موضوع درس: اخلاق
شماره درس: 16
تاريخ درس: ۱۳۷۵/۴/۶
متن درس:
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسّر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما درباره مراتب خلوص بود. از نظر داعى بر داعى. آنكه محرك ماست براى درس خواندن ما، براى عبادات ما، يكى دنيا بود يكى آخرت، براى رفتن بهشت يا نرفتن جهنم. و مهمتر از اين سه تا، داعى استحياء بود يعنى رسيدن به مقام شهود و پنجم كه هفته گذشته دربارهاش صحبت كردم رسيدن به مقام شكر بود و همينطور كه عرض كردم رسيدم به اين منزل كار مشكلى است. كه انسان برسد به جايى كه از نظر دل، تسليم باشد هم در تكوين، هم در تشريع و همه مصائب را از الطاف خفيه خدا و همه نعمتهاى ظاهرى را از الطاف جليهخدا بداند. رسيدن به اين مقام مشكل است امّا از يك طرف هم ما از قرآن استفاده مىكنيم كه پروردگار عالم اين حالت و منزلت را از همه مىخواهد.
فلا و ربّك لا يومنون حتى يُحكّموك فيها شجر بينهم ثم لا يجدوا فى أنفسهم حرجا ممّا قضيت و يسّلموا تسليما (النساء ـ آيه 65) به خدا مسلمان نيست آن كسى كه درمرافعاتش كه به تو مراجعه مىكند وقتى حكمى مىشود بايد برسد به آنجا كه هيچ نگرانى از نظر دل نداشته باشد «لايجدوا فى أنفسهم حرجا ممّا قضيت» بعد دوباره تكرار مىكند «و يسلّمون تسليما» يعنى انسان وقتى ايمان واقعى دارد كه آنچه از طرف حق بيايد «لا يجدوا فى أنفسهم حرجا ممّا اوتوا» و اين خيلى مقام مشكلى است كه انسان برايش نعمت و نقمت مثل هم باشد. بگويد نعمت از طرف حق است و نقمت هم از طرف حق است و چون از طرف حق است، لطف جلىّ است، لطف خفى است، بنابراين من تسليم در مقابل پروردگار عالم هستم. مقام خوبى است ولى رسيدن به اين مقام كار مشكلى است. ولى «فلا و ربّك» با اين قسم و دو تأكيد، هم لا دلالت بر تأكيد دارد هم قسم دلالت بر تاكيد دارد و اينكه مىخواهيم اينگونه چيزى را از بنده مان، كه اگر اينطور نباشد اصلاً مسلمان واقعى نيست. بعد هم «ويسلّمو تسليما» تاكيد آخر بر مىگردد به اينكه تقريبا پنج شش تاكيد شده به اينكه مسلمان نيست، آن كسى كه در مقابل مقدّرات الهى تسليم نباشد، شكرگزار نباشد. رسيدن به آن مقام مشكل، از آنطرف خواستن خدا هم با تاكيد.
و بالاخره اين مقام يعنى مقام شكر، مقام تسليم و رضا، يك مقامى است كه اگر انسان پيدا بكند ديگر آسوده و راحت است. ديگر غم و غصه و دلهره و اضطراب خاطرى نيست، دنيايش راحت است و از آن طرف هم بالاترين ثواب را دارد. براى اينكه اين مراتب خلوص، آن مرتبه آخرش «محبّت» است كه عشق به خداست و بعد در رابطه آن صحبت مىكنيم و آن مرتبه هفتم آنجا كه هيچ داعى نباشد كه ظاهرا آن براى ما ميسور نيست.
