موضوع درس: اخلاق
شماره درس: 15
تاريخ درس: ۱۳۷۵/۳/۳۰
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يسّرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما درباره كلمه مقدس خلوص بود. اين كلمه خلوص و اخلاص مقدسترين كلمات است و همه عبادات وابسته به اين كلمه است. چنانچه پيمودن راه و طى منازل همه و همه متوقف بر اين كلمه است و انصافا اگر اين كلمه نباشد انسان قطعا نه تنها درجا مىزند بلكه عقبگرد مىكند و ما بايد هرچه بتوانيم درباره اين كلمه صحبت كنيم. رسوخ در دل دهيم و طى منازل در اين كلمه بكنيم و اگر كسى بتواند اين منازل هفتگانه در خلوص را بپيمايد معلوم است به خيلى جاها رسيده است. به خيلى جاها مىرسد و بحث ما دربارهاين بود كه معلوم است شما عزيزان خلوص در عبادت را داريد. غالب مردم هم دارند. كم پيدا مىشود كسى نماز بخواند و در نمازش منافق باشد. يعنى نماز را بخواند هم براى خدا و هم براى مردم. هم براى چيز ديگرى. اين كم پيدا مىشود و آن كه زياد پيدا مىشود و علماى علم اخلاق روى آن تأكيد دارند از نظر داعى آن است. يعنى چه چيز محرك آن است؟ خدا محرك آن است يا كس ديگرى يا چيز ديگرى؟ يك كسى مثلاً منبر مىرود و هيچ چيزى محركش نيست جز خدا و دين خدا و وقتى هم روى منبر مىنشيند از وقتى مىگويد بسم اللّه الرحمن الرحيم هيچ در نظر ندارد جز خدا، جز دين خدا.
يك كسى هم براى پول منبر مىرود. امّا وقتى مىنشيند روى منبر ديگر پول ملاك نيست ديگر آن وقت كه مىگويد بسم اللّه الرحمن الرحيم تا آخر خدا، دين خدا، امام حسين(ع) امام زمان(عج)، اين داعيهاش پول بوده است امّا داعى بر داعى آن خدا بوده است. بحث ما اينجا بود كه دواعى در عبادات تفاوت مىكند و الا كم پيدا مىشود يك منبرى روى منبر وقتى دارد مىگويد براى خدا نگويد و غيرخدا كسى يا چيزى در گفتههايش دخالت داشته باشد. اگر اينگونه باشد كه خيلى شقى است انصافا، خيلى منافق است. امّا اينكه داعى غيرخدا باشد اين فراوان است. مثل نماز استيجارى.
در نماز استيجارى وقتى نماز مىخواند براى خدا و قربة الى اللّه نماز مىخواند و الا اگر قربة الى اللّه نخواند كه نمازش باطل است. دليل قربة الى اللّه بودنش هم اين است كه اين نماز استيجارى را بيشتر تا نماز خودش اهميت مىدهد. اگر يك دفعه شك و شبههاى در كار بيايد دوباره تكرارش مىكند امّا داعىاش پول است اگر پول ندهد اين نماز را نمىخواند. به اين مىگويند «داعى بر داعى».
بحث ما در اين است كه درس خواندن ما، درس گفتن ما، مطالعه ما، صرف عمرمان و بالاخره همه كارهاى عبادىمان بلكه كارهاى غيرعبادىمان به حسب داعى منقسم مىشود به هفت قسم. خود عبادت صحيح است و رفع تكليف مىكند امّا به حسب داعى منقسم به هفت قسم مىشود كه به اين مىگويند مراتب خلوص و اگر كسى بتواند به مرحله هفتم برسد به مرتبه لقاء رسيده است به بالاترين مرتبه كمال رسيده است. در اين باره گفتم گاهى عبادت مىكند براى دنيا، مثل نماز استيجارى. اين نماز مىخواند موجّه بشود. درس مىخواند موجّه بشود، منبر مىرود موجه بشود يا پول بگيرد. خوب اين مرتبه اوّل است كه خيلى مرتبه پستى است از نظر اهل دل و از نظر علماى علم اخلاق.
گاهى هم نماز مىخواند براى اينكه جهنم نرود. اين برمىگردد به آخرت. يك مقدار از دنيا مىرود بالاتر. مىرود روى آخرت. يا روزه مستحبى مىگيرد تا خدا به او حورالعين بدهد. خوب اين يك مقدار از دنيا بالاتر رفته است، زن نمىخواهد، حورالعين آخرت مىخواهد، يك مقدار نزديكتر به خداست. خوب اين هم مرتبه دوّم مىشود. كه مرتبه دوّم و سوّم دنيا نيست بلكه نرفتن جهنم و خوف و يا رفتن بهشت و طمع.
