موضوع درس:
شماره درس: 23
تاريخ درس: ۱۳۷۵/۶/۷
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما درباره سير به سوى خدا بود سير به مقام قرب الهى يك سير از نظر گفتار كرديم منازل هفتگانه را طى كرديم تا به مقام لقاء و بالاتر از آن رسيديم و آن سير مراتب خلوص كه ظاهرا بهترين سيرها و بهترين حركتها و همه حركتها هم متوقف بر اين حركت است. دربارهاش فى الجمله صحبت شد و اميدواريم كه از اين گفتنىها يك ذرهاى از عمل هم به ما عنايت بشود بحث امروز به بعد يك سير ديگرى است. حركت به سوى خدا از راه عبوديت و اين بعد از خلوص بهترين سيرهاست، بهترين راههاست از جهت پايه بهتر از خلوص هم هست براى اينكه همام خلوص براى اين است كه انسان به منتهاى عبوديت برسد لذا از نظر اينكه خلوص ما را به اين مقام عبوديت مىرساند و مقدمه است لذا بحث امروز به بعد بهتر از آن بحث خلوص است على كل حال از نظر قرآن يكى از راههاى سلامتى است «قد جاءكم من اللّه نور و كتاب مبين يهدى به اللّه من اتبع رضوانه سبل السلام» [1] كه قرآن اين راههاى سلامتى را مىنماياند يا پروردگار عالم به واسطه قرآن اين راههاى سلامتى را نشان مىدهد. يكى از آن راههاى سلامتى رسيدن به مقام قرب الهى، رسيدن به مقام لقاء از راه عبوديت است و همين طور كه شما گفتيد و شما مىدانيد اين عبوديت رسالت هم متوقف بر اوست منتهاى عبوديت همان رسالت است و در تشهد كه ما شهادت مىدهيم اوّل شهادت به عبوديت رسول گرامى (ص) مىدهيم بعد شهادت به رسالتش و معلوم هم هست كه توقف دارد رسالت كه منتهاى سير است اين منتهاى سير توقف دارد بر عبوديت اين عبوديت هم مثل همان مراتب خلوص مراتب هفتگانه دارد يعنى بايد هفت منزل را بپيماييم تا به حقيقت برسيم و وقتى به منتهاى عبوديت يعنى به «عبوديت» رسيديم تازه اوّل كار است، اوّل سير است همين طور كه در باب خلوص عرض كردم وقتى رسيديم به آنجا كه ديگر هيچ كسى و هيچ چيزى در دل ما نيست الا خدا و حتى محبت خدا را هم نمىبينيم در خلوصمان «وجدته اهلاً للعبادة فعبدته» گفتم تازه اوّل راه است كه سير من الحق فى الحق شروع مىشود اينجا هم همين طور است بايد مراتب هفتگانه عبوديت را بپيمايد وقتى رسيد به مرتبه هفتم تازه اوّل سير است ديگر آن سير غير متنهاى است آن سير ديگر سيرى است كه همين طور كه خور پروردگار عالم غير متناهى است ديگر سير تا ابد كه حتى مىگفتم در بهشت هم اين حركت هست اين استكمال هست اين سير هست مرتبه اوّل اين حركت ايمان است از اينجا بايد شروع بشود عبوديت مرتبه اولش ايمان است ايمان سه قسم است يكى ايمان تقليدى كه نود و پنج درصد بلكه نود و هشت درصد مردم ايمانشان تقليدى است خوب نتيجة البرهان هم دارند شكى نيست نتيجة البرهان پيش شان هست لذا آثا اسلام بار بر آن است و مانعى هم ندارد بعضى از آقايان طلاب هم ايمانشان تقليدى است و معناى ايمان تقليدى اين است كه يقين دارد كه خدا هست، يقين دارد معاد روز قيامت، آن هم معاد جسمانى هست يقين دارد اگر هم در مقابلش بگويند معاد جسمانى نيست خيلى ناراحت مىشود اگر بتواند طرف را كتك مىزند امّا اگر به او بگويند اين معاد جسمانى كه به او عقيده دارى و به آن يقين دارى دليلش چيست؟ نمىتواند دليل بياورد و نود و هشت درصد مردم چنين هستند يقين دارد خدا هست، يقين دارد خدا عادل است، يقين دارد همه اسماء و صفات براى حق تبارك و تعالى است و يقين دارد به عدالت، يقين دارد به قرآن، يقين دارد به نبوت، يقين دارد به امامت، امام زمان (عج) را الان غائب مىداند روزى ظاهر مىشود پرچم اسلام بر دست مباركشان روى كره زمين برافراشته مىشود و بالاخره يقين دارد وقتى بميرد نكير و منكرى هست، قبرى هست، برزخى هست، روز قيامت حساب و كتابى هست، بهشتى هست، جهنمى هست امّا براى هيچ كدامشان نمىتواند استدلالى بكند امّا يقين دارد خوب به اين مىگوييم ايمان تقليدى و براى عموم مردم هم كفايت مىكند همين ايمان تقليدى است كه عموم مردم را به بهشت مىرساند و توقع بيش از اين هم از غالب مردم نيست همين مقدار كه نتيجه برهان پيش اينها باشد يعنى قطع، يعنى يقين، همين مقدار كه نتيجه برهان پيش اينها باشد كفايت مىكند امّا معلوم است كاربرد ندارد لذا گناه از او سر مىزند در حالى كه يقين هم دارد بهشت و جهنمى هست، يقين دارد در محضر خداست، يعنى علم عوامانه دارد اين علم هست امّا كاربرد ندارد.
قسم دوم از ايمان، ايمان عقلى است كه معمولاً اهل علم دارند ايمان عقلى يعنى چه؟ يعنى ايمان استدلالى. آنچه عوام مردم مىدانند اين مىتواند روى آن استدلال كند يعنى اگر به او بگويند به چه دليل خدا هست؟ مثلاً به واسطه برهان نظم اثبات مىكند كه خدا هست، عقل را سيراب مىكند عقل را ساكت مىكند منكر عقلش را افهام مىكند به خوبى مىتواند برهان صديقين صدرالمتألهين را بياورد و حرفش را به كرسى بنشاند اگر به او بگويند به چه دليل قرآن حق است؟ فورا معجزات قرآن را مىآورد و اثبات مىكند قرآن يك معجزه است تا روز قيامت.
به چه دليل دوازده تا امام داريم و دوازدهمى غائب است روزى ظاهر مىشود و پرچم اسلام را روى زمين برافراشته مىكند؟ دليل مىآورد معاد آن هم معاد جسمانى به چه دليل؟ فورا دليل مىآورد به اين مىگوييم ايمان استدلالى، ايمان عقلى يعنى عقل سيراب مىشود اين اسلام را خواسته است و اگر كسى نداند كوتاهى كرده است اين را مىخواهد و ما زا روايات به خوبى استفاده مىكنيم كه اسلام براى مسلمين سه تا علم خواسته است يكى علم اصول دين، يكى علم فروع دين، يكى علم اخلاق. اين را خواسته است اين روايتى كه همه شما شنيدهايد و براى ديگران گفتهايد «انما العلم ثلاثه آية محكمة او فريشة عادلة او سنة قائمة» خوب اين را اسلامى مىخواهد و اگر سكى نداشته باشد اين كتك مىخورد حالا كتك خوردن براى چه؟ روى چه؟ همان بحث اصولى است كه آيا تحصيل اين سه علم علم تحصيل واجب كفايى است؟ واجب استقلالى است؟ واجب مقدمى است؟ كه مىدانيد فقهاء در اين حسابى ماندهاند تا اينكه مثل مقدس اردبيلى و شاگردش قايل مىشود به اينكه اين استقلالى امّا تهيئى است نفسى تهيئى است مرادم اينجاست كه از آيات و روايات به خوبى استفاده مىكنيم كه اين سه علم به اندازه وسع هر كسى از فرد خواسته شده است مخصوصا از ما طلبهها يعنى اگر ما طلبهها نتوانيم يك اصول دين تحويل ديگرى بدهيم با استدلال مسلم كوتاهى بزرگى كردهايم قطعا كوتاهى كردهايم، قطعا كتك دارد به يك طلبه بگويند به چه دليل معاد آن هم معاد جسمانى؟ و در آن بماند همان چيزى كه پدر و مادرش و محيط به او گفتهاند و از آن هم علم پيدا كرده همان را تحويل بدهد معلوم است كوتاهى است هرچه علم بالاتر مىرود بايد بيشتر در اين زمينه كوشا باشيم يعنى شما فضلا همه تان بايد طورى باشيد كه در مقابل شبهه نمانيد مثلاً اگر حزب ضالة مضله بهائيت يك شبهه براى شما در قرآن نمود يا يك شبهه در نبوت و خاتميت براى شما كرد فورا بايد بتوانيد جواب بدهيد اگر يك جوانى راجع به معاد يك اشكال كرد يك اشكال داشت بايد بتوانيد فورا جواب بدهيد و اگر نه معلوم است كوتاهى است معلوم است ابزار نداريد يك كسى در جبهه ابزار نداشته باشد خوب اين عمامه ما به ما مىگويد كه ما در مقابل خصم بايد جوابگو باشيم اين عمامه ما به ما مىگويد ما بايد بتوانيم جوابگوى جامعه باشيم از همين جهت هم بارها و بارها استاد بزرگوارد ما حضرت امام (ره) اصرار مىكردند و مىگفتند عمامه به سر گذاشتن به شرط اينكه آشنايى داشته باشد به معارف اسلامى و بتواند جوابگوى جامعه باشد يك مغازهاى داشته باشد از نظر عقيده و از نظر علم كه هر كسى هرچه در مورد اسلام مىخواهد اين بتواند جواب بدهد ايمان همان است كه در روايات دارد اصول دين، فروع دين و علم اخلاق. راستى اگر از يك عمامه به سر بپرسند قيام متصل به كدام ركوع است و نتواند جواب بدهد خوب ننگ خيلى بالاست نقص خيلى بالاست از او يك مسأله بپرسند نتواند جواب بدهد ـ پناه بر خدا ـ يك توجيه هم بكند بگويد مسأله اختلافى است و بخواهد از اين راه كلاه بگذارد سر مردم. خوب معلوم است خيلى اشتباه بزرگى است.
لذا ايشان مىگفتند عمامه گذاشتن سه تا شرط دارد يكى بايد آشنا باشد به معارف اسلامى، دوم بايد باتقوا باشد، سوم بايد جامعهدار باشد بايد عاقل باشد و بتواند اجتماع را اداره بكند حالا على كل حال اينكه اكنون مىخواهم بگويم اين است كه ما عمامه به سرها بايد از نظر اصول دين عقلى طورى باشيم كه در فراخور حالمان جوابگو باشيم هم راجع به مبدأ، هم راجع به معاد، هم راجع به نبوت، هم راجع به امامت، بلكه بايد در اعتقاد و معارف كار كرده باشيم به اندازهاى كه خودكفا باشيم در رفع شبهات و جواب دادن به مسائلى كه جوانها دارند و مخصوصا آقايانى كه در نهاد كار مىكنند اينها بايد خيلى مواظب باشند يكى از چيزهايى كه ما گله داريم و خيلى هم بد شد اينكه سالهاى اوّل افرادى به عنوان تدريس در دانشگاهها به دانشگاهها رفتند و اينها دو قسم بودند: يك قسم كه خوب لياقت داشتند و افتخارى شدند امّا بسيارى از آنها رفتند آنجا ملا بودند امّا دانشگاه اينها را گرفت و خيال كردند خبرى است و بالاخره نتوانستند جوابگو باشند بعضى هايشان هم بى سواد بودند و رسيد به آنجا كه شبهه كردند و اين گونه افراد نتوانستند جواب بدهند و بالاخره روحانيت زمين خورد ما بايد از همان سرمشق بگيريم اگر كسى مىخواهد در نهادى برود بايد به فراخور حال آن نهاد ملا باشد علاوه بر اينكه بايد متقى باشد و علاوه بر اينها بايد بتواند اين نهاد را اداره بكند اين طور نباشد كه آنجا برود هنوز دو روز نگذشته يك اختلاف بين او و ديگر مسئولين بيفتد اين معلوم است بى عقلى است و اين سه چيزى كه حضرت امام (ره) گفتند واقعا مطلب خيلى بالايى است و هر كدام از ما اگر الان بخواهد در دانشگاه برود به خاطر تدريس بخواهد برود براى نمايندگى اين حتما بايد اين طور باشد كه هر كدام از اين جوانها اگر شبههاى داشتند اين بايد بتواند از عهده اين رفع شبهات برآيد در جواب نماند و جواب قانع كنندهاى بدهد و اين ابزار ماست يعنى طلبهاى كه مسأله توضيح المسائل بلد نباشد اين معلوم است نقص خيلى بزرگى است ديگر چه رسد به اينكه از يك طلبه بپرسند فرق بين تكبر و عظمت و شخصيت چيست؟ كه شخصيت انسان بايد ضربه نخورد امّا تكبر هم نداشته باشد اين كار مشكلى است فرق بين حسد و رقابت چيست؟ خوب فورا بايد جواب بدهد چطور من بايد نفسيت و خوديت را از بين ببرم؟ بايد خوب بتواند جواب بدهد به عبارت ديگر بايد يك معلم اخلاق باشد.
