موضوع درس: اخلاق
شماره درس: 17
تاريخ درس: ۱۳۷۵/۴/۱۳
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسّر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
رسيدن به مقام تسليم و رضا كار بسيار مشكلى است امّا فضيلتى است بسيار لازم. در باب تسليم و رضا بحث ما به اينجا رسيد كه دو قسم است. يكى راجع به الطاف جليه خدا و ديگرى راجع به الطاف خفيه خدا، كه در مباحث قبلى از قرآن و روايات اهل بيت (ع) فهميديم كه هر چه از طرف حق باشد، لطف است. گاهى لطفى است كه همه مىفهمند پروردگار عالم سلامتى و عقل و اسلام و شيعه گرى به ما داده است. اينها را مىفهميم. اينها از الطاف جليه خداست. امّا گاهى انسان مبتلا به مصيبت مىشود خوب اين هم لطف از طرفحق است. و درك اين لطف براى عموم مردم كار مشكلى است. از نظر عقلى ما طلبهها مشكل نيست كه بدانيم لطف خفى است. گفتم كه با دليل «لّم» خوب مىفهميم كه لطف خفى است. پروردگار عالم حكيم است، قادر است، عالم است، جواد است، پس اينكه براى من جلو آمده است (اين مصيبت) صد در صد در آن حكمت است. خدا عالم به اوست و اگر حكمت نبود، خدا قادر به اوست نمىگذاشت اين مصيبت بيايد. مخصوصا اينكه خدا از من بر من مهربانتر است، نمىگذاشت اين مصيبت بيايد پس اين مصيبت كه آمده معلوم مىشود صد در صد مصحلت من در آن است. مىشود لطف خفى.
دانستن اين امر براى ما طلبهها آسان است. براى يك موحد آسان است امّا باور كردنش كه اين لطف خفى است كارى است بسيار مشكل. كه به او مىگوئيم مقام تسليم و رضا. و مراتبى هم دارد، در آن حديث معراجيه خطاب شد به پيامبر اكرم (ص) يا رسول الله بندههايى هستند كه اگر بداند رضايت من در اين است كه پاره پاره شود يا هفتاد مرتبه با شكنجه كشته شود، اين را بهتر از هر چيزى مىخواهد، بهتر از هر سلامتى، بهتر از هر مالى. ـ اين در روايت نيست ولى يك قدرى بالاتر: بهتر از بهشت و آنچه در بهشت است ـ بهتر از همه اينها رضايت خدا را مىخواهد. حالا اين رضايت خدا ولو به اين باشد: صار عرضا عرضا پاره پاره شود. يا قتل سبعين مرّةً باشدّ القتل هفتاد مرتبه با شكنجه كشته شود، امّا مورد رضايت خدا.
خطاب شد يا رسول اللّه اين براى بنده من محبوبتر است از اينكه مثلا سلامتى داشته باشد، يك عمر اولاد خوب داشته باشد، يك عمر تمكن مالى داشته باشد، يك عمر بلكه يك مقدار بالاتر بهشت داشته باشد «هم فيها خالدون».
خوب اين مقام را پيدا كردن مشكل است. امّا از اين حديث معراجيه مىفهميم مربوط به پيامبران و اوصياء و ابىعبداللّه الحسين و حضرت زينب(س) نيست. بندههاى خدا هم مىتوانند اين مقام را پيدا كند. اين جمله حضرت زينب «ما رأيت الّا جميلا» از اين روايت فهميده مىشود بندههاى خدا مىتوانند اين حالت را پيدا كنند. و على كل حال اين مقام شكر در الطاف خفيه بدست آوردنش مشكل است. امّا اگر كسى با مبارزه نفس و مجاهده و دعا و راز و نياز با خدا، توسل به مثل حضرت زينب بتواند ولو مرتبه ضعيفش را بدست آورد انصافا مقام بالايى است.
يعنى انسان بتواند اين حالت را پيدا كند كه بگويد خدايا من دو ركعت نماز مىخواهم بخوانم (حالا نافله يا واجب)، ولو اينكه به من دنيا ندهى، ولو اينكه به من بهشت ندهى، ولو اينكه من را جهنم هم ببرى، ولو اينكه به آن مقام حضور را به من ندهى، (از تمام اين منازل بگذرد و) برسد به اينجا كه بگويد خدايا من اين دو ركعت نماز را مىخوانم براى خشنودى تو ولو اينكه مرا جهنم هم ببرى.