مرتبه چهارم مرتبه استحياء بود كه جلسه قبل دربارهاش صحبت كرديم كه اين يك مقدار رفته بالا، آدم شده، به سرحدّ آدميت رسيده، حياء دارد و رسيده به آنجا كه خود را در محضر خدا مىبيند. رسيده به مرتبه حضور، و چون خود را در محضر خدا مىبيند ديگر عبادت مىكند، لذت مىبرد و گناه هم نمىكند چون در محضر ربوبى اگر كسى متوجه باشد معلوم است گناه نمىكند. در اين باره هم فى الجمله صحبت كرديم.
مرتبه پنجم مرتبه شكر است. كه درباره پيغمبر اكرم(ص) و ائمه طاهرين(ع) كه پيموده بودند اين راه را، عباداتشان مختلف بود. گاهى براى بهشت و نرفتن جهنم و حتى براى دنيا، و براى برآوردن حاجت، استحياء و گاهى بعنوان شكر و گاهى هم به عنوان حبّ (مرتبه ششم) و گاهى هم به عنوان مرتبه هفتم كه آن جمله اميرالمؤمنين(ع) است كه وجدتك اهلاً للعبادة فعبدتك كه درباره آن صحبت مىكنم.
كه از پيغمبر اكرم(ص) نقل مىشود به ايشان گفتند چرا اينقدر عبادت مىكنيد؟ خوب مىدانيد به اندازهاى عبادت كرد كه آيه شريفه آمد طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى (طه ـ آيه 1) پاهاى مبارك ورم كرد از بس روى پاهاى مبارك مىايستاد. حتى در دل شب به اندازهاى خسته مىشدند كه تنهشان را مىدادند روى يك پا، يك مقدار آن پا استراحت مىكرد دوباره تنه را مىدادند روى آن پا، (البته همه وقت اينطورى نبوده) اين كه در روايت آمده كه پا را بلند مىكردمعلوم نيست درست باشد چون اينكار خستگى هم مىآورد ظاهرا تنه را مىدادند روى پاى راست، پاى چپ مقدارى استراحت مىكرد دو دفعه تنه را مىدادند روى پاى چپ، پاى راست يك مقدار استراحت مىكرد. ـ بالاخره پاى مبارك ورم كرد بعد اينجمله از ايشان نقل شده: «الست عبدا شكورا» آيا من عبد شكور نباشم؟ يعنى اگر بناست عبد شكور باشم اين عبادت هم كم است. همين طور كه به امام سجاد(ع) وقتى كه جابر بن عبداللّه انصارى را حضرت زينب و ديگران پيش حضرت سجاد فرستاد كه عبادت را كم كنند ايشان گريه كردند فرمودند وقتى من ياد عبادات اميرالمؤمنين(ع) مىافتم شرمسار مىشوم در عبادتم. اين الست عبدا شكورا يعنى اگر يك آدمى واقعا شكور باشد خوب هرچه عبادت كند باز خود را مقصر مىداند و پيدا كردن اين حالت شكرگزارى كار مشكلى است امّا خوب حالى است. اولاً كه ما بايد اين را توجّه داشته باشيم ـ مخصوصا ما طلبهها ـ اينكه هرچه از طرف حق بيايد به غير لطف چيزى نيست و الّا اگر اين عقيده نباشد منجر مىشود به اينكه اصلاً خدا قبول ندارد. عوام مردم معلوم است خدا را حكيم مىدانند. چنانچه شما طلبهها درك كردهايد كه خدا حكيم است. خدا را قادر مىدانند. قدرت براى همه چيز و الّا اگر خداى عاجر باشد اين برمىگردد به امكان. اگر خداى غيرحكيم باشد اين برمىگردد به اينكه محتاج است، محتاج به حكمت است. همه مردم خدا را علاوه بر قدرت، عالم مىدانند، عالم به حالش، عالم به ماسوى اللّه. خوب وقتى كه حكيم باشد، وقتى قادر باشد، وقتى عالم باشد چهارمى اين است كه همه پروردگار عالم را «رحيم» مىدانند. از خود ما خدا به ما ارحم الراحمين است. از خود ما پروردگار عالم به ما علمش بيشتر است، قدرتش بيشتر است، حكمتش بيشتر است، رحمش بيشتر است. خوب اينها چيزهاى ضرورى هستند. خوب وقتى چنين باشد نه فقط نعمتها لطف است، نقمتها و مصيبتها هم بايد لطف باشد. البته اسمش را هم مىگذارند «لطف خفى» اگر يك مصيبتى براى ما جلو آمد روى اين مصيبت بايد حساب كنيم. خدا عليم است يا نه؟ عالم به حال من، بله خدا قدير است يا نه؟ بله «قدرت مطلقه». خدا جواد و رحيم و رحمان است يا نه؟ بله، رحمش از خود من براى من بيشتر است. خوب وقتى چنين باشد پس اينكه جلو آمده است لطف است و الّا اگر اينكه جلو آمده است لطف نباشد يا بايد خدا حكيم نباشد چيز غيرلطف به من داده باشد يا بايد عالم به حالم نباشد چيز بىخودى جلو آمده باشد. يا بايد قدير نباشد و قدرت نداشته باشد اين مصيبت برايم جلو آمده است. يا بايد رحيم نباشد كه اسمش را شما فضلا مىگذاريد «دليل لمّى» «از علت پى به معلول بردن» ما از علت پى به معلول مىبريم هرچه در اين عالم است لطف است. بعضى از آن لطف جلى است. مثل اينكه يك كسى را عالم متّقى مىكند، به يك كسى مال حلال مىدهد و بالاخره يك كسى را آنچه مىخواهد به او مىدهد كه اسمش را مىگذارد «لطف جلّى» يعنى لطفى كه همه مىدانند. امّا به يك كسى مصيبت مىدهد. اين آدم متّقى و شايسته و صالحى است امّا يك مصيبت بزرگ برايش جلو مىآيد. اين برحسب ظاهر مصيبت است همه مردم تأسف مىخورند. همه مردم گريه مىكنند. خودش گريه مىكند. واقعا ناراحت است اين مصيبت جلو آمده است. حالا سؤال اين است: اين مصيبت كه جلو آمده چه كسى داده؟ خدا. آيا اين خدا حكيم است يا نه؟ بله. آيا اين خدا قدير است يا نه؟ (قدرت داشت اين مصيبت را رفع كند يا نه؟) قدير است. عالم است يا نه؟ (عالم به كليات، عالم به جزئيات، عالم به حال من؟) بله. رحيم است يا نه؟ بله. وقتى چنين باشد پس اين مصيبت نيست اين لطف است. البته اسمش را مىگذاريم «لطف خفى» و الا اگر مصيبت باشد يا بايد خدا رحيم نباشد ـ العياذباللّه ـ و اين قساوت را كرده باشد. يا بايد قدير نباشد عاجز باشد و اين مصيبت آمده باشد. يا بايد عادل نباشد اين مصيبت آمده باشد. يا بايد حكيم نباشد و حالا علاوه بر فلسفه اثبات مىكنيم واجب الوجود يعنى چه، قرآن مىفرمايد خدا حكيم است ـ تكرار هم مىكند ـ خدا قدير است، خدا رحيم است. خدا عليم است. شايد اين تكرارهاى قرآن هم براى رسوخ است. رسوخ اين عقيده. وقتى اين عقيده در دل رسوخ پيدا كرد شما نمىتوانيد بجز لطف چيزى پيدا بكنيد. اين همان جملهاى است كه وقتى خبر مرگ مصطفى را به امام(ره) دادند حضرت امام فرمودند إنا للّه و انا اليه راجعون مرگ مصطفى يكى از الطاف خفيه خداست. خوب جدا هم مصطفى مرد و هفتهاش شروع نشد. آن هيجان در قم و از قم به ايران باعث شد انقلاب پيروز شود. حالا اين شايد نظر حضرت امام(ره) نبود، لطف خفىّ خدا اين بود كه من عرض مىكنم. علماى قم يك جملهاى درباره مرحوم آميرزا جوادآقا نقل مىكنند. كه حضرت امام(ره) هم اين جمله را براى من نقل كردند. آميرزا جوادآقا ملكى كه كتابهاى خوبى هم نوشتهاند (از جمله مراقبات، الصلاة) ايشان يكى از علماى اخلاق در حوزه علميه قم در زمان مؤسس حوزه علميه مرحوم حاج شيخ بوده است و مرحوم حاج شيخ ايشان را به زور در قم نگه داشتند و الحمدللّه مثل خود وجود مرحوم حاج شيخ كه خيلى بركت داشت وجود ايشان هم خيلى بركت داشته است.
