پنجشنبه 1 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

موضوع درس: اخلاق

شماره درس: 19

تاريخ درس: ۱۳۷۵/۵/۱۰

متن درس:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسّر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

بحث ما درباره كلمه خلوص، كلمه اخلاص بود اين دو كلمه مقدس كه همه عبادات وابسته به اين دو كلمه است. و عظمت عبادات از نظر مرتبه هم وابسته به اين دو كلمه است. هر چه رنگ خلوص بيشتر به عبادت بخورد، مرتبه و عظمت و تقرب او بيشتر است و به اعتبار داعى اين كلمه را منقسم به هفت قسم كرديم. و شش مرتبه از اين هفت مرتبه را به طور اجمال و فشرده مباحثه كرديم. و آن شش مرتبه عبارت از اين بود كه داعى دنيا باشد (دنياى به معناى عام) نماز اوّل وقت مى‏خواند براى اينكه وجاهت پيدا كند در دنيا، پولپيدا بكند رفع گرفتارى‏هايش بشود. مرتبه دوّم طمع به بهشت، مرتبه سوّم خوف از جهنم بود. كه معلوم است اين هم مراتب دارد. مرتبه چهارم استحياء رسيده به آنجا كه خود را در محضر خدا مى‏بيند و مى‏يابد، لذا حياء مى‏كند گناه بكند، حيا ميكند مخالفت بكند مرتبه پنجم كه داعى شكر بود، به مقام تسليم و رضا رسيده است براى الطاف خفيه خدا، براى الطاف جليه خدا، شكرگزار است. لذا عباداتش بخاطر آن حالتى است كه پيدا كرده است. مرتبه ششم محبت بود كه به قول امام صادق(ع) اين مرتبه مال آزاده‏هاست. آن كسانى كه توانسته‏اند تمام بت‏ها را بواسطه محبت خدا از دل بيرون كنند و بسوزانند و ريشه‏كن كنند.

مرتبه هفتم كه بحث امروز ماست اين است كه داعى خود خدا باشد، يا بگوئيد اصلاً داعى ندارد. همين طور كه عبادت را مى‏آورد براى خدا و مثل عموم مردم مى‏گويد نماز مى‏خوانم قربة الى الله، داعى‏اش هم خود خداست. و در اينجا وحدت داعى و وحدت مدعو مى‏شود. مى‏توان گفت داعى و محرك ندارد يا مى‏توان گفت محرك خود همان مدعو است.

و در اينجا ديگر يك چيز بيشتر در ميان نيست و آن پروردگار عالم است. و آن روايت مشهور كه مسلم شما خوانده‏ايد و براى مردم گفته‏ايد كه اميرالمؤمنين(ع) مى‏فرمايد: «ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك.» شكرا له، نه، حبا له، نه، وجدته اهلا للعبادة. كه اگر بخواهيم بطور دقيق معنا بكنيم معنايش اين است كه اگر پروردگار عالم اصلا به او دنيا ندهد، باز هم عبادتش را مى‏كند. اگر او را بهشت نبرد، اگر او را جهنم ببرد، باز هم عبادتش را مى‏كند. داعى نرفتن جهنم نيست. و بالاخره اگر از الطاف خفيه، بر فرض محال، از الطاف جليه برخوردار نباشد اين باز هم عبادتش را به اندازه قدرتش مى‏كند. و در وقت عبادت، نظر بر لطف خفى، نظر به حب به خدا كه اين‏ها محرك باشند نيست بلكه محرك ـ اگر وجود داشته باشد ـ خود خدااست. «وجدته اهلا للعبادة فعبدته» خيال نمى‏كنم كسى بتواند اين ادعا را بكند به اين معنا كه مى‏داند پروردگار عالم او را جهنم مى‏برد ـ العياذ بالله ـ ولى اين همين طور كه عبادت مى‏كرده، عبادت كند. براى اينكه «وجدته اهلا للعبادة فعبدته». معلوم است اين ادّعا كه واقعيت هم دارد مال اميرالمؤمنين(ع) و امثال ايشان است.