بسيارى از آقايان اينها در اخلاق كه نه در مسائل دينى لنگ دارند يعنى راستى مسأله بلد نيستند ديگر و اين نقص خيلى بالاست امّا آنكه الان مورد بحث مان است بالاتر از اين نقص است كه بسيارى از ما نمىتوانيم مبدأ و معاد و نبوت و امامت و قرآن را اثبات بكنيم يعنى الان اگر از ما بپرسند كه به چه دليل امان زمان (عج) هست؟ به چه دليل پشت پرده غيبت است؟ بايد دليل آن هم قانع كننده بياوريم ما شيعه دوازده امامى هستيم بايد براى هر كدام از اينها دليل داشته باشيم به چه دليل امام صادق (ع) است؟ جزئياتش را هم بايد بدانيم به چه دليل امام حسين (ع) قيام كرد؟ بايد چرايش را گفت خصوصيات اين طورى را هم بايد بدانيم و امثال اينها. خوب اين را همه بايد بدانند هر كس در فراخور حالش حالا اگر عوام مردم ندانستند ـ گفتم همان ايمان عوامانه كه دارند آن نتيجة البرهان كه دارند نجاتشان مىدهد ولو گناهكارند ولى بالاخره از نظر اعتقادى نجات پيدا مىكنند ـ خوب ما طلبهها هم همين طور گناهمان خيلى بزرگ است امّا اگر آن ايمان عوامانه را به كار ببريم تا آخر العياذ باللّه گناهمان خيلى بزرگ است امّا بالاخره آثار ايمان بار است بر اين ايمان عوامانه ولى كاربرد ندارد، كاربرد ندارد به اين معنا كه نمىتواند يك نيروى كنترل كننده باشد براى ما لذا از اين جهت هم مىبينيم كه بعضىها ـ من ديدهام ـ كتاب نوشته است در توحيد امّا همين غيبت مىكند العياذ باللّه پناه بر خدا كتاب نوشته در اصول دين هر پنج تا امّا رياستطلبى، حسادت، خوديت، غرور، غرور به كتاب، سد راهش شده است... چرا؟ چون ايمان عقلى نمىتواند صفات رذيله را آب كند براى اينكه ايمان عقلى براى دشمن خيلى خوب است براى عقل، عقل را نشاط مىدهد، عقل را سيراب مىكند، امّا نمىتواند و نمىشود نيروى كنترل كننده باشد و همين «العلم حجاب الاكبر» يك معنايش همين است يك جملهاى از مرحوم حاج شيخ رضوان اللّه تعالى عليه در قم مشهور بود كه مرحوم حاج شيخ مىفرمودند به طلبه نگوئيد غيبت نكن براى اينكه تفسيق مىكند حالا اگر گفتيد ديگر پافشارى نكنيد كه ديگر بعد از تفسيق تكفير هم مىكند يعنى توجيه بلد است و اين توجيه بلد بودن اگر كسى العياذ باللّه علم داشته باشد و آن علم حال نباشد علاوه بر اينكه حجاب است موجب توجيه براى ماست و خيلى از شماها جوان هستيد نديدهايد ما در جامعه بودهايم و ديدهايم در ميان بزرگان بودهايم، ديدهايم كه بعضى اوقات آن علم موجب توجيه گرى هايى در گناهى شد در صفات رذيلهاى شد و حالا در ميان آقايان اهل علم كمتر است وقتى برويم در افراد غير مثل استكبار جهانى الان اين سازمانهاى استكبار جهانى همه شان اينها علماء و دانشمندان هستند نشستهاند براى اينكه توجيه كنند استعمارگرى و استعمارگرى دسته جمعى را نشستهاند براى اينكه بكوبند دنيا را، ببلعند دنيا را به واسطه عملشان بنابراين علم قال خوب است بايد باشد اصلاً اسلام متوقف بر اين علم قال است افتخار اسلام اين است كه دنياى علم است افتخار شيعه اين است كه دينش پولادين است و شبههاى نمىتواند در دين شيعه باشد افتخارش اين است كه شما فضلاء