موضوع درس:
شماره درس: 22
تاريخ درس: ۱۳۷۵/۵/۳۱
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما درباره اين بود كه انسان ممكن است به مقام هفتم، مرتبه هفتم از خلوص برسد كه اينجا را قرآن شريف مىفرمايد «مقام لقاء». «فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملاً و صالحا و لايشرك بعبادة ربه احدا»[1] اگر انسان راستى عبادت بكند رابطه با خدا داشته باشد و هيچ كسى در دل او نباشد جز خدا اين به مقام لقاء مىرسد يعنى به آنجا مىرسد كه هيچ كسى و هيچ چيزى بر دلش حكومت ندارد جز خدا و در آن وقت مىيابد خدا را، نظير آدم تشنه كه مىيابد تشنگى را يا به عبارت ديگر نظير آدم تشنهاى كه آب مىخورد و سيراب شدن را مىيابد در اين مقام لقاء معمولاً آقايان مفسرين معنا مىكنند لقاء ربه، لقاء رحمته كه اينها را در عالم آخرت مىگويند يعنى بهشت و در دنيا هم معنا مىكنند يعنى عنايت خاص خدا ولى به قول مرحوم آقاى ملكى در مراقبات مىفرمايند آيا معنا دارد بيست و يك مورد در قرآن را تأويل كنيم مجاز قائل شويم آن هم مجاز در تقدير، مجاز در كلمه؟ و راستى اگر يك كسى اين طور كه ما جلو آمديم آيه شريفه را معنا كند و بگويد انسان مىتواند به جايى برسد كه ديگر هيچ كسى و هيچ چيزى بر دلش حكومت نداشته باشد جز خدا.
مىتواند چنانچه در بن بستها مىرسد به اين مقام ديگر اين مقام براى او دائمى مىشود و مدعى هستند اصلاً 124000 پيامبر براى همين آمده است براى اينكه آن توجه فطرى را توجه دائمى بكنند انسان فطرتا نه خدا جوست، خداياب است و معناى خليفه در قران همين است وقتى از نظر فطرت خداجو و خدا ياب باشد پيامبرها آمدند اين فطرت را دائمىاش بكنند، زنده دائمى.
«يا ايها الذين امنوا استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم... [2] پيامبر آمده انسان را زنده كند اين زنده كردن يعنى آن فطرت را كه گاهى در بن بستها بيدار مىشود، كار مىكنند، اين گاهى بشود هميشگى اين طور بشود كه انسان «لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكراللّه»[3] كه ولو در ميان مردم است ـ همان طور كه آن عبارت در مناجات شعبانيه كه هفته قبل خوانديم همين را مىگفت ـ ولو در ميان مردم است امّا واقع و نفس الامر «لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذگر اللّه» در محضر خدا مىيابد خود را ـ نه مىداند ـ بلكه مىيابد خود را به اين مىگويند مقام لقاء و گفتم كه بيست و يك جا در قرآن تكرار شده و هدف از خلقت انسان را هم قرآن همين مىداند «يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه»[4] تو در حركت هستى حركت پر رنج، حركت پر مشقت، طى منازل امّا منتها سير خدا «ان الى ربك الرجعى»[5] در آيه ديگر مىفرمايد «و ان الى ربك المنتهى»[6] منتها سير خداست رجعى خداست و بالاخره انسان به جايى مىرسد كه كقام لقاء پيدا مىكند آن فطرت خدايابى و خدا جويى، هميشه بيدار است و حجابها عقب رفته است در روز قيامت فرق بين كفار و مؤمنين به فرمايش قرآن همين است قرآنى مىفرمايد امّا مؤمن «وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة» [7] درباره كافر و فاسق و حجاب دار مىفرمايد كه «و اذا عليه اياتنا قال اساطير الاولين كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون» [8] حجاب است چون محجوب است به واسطه صفات رذيله و گناهان و نفس اماره و هوا و هوس چون بت دارد و لذا خدا را نمىبيند.