و بعد از محبت به خدا، بعد از عشق به خدا، از نظر قرآن و روايات اين مقام تسليم و رضا است و امّا پيدا شدنش كار مشكلى است. ممكن است انسان با زبان بگويد، ممكن است انسان به مراتب ضعيفش برسد، امّا برسد به مرحلهاى كه روى آن حساب شود، راستى از نظر دل برايش فرقى نكند نعمت يا نقمت. بلكه «البلاء للولا ثم الاولى فالأولى». مىگويند نقمت بهتر از نعمت الله از نظر خودسازى پيش بعضى از اولياء الله. و سازندگى نقمت و مصيبت خيلى بيشتر از سازندگى نعمت و الطاف جليه خداست. ولى على كل حال يك كسى برسد به جايى كه برايش مصيبت و نعمت مثل هم باشد يعنى بتواند شعر بابا طاهر در موردش صدق كند:
يكى درد و يكى درمان پسندد
يكى وصل و يكى هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
حالا اين شاعر به اين مقام رسيده يا نه؟ نمىدانم فقط اين اندازه مىدانم كه رسيدن به اين مقام مشكل است. امّا اين آيهاى كه خواندم مىگويد اين را مىخواهيم.
براى اهل علم معلوم است بيشتر مىخواهد. فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا ممّا قضيت و يسلّموا تسليما مىگويد اين مرتبه را مىخواهيم. مىگويد مومن واقعى آن است كه در مقابل حق تسليم و رضا داشته باشد. و من يرغب عن ملة ابراهيم «إلّا من سَفِهَ نفسه و لقد اصطفينه فى الدنيا و انّه فى الاخرة لمن الصلحين (البقره ـ آيه 130) چرا؟ اذ قال له ربّه أسلم قال أسلمت لرب العالمين (البقره ـ آيه 131)
اولش با طنطراق زيادى مىگويد سفيه است آنكه سنّت حضرت ابراهيم را نداشته باشد. و من يرغب عن ملة ابراهيم «إلا من سفه نفسه» سفيه است كسى كه اعراض از آن روش كند. حضرت ابراهيم دنيا و آخرتش خيلى بالا بود. حالا براى چه؟ براى اينكه: اذقال له ربّه اَسلم قال اسلمت لرب العالمين.
اذقال قال تكوينى است. يعنى از نظر تكوين و حالت رسيده بوده به جايى كه مقام تسليم پيدا شده بود. كه بر او گفتند (همانطور كه از قرآن فهميده مىشود) زن و بچّهات را در آن بيابان بى آب و علف بگذار و برگردد. انّى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع (ابراهيم ـ آيه 37) رفت گذاشت گفت خدايا چون تو مىخواهى، چون براى نماز توست، چون براى خانه توست، چون براى شروع توست، براى دين است من اينكار را مىكنم. بعد هم بالاخره به آنجا رسيد كه به پسرش گفت:
قال يبنى إنّى أرى فى المنام أنّى اذبحك فانظر ماذاترى قال يأبت افعل ما نؤمر ستجدنى إن شاء الله من الصبرين (الصافات ـ آيه 102)
اين خودش آن پسرش، اينها هم تكوينى است و تشريعى نيست. يعنى برسد به آنجا كه چون و چرا در دل نداشته باشد نه در زبان، حالا در زبان كه خيلى از ماها چون و چرا نداريم. از نظر دل چون و چرا نباشد. توجيهگرى نباشد.
چرا پسرم را سر ببرم؟ حضرت اسماعيل بگويد براى چى؟ ممكن است اين تخيل باشد. اينها ديگر نيست. يأبت افعل ما تؤمر ستجدنى إن شاء الله من الصبرين. از يك طرف مىفرمايد اگر به مقام تسليم و رضا نرسيده باشى سفيه هستى. از يك طرف رسيدن به اين مقام را خود قرآن مىگويد كار مشكلى است. براى اينكه قرآن مىفرمايد و إذا ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فأتّمهن (البقره ـ 124) آن وقت به او گفتند انى جاعلك للناس اماما. (البقره ـ آيه 124) خوب اين مقام تسليم و رضا است كه او را به امامت رساند. معلوم مىشود كه خيلى مشكل است. پيمودن راه خيلى مشكل است. امّا درجه و مقام هم خيلى بالاست. انى جاعلك للناس اماما. اين از يك طرف، از طرف ديگر هم اين مشكل را جدّى مىخواهند. از يك طرف مىگويد «فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم» (النساء ـ آيه 65) وقتى كه گفت ديگر «ثم لا يجدوا فى أنفسهم حرجا مما قضيت و يسلّموا تسليما» (انساء ـ آيه 65) از يك طرف مىفرمايد «و من يرغب عن ملة ابراهيم إلّا من سَفِهَ نفسه» (البقره ـ آيه 130) يعنى حتما مىخواهيم از طرف ديگر هم مىفهماند رسيدن به اين مقام مشكل است. از مقام شهود هم مشكلتر است. مخصوصا از ما طلبهها مىخواهند. يك اختلافى در ميان بزرگان هست كه اوامر و نواهى تابع مصالح و مفاسد نفس الامرى است.