چيزى كه بايد اينجا به آن توجه كنيم اين است كه آيا مى‏توانيم به اين مقام برسيم يا نه؟ بعضى اوقات ما اين حالت را پيدا مى‏كنيم. پس معلوم مى‏شود مى‏توانيم به اينجا برسيم. و محال نيست. مشكل است، در سر حد امتناع است، امّا اين را بايد توجه كنيم كه اگر بخواهيم به اين مقام برسيم مى‏شود. خدايابى و خداجويى در عمق جان همه و همه خوابيده است. به عبارت ديگر به جاى اينكه بگوئيم خدايابى، خدا ديدى در فطرت هر انسانى هست. همه پيامبران هم آمده‏اند براى همين آمده‏اند تا اين فطرت را، آنكه در عمق فطرت انسان است را زنده‏تر بكنند. پرده‏هاى روى آنرا عقب بزنند تا هميشگى شود. قرآن شريف درباره اين خدايابى و خداجويى بارها و بارها تذكر داده است. «فاذا ركبوا فى الفلك دعوا اللّه‏ مخلصين له الدين فلمّا نجّهم الى البر اذا هم يشركون» (العنكبوت، آيه 65).

وقتى انسان دستش از همه چيز كوتاه شد، از همه كس كوتاه شد، همان وقت نظير آدم تشنه كه مى‏يابد تشنگى را، مى‏يابد خدا را، نظير آدم تشنه كه با چشم فطرت، با عمق جان، مى‏بيند تشنگى را، اين مى‏بيند خدا را. لذا در آن وقت خدا خدا گفتنش بلند ميشود. ولو به قول قرآن شريف مشرك است، كافر است امّا آنوقت ديگر پرده‏هاى شرك و كفر و لجاجت و عناد پاره مى‏شود و ديگر به زبان هم مى‏آيد: خدا خدا خدا. و اين خدا خدا خدا كه به زبان مى‏آيد به عبارت ديگر مى‏بيند خدا را، مى‏يابد خدا را نه مى‏داند خدا را. خوب معمولا انسان‏ها مى‏دانند خدا را، كه حتى بعضى بزرگان مدعى هستند ما نداريم كسى را كه نداند خدا را.

آن افراد مشرك هم خدا را مى‏دانند. لذامى گويد اگر بت مى‏پرستند «و ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى» (الزمر، آيه 3) مى‏گويند معلوم نيست اصلا كسى پيدا شود كه منكر خدا بشود و اين خيلى كم است يا نيست. و على كل حال در آن بن بست، انسان مى‏يابد خدا را، مى‏بيند خدا را، در آن وقت كه مى‏يابد خدا را، آن خدا را واجب الوجود هم مى‏داند. يعنى اولاً يكى مى‏داند. لذا تا حال نشده كسى در بن بست‏ها به دو مبدأ متوسل بشود. تا به حال ديده و شنيده نشده است. در آن وقت به قول قرآن ولو مشرك است «فاذا ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجّهم الى البر اذا هم يشركون» (العنكبوت، آيه 65). وقتى كه از آن بن بست نجات پيدا كرد و دو دفعه پرده‏هاى خرافت آمد، مشرك مى‏شود. خوب همان وقت توسل پيدا مى‏كند به ذات واجب الوجود نه مبدا ديگر. لذا هم مى‏يابد خدا را، هم مى‏يابد وحدانيت خدا را.

