موضوع درس: اخلاق
شماره درس: 14
تاريخ درس: ۱۳۷۵/۳/۱۶
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يسّرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما درباره كلمه خلوص و اخلاص بود. اين دو كلمه كه انصافا يك نورانيت خاصى دارد. درباره اين خلوص گفتم كه مراتب هفتگانه دارد هفت منزل دارد. به قول اينها هفت شهر است كه بايد اين هفت شهر، هفت منزل را بپيمائيم و اين هفت منزل به اعتبار داعى و محرك است و الّا به اعتبار خود عمل، آن مراتب و منازلش كم است. يعنى افرادى مثل شما كه نماز مىخوانند براى خدا، خوب در خواندن نماز معلوم است قصد قربت هست. كم پيدا مىشود يك كسى نماز بخواند براى اينكه مردم ببينند. هم خدا در نظرش باشد هممردم. رياى فقهى. اين كم است اگر در ميان ما طلبهها باشد و بخواهيم مثال بزنيم اينكه وقتى روى ممبر نشسته و دارد حرف مىزند هم براى خدا حرف بزند و هم براى پول و شهرت مثلاً و اين كم است. معمولاً ما وقتى روى ممبر داريم حرف مىزنيم حرفمان براى خداست. لذا از نظر نفس عمل كه تقرّب شرط آن است، معمولاً اين شرط مىآيد و اگر اين شرط نيايد معلوم است عمل باطل است و گناهش خيلى بزرگ است كه آيهاش را مىخواندم مىفرمايد: «لاتبطلوا صدقاتكم بالمنّ و الأذى كالّذى ينفق ماله رئآء الناس و لايؤمن باللّه و اليوم الآخر» (البقره ـ آيه 264) كسى كه ريا كند علاوه بر اينكه عملش باطل است گناهش در سرحد كفر است، در سرحد شرك است. لذا در روز قيامت هم به او خطاب مىشود يا مشرك: آنچه بجا آوردى براى شريك من و من شريك خوبى هستم هيچى نمىخواهم و هرچه بجا آوردى ما او. آنكه بحث ما بود و مربوط به شما آقايان بود خلوص از نظر داعى، از نظر محرك بود و الّا از نظر نفس عمل معلوم است كه شما رياكار نيستيد. گرچه در ميان مردم ـ نه ما طلبهها ـ زياد است راستى خدمت به خلق خدا مىكنند و يا خدا در نظرش نيست يا اگر خدا در نظرش باشد براى اين است كه به او باركاللّه بگويند و على كل حالٍ اين بحث ما نبود. بحث ما اين نبود كه اگر كسى شرك بكند در عملش، وضع اين عمل چيست؟ معلوم است اين عمل باطل است و اين مراتب را ندارد و اگر داشته باشد مراتبش كم است و اين بحث ما نبود. بلكه بحث ما داعى بر عمل بود. آنچه محرك ما است كه عمل را بجا بياوريم قربة الى اللّه اين منازل دارد، اين مراتب دارد. يك مرتبهاش دنيا بود. مثل اينكه يك كسى ممبر برود و وقتى روى ممبر نشست براى خدا بگويد ولى داعىاش پول باشد. آن پول فقط داعى است كه او را واداشته است به اينكه ممبر برود. نظير نماز استيجارى. نماز استيجارى از همين باب داعى بر داعى است. پول مىگيرد نماز بخواند قربة الى اللّه. لذا نمازِ قربة الى اللّه هم مىخواند. از همين جهت هم مقدسها نماز استيجارى را اهميت بيشترى مىدهند تا نماز خودشان. قربت دارند. تقرب هست. در اين باره فى الجمله صحبت كردم كه گاهى محرك دنياست و مانعى هم ندارد. بسيار روايت داريم و بلكه قرآن كه مىگويد اگر داعى دنيا باشد عمل باطل نيست. ثواب هم دارد. رفع تكليف هم مىشود. مهمتر از اين مرتبه بعدى است كه نماز مىخواند امر به معروف و نهى از منكر مىكند براى اينكه جهنم نرود. براى نرفتن جهنم، ترس از جهنم نماز مىخواند. داعى آن است. كه اگر راستى جهنم نبود نماز نمىخواند. امّا نماز قربة الى اللّه. مىترسد از جهنم، نماز مىخواند قربة الى اللّه. مىترسد از جهنم، خمس مىدهد قربة الى اللّه. يا بعضى از ما طلبهها مىترسيم از جهنم، لذا ممبر مىرويم قربة الى اللّه.
