ارزيابى مىكردم ريشه يابى مىكردم توى ريشه يابى خودش مىگفت مىدانيد چرا من بى نماز شدهام الان منكر نماز هم هستم صبح به صبح بابام با چوب مىآمد سر رختخواب من و اگر دفعه اوّل كه صدايم مىكردم پا مىشدم كه مىشدم و الا لحاف را مىگذاشت كنار اگر بيدار نمىشودم چوب را مىكشيد به من اين حرف، حرف خوبى است بعضى اوقات كارش ديگران را منجز مىكند اين روايت امام صادق 7 كه مرحوم كلينى هم در كافى نقل مىكند اين روايت روايت خوبى است كه امام صادق7 سفارش مىكنند همين حرف من را سفارش مىكنند به شاگردانشان مىفرمايند مواظب باشيد تحميل نكنيد مواظب باشيد هر كى را به اندازه عقلش هر كسى را به اندازه قدرتش هر كسى را به اندازه وسعش بگوييد امام صادق 7 مىفرمايد كه يك كسى يك يهودى را مسلمان كرد همسايهاش بود و خوشحال شد و معلوم است خوشحالى هم دارد خوشحال شد از اينكه اين را مسلمان كرده است لذا همان اوايل روز اوّل و دوم اين قبل از اذان صبح آمد درب خانه و اين را برد مسجد نماز صبح را خواندند گفت كه مستحب است تعقيب تا اول آفتاب تعقيب تا اول آفتاب را خواندند بعد اين يهودى مىخواست برود دنبال كارش اين نگهش داشت توى مسجد گفت كه روزه گرفتن روزه مستحبى خيلى ثواب دارد و نيت روزه گرفتن را روى كلّهاش
گذاشت بعد گفت ماندن آدم توى مسجد خيلى عالى است مثل ماندن در آب مؤمن توى مسجد تا ظهر نگه داشت نماز ظهر و عصر را خواندند عصر هم نگهش داشت تا نماز مغرب و عشاء و نماز مغرب و عشاء را خواندند بعد اين يهودى با اين وضع آمد خانه خسته، مرده افطار كرد خوابيد دو دفعه قبل از اذان صبح آمد زنگ زد اين آمد پشت در گفت كيه؟ اين گفت منم. اين گفت راستى من همان ديشب كه آمدم از دين برگشتم ديدم اسلام اينجورى به درد آدمهاى بى كار مىخورد و من كار دارم زندگى دارم بعد امام صادق 7 مىفرمايند بين بى عقلى بى تجربه گى تحميل كرد و مسلمان كرد بود و دفعه برگشت به حالت اول مثل آن پير زنى كه مىتابد ثم وا مىتابد اينها خيلى مؤثر است روانشناسها اسم اين را مىگذارند كوچكهاى بزرگ و خيلى حرف خوبى است يعنى يك چيز كوچكى است امّا براى اينكه شخصيت را بكوبد خيلى بزرگ است مثلاً اينها مثال مىزنند كه اين را تجربه كردى و مصيبت بار آورده است و چه مصيبت بزرگى براى اهل علم بار آوردند مخصوصا دشمن دست بگيرد خيلى مصيب درست مىكند و روانشناسان مىگويند كه انگشت و دماغ مثل زن و شوهرند و همان طور كه زن و شوهر در اجتماع حق ندارند تماس با يكديگر بگيرند در جلسه ميان مردم يك كسى حق ندارد انگشتش را در دماغش بكند چقدر حرف خوب است يك آقا توى جلسه نشسته پيش مردم انگشت در دماغ بكند چقدر بعد است يعنى هر دفعهاى كه اين كار را مىكند يك درجه، دو درجه از شخصيت اين كاهيده مىشود اين كوچك است امّا براى كوبيدن شخصيت خيلى بزرگ است من ديدم يك آقايى اين در تلويزيون نشان مىدادند و اين آقا دستش را توى دماغ كرده بود و آن بد جنس همان وقت دوربين را آورده بود روى سر اين آن بد جنس بعدى يا نفهم بعدى توى تلويزيون