در آن موقع مى‏يابد قدرت مطلقه حق را، لذا اگر خدا را قادر نداند براى اينكه گره از كارش باز كند، يا خدا را قادر نداند براى اينكه او را نجات بدهد، توسل پيدا نمى‏كند. اينكه مى‏گويد خدا خدا خدا، معنايش اين است كه خدايا قدرت دارى، خدايا مى‏توانى نجاتم بدهى، لذا متوسّل به تو مى‏شوم. در آن موقع مى‏يابد علم خدا را. علم مطلقه حق را لذا مى بيند خدا عالم به حالش است، خدا عالم به مكان و زمان و همه چيزش است لذا مى‏گويد خدا خدا خدا و الا اگر خدا را غايب بداند، اگر خدا را جاهل بداند، ديگرخدا خدا خدا كردن معنا ندارد. مى‏يابد رحمت خدا را، كه از خودش به خودش مهربان‏تر است. اين را مى‏يابد. لذا چون او را رئوف مى‏داند از اين جهت متوصل مى‏شود به طور ناخودآگاه، مى‏گويد خدا خدا خدا. او را نزديكتر از خودش به خودش مى‏بيند، يعنى مى‏يابد قيوميت حق را. «الله لا اله الا هو الحى القيوم» اين «حّى» را مى‏يابد، «قيومّيت» را هم مى‏يابد. اين قيوميت را مى‏يابد كه بالاترين مراتب در معرفت، همين يابيدن قيوميت حق است.

بالاخره مى‏يابد واجب الوجود را. يعنى يك ذات مستجمع جميع صفات كمالات مبرّا از همه نواقص، اين را مى‏يابد لذا متوصل مى‏شود. لذا خدا خدا خدا بلند مى‏شود. قطع نظر از گفته قرآن كه تكرار كند (اين تكرارهاى قرآن از شاهكارهاى قرآن است براى اينكه به ما بفهماند امر چنين است. بايد رسوخ بكند در دل ما، مرتب اين آيه «فاذا ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجّهم الى البر اذا هم يشركون» به عبارات مختلف بيش از بيست مرتبه تكرار شده است. نظير همان مقام لقاء است كه بيست و يك مرتبه تكرار شده، اينجا هم بيش از بيست جا تكرار شده كه مى‏فماند انسان ذاتا (يعنى در عمق جانش، آن بعد ملكوتى‏اش، در عمق جانش كه به آن فطرت مى گوئيم) خدايابى دارد. چنانچه ما بقى چيزها هم، آنچه مربوط به خدا ميشود، آنچه مربوط به وجود مى‏شود، آنچه مربوط به درك روحى اين مى‏شود، نظير حقيقت‏يابى، نظير علم‏يابى، نظير فضائل يابى، اين‏ها هم عمق جان انسان است و يابيدنى است. حالا الان كارى به آن فضائل نداريم. آنكه الان مورد بحث ما است اين است كه انسان هر كه باشد در عمق جانش چنين نهفته است. اين غير استدلال هم هست. يك دفعه انسان در عمق عقلش نهفته است، آن يك مطلبى است، آن علم است، آن عقل يابى است نه دل‏يابى، نه فطرت‏يابى. اين هم هست. اين هم اگر پرده نباشد معمولا از نظر عقل، از نظر فكر، از نظر استدلال انسان خداياب است. يك جمله شيرين از نيوتن نقل مى‏كنند كه براى بحث ما خوب است. مى‏گويند كه نيوتن يك رفيقى داشت كه عصبيت و لجاجت روى عقلش قرار گرفته بود و خدا را قبول نداشت و هر چه اين نيوتن مى‏خواست رفيقش را خداپرست بكند نشد.

يك وقتى نيوتن اين فرد را در چهارچوب علم ناتوانش ساخت. مى‏دانيد كه نيوتن ستاره شناس بوده و از نظر علم هم انصافا خيلى خدمت كرده است.) يك منظومه شمسى در كارگاهش درست كرده بود و اين خورشيد به دنباله ستاره وِگا و اين ستاره‏هايى كه مربوط به منظومه شمسى ماست يعنى زمين و ماه و زهره و عطارد و مشترى و.... در سقفش درست كرده بود و وقتى كليد برق را مى‏زد يك جلوه خاصى در اين كارگاه پيدا مى‏شد. يعنى ستاره وگا در حركت آن هم تند، خورشيد به دنبال، همه اين ستاره‏ها به دنبال خورشيد، علاوه بر اين حركت ماه به دور خورشيد، حركت زمين به دور خورشيد، آن پيدا شدن شبانه‏روز، پيدا شدن چهار فصل، حركت‏هاى ديگر منظومه‏ها و ستاره‏ها در محور خودشان، هر چه كه علم مى‏گفت اين در كارگاهش درست كرده بود.