مىتوانيد هر شبههاى راجع به اسلام را رفع كنيد امّا على كل حال اين علم قال نمىتواند نيروى كنترل كننده باشد براى انسانيت به اين معنا كه آن علم قال موجب بشود كه در زندگى گناه نكنيم تجاوز در زندگى نداشته باشيم نيست. اين هم قسم دوم از ايمان كه اين دو تا خوب است از مراتب عبوديت است از همين جاها بايد شروع كرد امّا خيلى كمرنگ است آنچه پررنگ است و مىتواند انسان را از مرتبه اوّل ببرد مرتبه دوم ايمان قلبى است يعنى باور داشتن، باور شدن، باور كردن، انسان باور كند خدا هست نه بداند خدا هست عوام مردم مىدانند خدا هست آنكه گناه دارد امّا علم دارد داستى مجتهد است نيمه مجتهد است متخصص در معارف اسلامى است اين مىداند خدا هست امّا باور كردن غير از دانستن است و اين مربوط به دل است نه مربوط به قلب و اگر علم مربوط به دل شد كه اينجا را مىگوييم يقين آن صورت اوّل را كه اصلاً علم نمىگويند آن صورت دوم را علم مىگويند اين صورت سوم را يقين مىگويند گاهى هم علم بر آن اطلاق مىشود قرآن علم هم بر آن اطلاق كرده امّا به يقين به آن مىگويند و اين «و اعبد ربك حتى يأتيك اليقين» [2] را بزرگان همين طور معنا مىكنند مىگويند مراد از اين يقين يعنى رسوخى علم رسوخ در دل بكند نه رسوخ در عقل وقتى رسوخ در قلب كرد باور مىكند مبدأ را، معاد را، باور مىكند چيزهايى ديگر را و اين كاربرد دارد و اين است كه همان مرتبه اولش تقوا بوده است راهش هم همين طور كه گفتم اين آيه شريفه را تفسير كردهاند به اينكه راهش تعليم و تعلم نيست قال نيست بلكه راهش حال است «و اعبد ربك» يعنى اين يقين را نماز اوّل وقت مىدهد نماز با تواضع، نماز با دل، خدمت به خلق خدا، همان مراتب خلوصى كه گفتم و بالاخره رابطه با خدا «و اعبد ربك حتى يأتيك اليقين» معمولاً مىدانيد مفسرين اين آيه شريفه را معنا كردهاند اينكه «و اعبد ربك حتى يأتيك اليقين» تا بميرى بايد عبادت كنى بايد رابطه با خدا داشته باشيم امّا بر مبناى اين تفسيرى كه الان كردم معنايش اين است كه اگر يقين مىخواهى راهش عبادت است نه تعليم و تعلم، تعليم و تعلم مربوط به عقل است نه مربوط به دل عقل را نشاط مىدهد عقل را بارور مىكند نه دل را اگر كسى بخواهد دلش نشاط پيدا كند دلش بارور بشود علم در دلش رسوخ كند راهش «ليس العلم بكثرة التعلم و انما هو نور يقذفه اللّه فى قلب من يشاء» كه همان امثله و تصريف و امثال اينها به ما گفت كه «ليس العلم بكثرة التعليم و التعلم بل نور يقذفه اللّه فى قلب من يشاء» اين من يشاء كيست؟ هر كجا كه قرآن اينجاها من يشاء مىگويد يعنى آنكه رابطه با خدا دارد مخصوصا اجتناب از گناه ما زياد ديديم كه اجتناب از گناه به انسان خيلى چيزها مىدهد و راستى اين روايت شريف به تجربه اثبات شده است: «من اخلص للّه اربعين يوما» كه اگر كسى همه چيزش چهل روى براى خدا باشد ديگر اين چهل روز به غير عبادت كارى نكرد، به غير چيزى نبود «جرت ينابيع الحكمه من قلبه الى لسانى» كه اين الى لسانه ظاهرا از باب مثال است لسان فقط نه «جرت ينابيع الحكمه من قلبه الى اذنه الى عينه و الى اعضانه و جوارحه...».