اين مسلّم است در شيعه ولى اشعرى مى گويد نه، و شيعه مىگويد اصلاً اگر كسى چنين نگويد اسلامش اشكال دارد. ولى در ميان شيعه اين اختلاف هست. كه اين مصلحت و مفسده در مأمورٌ به است يا در نفس امر؟ مشهور در ميان اهل اصول اين است كه مصالح و مفاسد در مامورٌ به؛ يعنى اگر مىگويد نماز بخوان آن نماز مصلحت دارد. اگر مىگويد نماز شب بخوان، نماز شب خواندن مصلحت غير تامه غير ملزمه دارد. اگر مىگويد غيبت نكن، غيبت مفسده تامه ملزمه دارد. اين مشهور است. امّا بعضى مثل مرحوم آيتالله العظمى آقاى كمپانى و من جمله استاد بزرگوار ما حضرت امام (ره) اينها مىگويند نه، مصلحت و مفسده در نفس امر ؛ و لازم نيست در مامورٌ به باشد. مىخواهد در مامورٌ به باشد يا نباشد. مىخواهد من بفهمم يا نفهمم. مصلحت و مفسده در نفس خود امر. براى اينكه امر مولى و پذيرفتن من، تسليم در مقابل امر مولى، تسليم در مقابل نهى مولى اين مصلحت است كه انسان را مىرساند به مام تسليم و رضا. و اگر اين حرف را بپذيريد بر مىگردد به اينكه اصلاً همه او امر و نواهى آمده است براى اينكه ما مقام تسليم و رضا پيدا كنيم. ولوا اينكه در مامورٌ به هم مصلحت باشد، تابع است، تبعى است. ولو در منهىٌ عنه مفسده باشد آن هم تبعى است. آنكه اصل است اين است كه من تسليم در مقابل امر و گفته مولا باشم اين اهميت دارد. كه اسم اين را مىگذارند «تسليم تشريعى». اين تعبّد در مقابل مولى. يعنى هر چه او مىگويد بدون چون و چرا قبول كردن. اصلاً تعبّديات به آن مىگويند زيرا از اين باب است. مىگويند نماز تعبّدى است. يعنى ما بايد بپذيريم ولو اينكه ندانيم چرا نماز صبح دو ركعت است و حمد و سورهاش را بايد بلند خواند. خوب نمىشود كسى بفهمد چرا حمد و سوره نماز ظهر و عصر بايد آهسته خواند و حمد و سوره نماز مغرب و عشاء را بايد بلند خواند؟ نماز مغرب چرا سه ركعت؟ خوب بود پنج ركعت باشد! نماز ظهر چرا چهار ركعت؟ خوب اينها يك چيزهايى است كه نمىفهميم مىگويند تعبّدى است. اهل دل مىگويند اينهاست كه انسان را به مقام تسليم مىرساند. اگر آدم بفهمد چرا، خيلى انسان را به استكمال و مقام بالا نمىرساند. وقتى نداند چرا؟ تعبّدى باشد لذا تعبّديات بهتر از عقليات انسان را سير مىدهد. چون كه در مقابل مولى تسليم است صد درصد. كه هفته گذشته مىگفتم از نظر عقل و دل اگر باور كند خدا حكيم است، باور كند خدا عالم است، قدير است، جواد است، رحيم است... وقتى باور كرد معنا ندارد مقام تسليم براى او پيدا نشود. ديگر معلوم است مصيبت باشد همين است، نعمت باشد باز هم همين است. براى اينكه خداى حكيم عالم قدير است كه از خود من به من مهربانتر، اين را براى من جلو آورده است.