خوب اين حالت را پيدا كردن مشكل است امّا انصافا لذت عجيبى دارد. همين دو ركعت نماز اينطورى است كه بهشت را برايش واجب مىكند، مقام عنداللهى به او مىدهند و بالاخره هم دنيا دارد هم آخرت. دنيا و آخرتى كه به قول قرآن «فلاتعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانو يعملون (السجده ـ آيه 17).
مطلبى كه امروز مىخواهم عرض كنم اين است كه:
رسيدن به اين مقام تسليم و رضا مشكل است. يعنى شكر در الطاف خفية خدا امّا اگر ما شكر در الطاف جليه خدا نداشته باشيم خيلى بىوفايى است و اتفاقا شكر در الطاف جليه خدا هم: «و قليل من عبادى الشكور». معمولا انسان بى وفاست. اين جمله قتل الانسان ما اكفره (عبس ـ آيه 17) را فراموش نكنيد. اين آيه ظاهرا منحصر به فرداست كه خدا اين قدر با غضب و تَشَر مىفرمايد مرگ بر اين انسان كه چقدر بى وفاست. يعنى اگر يك مصيبت كوچكى براى ما جلو بيايد تمام نعمتهاى خدا فراموش مىشود. معمولاً همه ـ إنشاءالله شما نه ـ منفىباف هستيم. يعنى از مثباتى كه داريم مغفول عنها هستيم و آنچه كه منفى است و به عقيده ما نعمت است، هميشه «متوجه اليها» است. مثلا يك آدمى كه فقير است اين فقرش هميشه در نظر اوست. مقايسه نمىكند كه فقيرم امّا سلامتى دارم، عقل و شعور دارم. بخاطر نعمت عقل و شعور و سلامتى الحمدلله رب العالمين بگويد و بعدش هم از خدا بخواهد فقرش را برطرف كند. اين كم است «و قليل من عبادى الشكور». يكى از روانشناسان خارجى يك مقايسه شيرينى كرده است: مىگويد تو كه فقيرى، من دو تا چشم تو را مىگيرم و تمام دنيا را به تو مىدهم. قبول مىكنى يا نه؟ مسلم مىگويد نه، تمام دنيا مال تو امّا دو تا دستت را مىگيرم. قبول مىكنى يا نه؟ مسلم مىگويد نه، كرباش همه دنيا مال تو، ديوانه باش همه جهان مال تو، مريض باش همه جهان مال تو، دو تا پا نداشته باش همه جهان مال تو.....
پس معلوم مىشود ما دارايىهاى زيادى داريم. امّا منفىباف هستيم. مىگويند مرحوم مدرس ـ كه در مسجد رحيم خان دفن است ـ خدا رحمتش كند ايشان در همين مدرسه صدر آمدند براى درس گفتن و به شوخى به آقايان طلبهها گفتند شما روزى صد تومان داريد. اينها تعجب كردند روزى صد تومان داريم يعنى چه؟ گفتند يكى از متموّلين محله ما اين حبس البول پيدا كرده و يك دكترى از خارج آوردهاند روزى يك مرتبه بول اين فرد را خارج مىكند و روزى صد تومان از او مىگيرد. خوب شما خودتان روزى چهار پنج مرتبه بول مىكنيد بنابراين روزى پانصد تومان داريد. ولى اين روزى صد تومان كه مرحوم مدرس مىگويند، بالاتر از اين هاست.
به بهلول نسبت مىدهند كه پيش هارون آمد و به هارون گفت اگر تشنه شوى و در جايى باشى كه به تو آب ندهند چقدر حاضرى بدهى يك ليوان آب بخورى؟ گفت نصف دارايى و سلطنت ام را، گفت حالا اگر حبس البول پيدا كردى چكار مىكنى؟ گفت آن نصف ديگر دارايى و سلطنت ام را مىدهم براى اينكه بول كنم. بهلول گفت سلطنتى كه به يك ليوان آب خوردن و يك بول كردن ارزش داشته باشد غرور ندارد. ديگر نبايد من من بكند. حالا ما اين نتيجه اخلاقى را بايد در اينجا بكار بريم. اگر انسان يك روز قوه بلع نداشته باشد نتواند يك ليوان آب بخورد. يا قوه بلع داشت اين آب را خورد ولى حبس البول پيدا كند آيا حاضر نيست همه دنيا را فداى اين قوه بلع يا حبس البول بكند؟ البته كه حاضر است.
