پنجشنبه 1 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

موضوع درس: اخلاق

شماره درس: 15

تاريخ درس: ۱۳۷۵/۳/۳۰

متن درس:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح‏لى صدرى و يسّرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

بحث ما درباره كلمه مقدس خلوص بود. اين كلمه خلوص و اخلاص مقدس‏ترين كلمات است و همه عبادات وابسته به اين كلمه است. چنانچه پيمودن راه و طى منازل همه و همه متوقف بر اين كلمه است و انصافا اگر اين كلمه نباشد انسان قطعا نه تنها درجا مى‏زند بلكه عقب‏گرد مى‏كند و ما بايد هرچه بتوانيم درباره اين كلمه صحبت كنيم. رسوخ در دل دهيم و طى منازل در اين كلمه بكنيم و اگر كسى بتواند اين منازل هفت‏گانه در خلوص را بپيمايد معلوم است به خيلى جاها رسيده است. به خيلى جاها مى‏رسد و بحث ما دربارهاين بود كه معلوم است شما عزيزان خلوص در عبادت را داريد. غالب مردم هم دارند. كم پيدا مى‏شود كسى نماز بخواند و در نمازش منافق باشد. يعنى نماز را بخواند هم براى خدا و هم براى مردم. هم براى چيز ديگرى. اين كم پيدا مى‏شود و آن كه زياد پيدا مى‏شود و علماى علم اخلاق روى آن تأكيد دارند از نظر داعى آن است. يعنى چه چيز محرك آن است؟ خدا محرك آن است يا كس ديگرى يا چيز ديگرى؟ يك كسى مثلاً منبر مى‏رود و هيچ چيزى محركش نيست جز خدا و دين خدا و وقتى هم روى منبر مى‏نشيند از وقتى مى‏گويد بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم هيچ در نظر ندارد جز خدا، جز دين خدا.

يك كسى هم براى پول منبر مى‏رود. امّا وقتى مى‏نشيند روى منبر ديگر پول ملاك نيست ديگر آن وقت كه مى‏گويد بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم تا آخر خدا، دين خدا، امام حسين(ع) امام زمان(عج)، اين داعيه‏اش پول بوده است امّا داعى بر داعى آن خدا بوده است. بحث ما اينجا بود كه دواعى در عبادات تفاوت مى‏كند و الا كم پيدا مى‏شود يك منبرى روى منبر وقتى دارد مى‏گويد براى خدا نگويد و غيرخدا كسى يا چيزى در گفته‏هايش دخالت داشته باشد. اگر اينگونه باشد كه خيلى شقى است انصافا، خيلى منافق است. امّا اينكه داعى غيرخدا باشد اين فراوان است. مثل نماز استيجارى.

در نماز استيجارى وقتى نماز مى‏خواند براى خدا و قربة الى اللّه‏ نماز مى‏خواند و الا اگر قربة الى اللّه‏ نخواند كه نمازش باطل است. دليل قربة الى اللّه‏ بودنش هم اين است كه اين نماز استيجارى را بيشتر تا نماز خودش اهميت مى‏دهد. اگر يك دفعه شك و شبهه‏اى در كار بيايد دوباره تكرارش مى‏كند امّا داعى‏اش پول است اگر پول ندهد اين نماز را نمى‏خواند. به اين مى‏گويند «داعى بر داعى».

بحث ما در اين است كه درس خواندن ما، درس گفتن ما، مطالعه ما، صرف عمرمان و بالاخره همه كارهاى عبادى‏مان بلكه كارهاى غيرعبادى‏مان به حسب داعى منقسم مى‏شود به هفت قسم. خود عبادت صحيح است و رفع تكليف مى‏كند امّا به حسب داعى منقسم به هفت قسم مى‏شود كه به اين مى‏گويند مراتب خلوص و اگر كسى بتواند به مرحله هفتم برسد به مرتبه لقاء رسيده است به بالاترين مرتبه كمال رسيده است. در اين باره گفتم گاهى عبادت مى‏كند براى دنيا، مثل نماز استيجارى. اين نماز مى‏خواند موجّه بشود. درس مى‏خواند موجّه بشود، منبر مى‏رود موجه بشود يا پول بگيرد. خوب اين مرتبه اوّل است كه خيلى مرتبه پستى است از نظر اهل دل و از نظر علماى علم اخلاق.