مىگويند ايشان در اعياد فقط در عيد غدير در منزل مىنشستند، براى خاطر ولايت و علاوه بر خواص، عوام هم مريد ايشان بودند و جمعيت زيادى منزل ايشان مىآمدند. ايشان يك پسر داشتند و تعريف اين پسر را مىكردند. هم از نظر صورت، هم از نظر سيرت و علاوه بر زيبايى ظاهر و زيبايى باطن، اين پسر عصاى كار مرحوم آميرزا جوادآقا هم بوده است. مىگويند روز عيد نشسته بودند. مردم مىآمدند در منزل ايشان و مىرفتند و با چاى پذيرايى مىشدند اين پسر براى خاطر اينكه خدمتى به ولايت كرده باشد رفت سر حوض، استكانهايى كه استفاده شده را بشويد و اميرالمؤمنين بگويد اين روز عيد خدمت كرد. اين پسر نشسته در حوض (آن وقتها بعضى شما شايد يادتان باشد لولهكشى نبوده در قم وضع خيلى بد بود. حوضها خيلى گود بود و آب به اين زودى نمىآمد لذا آب مىرود پايين. اينها پله درست مىكردند پله اوّل و دوّم تا يك مقدار آب گنديده داشته باشند براى شستشو. آب اين حوض پايين رفته و رفته بود در پاشوره، اين پاشوره ليز بود، استكان و نعلبكى كه مىشسته پايش ليز خورده و سرش خورده به سنگ، افتاده در آب و خفه شده است. اينها كه چاى مىريختند ديدند بچّه دير كرد آمدند ديدند بچّه روى آب افتاده، زنها دادشان بالا رفت. مرحوم آميرزا جوادآقا ديدند سر و صدا و شلوغى پيدا شده، آمدند بيرون، ديدند بچّه روى آب افتاده، فرمودند عيد مردم را عزا نكنيد، داد نزنيد، برويد در اتاقها. گفتند بچّه را از آب بيرون بياورند و در اتاقى بگذارند و با كمال طمأنينه آمدند در مجلس نشستند. يك كسى از علما پرسيد آقا چه خبر است؟ (اينجا مرادم هست:) مرحوم آميرزا جوادآقا گفته بودند كه خدا «عيدى» به ما داده، زنها متوجه نيستند!!
خيلى جرأت مىخواهد كسى بگويد مرحوم آميرزا جوادآقا همين طورى گفته و دروغ گفته! اگر بخواهيم بگوئيم راست است چگونه بايد درستش كرد؟ از همين باب. كه آقا اين شكور در بعضىها رسوخ كرده، اين الست عبدا شكورا معنايش اين است رسوخ كرده در دلش خدا عالم است. ما مىدانيم او يافته است. رسوخ كرده در دلش خدا قادر است. ما مىدانيم او يافته است. رسوخ كرده در دلش كه خدا رحيم است، خدا جواد است. ما مىدانيم او يافته است. وقتى مىيابد لذا مرگ بچّهاش را عيدى مىداند در روز هجدهم ذىالحجه يعنى روز عيد غديرخم و نظيرش خيلى زياد است و در جبهه جنگ ما هم همين طور بود. گرچه معمولاً آنها احساساتى بود يافتنى نبود. امّا احساسات دينى وقتى گل كرد در ميان مادرها، در ميان پدرها اينگونه موارد زياد ديده شد. بله ما تشكّر مىكنيم از آنها، آنها نگذاشتند كه الآن صدام بر اصفهان حكومت كند امّا شكرش را اقلاً بايد بجا آوريم. الحمدللّه رب العالمين صدام الان اينجا حكومت نمىكند خوب اينكه گفت شش روزه ايران را مىگيرم كه بازى نبود راستى اينطور تصميم داشت. خوب الحمدللّه الآن هر درد بىدرمانى داريم صدام اقلاً اينجا نيست. خوب شكر اين را بايد بجا آوريم. آنها روى احساسات، جوانش را مىداد مىخنديد جوانش را مىداد الحمدللّه رب العالمين مىگفت. تشكر مىكنيم از آن احساسات دينى كه چه كارها كرد. امّا ما بايد برسيم به مقام خانوادههاى شهدا ولى نه احساساتى. بلكه يافتنى، نه دانستنى بلكه يافتنى و ما بايد كار كنيم آقايان، نمىشود همين طورى انسان به جايى برسد. نمىشود. احساساتى هم براى ما طلبهها كم است. خوب است خيلى خوب است. گفتم اينقدر خوب است كه الآن اين خانوادههاى شهدا وارث اين انقلابند و اين خانوادههاى شهدا به همه ما حق دارند. به همه، به آن كسانى كه در ادارهها سر پست نشستهاند و بعضى آنها كارهاى زشت را مىكنند، براى ما طلبهها كه تأسفش را مىخوريم به همه ما حق دارند. براى اينكه اگر آنها نبودند، آن احساسات دينى نبود الآن صدام اينجا حكومت مىكرد. ولى علاوه بر اين نعمتى كه هست و شكرش را بايد بكنيم اين را بايد بدانيم كه واقعا مىشود آدم به جايى برسد كه بگويد مرگ بچّهام ـ با وجودى كه اين شهيد زن و سه تا بچّه دارد ـ الحمدللّه رب العالمين در راه اسلام بود.