نشان مىدهد جلسه هم خيلى جلسه فوق العاده مهمى بود امّا جلسه بطور كلى از بين رفت براى خاطر اينكه يك بى توجهى يك مراعات كوچكهاى بزرگ يك بى عقلى دست توى دماغ كردن اوّلاً هيچ كجا نبايد باشد دوما دور دارد و مگر مىشود همين جور در راه رفتنمان در غذا خوردنمان بعضى اوقات ديدم لقب مىدهيم به يك كسى و اين لقب در همين اصفهان من مىتوانم بگويم امّا چون كه شايد تعريض بشود نمىگويم اين اسمش مثلاً آقاى حاج سيد حسين است لقبش هاشمى است اسم عالى است نمىدانم از نظر شخصيت خيلى عالى است يك كارى مىكند عرف پسند نيست همان موجب مىشود لقب بهش مىدهند و آن كار زشتش يك لقب برايش شد و اين لقب كمكم مشهور شد ديگر نمىشناسدش مگر با اين لقب حالا اوّل مثلاً چه كرد اين سفره كه نشسته بود دستش را برد آن طرف سفره يك چيز برداشت و همان را يك لقب روى اين گذاشتند پلوى اين پلوى شد براى بچههاى اين بدبختى براى طائفه اين هم بدبختى اين را مىگويند كوچكهاى بزرگ كوچك است امّا اين براى كوبيدن شخصيت بزرگ است اگر حضرت امام نقل مىكردند از حضرت امام و از آقا ميرزا بزرگ اينها را تعجب نكنيد راستى اين جورى ادله مهمتر براى ما عقل ماست از تدين مهمتر براى ما عقل از صعه صدر براى ما مهمتر عقل ما بعضى اوقات ناسازگارى توى خانه مصيبتها بار مىآورد و اين مصيبت كمكم به همين جاها مىرساند و مشهور هم هست اين آقا زادهها چرا بعضى شان بد در مىآيند گفت براى خاطر اينكه باباشان به حسب ظاهر مىگويد در خانه عمل نمىكند زن ما بايد ما را عادل بداند بچههاى ما بايد ما را عادل بدانند همين طور كه مردم عادل مىدانند بچه هايمان هم بايد ما را عادل بدانند حالا زن من، من را عادل نداند معلوم است اين بى عقلى كرده است معلوم است كه اين درست است درست رفتار نكرده است حالا اسم اين را بگذاريد كوچكهاى بزرگ، اسم اين را بگذاريد فصاحت و بلاغت، اسم اين را بگذاريد عقل معاش، اسم اين را بگذاريد عقل و اينكه ما طلبهها بايد عاقل باشيم و هم در گفتارمان هم در كردارمان بعضى اوقات روى منبر مىخواهد اظهار لحيه بكند انقلاب را مىكوبد آقا اين خدشه مىشود براى اين جوانه وامصيبتها يكى از بزرگان مىگفت اگر مىخواهيد شبههاى نقل بكنيد بايد بلافاصله جوابش بيايد و الا اگر شبهه را نقل كنيد و جوابش را ندهيد اين شبهه در ذهن اين باقى مىماند و بى دينش مىكند اوّلاً شبهه نقل كردن اوّلاً جلسه را بسنجيم ببينيم مىشود اين شبه را نقل كرد يا نه اين سوال و جواب را مىشود در جواب گفت يا نه روى منبر گفت يا نه بسيارى از اوقات ديدم كه شبه نقل مىكند و جوابش را نمىتواند بگويد يا جوابش را مىدهند آنها نمىفهمند شبه در ذهنشان ماند پا شدند و رفتند و همين شبه بى دينشان كرد كى كرد اين آقا بى عقل اين آقا كه فكرش را نكرد كه اگر شبه نقل كرد بايد در فراخور حال جوابش را بدهد اگر نمىشود جواب بدهد يا جواب مورد پسند نيست از اوّل شبه را نقل نكند انشاءاللّه.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد
[1]- سوره نحل، آيه 36.