آيا هيچ وقت شده بگوئيم الحمدلله قوه بلع داريم؟ يا بگوئيم الحمدلله كه مىتوانيم تطهير كنيم؟ الحمدلله رب العالمين كه چشم و پا و دست داريم؟ همين لقمهاى كه مىگذارند در جلوى ما، به قول سعدى:
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند
تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى
اينها همه لقمه را آماده كردند و لقمه جلوى ما گذاشته شده، تازه اوّل نعمتهاى خداست. اگر لقمه غذا را در دهان بگذاريم و غدد بزاقى ترشح نشوند يا قوه بلع از بين رفته باشد، يا اپيگلوت نباشد كه دهانه ناى را ببندد تا غذا وارد ريهها نشود، يا غذا در معده بماند و وارد اثنىعشر نشود، يا غذا وارد اثنىعشر بشود ولى آن رگها جوهر را نگيرد و مواد غذايى دفع شود، يا كليهها كار نكنند اگر گلبولهاى قرمز (گارد پخش ارزاق) نباشند، اگر گلبولهاى قرمز اكسيژن را به سلولها نرسانند و دى اكسيد كربن را از آن دور نكنند و جهت خروج از بدن به ريهها نرسانند،....
خدا رحمت كند سعدى را چقدر عالى گفته:
هر نفسى فرو مىرود ممد حيات و چون باز گردد مفرّح ذات. پس در هر نفسى دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شكرى واجب.
آيا تا به حال شده كه بگوئيم الحمدلله كه مىتوانم نفس بكشم؟ خدا رحمت كند، درجاتش عالى است خدا متعالى كند، استاد بزرگوار ما آيتالله العظمى بروجردى مىفرمودند كه سعدى اشتباه كرده گفته در هر نفسى دو نعمت موجود است. نه در هر نفسى چهار نعمت موجود است. چون اكسيژن به مغز مىرسد باعث مفرح ذات و ممد حيات مىشود. از نظر طبى مىگويند درست نيست و نمىدانم مراد ايشان چيست؟ از نظر تجربه اينگونه هست. يعنى وقتى انسان يك جايى برود كه آب و هواى خوب و پاكى دارد، مخصوصا اگر نفسهاى عميق بكشد، مغزش حال مىآيد. حالا نمى دانم از نظر طبى چگونه مىشود درستش كرد امّا على اى حال مرحوم بروجردى مىفرمودند در هر نفس چهار نعمت موجود است.
حالا چهار نعمت هم نه، بلكه يك نعمت؛ آيا ما براى اين يك نعمت تاكنون شكر كردهايم؟ اگر گلبولهاى سفيد كار خودشان را انجام ندهند و با ميكروبهايى كه وارد بدن مىشوند (از راه چشم، گوش، دهان و....) مبارزه نكنند ما مىميريم. اگر گلبولهاى سفيد ناتوان بشوند آن تلگراف، آن تبى كه براى ما پيدا مىشود گوشزد مىكند كه من نيرو مىخواهم. آيا تاكنون از اينكه تب كردن ما را از عفونت در بدن باخبر مىكند شكر خدا كردهايم.