آن آيه مىگفت خدا را مىبيند اين آيه مىگويد نه اينكه فطرت نمىتواند خدا را ببيند بلكه محجوب است «كلاً انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون» و نظير اين آيات در قرآن زياد است كه همان مقام لقاء در قيامت در همين دنيا پيدا مىشود يعنى خدا جويى مبدل مىشود به خدا يابى و آن خدايابى كه در موارد خاص براى همه پيدا مىشود براى همه و همه دائمى مىشود همه پيامبران هم براى همين آمدند.
خوب بحث تا اينجا رسيد كه از مناجات شعبانيه در هفته گذشته بالاتر از اين استفاده كرديم چيزى كه بايد به آن توجه داشته باشيم كه براى ما طلبهها هم خيلى مفيد است اين است كه اينها مىگويند اين انسان چند تا سير دارد يكى سير من الخلق الى الخلق. اين موار هفتگانه خلوص بود كه دربارهاش صحبت كرديم كه انسان بتواند مهاجرت كند مهاجرت الى تبارك و تعالى كه اين آيه شريفه «و من يخرج من بيته مهاجرا الى اللّه و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على اللّه...»[9] يك معنايش همين است هجرت به سوى خدا و مردن هوا و هوس اين يك سيره كه دربارهاش صحبت كرديم يك سيره هم «من الحق فى الحق» است يعنى بتواند مقام لقاء را ادامه بدهد كه معمولاً افرادى كه به مقام لقاء برسند مىتوانند ادامه بدهند و در ضمن صحبتها گفتم كه اين سير غير متناهى است حد يقف براى اين سر نمىتوان درست كرد از همين جهت هم هفته گذشته مىگفتم كه استكمال براى اين انسان غير متناهى است و حد يقف ندارد در روز قيامت برايش تكليف نيست و به او مىگويند نماز بخوان تا از راه نماز استكمال پيدا كنى امّا اين سير و مقام لقاء هميشه براى اين فرد هست كه اسمش را مىگذارند «سير من الحق فى الحق» كه ادامه اين مقام لقاء و ادامه خداجويى و ادامه خدايابى و بالاترين لذتهاست براى اينكه اگر بهشت است پرتوى از وجود خداست تجلى از حق است وقتى كه بهشت با آن همه نعمتهايش تجلى از پرتو حق باشد ديگر معلوم است سير من الحق فى الحق چه لذتى دارد ديگر معلوم است يك نظر خدا به اين فرد ـ چنانچه در روايت است ـ هفتصد سال مدهوشش مىكند ديگر برسد به آنجا كه به همه چيز پشت پا بزند به عبارت ديگر بهشت برايش كوچك باشد خوب چون خدا غير متناهى است «بما لايتناهى عدّتا و مدّتا و عزّتا» معلوم است اين سير هم غير متناهى است يك روايت داريم كه معنايش را هم نمىدانم چيست كه مىگويد گاهى پروردگار عالم نامه مىدهد ـ همان طور كه براى پيغمبرش وحى مىكند و قرآن مىدهد ـ اينجا هم به توسط جبرئيل، به توسط عدهاى از ملائكه نامه مىدهد به بنده خاصش «من الحى الى الحى الذى لايموت» خوب وقتى اين گونه شد اين معاشقه كه بهترين نعمتهاست بايد هميشگى باشد معناى استكمال هم همين است يعنى هر آنى مىپيمايد يك راهى و يك منزلتى را معناى استكمال همين است البته اين جاها الان حرفش را نداريم آنچه حرفش را داريم اين است كه سير من الحق فى الخلق و سير من الخلق فى الخلق اين مال ما طلبه هاست يعنى گاهى نظير پيامبرها وقتى به مقام لقاء رسيدند بر مىگردند در ميان مردم براى چه؟ براى تبليغ مردم، براى استكمال مردم.