گاهى هم نماز مى‏خواند براى اينكه جهنم نرود. اين برمى‏گردد به آخرت. يك مقدار از دنيا مى‏رود بالاتر. مى‏رود روى آخرت. يا روزه مستحبى مى‏گيرد تا خدا به او حورالعين بدهد. خوب اين يك مقدار از دنيا بالاتر رفته است، زن نمى‏خواهد، حورالعين آخرت مى‏خواهد، يك مقدار نزديك‏تر به خداست. خوب اين هم مرتبه دوّم مى‏شود. كه مرتبه دوّم و سوّم دنيا نيست بلكه نرفتن جهنم و خوف و يا رفتن بهشت و طمع.

مرتبه چهارم مرتبه استحياء بود كه جلسه قبل درباره‏اش صحبت كرديم كه اين يك مقدار رفته بالا، آدم شده، به سرحدّ آدميت رسيده، حياء دارد و رسيده به آنجا كه خود را در محضر خدا مى‏بيند. رسيده به مرتبه حضور، و چون خود را در محضر خدا مى‏بيند ديگر عبادت مى‏كند، لذت مى‏برد و گناه هم نمى‏كند چون در محضر ربوبى اگر كسى متوجه باشد معلوم است گناه نمى‏كند. در اين باره هم فى الجمله صحبت كرديم.

مرتبه پنجم مرتبه شكر است. كه درباره پيغمبر اكرم(ص) و ائمه طاهرين(ع) كه پيموده بودند اين راه را، عباداتشان مختلف بود. گاهى براى بهشت و نرفتن جهنم و حتى براى دنيا، و براى برآوردن حاجت، استحياء و گاهى بعنوان شكر و گاهى هم به عنوان حبّ (مرتبه ششم) و گاهى هم به عنوان مرتبه هفتم كه آن جمله اميرالمؤمنين(ع) است كه وجدتك اهلاً للعبادة فعبدتك كه درباره آن صحبت مى‏كنم.