رفيق لاابالى نسبت به خدا، به ديدن نيوتن در كارگاه آمد. وقتى آمد در كارگاه تعارف كردند و مقدارى نشست بدون اينكه رفيقش متوجه بشود كليد برق را زد معلوم است كه صحنه خيلى شيرين است. اين خيلى لذت برد. بعد گفت آقاى نيوتن اين منظومه شمسى را چه كسى براى شما درست كرده است؟ نيوتن خيلى جدى گفت اين خودش درست شده است. آن فرد گفت يعنى چه؟ مسخره نكن. دوباره قدرى صبر كرد و همين سوال را كرد و نيوتن همان پاسخ را داد.... نيوتن از آن علم، از آن برهان حدوث نتيجه گرفت. گفت آقاى عزيز يك منظومه شمسى به اين كوچكى ـ آن هم شبيه آن ـ نمى‏توانى قبول كنى خودش ايجاد شده است چطور مى‏شود گفت اين منظومه شمسى به اين پهناورى، اين عالم به اين پهناورى، اين كهكشانها، چندين ميليارد منظومه شمسى‏ها اين عالم به اين پهناورى كه اگر يك ستاره از اين كهكشانها كمى آهسته يا كمى تندتر از ميزان خود حركت كند عالمى مضمحل خواهد شد؛ اين‏ها خود به خود ايجاد شده است؟ مى‏گويند آن فرد همانجا ايمان آورد. اين ايمان غير آن فطرت ماست. اين علمى است، يعنى عقل ما وا مى‏دارد ما را، اين علم يابى وا مى‏دارد ما را كه بگوييم خدا هست. آنچه الان ما داريم مباحثه مى‏كنيم بالاتر از اين هاست. يك دفعه خدا را از نظر علم مى‏يابيم از نظر عقل مى يابيم، كاربرد خيلى ندارد. معلوم است خوب است. امّا يكدفعه با عمق جانمان خدا را مى‏بينيم، مى‏يابيم، نظير آدم تشنه كه مى‏يابد تشنگى را. دانستن خدا خوب است همه‏مان هم مى‏دانيم امّا مهمتر از دانستن خدا، يابيدن خداست. بيابيم خدا را؛ لذا اين يابيدن خدا با همه فضائلش، به عبارت ديگر يابيدن واجب الوجود. خوب اين در ذات ما خوابيده است. در عمق جان ما هست. اگر نه پرده روى آن است و بايد اين پرده‏ها كنار رود. 124000 پيغمبر آمدند تا اين پرده‏ها را عقب بزنند. و اينكه گاهى براى ما پيدا مى‏شود را دائمى كنند.

آن وقت كه خدا را يابيد، آن وقت كرنش است. كرنش در مقابل حق، يعنى عبادت، در آن موقع ديگر عبادت براى ذات اوست نه چيز ديگرى. ولو اينكه «فاذا ركبوا فى الفلك دعواالله مخلصين له الدين» براى نجاتش است آن محركش است، امّا در آن وقتى كه يابيد خدا را، از نظر فطرت كرنش مى‏كند در مقابل او، ديگر آنجا داعى بر داعى نيست. اولش داعى بر داعى است امّا بعدش ديگر داعى بر داعى نيست. بلكه يابيدن حق است و در مقابل آن حق، عمق جان ما فطرت ما تسليم شدن و تواضع كردن.