اگر بخواهيم آن ايمان عقلى پيدا بشود كه نيروى كنترل كننده هم هست كه مىرسد به آنجا كه راستى اگر دنيا را يك طرف بگذارد يك غيبت را هم يك طرف يا اگر خدا را يك طرف دنيا را هم يك طرف حتما دنيا را پشت پا مىزند كه اين نيروى كنترل كننده اين عبوديت از اينجا پيدا مىشود اين مرتبه اولش است هر اينجا پررنگتر عبوديت اينجا بيشتر عبوديت پايه پيدا مىكند كه اين يقين را قرآن منقسم به سه قسم كرده است به مراتب عبادت هرچه عبادت بيشتر توغل در ايمان بيشتر مىشود تا مىرسد به حق اليقين كه به آن مىگويند علم اليقين، عين اليقين، حق اليقين. يعنى يك ايمان رسوخ مىكند در دل به اندازهاى كه نظير كسى كه از اثر به مؤثر مىبرد ـ به اين اندازه يك دفعه مىرسد به آنجا كه مىبيند عين اليقين را، يك دفعه مىرسد به آنجا كه ديگر حكومت خدا صد در صد بر دل است حق اليقين، كه علماى اخلاق مثال مىزنند ـ مىدانيد مثالهايش را ـ مثال مىزنند مىگويند كه يك دفعه انسان مىداند مىميرد ـ خوب همه ما مىدانيم مىميريم باور هم داريم امّا خيلى ضعيف است و به يك كسى كه در بين ما نشسته الان بگويند تو صد سال ديگر زنده هستى مسلما مىگويد نه باور دارد صد سال ديگر من و شما نيستيم به اين مىگويند علم اليقين. يك دفعه دم مرگ، مرگ را مىبيند به اين مىگويند عين اليقين.
يك دفعه هم مىميرد به اين مىگويند حق اليقين.
و سوره «الهكم التكاثر» هم سه شان را آورده است و در سوره «الهكم التكاثر» به ما فهمانده اگر كسى هم مرتبه عين اليقين هم داشته باشد ديگر گناه نمىكند چه برسد به مرتبه عين اليقين يا حق اليقين «الهكم التكاثر حتى زرتم المقابر كلا سوف تعلمون ثم كلا سوف تعلمون كلا لاتعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين ثم لتسئلن بومئذ عن النعيم».
كه در سوره «الواقعة» اسم حق اليقين آمده اينجا به جاى اسم كارش آمده كه در جهنم از او سؤال مىكنند با نعمتهاى خدا من جمله ولايت چه كردى؟ كه اين آيه «الهكم التكاثر...» به ما مىگويد اگر راستى همان مرتبه اوّل پيدا بشود ديگر گناهى در كار نيست نيروى كنترل كننده صد در صد مىشود به ما مىگويد اوّل مرتبه عبوديت پيدا مىكند ولو ضعيف و همان اوّل مرتبه عبوديت ديگر مانع مىشود از اينكه انسان گناه بكند انشاءاللّه بحث را در جلسه آينده دنبال مىكنيم.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد
[1]- سوره مائده، آيه 15 و 16.
[2]- سوره حجر، آيه 99.