كه از پيغمبر اكرم(ص) نقل مى‏شود به ايشان گفتند چرا اينقدر عبادت مى‏كنيد؟ خوب مى‏دانيد به اندازه‏اى عبادت كرد كه آيه شريفه آمد طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى (طه ـ آيه 1) پاهاى مبارك ورم كرد از بس روى پاهاى مبارك مى‏ايستاد. حتى در دل شب به اندازه‏اى خسته مى‏شدند كه تنه‏شان را مى‏دادند روى يك پا، يك مقدار آن پا استراحت مى‏كرد دوباره تنه را مى‏دادند روى آن پا، (البته همه وقت اينطورى نبوده) اين كه در روايت آمده كه پا را بلند مى‏كردمعلوم نيست درست باشد چون اينكار خستگى هم مى‏آورد ظاهرا تنه را مى‏دادند روى پاى راست، پاى چپ مقدارى استراحت مى‏كرد دو دفعه تنه را مى‏دادند روى پاى چپ، پاى راست يك مقدار استراحت مى‏كرد. ـ بالاخره پاى مبارك ورم كرد بعد اينجمله از ايشان نقل شده: «الست عبدا شكورا» آيا من عبد شكور نباشم؟ يعنى اگر بناست عبد شكور باشم اين عبادت هم كم است. همين طور كه به امام سجاد(ع) وقتى كه جابر بن عبداللّه‏ انصارى را حضرت زينب و ديگران پيش حضرت سجاد فرستاد كه عبادت را كم كنند ايشان گريه كردند فرمودند وقتى من ياد عبادات اميرالمؤمنين(ع) مى‏افتم شرمسار مى‏شوم در عبادتم. اين الست عبدا شكورا يعنى اگر يك آدمى واقعا شكور باشد خوب هرچه عبادت كند باز خود را مقصر مى‏داند و پيدا كردن اين حالت شكرگزارى كار مشكلى است امّا خوب حالى است. اولاً كه ما بايد اين را توجّه داشته باشيم ـ مخصوصا ما طلبه‏ها ـ اينكه هرچه از طرف حق بيايد به غير لطف چيزى نيست و الّا اگر اين عقيده نباشد منجر مى‏شود به اينكه اصلاً خدا قبول ندارد. عوام مردم معلوم است خدا را حكيم مى‏دانند. چنانچه شما طلبه‏ها درك كرده‏ايد كه خدا حكيم است. خدا را قادر مى‏دانند. قدرت براى همه چيز و الّا اگر خداى عاجر باشد اين برمى‏گردد به امكان. اگر خداى غيرحكيم باشد اين برمى‏گردد به اينكه محتاج است، محتاج به حكمت است. همه مردم خدا را علاوه بر قدرت، عالم مى‏دانند، عالم به حالش، عالم به ماسوى اللّه‏. خوب وقتى كه حكيم باشد، وقتى قادر باشد، وقتى عالم باشد چهارمى اين است كه همه پروردگار عالم را «رحيم» مى‏دانند. از خود ما خدا به ما ارحم الراحمين است. از خود ما پروردگار عالم به ما علمش بيشتر است، قدرتش بيشتر است، حكمتش بيشتر است، رحمش بيشتر است. خوب اينها چيزهاى ضرورى هستند. خوب وقتى چنين باشد نه فقط نعمت‏ها لطف است، نقمت‏ها و مصيبت‏ها هم بايد لطف باشد. البته اسمش را هم مى‏گذارند «لطف خفى» اگر يك مصيبتى براى ما جلو آمد روى اين مصيبت بايد حساب كنيم. خدا عليم است يا نه؟ عالم به حال من، بله خدا قدير است يا نه؟ بله «قدرت مطلقه». خدا جواد و رحيم و رحمان است يا نه؟ بله، رحمش از خود من براى من بيشتر است. خوب وقتى چنين باشد پس اينكه جلو آمده است لطف است و الّا اگر اينكه جلو آمده است لطف نباشد يا بايد خدا حكيم نباشد چيز غيرلطف به من داده باشد يا بايد عالم به حالم نباشد چيز بى‏خودى جلو آمده باشد. يا بايد قدير نباشد و قدرت نداشته باشد اين مصيبت برايم جلو آمده است. يا بايد رحيم نباشد كه اسمش را شما فضلا مى‏گذاريد «دليل لمّى» «از علت پى به معلول بردن» ما از علت پى به معلول مى‏بريم هرچه در اين عالم است لطف است. بعضى از آن لطف جلى است. مثل اينكه يك كسى را عالم متّقى مى‏كند، به يك كسى مال حلال مى‏دهد و بالاخره يك كسى را آنچه مى‏خواهد به او مى‏دهد كه اسمش را مى‏گذارد «لطف جلّى» يعنى لطفى كه همه مى‏دانند. امّا به يك كسى مصيبت مى‏دهد. اين آدم متّقى و شايسته و صالحى است امّا يك مصيبت بزرگ برايش جلو مى‏آيد. اين برحسب ظاهر مصيبت است همه مردم تأسف مى‏خورند. همه مردم گريه مى‏كنند. خودش گريه مى‏كند. واقعا ناراحت است اين مصيبت جلو آمده است. حالا سؤال اين است: اين مصيبت كه جلو آمده چه كسى داده؟ خدا. آيا اين خدا حكيم است يا نه؟ بله. آيا اين خدا قدير است يا نه؟ (قدرت داشت اين مصيبت را رفع كند يا نه؟) قدير است. عالم است يا نه؟ (عالم به كليات، عالم به جزئيات، عالم به حال من؟) بله. رحيم است يا نه؟ بله. وقتى چنين باشد پس اين مصيبت نيست اين لطف است. البته اسمش را مى‏گذاريم «لطف خفى» و الا اگر مصيبت باشد يا بايد خدا رحيم نباشد ـ العياذباللّه‏ ـ و اين قساوت را كرده باشد. يا بايد قدير نباشد عاجز باشد و اين مصيبت آمده باشد. يا بايد عادل نباشد اين مصيبت آمده باشد. يا بايد حكيم نباشد و حالا علاوه بر فلسفه اثبات مى‏كنيم واجب الوجود يعنى چه، قرآن مى‏فرمايد خدا حكيم است ـ تكرار هم مى‏كند ـ خدا قدير است، خدا رحيم است. خدا عليم است. شايد اين تكرارهاى قرآن هم براى رسوخ است. رسوخ اين عقيده. وقتى اين عقيده در دل رسوخ پيدا كرد شما نمى‏توانيد بجز لطف چيزى پيدا بكنيد. اين همان جمله‏اى است كه وقتى خبر مرگ مصطفى را به امام(ره) دادند حضرت امام فرمودند إنا للّه‏ و انا اليه راجعون مرگ مصطفى يكى از الطاف خفيه خداست. خوب جدا هم مصطفى مرد و هفته‏اش شروع نشد. آن هيجان در قم و از قم به ايران باعث شد انقلاب پيروز شود. حالا اين شايد نظر حضرت امام(ره) نبود، لطف خفىّ خدا اين بود كه من عرض مى‏كنم. علماى قم يك جمله‏اى درباره مرحوم آميرزا جوادآقا نقل مى‏كنند. كه حضرت امام(ره) هم اين جمله را براى من نقل كردند. آميرزا جوادآقا ملكى كه كتابهاى خوبى هم نوشته‏اند (از جمله مراقبات، الصلاة) ايشان يكى از علماى اخلاق در حوزه علميه قم در زمان مؤسس حوزه علميه مرحوم حاج شيخ بوده است و مرحوم حاج شيخ ايشان را به زور در قم نگه داشتند و الحمدللّه‏ مثل خود وجود مرحوم حاج شيخ كه خيلى بركت داشت وجود ايشان هم خيلى بركت داشته است.