ولى در مورد ما طلبهها بايد يافتنى باشد. البته كار مىخواهد. آن احساسات بايد علمى شود. بايد رسوخى شود. از اين عموم مردم معمولاً احساسات است البته علم است امّا نه علم رسوخى. بايد علم رسوخى شود. يعنى در عقل ما جا بگيرد اينكه خدا حكيم است خدا عليم است خدا رئوف است خدا جواد است رسوخ پيدا كند در عقل ما كه بشود علم رسوخى و هيچ چيز نتواند اين علم را از بين ببرد. اين احتياج به كارهاى ما طلبهها، احتياج به استدلال، احتياج به فلسفه، احتياج به الهام دارد. ولى براى ما طلبهها اين كم است. بايد رسوخ بكند در دل.
يك طلبه از خواص است اين غير از عموم مردم است و وقتى غيرعموم مردم شد هزاران چيز از اين مىخواهند كه يكى از آنها را از عموم مردم نمىخواهند. يك روايت صحيح السند ظاهر الدلالهاى داريم در كافى شريف، كه مرحوم كلينى روايت را از امام صادق سلاماللّهعليه نقل مىكنند مىفرمايند كه در زمان بنىاسرائيل يك پيامبرى از پيامبرهاى بنىاسرائيل وارد شهرى شد. قبل از آنكه وارد شهر شود ديد يك عابد زاهد عالمى زير آوار رفته، آن پيغمبر اين فرد را مىشناخت. شايد هم مىخواست خانه همين فرد برود و چند روز هم هست كه مرده و مردم متوجه نشدهاند و مورچهها سر اين فرد را خوردهاند. خيلى متأثر شد. يك عالم، يك زاهد، يك پيرمرد چرا اينطورى بايد بميرد؟ بعد آمد داخل شهر ديد ظالم شهر مرده است. حاكم شهر مرده است. يك تشييع جنازه عالى و بالاخره با تجليل او را دفن كردند. اين تعجب بيشتر شد. لذا رابطه را وصل كرد: خدا چرا اينطور شد؟ آن اولى و اين دوّمى؟ خوب مىدانم ـ (به طور اجمال مىدانست گرچه او به طور رسوخى مىدانست، به طور لمّ از علت پى به معلول، مىفهمم. امّا تفصيلش چيست؟) خطاب شد كه چند روز قبل اين عالم مراجعه كرد به اين حاكم ظالم و نبايد اين كار را مىكرد. نبايد توهين به علم شده باشد. علم خيلى محترم است و اين مراجعه كرد براى يك حاجتى، آن فرد ظالم، احترام به علم نمود و آن حاجت را برآورده ساخت.
خدا حكيم است، حكمتش به ما از ما بالاتر؛ اينها هم كه مىگويم غلط است. اينها به مقام شامخ الهى كه نمىخورد ولى چه بكنيم غير از اين. همان روايت امام صادق سلاماللّهعليه است كه مىفرمود كلّما مَن يّستموه بأوْهامِكم فهو مردودٌ اليكم مخروبٌ لكم. خوب هرچه درباره خدا بگوئيد مردود است. بعد مىگويد ببين مورچه خيال مىكند دو تا شاخ دارد خيال مىكند خدا هم دو تا شاخ دارد. ديگر ما براى خدا اين طور هستيم و اينكه مىگوئيم خدا حكيمتر از من به من است و... لضيق هنا است.