آن باور كم كم انسان را به آنجا مىرساند كه تعبديات براى او بهتر از توصليات و تعبّديات براى او بهتر از عقليات است. آدم بفهمد مولى چه مىگويد و آن كار را انجام دهد يك حرفى، امّا نفهمد مولى چه مىگويد و آن كار را بكند اين خيلى بهتر است. يعنى رساندن به مقام تسليم، رسيدن به مقام تسليم اينجا خيلى مهم است. كه بگويد در آتش بيفت بگويد چشم. من نمىدانم اين روايت درست است يا نه امّا از نظر سير و سلوكى همين گونه است كه حضرت ذكريا فرار كرد، دشمن تعقيب كرد، از درخت پناه خواست، رفت داخل درخت، آنوقت ارّه دو سر را آوردند دو نيمش كنند و اين كفارهاش هم بوده است! كفاره اينكه به درخت پناه برد. همان وقت كه اره دو سر را گذاشتند ببرند به او گفته شد چرا نگفتى خدا، گفتى درخت؟ به حضرت يوسف«ع» گفتند چرا گفتى: اذكرنى عند ربك حالا كه اين را گفتى فلبث فى السجن بضع سنين حالايى كه گفتى اذكرنى عند ربك بايد هشت سال در زندان باشى. و هشت سال كيفر. اين را قرآن مىگويد. ولى آن روايت را سير و سلوكىها نقل مىكنند. نمىدانم صحيح السند هست يا نه. وقتى ارّه دو سر را گذاشتند به ذكريا گفتند اين كفاره گناهت است.
البته گناهى كه به او بخورد، گناه كه نبود، براى اينكه ساحت مقدس حضرت زكريا اقتضا نمىكرد بگويد درخت مرا بگير. بايد مىگفت خدا مرا بگير. خوب بالاخره مرادم اينست كه در آن روايت مىگويد كه حضرت جبرئيل به او گفت اگر آهى بكشى ديگر از درجه نبوت هم ساقط مىشوى!! اين معنايش چيست؟ چگونه مىشود؟ واقعا اگر آيه قرآن را در نظر بگيريم و اين روايات هم درست باشد مىبينيم راستى اين سير و سلوكها، اين مقام تسليم و رضا بودنها، انسان را به جاهاى بالايى مىرساند. از يك طرف مشكل، از يك طرف مىخواهند جدا هم مىخواهند. هر كه در اين دنيا تقربش بيشتر، جام بلا بيشترش مىدهند. خوب اين جام بلا بيشترش مىدهند براى اين است كه دشمنش هستند؟ نه اينكه دوست و عاشق خداست، خدا هم عاشق اين فرد است. مسلّم اگر اين يك قدم بيايد آن ده قدم مىآيد. اگر اين يك عشق ورزيد آن هزارها عشق مىورزد. و چه مىشود؟ چرا؟ همهاش براى اين است يك بلا در مقابل ده تا درجه، يك تسليم در مقابل يك مصيبت مساوى با پنجاه سال راه را پيمودن. هر كه در اين بزم مقربتر است، البلاء للولا ثم الاولى فالاولى نه اينكه بعضىها تخيل كردهاند معنايش بلا باشد نه اين از الطاف خفيه است. بالاتر از لطف جلّى و واقعا يك نعمت فوق العاده است. و خودش هم درك مىكند از سير و سلوك پيشرفت عالى داشته است. پروردگار عالم خيلى لطف كرده است.
