موضوع درس: اخلاق
شماره درس: 20
تاريخ درس: ۱۳۷۵/۵/۱۷
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسّر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما درباره مراتب خلوص بود و گفتيم كه اين كلمه به اعتبار داعى، به اعتبار محرك منقسم به هفت قسم مىشود. (به هفت مرتبه)
هفته گذشته درباره مرتبه هفتم صحبت كردم و اين كه محركى در عبادت، در گفتار و كردار نباشد جز خداوند تبارك و تعالى، كه عبارتش مصداق آن روايت شريف باشد كه از اميرالمؤمنين(ع) نقل شده: ما عبدتك خوفا من نارك و لاطمعا فى جنتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك. چون من عبدم، تو مولا، وظيفه دارم پرستش كنم تو را. و امّا غير از اين (غير از مقام عبوديت وربوبيت) چيز ديگرى محرك من باشد، چيز ديگرى در نظر من باشد، نه چنين نيست.
گفتم كه بعضى فرمودهاند اينطور عبادت براى ما محال است. اين مختص به اهل بيت (ع) است آنهم نه هميشه. اهل بيت چون مقام جمع الجمعى دارند و اينطور است كه گاهى شكرللّه، گاهى استحياءً، گاهى حباللّه، و گاهى هم وجدته اهلا للعبادة، و براى ائمه طاهرين (ع) و اهل بيت هميشه «وجدته اهلا للعبادة» در عبادات نبوده است. و نمىتواند يك انسان غيرمعصوم عبادت بكند و محركى نداشته باشد جز خدا، يك مقدار مساله را بيشتر داغش كردهاند گفتهاند تمام گفتار ما، كردار ما بر مىگردد به حب به ذات و وقتى برگشت به حب به ذات باشد، يك كسى بخواهد اين حب به ذات را سلب كند، نظر به اين حب به ذات نداشته باشد، نمىشود. هفته گذشته مىگفتم كه مىشود و براى همه ما بعض اوقات اتفاق افتاده است. و همان وقتى كه فطرت انسان كار بكند و بيابد خدا را، ببيند با چشم دل خدا را، در آن وقت كه توحيد خالص، توحيد فطرى ـ نه توحيد استدلالى ـ برايش پيدا مىشود، در آن وقت كه يا الله مىگويد، در آن وقت كه خدا خدا خدا مىكند، در آن وقت ديگر هيچ كسى و هيچ چيزى در نظرش نيست جز خدا، و اين همان وجدته اهلاً للعباده فعبدته است. ولو اينكه قبل از اين حالت براى اين است كه از مهلكه نجات پيدا بكند، براى خاطر همان نجات از مهلكه پردهها پاره مىشود. پردهها عقب مىرود. فطرت بيدار مىشود. و وقتى فطرت بيدار شد و يابيد خدا را، ديد خدا را، در آن موقع ديگر محركى در گفتار و كردارش نيست جز خدا. ديگر آنوقت يا الله گفتن و خدا خدا خدا گفتن، ديگر همان وجدته.... فعبدته. وقتى او را يافت صدايش مىكند. ديگر در آن وقت صدا كردن؛ مىگفتند كه محركى نيست.
يك حرف ديگرى هم هست كه برخى از بزرگان نقل مىكنند در «اياك نعبد و اياك نستعين» مىگويند وقتى اين «اياك نعبد و اياك نستعين» صد در صد صدق مىكند كه محركى در كار نباشد و الا اگر محركى در كار باشد، بر مىگردد «اياه نعبد» نه «اياك نعبد» اگر راستى حتى حب خدا محرك باشد براى نماز، اين اياك نعبد صادق نيست براى اينكه هم خدا محرك بوده هم حب خدا، يا حب خدا فقط، يا خدا و حب خدا، و اين واقعا توحيد نيست و مىگويند توحيد مخلصين معنايش همين است. توحيد مخلصين آن وقتى است كه دنيا كار نكند، آخرت كار نكند، خود صفات و اسمار كار نكند، بلكه ذات محرك باشد، ذات ربوبى محرك باشد، خدا محرك باشد. آن وقت مىتواند بگويد اياك نعبد.