آن وحى كه به اينها مىشود اين را «سير من الحق فى الخلق» مىگويند يعنى برگشت به سوى بندههاى خدا اين ادامه وحى شان و ادامه رسالتشان را سير من الخلق فى الخلق مىگويند يعنى در بين مردم بودن معلوم است هر كس مقامش بيشتر باشد در بين مردم بودن برايش مشكلتر است هرچه آن سير من الحق فى الحق برايش بيشتر لذت بخش است اين سير من الخلق فى الخلق برايش رنج آور است خيلى رنج آور است كه برخى از بزرگان اين رواياتى كه از پيغمبر اكرم (ص) است كه «ما اوذى النبى مثل اوذى» را همين طور معنا كردهاند براى اينكه به اين روايات ايراد كردهاند كه آقاى مثل زكريا را با اره دو سر نصف كردهاند و اين روايت يعنى چه؟ آن همه صدمههاى حضرت موسى از دست اين يهودىهاى بدجنس ـ كه قرآن شريف ششصد جا از اين قوم تأسف مىخورد و حضرت موسى را تقدير مىكند ـ اين روايت يعنى چه؟ لذا بعضى گفتهاند كه معنايش اين است سير من الخلق فى الحق خيلى مشكل است هر كه درجه و مقامش بيشتر براى او مشكلتر است چرا؟ براى خاطا اينكه اين مقام مادى، اين مقام ناسوتى، كدورت مىدهد چه بخواهد چه نخواهد دل كدورت بر مىدارد اين روايتى كه از پيغمبر (ص) است و مىگويد «انه ليغان على قلبى فأقول استغفراللّه سبعين مرة» دلم را زنگار مىگيرد لذا براى رفع اين كدورتها هفتاد مرتبه استغفار مىكند پيغمبر اكرم يك چهل سال زندگى كرد كه خيلى مشكل نبود در عالم ناسوت مخصوصا اينكه اينكه در كوه حراء و با آن عبادتها و آن رابطهها و... خيلى مشكل نبود امّا آن بيست و يك سال يك طرف اذيتهاى جسمى بود و خوب پيغمبر از مصيبتهاى كمرشكن مكه بعد از سيزده سال نجات پيدا كرد امّا هفتاد و چهار سال جنگ برايش پيش آمد از نظر جسمى در اين بيست و سه سال خيلى اذيت شد از نظر روحى هم ـ به خاطر اينكه اينها مسلمان نمىشدند و به كرى و كورى خودشان بيشتر ادامه مىدادند ـ براى پيغمبر (ص) مشكلتر بود «لعلك باخع نفسك الا يكونوا مؤمنين»[10] اين دو تا مشكل بود امّا مشكلى بالاتر از اين دو وجود داشت و آن در بين مردم بودن بود به جاى سير من الحق فى الحق، سير من الخلق فى الخلق باشد گرچه كار خيلى مهم است امّا بالاخره براى پيغمبر اكرم خيلى مشكل است، براى حضرت موسى به آن مشكلى نيست امّا بالاخره مشكل است براى حضرت عيسى مشكل است امّا نه به آن مشكلى براى حضرت لوط مشكل است امّا نه به مشكلى كه حضرت ابراهيم (ع) داشته است هر كه تقربش بيشتر اين سيره براى او مشكلتر است.
خوب خواه نا خواه براى غير پيغمبر هم چنين است يعنى اولاً ما كه وارد شديم خوب اين كار ما كار بسيار بالايى است «فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا اليهم لعلهم يحذرون»[11] را دو گونه معنا مىكنيم يك معنا همين كه مفسرين معنا كردهاند لازم و واجب است بر امت اسلامى كه يك عده شان فقيه شوند آشنا در دين برگردند و جاى پيغمبرها انذار بكنند كار پيامبرها را انجام بدهند اين يك معنا كه يبلغون رسالات اللّه معناى ديگر طولى است نه عرضى اين است كه «ليتفقهوا فى الدين» يعنى فقه به معناى عرفان خدا يعنى يك عدهاى بايد اين منازل را طى بكنند برسند به منازل هفتگانه از نظر فطرت، فطرت بيدار بشوند و به جايى برسند كه فقيه از نظر دل باشند يعنى دل آنها فهم پيدا بكند نه فهم به علم اصول و فقه و كلام و امثال اينها بلكه علاوه بر اينكه فقيه به خدا باشد يعنى فقيه به مقام لقاء يعنى آنجا برسند كه فطرت آنها و خدايابى و خداجويى آنها درست بشود وقتى اين طور شد «و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون».