مى‏گويند ايشان در اعياد فقط در عيد غدير در منزل مى‏نشستند، براى خاطر ولايت و علاوه بر خواص، عوام هم مريد ايشان بودند و جمعيت زيادى منزل ايشان مى‏آمدند. ايشان يك پسر داشتند و تعريف اين پسر را مى‏كردند. هم از نظر صورت، هم از نظر سيرت و علاوه بر زيبايى ظاهر و زيبايى باطن، اين پسر عصاى كار مرحوم آميرزا جوادآقا هم بوده است. مى‏گويند روز عيد نشسته بودند. مردم مى‏آمدند در منزل ايشان و مى‏رفتند و با چاى پذيرايى مى‏شدند اين پسر براى خاطر اينكه خدمتى به ولايت كرده باشد رفت سر حوض، استكانهايى كه استفاده شده را بشويد و اميرالمؤمنين بگويد اين روز عيد خدمت كرد. اين پسر نشسته در حوض (آن وقت‏ها بعضى شما شايد يادتان باشد لوله‏كشى نبوده در قم وضع خيلى بد بود. حوض‏ها خيلى گود بود و آب به اين زودى نمى‏آمد لذا آب مى‏رود پايين. اين‏ها پله درست مى‏كردند پله اوّل و دوّم تا يك مقدار آب گنديده داشته باشند براى شستشو. آب اين حوض پايين رفته و رفته بود در پاشوره، اين پاشوره ليز بود، استكان و نعلبكى كه مى‏شسته پايش ليز خورده و سرش خورده به سنگ، افتاده در آب و خفه شده است. اينها كه چاى مى‏ريختند ديدند بچّه دير كرد آمدند ديدند بچّه روى آب افتاده، زن‏ها دادشان بالا رفت. مرحوم آميرزا جوادآقا ديدند سر و صدا و شلوغى پيدا شده، آمدند بيرون، ديدند بچّه روى آب افتاده، فرمودند عيد مردم را عزا نكنيد، داد نزنيد، برويد در اتاق‏ها. گفتند بچّه را از آب بيرون بياورند و در اتاقى بگذارند و با كمال طمأنينه آمدند در مجلس نشستند. يك كسى از علما پرسيد آقا چه خبر است؟ (اينجا مرادم هست:) مرحوم آميرزا جوادآقا گفته بودند كه خدا «عيدى» به ما داده، زنها متوجه نيستند!!