آيا تاكنون گفتهايم الحمدلله كه سلامت هستم؟ الحمدلله كه مىتوانم بنشينم، راه بروم؟ الحمدلله چشم، گوش، دست و پا دارم؟ ولى مهمتر از اينها الحمدلله كه عقل دارم؟ خوب اگر حالا يك ديوانه بوديم و مىآمديم در مدرسه صدر و همين علم را هم داشتيم. ـ من هيچ وقت فراموش نمىكنم يكى از شاگردهاى مرحوم حاج شيخ رضوان الله تعالى عليه، ديوانه شده بود و در زمان طلبگى ما در قم اين فرد در مدرسه ما مىآمد و مىرفت، تمام خصوصيات دقى مرحوم حاج شيخ در نظرش بود. لذا ما بارها از او استفاده مىكرديم. حتى آن الفاظ يزدى كه مرحوم حاج شيخ گاهى بكار مىبردند در نظرش بود من يادم هست در باب استصحاب يك مساله از او پرسيدم گفت كه استصحاب در اينجا جارى نيست براى اينكه بيل به كتش خورده است. اين اصطلاح يزدى است و مرحوم حاج شيخ رضواناللهتعالىعليه روى ممبر وقتى مىخواستند بگويند اين معارض دارد. اين معارض، استحصاب را كمرنگ و ناتوان كرده است. مىگفتند بيل به كتش خورده است. و اين ديوانه اينها را يادش مى بود و مىگفت و ما از او استفاده مىكرديم. امّا خوب ديوانه بود. به آن اندازه ديوانه بود كه وقتى نماز نمىخواند و ما به او مىگفتيم نماز بخوان مىگفت: اخذ ما وهب و سقط ما وجب!! خوب مىفهميد ديگر. حالا راستى اگر ما اينطور بوديم. مىآمديم در مدرسه و ظهر نماز هم نمىخوانديم و مىگفتيم اخذ ما وهب و سقط ما وجب. اينها شكر ندارد انصافا جمله رسايى در قرآن هست براى همه مان هم هست. الا شاذا الا نادرا آيه چنين است: «قتل الانسان ما اكفره» (عبس، آيه 17) مرگ بر اين انسان كه چقدر بىوفاست. بىوفايى ما عجيب است. راجع به خدا بى وفا هستيم. راجع به پيامبر(ص) بىوفا هستيم، راجع به ائمه طاهرين (ع) من جمله حضرت ولى عصر (عج) بىوفا هستيم، راجع به مردم بىوفا هستيم. معمولا زن و شوهر راجع به هم بىوفا هستند. يعنى زن از صبح تا ظهر خانه را جارو مىكند. خوب خانهدارى، بچهدارى و شوهردارى سخت است. اين سه كار سه تا آدم حسابى مىخواهد. اين زن كار سه نفر را انجام مىدهد. حالا شما ظهر برويد خانه و ناهار نيم ساعت دير شود، چه غوغايى به پا مىكنيد. اين را مىگويند بى وفايى! يعنى خوبىها فراموش مىشود. در مورد زن هم همين طور است. مىداند كه خرج و مخارج تامين كردن در اين زمان كار مشكلى است. امّا يك چيزى خواسته و شوهرش نپذيرفته است. چه قهر و تلخى!! اگر اين «قتل الانسان مااكفره» را عامش بگيرد همين جورى مىشود ديگر، راستى اين انسان بىوفاست. و اخلاق مىگويد پستترين انسان كسى است كه بى وفا باشد. اين شعر سعدى را فراموش نكنيد. خوب شعرى است:
آنكس كه نمك خورد ونمكدان بشكست
پيش رندان حقيقت، سگ به از اوست
راستى چنين است. يك روايتى داريم نمىدانم چگونه مىتوان درستش كرد. همين جورهاست شايد كشف و شهودى باشد براى او؛ كه براى يك عابدى مرتب روزى مىرسيد. حالا بنا شد امتحان بشود. ـ خدا نكند امتحانى كه نتوانيم در آن موفق شويم برايمان پيش بيايد. مرتب در معرض امتحان هستيم. بايد دعا كنيم اقلاً در اين امتحانها نمره يازده دوازده بدست بياوريم و رفوزه نشويم گر چه معمولا رفوزه هستيم ـ اين فرد عابد بنا شد امتحان بشود پس دو سه روز روزى برايش نيامد. رفت در خانه يك گبرى گدايى كرد و آن گبر دو سه تا نان به اين داد. وقتى كه مىخواست برود سگِ اين گبر به اين فرد حمله كرد و او از ترسش نان اوّل را داد و سگ خورد و همين طور تانان سوّم را هم خورد و باز هم او را دنبال كرد. اين فرد به سگ گفت بى حيا رهايم كن من كه ديگر چيزى ندارم. صاحب خانه سه تا نان به من داد، مىگويد سگ به زبان در آمد ـ حالا نمىدانم كشف بوده يا خودش توجه پيدا كرد، خدا به او الهام كرد ـ گفت بى حيا تويى، يك عمر در خانه خدا بودى، پروردگار عالم به تو روزى مىداد، حالا سه روز يك ابتلا براى تو پيش آمد، يك امتحان براى تو جلو آمد، اينطور كردى. آمدى درب خانه دشمن خدا. و ما نظيرش را زياد داريم. آقايان، زياد، كه دو سه روز يك ابتلا، ناگهان مىرسد به كفر.