و من خيال مىكنم شما مىپسنديد كه آيه را اين طور معنا بكنيم يعنى معناى عام واجب است براى اينكه دستهاى (حالا يا واجب كفايى و براى بعضى واجب عينى) كه طلبه بشوند وقتى طلبه شدند فقيه بشوند وقتى فقيه شدند سير من الخلق الى الحق كنند وقتى فقيه شدند برگردند »ليفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم» يعنى از آن مقام لقاء برگردند در ميان مردم «لعلهم يحذرون» كار پيامبرها را بكنند كه درباره اينها «الذين يبلغون رسالات اللّه و يخشونه و لايخشبون احدا الا اللّه» [12] خوب اين سير من الخلق فى الخلق است يعنى اوّل بايد ملا شود، دوم بايد دانا شود با دو بال يكى بال تقوا برگردند و برگشتن انصافا براى اينها كار مشكلى است براى ما تبليغ كردن مشكل است انصافا مشكل است يعنى طلبگى كردن و مردم را اداره كردن هميشه مشكل بوده الان هم مشكلتر است و همين طور كه پيغمبر اكرم (ص) كه تبليغ مىكردند بر ايشان مشكل بود بيست و سه سال در فقر، بيست و سه سال در محروميت، بيست و سه سال در شكنجههاى روحى، بيست و سه سال در شكنجههاى روحى و بالاخره به هدف رسيدند به اين معنا كه بالفعل به بعضى از اهدافشان به عنوان مقتضى هم رسيدند كه قرآن شريف هم مىگويد بالاخره به دست پسرشان پرچم اسلام روى كره زمين افراشته مىشود. خوب اين يك صدمه براى پيامبر (ص) بود و گفتم صدمه روحى ديگر هم اين بود كه چرا اينها اين قدر نفهم هستند.
چرا نمىشود پيشرفت كرد؟ اين صدمه بالاتر از آن صدمه جسمى بود از آن صدمه هايى كه به روح مباركشان وارد مىشد هم بالاتر بود كه قرآن مرتب اين را دلدارى مىدهد «قل اللّه ثم ذرهم فى خوصهم يلعبون»[13] خيلى دلدارى مىدهد معلوم مىشود براى پيغمبر (ص) اين خيلى مهم بوده است كه حتى آن جملهاى كه شايد خودتان هم در مصيبت براى مردم خوانده باشيد وقتى كه امام حسين (ع) گفتند و نشد سنگ بر پيشانىاش زدند.
امام حسين (ع) گريه كردند اين گريه از همين بود كه چطور مىشود كه انسان به جايى مىرسد كه ديگر جاذبه امام حسين (ع) نمىتواند او را بگيرد خوب اين مصيبت براى امام حسين (ع) مسلما از اسارت عيال هم بالاتر بود امّا آنكه از همه مهمتر است انسان از همه چيز وا مىماند يعنى از سير و سلوكش اين مراد من است و الا ثوابى كه بر كار شما بار است اينكه «من احياها فكانما احيا الناس جمعيا».[14]
اگر من و شما بتوانيم يك نفر را بسازيم يك نفر را از حال انحراف نجات دهيم نه بلكه يك نفر را محافظت كنيم كه منحرف نشود مثل اين است كه جهان را زنده كرده باشيم. خوب كار ما خيلى ثواب دارد امّا از اينكه از كلى وا مىمانيم حرفى نيست. استاد بزرگوار ما آيت اللّه العظمى بروجردى رضوان اللّه تعالى عليه مىفرمودند در بروجرد بوديم كه چيزها مىديديم، چيزها مىشنيديم، امّا همه از بين رفته است. خوب خيلى ثواب بر كار آقاى بروجردى بوده شكى نيست عالم اسلام را زنده كرده ابقاء اسلام در چهارده سال به دست آقاى بروجردى خيلى بالا بود امّا بالاخره سير من الخلق فى الخلق بود «انه ليغان