اينها كه من مىگويم و شما مىشنويد، گفتن و شنيدنش آسان است. اصلاً علم اخلاق اينگونه است. گفت و شنود آسان است امّا موقعى كه به آن ظرافتها و لطافتها يعنى به عمل مىرسد، پاى نود و نه درصد لنگ است. رسيدن به مقام شكر رتبه بالايى دارد. انسان خيالش راحت مىشود. ديگر نه غمى دارد نه غصّهاى از لطف خفىّ لذت بيشترى مىبرد. نه دلهرهاى، نه نگرانى از آينده دارد. همانطور كه قرآن مىگويد: الّا إن اولياء الله لاخوف عليهم و لا هم يحزنون (يونس ـ 62) لاخوف عليهم از آينده، و لا هم يحزنون از گذشته، نه غم و غصه دارد از گذشته نه از آينده نگرانى دارد.
خوب اگر كسى به همين مقام شكر (يك درجه قبل از مقام محبّت) برسد ديگر غم و غصه در زندگى او راه ندارد و تخصصا بيرون است. دلهره، اضطراب خاطر و نگرانى در زندگى اين معنا ندارد. خوب اين دنيايش است. در همين دنياى سير و سلكوش هم به جايى مىتواند برسد كه نظير آدم تشنه كه مىيابد تشنگى را، بيابد خدا.
يك نماز بخواند يك معاشقه، نصف نماز معشوق با عشاق حرف مىزند و مىيابد، نصف نماز مىيابد كه خدا دارد با زبان او با او حرف مىزند. (اين حرفهاى من گفتنى است، دانستنى است. هم من و هم شما اينها را مىدانيم. اينها فايده ندارد. اصل يابيدن است) نصف نماز حرف زدن عاشق با معشوق است. يعنى بنده با مولى. يعنى بيابد كه خدا مىشنود، بيابد كه خدا مىبيند، بيابد كه دارد با خدا مكالمه و معاشقه مىكند. اين مقام تسليم و رضا اين حالت را به سير و سلوكىها مىدهد.
مقام تسليم و رضا در آخرت معلوم است كه مقام عنداللهى است. ديگر قطعا بهشت برايش كوچك است. بهشت عدن و بهشت رضوان مسلما براى او كوچك است.
جاى او كجاست؟ «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربّك» نفس مطمئنة چه كسى است؟ كسى كه به مقام تسليم و رضا رسيده باشد. و از «توبه ويقظه» و «تخليه و تحليه» گذشته باشد. از اينكه نماز بخواند براى بهشت و جهنم گذشته باشد، بلكه از مقام «حضور و استحياء» هم گذشته باشد و به اينجا رسيده باشد كه نعمتى بزرگتر از نماز براى او نباشد. رسيدن به اين مقام مشكل است ولى خيلى لذت دارد.
دنيايش اين چنين است. مقام مطمئنه هم كه پيدا كرد در آخرت بايد پيش خدا باشد و بايد هم اين چنين باشد. وقتى اين دنيا عَرَضش تمام شد ديگر باطل مىشود. تمام شدن عرض، رسيدن به حقيقت، مىشود آخرت. باطن همين دنيا مىشود آخرت. اگر اينجا نفس مطمئنه باشد، آنجا پيش خداست. اگر اينجا متقى و مقدس است، آنجا در بهشت است. تا ببينيم اين مراتب را چقدر سير كرده است. از قرآن مىفهميم كه رسيدن به اين مقام شدنى است. قرآن كه اين قصهها را مىگويد مىخواهد از آن يك نتيجه اخلاقى بگيرد. مىخواهد بگويد به مقام تسليم و رضا مىشود رسيد. حالا اگر نتوان به مقام ابراهيمى رسيد آنقدر استعداد نداشته باشيم امّا بالاخره مىشود به مقام تسليم و رضا رسيد. لذا امر مىكنند كه به اين مقام برسيد. و اگر به اين مقام نرسيد سفيه هستيد. براى اينكه استعداد داشتهايد به اين مقام برسيد و چون و چرا جلو آمده و اين چون و چرا يعنى سفاهت.