مرتبه سوّماش اين است كه ترس از جهنم نيست. براى اين است كه بهشت برود. مثل اينكه در دنيا پول مىگيرد براى اينكه نماز استيجارى بخواند، حالا پول از خدا مىگيرد. مىخواهد از خدا پول بگيرد. حيات طيب پيدا كند در آخرت، بهشت پيدا بكند، لذا نماز مىخواند، درس مىخواند، عبادت مىكند. خوب اين هم مرتبه سوّم كه اين مرتبه مثل مرتبه قبلى نمىتوان گفت كه عمل باطل است و اينكه از شهيد دوّم و از سيد بن طاووس نقل شده كه عمل باطل است نمىدانيم اينها چه مىخواهند بگويند. در يك وادى ديگرى اينها سير مىكردهاند كه ما آن وادىها را نرسيديم و نمىتوانيم درك كنيم چه مىخواهند بگويند. براى اينكه قرآن شريف راجع به همين مرتبه دوّم و سوّم خيلى پافشارى دارد. تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون (السجده ـ آيه 16). خوفا مقام خشيت باشد، خوفا خوف از آتش باشد، طمعا طمع به بهشت باشد، طمع رسيدن به مقام قرب الهى باشد... بالاخره اين آيه شريفه مىفرمايد بعضى نماز شبخوانها وقتى به نماز شب مىايستند گاهى صفت جمال، گاهى صفت جلال بر دل اينها حكمفرما مىشود. تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و ممّا رزقناهم ينفقون و اين ترغيبها و تهديدهايى كه در قرآن شده است اينها هم به ما مىگويد اگر براى رفتن بهشت و نرفتن جهنم؛ نماز بخواند ـ روزه بگيرد ـ خمس بدهد ـ انفاقات داشته باشد ـ تبليغ داشته باشد ـ امر به معروف و نهى از منكر داشته باشد ـ درست است. (باطل نيست) اين آيات و روايات همه همه كه تهديد مىكند، ترغيب مىكند، همين را به ما مىگويد. حالا علّامه مجلسى رضواناللّهتعالىعليه و برخى ديگر كه در بحار نقل شده چه مىخواهند بگويند؟ راستى اينها يك وادىهاى ديگرى دارند كه ما نرسيديم يعنى من نرسيدم شايد در مجلس ما افرادى باشند و اميدوارم خداوند يك عنايتى بكند و ما بتوانيم درك بكنيم نظير كلام شهيد دوّم و سيد بن طاووس رضواناللّهتعالىعليهما. خوب اين هم مرتبه سوّم.