على قبلى فاقول استغفر اللّه سبعين مرة» بود اين هست خوب وقتى هست چه بايد كرد بايد ما رابطه با خدايمان خيلى محكمتر از ديگران باشد يعنى هر كدام از شما كه به اين مقام رسيدند بايد با نماز شب آن هم نماز شب ادامه دار با حضور قلب با استغفار در آن نماز ركعت آخر با آن العفوها اين را جبران بكند خدمت به خلق خدا را رنگ بدهيم آن هم رنگ درجه هفتم العياذ باللّه وقتى روى منبر نشستيم هيچ كس نتواند در گفتنهايمان تصرف كند هيچ كسى نتواند در آن اثر داشته باشد هيچ تصرف انسى و جنى در آن نباشد هيچ تصرفى در آن نباشد جز تصرف رسول اللّه (ص)، جز تصرف ولايت عظماى امام زمان (عج) و جز تصرف خدا. فيض از طرف ولايت باشد آن وقت روى منبر كار بكند اين رنگ را پيدا بكند تا بتواند آن كدورتها را از بين ببرد. اين دنيا يعنى تاريكى، اين دنيا يعنى حجاب، اين دنيا يعنى انسان را از مقام لقاء باز داشتن و بلكه پائين آوردن! سير من الحق فى الخلق يعنى هم پائين آوردن مىآيد در بين مردم آن مقام لقاء و آن سير لقايى و اين جنت لقاءش از دستش گرفته مىشود. خيلى ثواب دارد اين معلوم است امّا بايد مواظب باشد اگر خداى ناكرده كدورت روى كدورت، كدورت روى كدورت آمد يك دفعه «اخلد الى الارض» [15] و فرق بين انبياء و ما در همين است شايد اين روايتى كه داريم «علماء امتى كانبياء بنى اسرائيل» يك روايتى هم هست كه سندش خيلى خوب نيست و آن اينكه «افضل من انبياء بنى اسرائيل» شايد معنايش همين باشد.
انبياء مصموناند چون مقام عصمت اولياء به آنها داده شده و با عصمت در ميان مردم آمدهاند اينها مصوناند و ما در اين 124000 پيغمبر سقوطى مشاهده نكردهايم در غير چهارده معصوم ترك اولى بوده است امّا سقوط از اينها نبوده است براى اينكه مصون بودهاند امّا ما اين مصونيت را نداريم ما بايد مصونيت را خودمان ايجاد كنيم خودمان ادامه دهيم، خودمان محافظت و مواظبت كنيم لذا اگر بگويند «علما امتى افضل من علماء بنى اسرائيل» اشتباه نبوده است كار علماى بنى اسرائيل را شما انجام مىدهيد لااقل آن كار را انجام مىدهيد و علاوه بر اين مصونيتى كه آنها داشتند شما نداريد خودتان اين مصونيت را حفظ مىكنيد از يك طرف ديگر افضليت يا مثل آنها از اين نظر كه آنها علمشان لدنى بوده است ولى شما بايد بيست سال خون جگر بخوريد، بيست سال محروميت و فعاليت داشته باشيد تا فقيه بشويد «ليفقهوا فى الدين» آشنا به معارف اسلامى، آشنا به جواب گفتن شبهها خوب اينها بيست سال زحمت مىخواهد آنها كه اين را نداشتند (علماى بنى اسرائيل ـ يعنى آن 124000 پيغمبر غير از آن پنج اولالعظم) عمده اينجاست كه اين مصونيت را خود ما بايد حفظ كنيم چيزى كه زنگ خطرى براى ما است اين است كه اگر مواظب خود نباشيم يك دفعه سقوط مىكنيم و سقوط يك جاهل است. همين طور كه يك جاهل مقدس تنها كارى كه مىتواند بكند به قول سعدى گليم خود را از آب بيرون بكشد امّا يك عالم مىتواند دنيايى را زنده كند، مىتواند شهرى را آباد كند، لااقل مىتواند دهى را آباد كند.