آنكه خدا خدا خدا مى‏گويد، آن حالتى كه او را وا مى‏دارد بطور ناخودآگاه خدا خدا خدا بگويد آن «وجدته اهلا للعبادة فعبدته» است. يكى از رفقا مى گفت يك دكترى بود كه يك پسر بيشتر نداشت و ما هر چه بيشتر مى‏گفتيم خدا، اين ميگفت نه خدا، هر چه مجالس خصوصى، مجالس عمومى، استدلال، با لجاجت مى‏گفت نه. اتفاقا اين پسر مريض شد و احتياج به جراحى پيدا كرد. و پسر دو سه روز مريض خانه بود و يك روز مشخص قرار شد اتاق عمل برود و من كه از رفقاى خاص وى بودم به مريض خانه رفتم و اين مريض پشت درب اتاق عمل با من و پدرش همراه بود تا اينكه او را داخل بردند ودرب را بستند. و من و پدر اين پسر تنها شديم. در اين موقع دست اين پدر از همه جا وهمه كس كوتاه شد. يك وقت ديدم بنا كرد بگويد خدا خدا خدا .يك مقدار گريه مى‏كرد خدا خدا خدا مى‏گفت. مى‏گفت مى‏خواستم نتيجه بگيرم ـ كه بى جا هم اين موقع مى‏خواسته نتيجه بگيرد ـ رفتم جلو گفتم آقا اين خدا خدا كه مى‏گويى كيست؟ گفت تو را به خدا دست از دلم بردار و اين حرفها را براى بعد بگذار و الان بگذار بچّه‏ام را از خدا بگيرم.!! زياد ديده شده، براى خودمان زياد ديده شده، براى منكرين، براى فسّاق، براى فجّار زياد ديده شده است. وقتى آپولو سيزده شوروى خراب شد، همين‏هايى كه داد مى‏زدند، نه خدا نه خدا نه خدا صداى خدا خدا خدايشان بجاى اينكه از زمين به آسمان برود، از آسمان به زمين آمد. وقتى مخلصين له الدين شد ديگر هيچ چيز و هيچ كس در دل نيست جز خدا و هيچ چيز و هيچ كس محرك او نيست جز خدا. آن وقت مى‏شود داعى خدا، آن وقت مى‏شود مدعو خدا. كه اين هم داعى نيست. از نظر وحدت وجودى به آن معناى دقيق ديگر داعى هم پيدا نمى‏كنيم. حالا داعى اين، امّا مدعو خدا و داعى هم خدا. ديگر داعى دنيا باشد، داعى آخرت باشد، داعى شكر باشد، داعى استحياء باشد، داعى محبت باشد، نه. و همه پيامبرها مخصوصا اسلام براى همين آمده است كه انسان خداياب شود نه خدادان، انسان عدالت‏ياب شود ـ كه راجع به نبوت و امامت و معادش هم همين است ولى الان مورد بحث‏مان نيست ـ با عمق جان جواب بدهد، خواه‏ناخواه اگر با عمق جان جواب داد ديگر اين روايت اميرالمومنين(ع) مختص به اميرالمومنين(ع) نمى‏شود. اميرالمؤمنين بالاتر از اين‏هاست. مى‏تواند بگويد ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك.

آن وقت در بن‏بست‏ها، وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك بطور ناخودآگاه كرنش است. (اين عبادت در اينجا نماز نيست.) همه پيامبرها آمده‏اند براى اينكه اين پرده‏ها را عقب بزنند. وقتى پرده‏ها را عقب بزنند انسان مى‏شود خداياب، ديگر خواه نا خواه انسان بدون محرك عبادت براى خدا مى‏كند، بدون داعى، و خدا لطف كند اقلا گاهى اين چنين باشيم. همين است كه يك يا الله گفتنش مى‏تواند عالم را تكان دهد. همين است دو ركعت نماز با اين خصوصيت بهشت را واجب مى‏كند. همين است كه يك بسم الله الرحمن الرحيم گفتنش آدم را روى آب به آن طرف مى‏برد.