مرتبه چهارم كه باز به اعتبار داعى است عبادت مىكند استحياءً. حيا مىكند از خدا و اين ملكه حيا بر او حكمفرماست لذا آن ملكه او را وامىدارد كه اهميت به واجبات دهد و اجتناب از گناه داشته باشد و معلوم است اين مقام اگر براى كسى پيدا شود ديگر خواهناخواه در وقت عبادت دنيا و آخرت را فراموش مىكند. يعنى رفتن بهشت و نرفتن جهنم را و اين استحياء انصافا چيز خوبى است. همهتان مىدانيد كه حيا يك كلمه مقدسى است يك صفت بسيار بالايى است كه انسان را از خيلى از گناهان باز مىدارد. حتى حياء از مردم. همين كه فرمودند اين لباس ما يك نيروى كنترل كننده براى ما است. يعنى معمولاً عمامه به سرها ـ اگر خداى نكرده در ميانشان كسى باشد كه آلودگى چشم داشته باشد ـ عمامه و عبايش مانع از اين است كه به زن نامحرم نگاه كند. حياء مىكند. خيلى بىحيايى مىخواهد كه با عمامه و عبا نگاه آلوده داشته باشد. همين عمّامه و قباىِ ما مانع مىشود كه ما پيش مردم يا پيش زن و بچهمان، نماز را در آخر وقت بخوانيم. همين طلبگى ما يك نيروى كنترل كننده است براى ما در خانوادهمان. پيش زن و بچّه حتى اگر يك طلبه لاابالى باشد خيلى كارها را انجام نمىدهد براى اينكه طلبه است. لذا حياء دارد. اين حياء چيز خوبى است و اينكه در روايات داريم اگر كسى حياء ندارد دين ندارد از همين باب است. كه معمولاً افرادى كه حياء ندارند گناهان زيادى را انجام مىدهند كه افراد با حياء اين گناهان را انجام نمىدهند. حالا اين حياء اگر از خدا باشد يعنى خود را در محضر خدا ببيند، همه جا را محضر خدا بداند. اين ملكه باشد. البته نه عِلمى؛ ملكه همه ما مىدانيم خدا همه جا هست. همه ما مىدانيم إن اللّه يحول بين المرء و قلبه (الأنفال ـ آيه 24) خدا از ما به ما نزديكتر است. اين ان اللّه يحول بين المرء و قلبه (الأنفال ـ ايه 24) معنايش همين است خدا از ما به ما نزديكتر است. قيوميّت دارد وقتى قيوميّت داشته باشد بر ماسوى اللّه ديگر خواهناخواه علت مقدم بر معلوم است. قوام معلوم به علت است. لذا يار از من به من نزديكتر است خوب اينرا همه مىدانيد، امّا همه بيابيد. همه جا را محضر خدا ببينيم. به اين مىگوئيم استحياء. به اين مىگوئيم ملكه حيا. حكمفرما است بر دل. يافتن اينكه در محضر خدا هستيم. اين مقام بالايى است. خواهناخواه وقتى خود را در محضر خدا بيابد (نه ببيند يا بداند) موقع عبادت هيچ توجّه ندارد بجز خدا. ديگر دنيا و بهشت و جهنم و... در كار نيست. حتى استحياء و ملكه حيا مقدم مىشود بر همان ملكه خوف و رجا. خوف و رجا از آن سرچشمه مىگيرند كه ديگر آنجا اسمش را بجاى خوف، مقام خشيت مىگذارند. اين آيه شريفه مىفرمايد تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا بعضى اينطور معنا كردهاند: آن خوف و رجايى كه از استحياء سرچشمه مىگيرد. يعنى ببيند، بيابد خود را در محضر خدا، در وقتى كه خود را در محضر خدا يافت ديگر خواهناخواه مكالمه با خداست در نمازش. حضور قلب هم معنايش همين است. اينكه از ما مرتبا سؤال مىكنند حضور قلب يعنى چه؟ اينكه اين همه روايت داريم كه در نماز حضور قلب داشته باشيد معنايش يعنى چه؟ توجّه به معانى در نماز خوب است ولى اين حضور قلب نيست. انسان وقتى كه مىگويد سبحان ربى العظيم و بحمده اگر توجّه به معنا داشته باشد و همانطور كه با زبان پروردگار عالم را تنزيه مىكند با دل هم پروردگار عالم را تنزيه كند، اينكه حضور قلب نيست اين توجّه به معناست و خيلى خوب است. بجاى اينكه تو كاسبىاش باشد، تو درس خواندش باشد، تو حل كردن مسألهاش باشد، بجاى اين از وقتى كه اللّه اكبر مىگويد تا وقتى كه السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته مىگويد توجّه دارد. اين مشكل است امّا حضور قلب نيست.