اين از آن طرف در سقوطش هم همين است يك حمال اگر دزد شد يك عدل برنج مىدزدد، يك بازارى اگر متقلب شد، اگر فاسق شد كم فروشى مىكند، ربا خوارى مىكند، ربا دهى مىكند و امثال اينها. امّا اگر يك عالم فاسق شد دين اختراع مىكند. درجاتشان عالى است خدا عالىتر بكند حضرت امام رضوان اللّه تعالى عليه يك دفعه مزاح جدى صد در صد مىكردند مىگفتند اينكه در ميان عوام مشهور است مىگويند هرچه هست زير اين عمامه هاست اين حرف درست است، عالى درست است براى اينكه اگر بهشت است و بهشت بردن نظير شيخ طوسىها، نظير شيخ انصارىها، نظير خواجه نصيرالدين طوسىها زير سر اين عمامه است اگر صوفىگرى است اگر بهايى گرى است اگر فطحى گرى است اگر هر دين ديگرى است اين زير سر اين عمامه است و لذا شما نمىتوانيد پيدا بكنيد يك دين اختراعى و انحرافى را كه زير سر اين عمامه نباشد اگر سقوط بكند اين است كه ناگهان يك دين اختراع مىكند. به قول قرآن شريف اين جمله را كه امام صادق (ع) مىفرمايند ولو اينكه اين مال بلعم باعور است و ما بايد در او دقت كنيم امّا بايد بدانيم كه اين از باب مثال است اين لفظ امام صادق (ع) است كه آيه شريفه راجع به بلعم باعور در «فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث» [16] اگر خداى نكرده سقوط كند، مواظبت نكند و سقوط كند ديگر مَثَل او، مَثَل يك سگ است كه گزنده است اين سگ گزنده اگر سنگش بزنند پارس مىكند و جلو مىآيد و گاز مىگيرد اگر هم سنگش نزنند به بچه بى گناه حمله مىكند اگر عالم دنيا پرست شد، اگر خداى ناكرده رياستطلب شد، اگر العياذ باللّه نتوانست حسادت را ريشه كن بكند يك دفعه به آنجايى مىرسد كه وجههاى در ميان مردم پيدا نكرده كه مردم را منحرف كند در خانهاش است امّا يك كتاب مىنويسد عليه سلام اين ميرزا فضل اللّه بهايى يك فرائد نوشته است به اندازه فرائد شيخ انصارى!! چطور مىشود؟ راستى چطور مىشود؟! خيلى بايد مواظب باشيم هميشه بايد بگوييم خدا، خدا، خدا يك وقت يك كسى فرائد مىنويسد مىشود شيخ انصارى، و يك كسى فرائد مىنويسد بر نفع بهايى گرى يك نامهاى من از اين آقا ديدم اين نامه را به آن محفل مىنويسد و مىنويسد كه آقا من مىدانم تو هم مىدانى كه دين بهائيت يك خرافات است و اگر من قبول كردم مروجش باشم اين به خاطر پول است اين ماه چرا پول به من نرسيده است؟ يك وقت انسان مىرسد به اينجا ريشش سفيد شده در اسلام ولى به اينجا مىرسد اتفاقا شيخ فضل اللّه يك آدم باسوادى هم بوده و اهل گلپايگان هم بوده است خيلى باسواد بوده است و راستى باسواد بوده است اين بهايى گرى را همين شيخ فضل اللّه خيلى آباد كرد خيلى با همين فرائدش، يك فرائد به اندازه شيخ انصارى، خوب وقتى كه انسان پول پرست شد، رياست طلب شد، ضربه مىخورد آنكه الان مرادم است و من تقاضا دارم از شما فضلا مخصوصا از طلبههاى جوان اينجاست كه يك دفعه ضربه مىخورد وقتى ضربه خورد ديگر در مقابل هيچ چيزى حيا ندارد خدا نكند انسان پول پرست بشود اين پول پرستىاش ضربه بخورد اين شعرى كه در جامع الشواهد آمده است: كم عاقل عاقل اعيت مذاهبه و جاهل جاهل تلقاه مرزوقا