خيلى جرأت مى‏خواهد كسى بگويد مرحوم آميرزا جوادآقا همين طورى گفته و دروغ گفته! اگر بخواهيم بگوئيم راست است چگونه بايد درستش كرد؟ از همين باب. كه آقا اين شكور در بعضى‏ها رسوخ كرده، اين الست عبدا شكورا معنايش اين است رسوخ كرده در دلش خدا عالم است. ما مى‏دانيم او يافته است. رسوخ كرده در دلش خدا قادر است. ما مى‏دانيم او يافته است. رسوخ كرده در دلش كه خدا رحيم است، خدا جواد است. ما مى‏دانيم او يافته است. وقتى مى‏يابد لذا مرگ بچّه‏اش را عيدى مى‏داند در روز هجدهم ذى‏الحجه يعنى روز عيد غديرخم و نظيرش خيلى زياد است و در جبهه جنگ ما هم همين طور بود. گرچه معمولاً آنها احساساتى بود يافتنى نبود. امّا احساسات دينى وقتى گل كرد در ميان مادرها، در ميان پدرها اينگونه موارد زياد ديده شد. بله ما تشكّر مى‏كنيم از آنها، آنها نگذاشتند كه الآن صدام بر اصفهان حكومت كند امّا شكرش را اقلاً بايد بجا آوريم. الحمدللّه‏ رب العالمين صدام الان اينجا حكومت نمى‏كند خوب اينكه گفت شش روزه ايران را مى‏گيرم كه بازى نبود راستى اينطور تصميم داشت. خوب الحمدللّه‏ الآن هر درد بى‏درمانى داريم صدام اقلاً اينجا نيست. خوب شكر اين را بايد بجا آوريم. آنها روى احساسات، جوانش را مى‏داد مى‏خنديد جوانش را مى‏داد الحمدللّه‏ رب العالمين مى‏گفت. تشكر مى‏كنيم از آن احساسات دينى كه چه كارها كرد. امّا ما بايد برسيم به مقام خانواده‏هاى شهدا ولى نه احساساتى. بلكه يافتنى، نه دانستنى بلكه يافتنى و ما بايد كار كنيم آقايان، نمى‏شود همين طورى انسان به جايى برسد. نمى‏شود. احساساتى هم براى ما طلبه‏ها كم است. خوب است خيلى خوب است. گفتم اينقدر خوب است كه الآن اين خانواده‏هاى شهدا وارث اين انقلابند و اين خانواده‏هاى شهدا به همه ما حق دارند. به همه، به آن كسانى كه در اداره‏ها سر پست نشسته‏اند و بعضى آنها كارهاى زشت را مى‏كنند، براى ما طلبه‏ها كه تأسفش را مى‏خوريم به همه ما حق دارند. براى اينكه اگر آنها نبودند، آن احساسات دينى نبود الآن صدام اينجا حكومت مى‏كرد. ولى علاوه بر اين نعمتى كه هست و شكرش را بايد بكنيم اين را بايد بدانيم كه واقعا مى‏شود آدم به جايى برسد كه بگويد مرگ بچّه‏ام ـ با وجودى كه اين شهيد زن و سه تا بچّه دارد ـ الحمدللّه‏ رب العالمين در راه اسلام بود.