پروردگار عالم بايد به ما تسامح كند و براى يك طلبه اين خوب نيست. نبايد وضع به گونهاى باشد كه خدا با ما تسامح كند ـ البته شما ان شاءالله در بهشت از اولياء خدا هستيد. شما ان شاءالله دنبال اميرالمؤمنين (ع) يك انسان كامل هستيد و بهشت مىرويد ـ ولى در مورد ما، خدا رحمت كند باباطاهر را كه مىگويد:
خداوندا به حق هشت و چهارت
اگر گويد شتر ديدى نديدى
اگر اينطور نباشد در اين دنيا ما همه مان لنگ هستيم. و بايد ما طلبهها ولو به صورت ضعيف، به مقام شكر رسيده باشيم. حالا اگر به مقام شكر خفى نرسيده باشد آيا به مقام شكر جلى هم نبايد رسيده باشد؟ يعنى ما طلبهها نبايد به آنجا رسيده باشيم كه اين روايت معراجيه مربوط به ما باشد؟
«يا احمد اگر كسى را هر روز ذره ذره كنند، اگر هفتاد مرتبه كشته شود با شكنجه، و بداند كه مورد رضايت من است، همه چيز را فداى اين فرد مىكنم و او را دوست دارم.» بايد برسيم به اينجا، بايد برسيم به لطف خفى. بايد برسيم به شكر در لطف خفى. حالا نه، به اين نتوانستيم برسيم لااقل به شكر در لطف جلى بايد برسيم. چرا اينطورى هستيم؟ يعنى چرا دو سه روز كه مريض مىشويم ناشكرى بالا مىرود؟ چرا يك گرفتارى كه جلو مىآيد، اگردل ما را بشكافند گرچه به زبان نياوردهايم ولى دل راضى از خدا نيست؟ كم پيدا مىشود دلى كه از خدا راضى باشد. تسليم باشد در مقابل خدا، آن هم شكر در الطاف جليه نه در الطاف خفيه!! آيا مىشود ما از همه چيز بگذريم؟ اگر انصافا شما مريض شديد و مرض سختى گرفتيد مثل سرطان و از آن طرف هم فقر بسيار شديدى داشتيد، از آن طرف زن از آن زنهاى بد، اولاد از آن اولادهاى ناصالح، همه بلاها به شما هجوم آورده و به شما بگويند آقا تمام اين بدها را از تو برطرف مىكنيم و امكانات به حد عالى، زن و اولاد عالى و صالح به تو مىدهيم، سلامتى در حد بالا به تو مىدهيم امّا در مقابلش شيعهگرى را از تو مىگيريم، آيا مىدهيد؟ اينجا ديگر همهمان نمره بيست مىگيريم. الحمدلله اصفهانى و ايرانى نبوغ دارد. نبوغش هم اين است كه آن وقتى كه ولايت زير لايههاى ظلم، زير لجنهاى ظلم بنىاميه و بنىالعباس بود همه وقت، همان اوّل، ايرانى مخصوصا اصفهانى توانست ولايت را پيدا كند.