و اگر حتى مرتبه ششم كه حب خدا باشد، قلب او مستغرق از حب خدا «و الذين امنوا اشد حبا لله» و آن محبت وا دارد كه عبادت كند. و اينها مىگويند اگر آن محبت واداشت كه عبادت كند، اين توحيد خالص نيست ولو اينكه اسماء و صفات محرك است ولى بالاخره توحيد ذات نشد. بالاخره نمىشود بگوئيم اين «اياك نعبد» است بلكه «اياه و اياك نعبد» است يعنى محبت خدا و خود خدا.
اگر هم ديگر او را غرق در محبت كرده باشد و در آن وقت نظر به ذات مقدس نداشته باشد ديگر فقط محبت است نه ذات مقدس. خوب وقتى چنين باشد مىگويند بنابراين اگر بخواهد توحيد خالص باشد بايد بتواند بگويد «اياك نعبد» و اين همان «وجدته اهلا للعبادة فعبدته» است. يعنى بنده خدا بشود نه بنده محبت خدا، نه بنده شكر خدا، نه بنده بهشت خدا، نه بنده دنياى خدا، بلكه بشود بنده خدا، و بنده شكر خدا، نه بنده بهشت خدا، نه بنده دنياى خدا، بلكه بشود بنده خدا، و بنده خدا آن وقتى است كه به مرتبه هفتم برسد و عبادت بكند. آن وقت ايراد شده كه خوب اگر چنين باشد اين عبادات ائمه طاهرين كه گاهى مىفرمايند عبادت مىكنم شكرا لله. به پيامبر اكرم(ص) اعتراض مىكردند كه چرا اينقدر عبادت مىكنى؟ مىفرمود كه: الست عبدا شكورا.
حال اگر پروردگار عالم تضمين كرده مرا، «ليغفرلك اللّه ماتقدم من ذنبك و ماتاخّر»، (الفتح ـ آيه 2) امّا آيا ما «الست عبدا شكورا» هستيم؟ يا آن روايتى كه از امام صادق(ع) خواندم كه بعضى از مردم براى بهشت، و بعضى براى نرفتن به جهنّم عبادت مىكنند، امّا بعضى از مردم عبادت مىكنند «حبّا للّه». حضرت مىفرمايند: «فهى عبادة الاحرار» اين عبادت مردان آزاد است. كدام دسته از انسانها به اين عبادت دست پيدا مىكنند؟ جواب دادند: «اهلبيت(ع) مقام جمع الجمعى دارند». نه اهلبيت(ع) بلكه هركس به مقام هفتم برسد، ديگر به مقام ششم رسيده، به مقام پنجم هم رسيده، تا برسد به مقام اوّل. اگر يك لامپ صد داشته باشيم ديگر در اين لامپ صد، نود هم هست، هشتاد هم هست، پنجاه هم هست، تا آخر. و اگر كسى به مقام هفتم برسد، مقام ششم را هم دارد. مقام پنجم را هم دارد. اهلبيت(ع) چون الگو هستند بايد در اين مسير واسطه فيض باشند، لذا از همان مرحله اوّل بايد براى مردم الگو و واسطه فيض باشند تا برسد به مرحله هفتم. امّا چيزى كه بحث امروزمان هست اين است كه ما از دعاها به خوبى استفاده مىكنيم كه مىتوانيم به مقام هفتم برسيم. البته معلوم است كه كار مىخواهد. رسيدن به مرتبه استحياء، رسيدن به مرتبه شكر، اينها همه كار مشكلى است. آنچه مشكل نيست اين است كه كسى بتواند از دنيا بگذرد و به آخرت برسد. امّا از دنيا گذشتن ـ كه اسمش را مىگذارند حجاب نور ـ مشكل است گذشتن. از مرتبه استحياء و شكر و محبت مشكل است. چه رسد به آنكه انسان به مرتبه هفتم برسد. يعنى ديگر هيچ كسى و هيچ چيزى در نظرش نباشد بجز خدا.