پس آن حضور قلبى كه اين همه سفارش شده كه اگر كسى در مدت عمر دو ركعت نماز با حضور قلب بخواند خدا او را مىبخشد و بهشت بر او واجب مىشود معنايش اين است كه وقتى گفت اللّه اكبر بيابد خدا را، ببيند خدا را نظير آدم تشنه كه مىيابد تشنگى را، ببيند آن حضور را. از اوّل تا آخر نماز اينگونه باشد. اين پيدا شدنش مشكل است كه در آن روايت شريف كه صاحب وسائل هم نقل مىكند امام صادق(ع) به عمار مىفرمايد: عمار چقدر قبيح است يك كسى شصت هفتاد سال عمر كرده باشد هنوز دو ركعت نماز با حضور قلب نخوانده باشد، و آن هم مثلاً نماز شبش. در نماز شبش حضور قلب نداشته باشد و اين انصافا خيلى قبيح است ولى هست. اين قبح براى همهمان هست. حالا براى شما عزيزان كه در نماز توجّه به معنا داريد، توجّه به بهشت داريد، توجّه به جهنم داريد اين خيلى خوب است امّا مهمتر از اين آن استحياء است. آن توجّه بعدى، آن مرتبه چهارم. كه وقتى مىگويد اللّه اكبر تا وقتى مىگويد السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته هيچ كسى و هيچ چيزى بر دلش حكومت نداشته باشد جز خدا. خوب اگر بتواند اين حالت پيدا شود با همان دو ركعت نماز بهشت بر او مسلما واجب مىشود. چرا نشود اين معلوم است كه واجب مىشود. اين روايات يك روايات عقلى است كه اگر انسان عقل عرفانى و اخلاقى را بكار بيندازد به خوبى اين را درك مىكند و اين درست است و انصافا اينطور است. آدم بتواند آنى در محضر خدا باشد. به قول سعدى كه خيلى عالى گفته است:
يار از من به من نزديكتر است
اين است عجب كه من از وى دورم
او از ما به ما نزديكتر است. ما هزارها فرسنگ يا بيشتر به اندازه عمر دنيا ما از او دوريم به عبارت ديگر برعكس است. او هرچه به ما نزديكتر است ما از او دوريم. اين معناى استحياء يعنى اين دورى تمام بشود. من بيابم قيوميت حق را. من خيال مىكنم اين آيهالكرسى كه خيلى روى آن پافشارى شده و هم از نظر ثواب، هم از نظر حفظ از شرور دنيا و آخرت، خيلى بالاست بخاطر اين است كه از اوّل تا آخرش قيوميت حق را زنده مىكند از همان اللّه لا إله الا هو الحى القيوم تا آخر قيوميّت حق زنده بشود در دل انسان و خوشا بحال آنهايى كه در نماز حضور قلب دارند و حضور قلب يعنى خدا را مىبينند و مىيابند در نماز. راستى وقتى اللّه اكبر مىگويد و دستها را بالا مىبرد يعنى پشتپا زدم حتى به خودم و هيچ چيزى نمىبينم جز تو و از اينها به سادگى نگذريد. خيال نكنيد اينها گفتنى است. نه. در اين عشقهاى مجازى چيزهايى نقل مىشود معلوم نيست اينها همهاش قصه باشد معلوم نيست كه مجنون در زد ليلى گفت كى است؟ مجنون گفت تو. نگذريد از اينها راستى چنين است. يا شعر آن شاعرى كه مىگويد ليلى را حجامت كردند از گرده مجنون خون جارى شد اين را نگوئيد شعر است. البته من اينها را نمىگويم واقعيت دارد نه يا آن جمله قَرَن را نگوئيد دروغ است. كه دندان پيامبر اكرم(ص) در احد شكسته شد دندان اويس قرن در يمن شكسته شد. يا مثلاً درباره سعيد بن جوبير وقتى كه سرش را بريدند كلمه لا اله الا اللّه نقش بست. البته راوى اين ضعيف است و قاتل شهيد دوّم هم مىگويد من وقتى سر شهيد دوّم را جدا كردم كلمه لا اله الا اللّه نقش بست و اين جملهاى كه امام سجاد سلاماللّهعليه وقتى مؤذن گفت اشهد أن لا اله اللّه حضرت فرمودند خون من، پوست من، استخوان من، گوشت من مىگويد لا اله الّا اللّه. چيزى اگر رسوخ كند در دل، جزء دل مىشود. اگر پروردگار عالم حكومت كند بر دلِ انسان، خواهناخواه اين دل مىشود عرش خدا. وقتى كه مىگويد اللّه اكبر واقعا پشتپا مىزند حتى به خودش براى اينكه معناى اللّه اكبرهمين است. پشتپا مىزند حتى به خودش و چيزى ديگر در نظر نيست جز خدا.