ولى در مورد ما طلبه‏ها بايد يافتنى باشد. البته كار مى‏خواهد. آن احساسات بايد علمى شود. بايد رسوخى شود. از اين عموم مردم معمولاً احساسات است البته علم است امّا نه علم رسوخى. بايد علم رسوخى شود. يعنى در عقل ما جا بگيرد اينكه خدا حكيم است خدا عليم است خدا رئوف است خدا جواد است رسوخ پيدا كند در عقل ما كه بشود علم رسوخى و هيچ چيز نتواند اين علم را از بين ببرد. اين احتياج به كارهاى ما طلبه‏ها، احتياج به استدلال، احتياج به فلسفه، احتياج به الهام دارد. ولى براى ما طلبه‏ها اين كم است. بايد رسوخ بكند در دل.

يك طلبه از خواص است اين غير از عموم مردم است و وقتى غيرعموم مردم شد هزاران چيز از اين مى‏خواهند كه يكى از آنها را از عموم مردم نمى‏خواهند. يك روايت صحيح السند ظاهر الدلاله‏اى داريم در كافى شريف، كه مرحوم كلينى روايت را از امام صادق سلام‏اللّه‏عليه نقل مى‏كنند مى‏فرمايند كه در زمان بنى‏اسرائيل يك پيامبرى از پيامبرهاى بنى‏اسرائيل وارد شهرى شد. قبل از آنكه وارد شهر شود ديد يك عابد زاهد عالمى زير آوار رفته، آن پيغمبر اين فرد را مى‏شناخت. شايد هم مى‏خواست خانه همين فرد برود و چند روز هم هست كه مرده و مردم متوجه نشده‏اند و مورچه‏ها سر اين فرد را خورده‏اند. خيلى متأثر شد. يك عالم، يك زاهد، يك پيرمرد چرا اينطورى بايد بميرد؟ بعد آمد داخل شهر ديد ظالم شهر مرده است. حاكم شهر مرده است. يك تشييع جنازه عالى و بالاخره با تجليل او را دفن كردند. اين تعجب بيشتر شد. لذا رابطه را وصل كرد: خدا چرا اينطور شد؟ آن اولى و اين دوّمى؟ خوب مى‏دانم ـ (به طور اجمال مى‏دانست گرچه او به طور رسوخى مى‏دانست، به طور لمّ از علت پى به معلول، مى‏فهمم. امّا تفصيلش چيست؟) خطاب شد كه چند روز قبل اين عالم مراجعه كرد به اين حاكم ظالم و نبايد اين كار را مى‏كرد. نبايد توهين به علم شده باشد. علم خيلى محترم است و اين مراجعه كرد براى يك حاجتى، آن فرد ظالم، احترام به علم نمود و آن حاجت را برآورده ساخت.

خدا حكيم است، حكمتش به ما از ما بالاتر؛ اينها هم كه مى‏گويم غلط است. اينها به مقام شامخ الهى كه نمى‏خورد ولى چه بكنيم غير از اين. همان روايت امام صادق سلام‏اللّه‏عليه است كه مى‏فرمود كلّما مَن يّستموه بأوْهامِكم فهو مردودٌ اليكم مخروبٌ لكم. خوب هرچه درباره خدا بگوئيد مردود است. بعد مى‏گويد ببين مورچه خيال مى‏كند دو تا شاخ دارد خيال مى‏كند خدا هم دو تا شاخ دارد. ديگر ما براى خدا اين طور هستيم و اينكه مى‏گوئيم خدا حكيم‏تر از من به من است و... لضيق هنا است.

ولى خدا حكيم‏تر از من به من است. خدا قديرتر از من به من است. خدا عالم‏تر از من به من است. خدا رحيم‏تر از من به من است. خوب وقتى چنين باشد اين فرد عالم چرا؟ (مثل همان فرد پيغمبر) آن جاهل و ظالم چرا؟ ولى مى‏دانيم هر دو از الطاف خفيه خداست. وقتى براى ما واضح شود مى‏بينيم چه لطف عالى است. لذا پيش اهل دل الطاف خفيّه بالاتر از الطاف جليه است. خيلى بالاتر است. سازندگى‏اش هم بيشتر است.