دعاهايى كه از اهلبيت(ع) است به ما مىگويد انسان مىتواند به اين مرتبه هفتم برسد. چنانچه همان آيه شريفه كه مىفرمايد «و الذين امنوا اشدّ حبّا للّه» مىگويد مىتواند به مرتبه ششم برسد.
از جمله دعاها «مناجات شعبانيه» است. اين مناجات شعبانيه انصافا يك دعاى فوقالعاده مهمّى است ائمه طاهرين عليهمالسلام (همان طور كه از مفاتيح محدث قمى هم فهميده مىشود) اين مناجات را مىخواندند. علاوه بر اين، بزرگان، آنهايى كه به جايى رسيدند، آنهايى كه چشم بصيرت دارند، دل دارند، اينها معمولاً به مناجات شعبانيه اهميت مىدهند و معمولاً دعاهايى كه از اهلبيت(ع) صادر شده به اين نحو است كه اوّل عوامانه، سپس براى خواص، در آخر اخص الخواص است. اين مناجات شعبانيه از اين دسته دعاها مىباشد. در اواخر اين دعا فرازهايى هست كه الآن مىخوانيم و شما ببينيد چگونه آن مقام هفتم را از خدا مىخواهد و چقدر هم صريح است و چقدر هم مزه دارد، لذتبخش است و راستى اين دعا به ما مىفهماند كه يك انسان مىتواند به كجاها برسد. انسان برسد به مرحلهاى كه بجاى اينكه با خدا مناجات كند، خدا با او مناجات مىكند. به جاى اينكه با خدا حرف بزند، خدا با او حرف مىزند و از اين دعا فهميده مىشود كه وقتى هم خدا با او حرف مىزند، انسان صداى خدا را مىشنود. وقتى خدا با اين فرد مناجات مىكند، او جواب خدا را مىدهد. يعنى مىفهمد كه در محضر خداست. مىيابد كه در محضر اوست. مىشنود كلام خدا را، مىفهمد تلطّف را، مىبيند، مىفهمد و مىيابد تلطّف حق را، و بالاخره مىيابد يك جايى را كه آنجا هيچ كسى و هيچ چيزى نيست جز خدا و به عبارت ديگر در آن وقت خودش را هم نمىبيند. مىرسد به آن مقام تدلّى. اين مقام تدلّى كه در معراج پيغمبر آمده، «ثمّ دَنا فَتدلّى فكان قاب قوسين او أدنى» (النجم ـ آيه 8) اين تدلّى يعنى مىيابد قيوميّت حق را، مىيابد كه اين «كسراب بقيعة يحسبه الظمئان ماءً... (النور ـ آيه 39) وابستگى ممكن است صد درصد به واجب باشد. اين را پيغمبر در معراج يافت. فدَنا فتدلّى را او يافت. در مناجات شعبانيه فهميده مىشود غير پيغمبر بندگان خدا يعنى ما هم مىتوانيم به آنجا برسيم كه بيابيم تدلّىمان و قيوميّت حق را ببينيم و ديگر آن وقت بجاى اينكه ما با خدا مناجات كنيم، خدا با ما مناجات مىكند. به جاى اينكه ما ملاحظه حق بكنيم، حق ملاحظه ما را مىكند. به جاى اينكه ما درددل با خدا بكنيم، خدا تلطف با ما مىكند و در اين دعا هم به ما مىگويد بايد چه كارهايى بكنيم. هنگامى كه حجابها پاره شد. فطرت ما تدلّى را مىيابد. ساير ممكنات هم مىيابند خدا را، اين در و ديوار الآن مىيابد خدا را، لذا تسبيح مىكند. اين فطرتى كه انسان دارد، بواسطه آن مىتواند بيابد خدا را؛ اين مختص انسان است و فرق بين ما و ساير ممكنات در همين است. در همين مناجات شعبانيه مىگويد چه موقع به اين درجه مىرسيم!؟ مىفرمايد: وقتى پردهها پاره شود. پردههاى مادّى؛ كه در اين روايات بيان شده است: «حجاب ظلمت». اين پردههاى مادّى وقتى پاره شود، برسد به پردههاى معنوى؛ يعنى وقتى انسان دنياطلب است بتواند اين حجاب دنياطلبى را پاره بكند. آنوقت به آخرت مىرسد. آنجا مىشود حجاب نور. آنوقت بهشتطلب، حورالعينطلب، قصر و قصور و نعمتهاى بهشتطلب مىشود؛ اين پردههاى نورانى را هم مىتواند پاره كند. يك قدرى بالاتر برود آسمان اوّل و دوّم و سوّم و هفتم و عرش و كرسى؛ همه اينها حجابهاى نور است و مىتواند از اين حجابها عبور كند. يعنى بتواند استحياء، شر، محبت كه بالاتر از همه و حتى عرش خداست اين محبت خدا را بدست مىآورد و اين حجابهاى نور را هم مىتواند پاره كند و انسانى مىشود با فطرت صد درصد بدون حجاب ظلمت و حجاب نور؛ ديگر خواهناخواه تدلّى را مىيابد، خدا را مىيابد ديگر آنجا معنا ندارد كه حجابى در كار باشد. وقتى اينطور شد معنايش اين است كه: «وجدته اهلاً للعبادة فعبدته».