مطلب ديگرى كه عرض مى كنم و انتظار دارم به آن اهميت بيشترى دهيد اين است كه تعبّد در گفتههاى خدا، پيغمبر و ائمه طاهرين داشته باشيد. يعنى تعبد تشريعى و اين تعبد تشريعى براى ما طلبهها خيلى لازم و واجب است. و به تجربه اثبات شده ـ و براى من هم اثبات شده ـ نود و نه درصد طلبهها يا جوجه فوكولىهايى كه مقدارى در دين كار كردهاند، سرچشمه انحرافشان از همين جاست. يعنى عقلشان يك چيزى مىگويد، مىخواهند براى اين عقلشان يك دليلى پيدا كنند. در قرآن جستجو مىكنندو وقتى چيزى مشابه با آن فكرشان يافتند مىگويند اين دليلش!! يعنى تحميل فكر بر قرآن! تحميل فكر بر روايات اهل بيت! مىخواهند قرآن و روايات با فكرشان بخواند. هر كجا روايات با فكرشان متناسب نبود يا منكر مىشود يا مىروند دنبال توجيه. اينكه مىبينيم كسانى ميگويند روايت بىخود است، اين روايت مخالف با عقل است، اين روايت را كنار بگذار، اين روايات است كه تحجّر مىآورد اين روايات است كه انحراف عوامانه مىآورد و... همه اينها از اينجا سرچشمه گرفته است. كه مىخواهند روايت با عقلشان بخواند، نمىخواهد عقلش بخواند با روايت. به عبارت ديگر تعبّد در مقابل گفته اهل بيت ندارد و مىترسد بگويد امام صادق(ع) بىخود گفت. اولش مىترسد و گرنه آخر كار نه؛ اگر جلو رفت آنوقت مىشود كسروى.
اين كسروى در اوّل يك ممبرى و روضهخوان و واعظ خوبى در تبريز بود و موجه هم بود. ممبرهاى خوبى هم مىرفت. امّا اينطور كه براى ما گفتهاند از همان اوائل طلبگى تعبّد در مقابل گفتههاى اهلبيت(ع) نداشت. يعنى هميشه مىخواست روايات با فكرش بخواند. نمىخواست كه فكرش با روايات بخواند هميشه مىخواست فكرش را بر قرآن تحميل كند، فكرش را بر روايات اهلبيت(ع) تحميل كند، خوب كم كم روضه خوانى را كنار گذاشت. ـ روضهخوانى كه چيز مقدسى است و بالاترين تقدسها براى ما طلبهها همين است كه ما نوكر امام حسين باشيم و من از همه شما تقاضا دارم در حالى كه شاگرد امام زمان هستيد اين رنگ امام حسين را در اعمالتان داشته باشيد ـ روضه خوانى را كنار گذاشت. گفت ممبر خرافت است، اصلا اين عزاها خرافت است. اين اولش بود. (كمكم و پله پله مخصوصا اگر راه باز شود كار به جاى باريك مىرسد. در زمان كسروى راه باز شد. يعنى در زمان پهلوى بود و روحانيت را كنار زدند. كم كم به آنجا رسيد كه پسر رضا شاه، محمدرضا مىخواست از راه فرهنگى روحانيت را كنار بزند، به اين جور افراد راه مىداد) كسروى كم كم كتاب نوشت. اوّل كتاب نوشت عليه صوفيه، خوب بود. كتاب نوشت و آن كتاب را من ديدهام. خدا لعنتش بكند. بسيارى از جاها نه جسارت به شيعه مىكند بلكه بعضى اوقات با اسم جسارت مىكند به امام صادق سلام الله عليه. بعدش هم ادعاى پيامبرى كرد. خدا رحمتش كند آن جوان عزيزى را كه جواب پيامبرىاش را در دادگاه با گلوله داد.