لذا مرادم اين است كه حساب خواص غير از حساب عموم مردم است ممكن است يكبار مراجعه به ظالم، باعث اين مصيبت بزرگ شود، برود زير آوار و سرش را هم مورچه‏ها بخورند هفتاد گناه از بازارى‏ها آمرزيده مى‏شود در روز قيامت قبل از آنكه يك گناه از من و شما آمرزيده شود. حساب سخت است و مقام هم خيلى بالاست. مقام اولياست. مقام اوصياست. مقام انبياست. مقام پيش آنها، مقام خيلى بالاست. ولى اگر هم العياذباللّه‏ پرت شد ديگر خطاب مى‏شود به اينكه: فمثله كمثل الكلب إن تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث (الاعراف ـ آيه 176) حساب خواص غير از حساب عموم مردم است. خلاصه عرض اينكه: فضلا، عزيزان ما بايد اينهايى را كه به زبان مى‏گوئيم برايمان رسوخى شود. نه رسوخ در عقلمان بلكه رسوخ در دلمان. ما بايد عبد شكور باشيم. ما بيايد واقعا الطاف خفيه خدا را هضم بكنيم. كه پروردگار عالم الطاف خفيه دارد و اين الطاف خفيه بالاتر از الطاف جليه است و اين قدر از خدا گله نكنيم كه اين كار پيش اهل دل كفر است.

البته حالا در ميان شما اينكه مى‏خواهم بگويم ان‏شاءاللّه‏ زياد است امّا مثل من، عموم مردم دل هر كسى را بشكافند راضى از خدا نيست. خدا رحمت كند مرحوم اسلامى را ـ من اينجا بچّه طلبه بودم ـ ايشان اينجا ممبر مى‏رفتند و خيلى خدمت به اصفهان كرد. اين مدارس غيرانتفاعى را در آن زمان به توسط آقاى فيروزيان ـ كه ايشان هم خيلى خدمت به اصفهان كرد ـ راه انداختند. مرادم اينجاست اين آقاى اسلامى اينجا ممبر مى‏رفتند و يك منبرهاى خيلى خوب و شيرينى هم داشتند. يك جمله من از ايشان يادم هست مى‏گفت اگر راستى خدا را ما بيابيم، مى‏گوييم الحمدللّه‏ رب العالمين. امّا گاهى با يك لحنى مى‏گوييم «الحمدللّه‏!!» يعنى خدايا حيف كه به تو دسترسى ندارم وگرنه پاره پاره‏ات مى‏كردم به قول آقاى اسلامى با لحنى «الحمدللّه‏» مى‏گويد كه همين معناى اخير را مى‏دهد.

بعضى اوقات شما كه نه ولى بعضى‏ها با يك الحمدللّه‏ گفتن به اندازه‏اى نيش دارد براى خدا، به اندازه‏اى زخم دارد براى خدا، كه اگر خدا ما را جهنم ببرد و دائما ما را در آنجا نگه دارد، جا دارد و از اين نيش‏ها ما داريم. بدون رودربايستى من دارم شما داريد او دارد ديگرى دارد كجا مقام تسليم و رضا پيدا مى‏شود؟ چه كسى؟!! مگر مى‏شود به اين زودى‏ها مقام تسليم و رضا بوجود آيد؟ وقتى مقام تسليم و رضانشد ديگر خواه‏ناخواه گله مى‏شود. وقتى گله شد پيش اهل دل نيش است براى خدا و نيش است براى خدا مسلما كيفرش خيلى بالاست ولى خدا ارحم الراحمين است به قول باباطاهر ـ خدا رحمتش كند ـ كه مى‏گويد:

الهى به حق هشت و چهارت

اگر گويد شتر ديدى نديدى

 

امّا واقع امر اين است وقتى موشكافى كنيم به جاهاى باريك باريكى مى‏رسيم. اگر درباره اين مقام شكر مقدارى صحبت كنيم، جا دارد. إن‏شاءاللّه‏ هفته آينده هم مقدارى درباره «ألست عبدا شكورا» كه مرتبه پنجم از خلوص است صحبت مى‏كنيم.

 

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group