هذا الذى ترك الاوهام حائره و صير العالم النحرير زنديقا
شأن نزولش هم من يادم هست كه در جامع الشواهد هست على كل حال شأن نزولش اين است كه مىگويند يك عالمى كه كتاب در مبدأ و معاد نوشته بود خيلى ملا بود امّا فقير بود يك روز در اثر فقر دلتنگ شده بود رفت صحرا و سر جوى آبى نشست ديد آب خيار با خود مىآورد چه خيارهاى قلمى و قشنگ و تازهاى! خيار اوّل را از آب گرفت و خورد، دوم و سومى را هم همين طور مقدارى فكر كرد كه اين خيارها از كجا مىآيد؟ و يك نگاهى به آن طرف باغ كرد ـ حالا از كجا نمىدانم ـ ديد كه يك زن پست و رذلى دارد اين خيارها را به خود جلب مىكند بعدا مىريزد در آب... ضربه خورد گفت اين زن جاهل به درد نخور جلف بايد كارش برسد به اينجا و من عالم پيرمرد هفتاد سال در اسلام كارم به اينجا برسد كه اين خيارها را بخورم!! يك كتاب نوشت عليه اسلام يعنى آنچه نوشته بود واتابيد به قول قرآن شريف آن پيرزن شد آنچه واداشته بود واتابيد چرا؟ يك ضربه خورد به چه چيز ضربه خورد به آن غريزه پول پرستى يك دفعه انسان توانسته اينها را ريشه كن بكند خوب ديگر نيست تا ضربه بخورد مىرسد به آنجا كه مىگويد «الفقر فخرى» نيست تا ضربه بخورد امّا يك دفعه موجود است وقتى موجود باشد ديگر كار مىكند، بد كار مىكند بلعم باعور همين بود ديگر بلعم باعور راستى مستجاب الدعوة بود و منافات ندارد انسان با تقوا به جايى برسد كه مستجاب الدعوة بشود، امّا آن ريشههاى حسادت، ريشههاى پول پرستى و رياستطلبى كار بكند يعنى در وقت عادى كارش ندارد امّا در وقت غير عادى گل مىكند. بلعم باعور رسيد به اينجا كه مىدانست حضرت موسى (ع) پيغمبر است، مروج دين حضرت موسى عليه السلام بود. از حواريين حضرت موسى (ع) بود امّا به همين فرد بالاخره پيشتهاد دعا عليه حضرت موسى (ع) دادند و او پذيرفت و مىگويند سوار الاغش شد ـ اينجا كه مىگويند اگر درست باشد به مقام بالايى رسيده بوده، به مقام كشف و شهود رسيده بوده، به مقام فهم زبان حيوانات رسيده بوده است ـ و الاغش راه نرفت و الاغش به او گفت نرو و بالاخره از بس عصبانى شد و همين طور الاغ را مىزد، آن را كشت؛ بالاخره رفت و دعا كرد و پول فراوانى هم گرفت كه بعد بنا شد منحط بشود به او گفتند سه تا دعاى مستجاب دارى، سه تا دعاى مستجابش را صرف در همين شهوتش كرد ديگر مىدانيد چه خبرها شده و بالاخره بعد قرآن شريف قصهاش را نقل مىكند «فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث»[17] «و اتل عليهم نبأ الذى اتيناه اياتنا فانسلخ منها...»[18] معلوم مىشود اين به جايى رسيده بوده كه علم لدنى داشته است «و اتل عليهم نبأ الذى اتيناه اياتنا فانسلخ منها...». مثل مارى كه از پوستش بيرون بيايد از علمش بيرون آمد «فاتبعه الشيطان» شيطان توانست اين را به متابعت خودش دربياورد «فكانت من الغاوين» «و لو شئنا لرفعناه» اين اگر آن صفات رذيله را نداشت علم و تقوايش او را بالا مىبرد پروردگار عالم به واسطه علم و تقواى او، او را بالا مىبرد «و لو شئنا لرفعنا بها و لكنه اخلد الى الارض» ميخكوب در عالم ناسوت ديگر نمىشد بالا برود، نمىشد. «ولو