نمازهايى كه معمولاً مىخوانند براى رفع تكليف است. خوب نماز صحيح هم هست و از اوّل تا آخرش هم مىخواند و صحيح هم مىخواند. يك نماز هم مكالمه است. يعنى آن كسى كه توجّه به معنا دارد از وقتى كه اللّه اكبر مىگويد تا آن وقت كه السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته مىگويد مكالمه مىكند با خدا. خوب اين هم خيلى بهتر از آن يكى است. عالى است. امّا مرتبه سوّم نماز، معاشقه است. يعنى وقتى كه نماز مىخواند واقعا مىيابد كه خدا دارد با اين حرف مىزند. حالا اگر اينها را ما نمىتوانيم به عوام مردم بفهمانيم ديگر نبايد خودمان هم از آن غافل باشيم. اين كلام اللّه قرآن است. دارد خدا حرف مىزند يعنى با زمان ما خدا دارد مىگويد بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمدللّه رب العالمين آدم بايد اين را بشنود. در وقتى هم كه مىگوييم سبحان ربى الاعلى و بحمده بايد ببينيم و بيابيم كه با خدا داريم حرف مىزنيم. دريابيم خدا را با چشم دل؛ نظير آدم تشنه كه درمىيابد تشنگى را، مىخورد آب را، سير مىشود.
خوب انصافا بعضىها نماز مىخوانند سيراب مىشوند. مرحوم ديلمى رضواناللّهتعالىعليه در آخر ارشاد روايت عجيبى نقل مىكند كه خيلى مفصل است. مسلما اين روايت را ديدهايد مىگويد: خطاب شد يا رسولاللّه بعضى از بندههايم در بهشت لذتشان و خوردن و آشاميدنشان حرف زدن من با آنها و حرف زدن آنها با من است. خوب اين چطور زنده مىماند؟ اين چگونه است؟ روحِ تنها نيست ما كه العياذباللّه قائل به معاد روحانى نيستيم ما قائل به معاد جسمانى هستيم ما قائليم به حورالعين و اين غذاهاى بهشتى، اينها در حالى كه براى روح است براى جسم است و در حالى كه براى جسم است براى روح است. امّا چطور مىشود يك كسى خطاب به او شود كه غذاى جسم تو، حرف زدن من با تو، حرف زدن تو با من.