اين قاعده كلى است، شيطان از كم شروع مىكند ولى به كم قانع نيست. نفس اماره ما هم همين طور است از كم شروع مىكند ولى به كم قانع نيست. چه موقع قانع مىشود؟ وقتى كه ادعاى پيامبرى كند. چرا كسروى كسروى شد؟ وقتى مطالعه كنيم در مىيابيم كه چون تعبد در مقابل گفتههاى امام صادق سلامالله عليه نداشت. مرحوم حضرت امام(ره) پانزده سال كه در نجف بودند حتى يك شب زيارتشان ترك نشد ـ چه توفيقهايى ـ و يك وقت خاصى سر ساعت نه ايشان مانند عوام به زيارت مىرفتند. درب حرم را مىبوسيدند. (اينگونه باشيد ببوسيد. اگر يكدفعه خداى نكرده جملهاى از كسى شنيديد يا اگر خلجان ذهنى پيدا شد اوّل كارى كه مىكنيد برويد مقبره علامه مجلسى و ابتدا ضريح را ببوسيد. به قول آقا باقر بهبهانى(ره) كه مىگفتند توسل به اينها يعنى توسل به فقهاء پيدا كنيد.)
حضرت امام درب حرم را مىبوسيدند و وقتى وارد مىشدند چون خلوت هم بود خود را به ضريح مطهر مىچسبانيدند و مىبوسيدند و بعد زيارت جامعه را مىخواندند، اين رسم حضرت امام(ره) بود در پانزده سال.
مرحوم حاج آقا مصطفى (ره) گفته بودند يك شب خيلى طوفانى بود. طوفان مىآمد، شن مىآورد، هوا سرد بود. بيرون رفتن از منزل مشكل بود. ناگهان ما ديديم آقا مهيا شدهاند براى رفتن حرم، من رفتم به آقا گفتم آقا اميرالمؤمنين سلام الله عليه دور و نزديك دارد؟ گفتند نه همه جا محضر اميرالمؤمنين سلام الله عليه است. گفتم خوب اگر دور و نزديك ندارد و همه جا محضر اميرالمؤمنين است شما اين زيارت جامعه را امشب در محضر اميرالمؤمنين در همين اتاق بخوانيد. (در اينجا حاج آقا مصطفى از راه عقلى جلو آمده بودند).
مرحوم حاج آقا مصطفى مىگفتند كه حضرت امام(ره) تبسم كردند گفتند: «مصطفى خواهشم مىكنم ذهن عوامانه ما را از ما نگير.» اين خيلى معنا دارد. اين خيلى حرف است. آن وقت مىشود ملاصدرا. صدرالمتألهين در اوّل اسفار يك جمله شيرينى دارد. مىگويد من مدتها فلسفه مشاء خواندم ديدم تاريك است. مدتها فلسفه اشراق خواندم ديدم غرور است. ضميمه كردم اشراق را با مشاء، ترسيدم. متوسل شدم به قرآن و اهل بيت (ع)، راحت شدم. لذا بعضى اوقات ايشان مىفرمايند: «هذا يحصل لنا عقيب كشف و الخلوات و اقمنا عليه البرهان» معمولا ايشان در اسفار ـ مخصوصا موقعى كه بحث ابتكارى باشد مثل حركت جوهرى ـ رسمشان اين است كه تمسك مىكنند به قرآن و روايات اهل بيت (ع). يك بحث ابتكارى ديگر هم در تجسم عمل دارند كه اسمش را «تناسخ لطيف» گذاشتهاند همانجا به آيات و رواياتى تمسك مىكنند.
حضرت امام (ره) يك مرتبه در درس اخلاقشان ملاصدرا را اينگونه معنى مىكردند كه ملاصدرا همان معادى را قبول دارد كه يك پيرزن قبول دارد. يعنى آقاى طلبه وقتى كه آن معاد پيرزن را قبول داشته باشى آنوقت مىشود به تو ملّا گفت. و امّا اگر چهار تا اصطلاح فسلفه و چهار تا اصطلاح فقهى و چهار تا اصطلاح اصولى برايت غرور بياورد و آن تعبد را از تو بگيرد، اوّل مصيبت است. از اينكه بحث طولانى شد معذرت مىخواهم در اين زمينه باز هم صحبت خواهيم كرد.