ولى خدا حكيمتر از من به من است. خدا قديرتر از من به من است. خدا عالمتر از من به من است. خدا رحيمتر از من به من است. خوب وقتى چنين باشد اين فرد عالم چرا؟ (مثل همان فرد پيغمبر) آن جاهل و ظالم چرا؟ ولى مىدانيم هر دو از الطاف خفيه خداست. وقتى براى ما واضح شود مىبينيم چه لطف عالى است. لذا پيش اهل دل الطاف خفيّه بالاتر از الطاف جليه است. خيلى بالاتر است. سازندگىاش هم بيشتر است.
لذا مرادم اين است كه حساب خواص غير از حساب عموم مردم است ممكن است يكبار مراجعه به ظالم، باعث اين مصيبت بزرگ شود، برود زير آوار و سرش را هم مورچهها بخورند هفتاد گناه از بازارىها آمرزيده مىشود در روز قيامت قبل از آنكه يك گناه از من و شما آمرزيده شود. حساب سخت است و مقام هم خيلى بالاست. مقام اولياست. مقام اوصياست. مقام انبياست. مقام پيش آنها، مقام خيلى بالاست. ولى اگر هم العياذباللّه پرت شد ديگر خطاب مىشود به اينكه: فمثله كمثل الكلب إن تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث (الاعراف ـ آيه 176) حساب خواص غير از حساب عموم مردم است. خلاصه عرض اينكه: فضلا، عزيزان ما بايد اينهايى را كه به زبان مىگوئيم برايمان رسوخى شود. نه رسوخ در عقلمان بلكه رسوخ در دلمان. ما بايد عبد شكور باشيم. ما بيايد واقعا الطاف خفيه خدا را هضم بكنيم. كه پروردگار عالم الطاف خفيه دارد و اين الطاف خفيه بالاتر از الطاف جليه است و اين قدر از خدا گله نكنيم كه اين كار پيش اهل دل كفر است.
البته حالا در ميان شما اينكه مىخواهم بگويم انشاءاللّه زياد است امّا مثل من، عموم مردم دل هر كسى را بشكافند راضى از خدا نيست. خدا رحمت كند مرحوم اسلامى را ـ من اينجا بچّه طلبه بودم ـ ايشان اينجا ممبر مىرفتند و خيلى خدمت به اصفهان كرد. اين مدارس غيرانتفاعى را در آن زمان به توسط آقاى فيروزيان ـ كه ايشان هم خيلى خدمت به اصفهان كرد ـ راه انداختند. مرادم اينجاست اين آقاى اسلامى اينجا ممبر مىرفتند و يك منبرهاى خيلى خوب و شيرينى هم داشتند. يك جمله من از ايشان يادم هست مىگفت اگر راستى خدا را ما بيابيم، مىگوييم الحمدللّه رب العالمين. امّا گاهى با يك لحنى مىگوييم «الحمدللّه!!» يعنى خدايا حيف كه به تو دسترسى ندارم وگرنه پاره پارهات مىكردم به قول آقاى اسلامى با لحنى «الحمدللّه» مىگويد كه همين معناى اخير را مىدهد.
بعضى اوقات شما كه نه ولى بعضىها با يك الحمدللّه گفتن به اندازهاى نيش دارد براى خدا، به اندازهاى زخم دارد براى خدا، كه اگر خدا ما را جهنم ببرد و دائما ما را در آنجا نگه دارد، جا دارد و از اين نيشها ما داريم. بدون رودربايستى من دارم شما داريد او دارد ديگرى دارد كجا مقام تسليم و رضا پيدا مىشود؟ چه كسى؟!! مگر مىشود به اين زودىها مقام تسليم و رضا بوجود آيد؟ وقتى مقام تسليم و رضانشد ديگر خواهناخواه گله مىشود. وقتى گله شد پيش اهل دل نيش است براى خدا و نيش است براى خدا مسلما كيفرش خيلى بالاست ولى خدا ارحم الراحمين است به قول باباطاهر ـ خدا رحمتش كند ـ كه مىگويد:
الهى به حق هشت و چهارت
اگر گويد شتر ديدى نديدى
امّا واقع امر اين است وقتى موشكافى كنيم به جاهاى باريك باريكى مىرسيم. اگر درباره اين مقام شكر مقدارى صحبت كنيم، جا دارد. إنشاءاللّه هفته آينده هم مقدارى درباره «ألست عبدا شكورا» كه مرتبه پنجم از خلوص است صحبت مىكنيم.