اگر راستى انسان دريابد خدا را، بيابد، ببيند نه بداند، ديگر خواهناخواه نماز برايش يك معاشقه مىشود. بالاترين لذتها. ديگر نماز برايش سنگين كه نيست بلكه بالاترين لذتهاست. بهترين حالات برايش نماز است و اين معناى استحياء را تقاضا دارم اگر نداريد با مَجاز بدست آوريد. راهش هم همين است. المجاز قنطرةُ الحقيقة بايد اوّل يك مقدار ادعا كنيم ادعاى دروغى و تخيّلى، يك مقدار كار كنيم لااقل حضور قلب به معناى دوّم پيدا كنيم، درصدد باشيم. بله بعدش هم پروردگار عالم مىفرمايد: (مخصوصا اينگونه چيزها را او بايد بدهد) مىفرمايد اصلاً تهذيب نفس مختص خودم هست. فلو لافضل اللّه عليكم و رحمته مازكى منكم من احد ابدا و لكن اللّه يزكى من يشاء (النور ـ آيه 21) معلّم اخلاق فقط اوست. ما مقدمات را بايد فراهم كنيم. مخصوصا با اين تأكيد كه مازكى منكم من احدٍ ابدا با اين حروفات زائد، با اين تقديم و تأخيرات، اينها خيلى تأكيد دارد. از خدا بخواهيم. درباره زليخا نقل مىكنند (نمىدانم چقدر درست باشد) وقتى كه به حضرت يوسف گفت «هَيْتَ لك» خيال مىكرد كه حضرت يوسف هم مثل خودش است. مىگويند قبل از آنكه بگويد «هيتَ لك» اوّل يك چيزى انداخت روى آن بت سلطنتىاش كه روى ميز خانم بود يا در اتاق خواب خانم بود. حضرت يوسف مىفهميد. حضرت يوسف مىخواست نصيحتش بكند گفت اين چيست؟ گفت اين بتم است. گفت اين را چرا روى آن انداختى؟ گفت از او حياء مىكنم. آن وقت با يك زبانى ـ كه ديگر معمولاً اينطور است اگر سنگ هم باشد به قول قرآن بايد آب شود. امّا خدا نكند يك صفت رذيلهاى بر كسى حكمفرما بشود ديگر به قول قرآن از سنگ هم سختتر مىشود. ـ ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة (البقره ـ آيه 74) وقتى شهوت جنسى حكمفرما بشود خيلى مشكل مىشود چه برسد به اينكه آن جاذبه يوسفى هم در ميان باشد. حضرت يوسف با يك لطافت خاصى با يك لطافت عرفانى گفت تو از اين بت چوبى حياء مىكنى من از خدا حياء نكنم خدايى كه حاضر و ناظر است. خدايى كه اگر من درك و شعور دارم او داده است و از اوست.
درباره حضرت آدم نقل مىكنند كه چندين سال سرش زير بود و سرش را بلند نمىكرد خجالت مىكشيد از اينكه سرش را بالا كند و اين به طور ناخودآگاه هم مىشود يعنى اگر آدم ملكه حياء از خدا (اين مرتبه استحياء) بر او حكمفرما باشد ديگر ملكهاش هم مىشود در حالت غفلت هم سر به زير است. در حالت غفلت هم دل استحياى از خدا دارد. ديگر حالا او كه غفلت ندارد. لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر اللّه (النور ـ آيه 37) اگر به اين مقام استحياء برسد كه قرآن شريف مىفرمايد «فى بيوتٍ اذن اللّه أن تُرفع و يُذكر فيها اسمه يُسبّح له فيها بالغُدوّ و الايصال رجالٌ لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكراللّه... (النور ـ آيات 36 و 37) بله ممكن است تجارت بكند ممكن است درس بخواند ممكن است مسأله مشكل فقهى و فلسفى را در حال حلش باشد امّا آن ملكه كار بكند. ملكه توجّه اينكه در محضر خداست همه جا محضر خداست. اين جملهاى كه در قرآن شريف آمده اينجمله را فراموش نكنيد به ديگران بگوئيد «ألم يعلم بأن اللّه يرى» اين ألم يعلم بان اللّه يرى خيلى كوبندگى دارد و اين علم در اينجا مرادم همين است از اينجا شروع مىشود از همين مجاز شروع بكنيم، مومو جلو برويم، برسيم به يك جايى، در وقتى كه نماز مىخوانيم، در وقتى كه ممبر هستيم ديگر هيچ چيزى از دنيا، هيچ چيزى از آخرت نتواند ما را مشغول بكند. روى ممبر دريابيم حسين(ع) را نظير آدم تشنه كه درمىيابد تشنگى را.
خدا را قسمش مىدهم به حق امام حسين(ع) و آن مقام بالاى از خلوصش، كه اين مقام خلوص را به مراتبه عاليهاش به همه ما عنايت كند إنشاءاللّه.