لذا همهمان كه اينجا نشستهايم، ولايت داريم و حاضر هم نيستيم اين ولايت را با چيزى معاوضه كنيم. حتى من به شما عرض مىكنم (مىدانم نمره بيست مىآورى) به تو مىگويند آقا يا جهنم، يا شيعه گرى، كدام را انتخاب مىكنى؟ حتما حاضريد جهنم برويد امّا شيعهگرى را رها نكنيد. آن جمله در دعاى كميل اميرالمؤمنين(ع) كه مىفرمايد خدايا «صبرت على حرّ نارك و كيف اصبر على فراقك» اين خيلى بالاست و اين براى اميرالمؤمنين نيست. الآن من مىدانم اكثر شماها اينطورى هستيد يعنى اگر به شما بگويند ولايت على(ع) را از شما مىگيريم. ولى تو را جهنم نمىبريم. شما مىگويند نه، حاضرم جهنم بروم امّا تو جهنم يا على يا على بكنم. خوب اين نعمت تا حالا شده هر روز بگويى الحمدلله الذى جعلنى من ولاية اميرالمؤمنين سلاماللهعليه. الحمدلله الذى جعلنى من امّة محمّد(ص) الحمدللّه الذى جعلنى من شيعة اميرالمؤمنين و الائمة المعصومين(ع)؟ اين دعا هم اتفاقا هست. بايد اينها را بگوئيم. و البته نه به زبان، مىخواستم امروز در مراتب شكر يك مقدارى صحبت بكنيم كه مراتب آن زبان و عمل و دل و هويت است ان شاءالله براى بعد از محرم و صفر باشد. امّا اينجا مىخواهم عرض كنم شكر اين نعمتها فقط نبايد به زبان باشد. واقعا ما بايد در مقابل الطاف جليه خدا مثل عقل، بالاتر مثل شيعهگرى بايد اجر اينها را داشته باشيم اينها از الطاف خداست. اگر يك ذره لطف جلى برداشته بشود العياذبالله يك دفعه انسان چشمش را باز مىكند مىبيند شيعه نيست. چكار مىكند؟ چه بسيار من سراغ دارم كه اوّل عمرش مفاتيح زير بغل، در حرم حضرت معصومه(س) مثل باران گريه مىكرد، زيارت دختر موسى بن جعفر(ع) را با حالى مىخواند. امّا پير شد. ناگهان ديگر موسى بن جعفر را قبول نداشت چه برسد به دختر موسى بن جعفر(ع). خدا نكند يك آن لطف خدا و دست عنايت خدا از سر ما برداشته شود. اينها شكر دارد. اين دعايى كه دعاىِ مختص پيامبر اكرم(ص) است را فراموش نكنيد كه عايشه مىگويد امّ سلمه مىگويد، معلوم مىشود اين ذكر پيامبر(ص) در مواقع خاصى و حساسى بوده! «اللهم لاتكلنى الى نفسى طرفة عين فى الدنيا و الاخرة».
تعجب هم نكنيد. يك اهل دلى به من مىگفت: كه در جوانى مبتلا شدم به يك زنى، من بودم و آن زن، از اوّل شب تا صبح، هر چه اين زن كرد كه من گناه كنم، نكردم، زن جوان، من جوان، خلوت، احدى نبود، زير كرسى از اوّل شب تا صبح و صبح با نمره بيست از آن اتاق بيرون آمدم. مىگفت پير شدم. (آن وقت كه اين قضيه را براى من مىگفت پير بود) مىگفت كه چند سال قبل مبتلا شدم به همان زن، در همان اتاق، از اوّل شب تا به صبح خوابم نمىبرد، منتظر بودم آن زن بيايد و بالاخره نيامد و با يك رفوزه گرى صبح از زير كرسى بيرون آمدم. ناگهان انسان به اين وضعيت بد مبتلا مىشود. شكر كنيد. «لئن شكرتم لازيدنّكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد». (ابراهيم، آيه 7) خوب شما آدمهاى متقّى هستيد براى اين تقوى شكر كنيد. الحمدلله متقى هستم، الحمدلله نگاه آلوده ندارم. اينها شكر دارد آقا، الحمدلله نماز اوّل وقت مىخوانم، الحمدلله مواظب زبانم هستم، غيبت نمىكنم، تهمت نمىزنم، شايعه پراكنى نمىكنم. خوب اينها شكر دارد. تا به حال شكر اينها را بجا آوردهايد؟ شكر بجا آوردهايد كه الحمدلله من دهانم كليد دارد، زبانم كليد دارد، چشمم كليد دارد، دلم كليد دارد.
خدا را قسمش مىدهم به افرادى كه راستى شكر گزارند. چه پيامبران، چه اوصياء، چه بندههاى خوب خداكه اين مقام تسليم و رضا، اين مقام شكر را كه بالاترين فضيلت است، به همه ما عنايت كند. ان شاءالله.