به عبارت ديگر همه اين شش مرتبه با آن همه مقامى كه دارد مطابق اين دعا، «حجاب» است. حتى عشق خدا حجاب مىشود. حتى آنجا كه بتواند ادعا كند به مقامى رسيده كه به همه چيز پشتپا زده است جز محبت خدا؛ باز اين هم حجاب است و چه موقع اين «ناجيته فأجابك» مىشود وقتى كه حجابهاى نور، حتى حجاب محبّت پاره بشود. اين دعا مىگويد انسان مىتواند به جايى برسد كه بين او و بين خدا حجابى نباشد. البته يك حجاب هست كه آنرا نمىشود كارى كرد و آن حجابِ امكان است. همان كه قرآن مىگويد «ثمّ دنا فتدلّى فكان قاب قوسين او أدنى» (النجم ـ آيه 8) اين ديگر آن ميم احمدى، آن ميم امكانى، حجاب امكان است. زيرا او عبد است و او مولى. حالا يك قدرى اين دعا را بخوانيم و ببينيد چقدر دعاى شيرينى است و من از شما تقاضا دارم اين دعا را خيلى بخوانيد. ما اصفهان آمديم انصافا گرفتار شديم. يك موقعى فرصت داشتيم و اين مناجات شعبانيه را همراه با دعاى كميل و دعاى سحر را در هفت جلد ترجمه كردم و الآن خيلى متأسفم كه چرا ترجمه عوامانه شد. دعاى سحر خوب بود امّا همين مناجات شعبانيه و مخصوصا دعاى كميل، آن تفسيرى كه من مىخواستم نبوده در اين هفت جلد كه چاپ شده؛ اى كاش آن زمان كه وقت داشتيم ده يا چهارده جلد تهيه مىكرديم و اين يك اثر خوبى مىشد و حالا از شما مىخواهم اين مناجات شعبانيه را كه كمتر كسى ترجمه كرده و ترجمه واقعى هم نشده است و آنچه حق اين مناجات شعبانيه باشد يك فاضل عارف به خوبى مىتواند ادا كند و شما فضلا، شما كه فكرتان جوان است، و در حال حاضر فرصت داريد و مىتوانيد؛ اندكى روى اين مناجات شعبانيه كار فكرى كنيد. اين مناجات شعبانيه را در سه يا چهار جلد، و با سه يا چهار ترجمه؛ چاپ كنيد و اين كار لازم و واجب است و دعاهاى ائمه طاهرين(ع) واقعا غريباند. مفاتيح محدث قمى ـ اين كارخانه آدمسازى ـ الآن غريب است و روز قيامت از ما مؤاخذه مىكنند. كار رسيده به اينجا كه وقت نداريم حتى دعا بخوانيم، و يا چه رسد معنا كنيم و چه رسد به آنجا كه درك كنيم حجاب ظلمت يعنى چه؟ حجاب نور يعنى چه؟ چطور اين دعا مىگويد حجاب نور را پاره كن! و خودمان اين حجاب نور را پاره كنيم بعد هم براى مردم بگوئيم. اين غربت كه در مورد قرآن شريف هست در عترت نيز مىباشد. در ادعيهاى كه ما داريم و اهل سنت از آن محروم هستند غربت نيز هست. اين نعمت بزرگ، اين صحيفه سجاديه؛ اين كتابى كه اگر اسمش را «زبور» هم بگذاريم باز هم جسارت به اين كتاب كردهايم اين زيور اهلبيت(ع) نزد ما مىباشد و ما اصلاً نمىخوانيم. تا چه رسد به اينجا كه مناجات شعبانيهاش را معنا بكنيم. بخشى از مناجات مىگويد: «الهى هب لى كمال الانقطاع اليك» خدايا مقام انقطاع الى اللّه به من
بده.