طى الارض‏ها و خوارق عادت‏ها از همين جا سرچشمه مى‏گيرد. و اين را بدانيد كه ما طلبه‏ها اصلا براى همين چيزها آمده‏ايم. نيامده‏ايم درس بخوانيم و ملاّيى بشويم و در قيل و قال بلوليم تا بميريم، نه، مى‏دانيد براى چه آمده‏ايم؟ مرحوم آشيخ غلامرضا يزدى يكى از عرفا و بزرگان و خدمتگزاران تشيع كه خيلى مرد بالايى بود كه از علماى بزرگ بود همين اواخر، قبل از مرحوم آقاى صدوقى، ايشان آقاى مطلق در يزد بودند.

مرادم اين است كه ايشان نزد همه موثق بودند. و ايشان نقل مى‏كردند مى‏گفتند من با يك عده‏اى با آسيدعبدالهادى شيرازى آن مرجع بزرگ از نجف مى‏آمديم كربلا. يك مقدار اين طرف و آن طرف بيخودى رفتيم و گشتيم و خسته شديم. در آن هواى گرم تشنه رفتيم در سر حد مرگ. خيلى تشنه شديم. مرحوم آسيدعبدالهادى فرمودند بيائيد برويم به شما آب بدهم. ما را بردند شت يك تپه ديديم يك چشمه آب جارى است. و مرحوم آشيخ غلامرضا مى‏گفت كه تطهير كرديم، وضو گرفتيم، لُنگ‏ها را تر كرديم انداختيم روى سرمان و بالاخره سيراب شديم. آمديم در راه، ناگهان من متوجه شدم كه از نجف به كربلا چشمه آبى در كار نبود پس اين چه بود؟ بدون اينكه كسى برگردد من برگشتم ديدم آب نيست.

مرحوم آشيخ غلامرضا يزدى ـ خدا رحمتش بكند ـ مى‏خنديد مى‏گفت لُنگ تر بود روى سر من، امّا چشمه آبى نبود. اگر راستى يك يا الله آن چنانى گفته شود چشمه آب پيدا مى‏شود. اين كوچكش است. شما طلبه‏ها ـ من كه نه ـ مى‏توانيد علاوه بر طى الارض طى اللسان پيدا بكنيد. خدا رحمت بكند مرحوم آقاى محسنى را كه تازه در قم فوت شدند ايشان مرد بالايى بود. مرد بزرگى بود. ايشان مى‏گفتند كه آشيخ حسنعلى اصفهانى در مشهد در نخودك علاوه بر طى الارض، طى اللسان داشت. يعنى از نخودك كه چهار فرسخ بود با طى الارض مى‏آمد حرم مقدس زيارت مى‏خواند و با طى الارض بر مى‏گشت. در زمستان و تابستان مى‏آمد. امّا وقتى مى‏آمد نصف قرآن را از نخودك تا حرم مطهر مى‏خواند و نصف ديگر قرآن را از حرم مطهر تا نخودك مى‏خواند. و اين مساله كه وقتى على اكبر مى‏خواست برود امام حسين (ع) يك قرآن خواند و به او دميد، اين درست است. زيرا آنهايى كه نمى‏دانند چه خبرهاست و انسان كيست در شك هستند. طى اللسان پيدا مى‏كنند با يك يا الله، امّا كدام يا الله؟ آن يا الله كه پا شود از آن فطرتى كه مى‏بيند يا الله را، مى‏يابد يا الله را، آن يابيدنش وقتى بيايد به زبان، ديگر داعى نيست. وقتى داعى نيست فقط مى‏شود خدا، وقتى فقط شد خدا، چشمه آب پيدا شدن آسان است، آسان. و ختم قرآن هم به يك آن خواندن، آسان است آسان. خدا را قسمش مى‏دهم به حق آن كسانى كه اين مقام‏ها دارند، چه خوب دارند، يك ذره‏اى از آن دارايى‏ها را به همه ما عنايت كند.

 

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group