شئنا لرفعنا و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هواه» ديگر كمكم تقوا هم رفت «فمثله كمثل الكلب ان تحمل او تتركه يلهث». خلاصه حرغ اين است كه ما بايد وقتى بخواهيم وارد اجتماع بشويم اين سير من الخلق فى الخلق است اين متوقف بر آن سير اوّل بايد آشنا باشيم به قول حضرت حضرت امام (ره) اگر يك كسى بخواهد مبلغ باشد، يك كسى بخواهد آقاى يك ده يا يك شهر باشد اين بايد سه چيز داشته باشد: بايد ملا باشد و فقيه بايد متقى باشد و مهذب ـ فقيه به آن معنا كه عرض كردم ـ و بايد عاقل باشد خوب سير من الحق فى الخلق پيدا مىشود آن وقت سير من الخلق فى الخلق پيدا مىشود در بين مردم مشكل است خيلى مشكل است، زجر آور است، البته ثواب دارد، خيلى هم ثواب دارد در اين سه بايد مواظبت كامل داشته باشيم بايد مواظب باشيم چه مىگوييم، بايد مواظب باشيم چه مىكنيم بايد رابطه مان با خدا خيلى خيلى بالا باشد تا اينكه خداى نكرده سقوط نكنيم دست عنايت امام زمان (عج) هميشه روى سرمان باشد تا اينكه آن دست ولايت كار كند و الا انسان يك دفعه سقوط مىكند سقوطش هم يك دفعه با يك جرقه، يك ضربه صورت مىگيرد يعنى يك توهين به او مىكنند همين توهين اين را به آنجا مىبرد كه نبايد ببرد يك وقت خداى نكرده به خاطر فقرش زنش يك چيزى به او مىگويد آخوندى هم كار شد يك ضربه مىخورد يك وقت به حسب ظاهر به آن رياستى كه مىخواسته نمىرسد يك دفعه رفيقش جلو مىافتد آقاى گلپايگانى به من مىگفتند كه كسى به من مىگفت تو چرا جلو افتادى؟ دم مرگ مىگفت من و تو با هم بوديم، با هم درس مىخوانيدم، با هم درس حاج شيخ مىرفتيم، با هم بزرگ شديم چرا تو جلو افتادى و من عقب ماندم؟ خوب حالا تا اين اندازهاش هم طورى نيست امّا اين جمله را گفت و مرد: اين خدا چقدر ظالم است كه تو را جلو انداخت و من را عقب انداخت يك ضربه؛ ضربه كوچك است ولى براى اين بدبختى مىآورد براى اين نكبت مىآورد اگر ما ضربهپذير شديم خيلى مشكل مىشود خيلى و بايد مواظب باشيم، خودسازى كنيم، ضربهپذير نشويم تا انشاءاللّه بتوانيم اين كار پيامبرها را جلو ببريم. لااقل اين درجه را بگيريم: «علما امتى كانبياء بنى اسرائيل» بتوانيم اين درجه را بگيريم «علما امتى افضل من انبياء بنى اسرائيل» خدا قسمت مىدهم به حق آن كسانى كه توانستند بدون آسيب اين دين را به اينجا برسانند ـ يعنى علماى تشيّع ـ خدايا به ما توفيق عنايت فرما بتوانيم اين تشيّع را به نسل آينده تحويل بدهيم انشاءاللّه.
و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته
[1]- سوره كهف، آيه 110.
[2]- سوره انفال، آيه 24.
[3]- سوره نور، آيه 37.
[4]- سوره انشقاق، آيه 6.
[5]- سوره علق، آيه 8.
[6]- سوره نجم، آيه 42.
[7]- سوره قيامة، آيه 22 و 23.
[8]- سوره مطففين، آيات 13 تا 15.
[9]- سوره نساء، آيه 100.
[10]- سوره شعراء، آيه 3.
[11]- سوره توبه، آيه 122.
[12]- سوره احزاب، آيه 39.
[13]- سوره انعام، آيه 91.
[14]- سوره مائده، آيه 32.
[15]- سوره اعراف، آيه 176.
[16]- سوره اعراف، آيه 176.
[17]- سوره اعراف، آيه 176.
[18]- سوره اعراف، آيه 175.