انقطاع عن الناس؛ يك قدرى كوتاه است. يك معنا بالاتر انقطاع الى اليه است. يك دفعه انسان بتها را مىشكند. اين مىشود انقطاع عن غيراللّه. كه در كتابها آمده انقطاع عن الناس. خوب بتها شكسته مىشود. بعد از اينكه بتها را مىشكند آن وقت صاحبخانه را در خانه مىآورد. اين را مىگويند انقطاع إلى اللّه. انقطاع مراتبى دارد و بالاترين مرتبهاش در اين دعا خواسته شده است. كه اميرالمؤمنين سلاماللّهعليه خواسته است. «الهى هب لى كمال الانقطاع اليك» اين كمال انقطاع را بعد معنا مىكنيم يعنى چه. لذا انقطاع عن غيراللّه، يعنى انسان در دلش هيچ كسى و هيچ چيزى نباشد. شكستن همه بتها. انقطاع إلى اللّه يعنى آمدن خدا در دل. اين مراتبى دارد و مرتبه آخرش اين است كه برسد انسان به جايى كه به جاى اينكه انسان با خدا مناجات كند و خدا جوابش را بدهد و جواب خدا را بشنود؛ خدا با او مناجات مىكند و شخص خودش جواب خدا را مىدهد. اين را اميرالمؤمنين مىفرمايد «كمال الانقطاع اليك» راستى انسان به كجا مىرسد؟ اينها چه مىگويند؟ ما كجائيم؟ اگر دردى بالاتر از اين نباشد همين بس كه انسان جهنماش اين باشد كه انسان (بتواند به جايى برسد كه خدا با او مناجات كند و اين فرد جواب خدا را بدهد)، امّا مفتون در دنيا بشود. اين روايت كافى را فراموش نكنيد. روايت مىفرمايد: «اگر يك عالِمى دنياپرست شد، خطاب مىشود به بندهها كه ديگر به اين اعتماد نكنيد.» فاتّهموا ـ معنايش اين نيست كه العياذباللّه به او تهمت بزنيد، بلكه يعنى اين فرد ديگر مورد تهمت است. براى دينتان اعتماد به اين عالم نكنيد. ـ در همين روايت مىفرمايد كه خطاب شد به داود يا داود عالمِ مفتونِ به دنيا كيست؟ فرمود: «آنكه دلش را دنيا برده است.» يعنى بجاى انقطاع إالى اللّه؛ انقطاع إلى الدنيا دارد، دلش را دنيا برده است. فرمود: «داود من او را عذاب مىدهم. بالاترين عذابها را به او مىدهم و بالاترين عذاب اين است كه شيرينى مناجاتم را از دلش مىبرم.» اين روايت كه الآن خواندم صحيح السند است و مرحوم كلينى در اصول كافى نقل مىكند. امّا آن روايت هم هست كه يك آدم بد و معصيتكارى، ديد كه حضرت موسى(ع) مىرود به مناجات. گفت به اين خدايت بگو چقدر من گناه كنم و تو مرا عذاب نكنى حضرت موسى(ع) رفتند مناجات كردند مىخواستند برگردند. خطاب شد كه موسى چرا پيغام بندهام را نمىدهى؟ گفت خدايا خجالت مىكشم. خوب مىدانى كه اين بنده بىحيايى كرد. خطاب شد اى موسى به او بگو بالاترين عذاب را به تو دادهام و تو متوجه نيستى. آيا تو از مناجات من، از رابطه با من لذت مىبرى؟ همين مقدار كه شيرينى مناجاتم را از تو گرفتهام اين بالاترين بلاهاست. يعنى براى ما طلبهها همين مقدار كه از نماز اوّل وقت لذت نبريم و خواب از نماز شب براى ما بهتر باشد. اين روايت كافى شريف مىگويد بالاترين بلا براى ما طلبهها همين است. ما خيال مىكنيم براى ما طلبهها بالاترين بلا اين است كه فقير هستيم، يا مريض هستيم. يا طلبههاى جوان عزوبت دارند و امثال اينها. بالاترين بلا براى ما اين است كه لذت از نماز شب نمىبريم. خواب مقدم بر نماز شب است و بالاخره از مناجات با خدا، از انفاق در راه خدا، لذت نمىبريم. اينها همه بلا مىباشد. يعنى انسان مىتواند برسد به «كمال الانقطاع إلى اللّه» ولى اين را رها كند. يك دفعه چشمها را باز بكند ببيند كمال الانقطاع إلى الدنيا دارد. ديگر پايش دم گور است امّا اين حالت از او گرفته نشده است. آن جمله حضرت امام(ره) را فراموش نكنيد كه نقل مىكردند از يك بزرگى؛ بالاى سر يك اهل علمى (دم مرگ) چشمها را باز كرد. چشم دوخت در چشم آن عالم؛ به جاى لا اله الّا اللّه گفت كه اين خدا عجب ظالمى است براى اينكه مىخواهد بين من و زن و بچهام جدايى بيندازد. نظير اين داستان را حضرت آيتاللّه العظمى آقاى گلپايگانى براى من نقل مىكردند. كه ايشان از خودشان نقل مىكردند. كه بالاى سر يك اهل علمى دم مرگ بودم. چشمهايش را باز كرد و به من گفت كه «فلانى اين همه من و تو با هم بوديم امّا من عقب ماندم تو جلو افتادى. اين خداى تو عجب ظالمى است مرا عقب انداخت و تو جلو رفتى» و از دنيا رفت. كمال الانقطاع إلى الدنيا اين حالت را به انسان مىدهد. نقل مىكنند مىگويند كه براى شيخ انصارى(ره) تازه پول آورده بودند و اين پولهاى دِرهم و دينار كنار اتاق تپهاى ايجاد كرده بود. يك طلبه آنجا گفته بود: «دل من را اين پولها برد و همين طور به آنها نگاه مىكردم.» شيخ انصارى(ره) در حال مطالعه بودند ناگهان سر را بالا آوردند ديدند من يك طورى شدهام. براى خاطر اينكه به احساسات من ضربه بزنند فرمودند فلانى اين پولها براى من با داخل مستراح هيچ تفاوتى ندارد. ما بايد به آنجا برسيم كه به فرمايش اميرالمؤمنين(ع) كه دنياى شما پيش من از استخوان خوك دست پستتر است. نه خداى نكرده به آنجا برسيم كه براى خاطر دنيا بگوييم كه چرا فلانى جلو رفت و من عقب ماندم بعد هم نتيجه بگيريم و بگوئيم خدا عجب ظالمى است!! به جاى اينكه خدا با ما مناجات كند و من جواب خدا را بدهم، حالا دم مرگ مىگويم اين خدا عجب ظالمى هست!! اين دنيا چيست؟ ما كجائيم؟ ما كه ديگر سرباز امام زمان(عج) هستيم. ما كه در معرضايم، ما كه در راه هستيم. ما كه آمدهايم طلبه شدهايم براى اينكه به «هب لى كمال الانقطاع اليك» برسيم. حال مثل كرم ابريشم مرتب به دور خود مىپيچيم در قيل و قالمان. ناگهان العياذباللّه آن طورى بميريم.
وقت نشد كه اين دعا را معنا كنم إنشاءاللّه براى هفته ديگر باشد. خدايا به آن كسانى كه به اين مقامها رسيدند قَسَمت مىدهيم حال تنبّه، لذت اينگونه حرفها و اينگونه كردارها را به همه ما عنايت بفرما.