موضوع درس:
شماره درس: 214
تاريخ درس: ۱۳۷۷/۱۰/۲۰
متن درس:
بحث امسال ما درباره انسان در قرآن بود. اين انسان كيست؟ اين انسان چيست؟ از كجا آمده است؟ براي چه آمده است؟ كجا ميَخواهد برود؟ اين انسان رابطهاش با مردم، رابطه اش با خدا، رابطهاش با معنويات چيست؟
فصلهايي را در اين باره آوردم. به طور فشرده صحبت كردم. فصل چهارم بحث ما دربهره اين است كه چه بايد بكنيم؟ اين فصل مهمترين فصلهاي بحث ماست. طول هم ميكشد. وقت هم كم داريم اما اميدوارم پروردگار عالم عنايت كند با لطف امام زمان بشود بحث را دنبال كنيم به طور فشرده اين بحث هم تمام شود.
براي رسيدن به مطلوب به مقصود براي رسيدن به منتاي سير، بزرگان منازلي را فرمودهاند كه انسان بايد اين منازل را طي كند. در اين دنيا آمده است براي طي همين منازل. منازل هفتگانه و اگر بتواند اين منازل را طي كند به مطلوب ميرسد. مصداق خليفه الله ميشود. بالفعل مسجود ملائك ميشود. ملادكه افتخار ميكنند خدمتگزار او باشند. با چشم دل مييابد خدا را ، ميبيند خدا را ف دل او عرش خدا ميشود. دل او به اندازهاي سعهي وجودي پيدا ميكند كه عرش خدا ميشود. الهام پيدا ميكند معنويات را ميبيند. مييابد و بالاخره يك تنسان كامل ميشود.
ما آمده ايم در همين دنيا كه يك انسان كامل شويم. تا سر حد عصمت برسيم. به قول پيغمبر اكرم راجع به سلمان فارسي ميفرمود: سلمان منا اهل البيت. تو تا سرحد عصمت رسيدي. ده درجه ايمان را طي كردي و رسيدي آنجا كه من درجه به تو ميدهم. تو از مايي و فقط سلمان نيست. سلمانهاي دوره آخر الزمان كماند اما زيادند. يعني وقتي به نسبت مردم حساب كنيم كمند در يك ميليون يك نفر. اما وقتي جمع كنيم آنها را زيادند. راستي منازل را طي كرده اند. راستي به مقام قرب الهي رسيدهاند. خلوتها دارند. راستي رسيده اند به آنجا كه مييابند خدا را. نظير آدم تشنه كه مييابد تشنگي را. درد دلها دارند با خدا. مناجاتها دارند . يك قدري بالاتر در مناجات شعبانيه ميخوانيم كه از خدا ميخواهد خدايا كمال انقطاع را به من بده مقام انقطاع الي الله را به منم بده تا من برسم به آنجا كه نه فقط من با تو مناجات كنم تو با من مناجات كني. هستند يك افرادي كه هم خدا با آنها مناجات ميكند هم آنها با خدا مناجات ميكنند و آمديم براي همين.
در فصلهاي بحثمان مخصوصاً در فصل اول بافتيم فهميديم كه آمديم در اين دنيا براي اينكه به مقام عنداللهي برسيم. فهميديم حضرت آدم بالفعل خدا او را خليفهي خودش قرار داد. اين مشت نمونه خروار است. قطرذه از درياست. و قرآن ميفرمايد: اين مشت نمونه خروار است. ما اين انسان را خلق كرديم براي همين خليفه بودن. اني جاعل في الارض خليفه خلقش كرديم براي همين كه اين انسان خابفه الله باشد كه خليفه الله را هم در فصلهاي قبل معنا كردم.
بالاخره فصل چهارم بحث ما اين است كه چه بكنيم مصداق خليفه خدا بشويم؟ چه بكنيم مصداق سجود ملائكه بشويم. چه بكنيم برسيم به آنجا كه علاوه بر اينكه ما با خدا مناجات مي كنيم خدا با ما مناجات يكند؟ چه بكنيم برسيم به آنجا كه ديگر هيچ همي غمي غصه اي نداشته باشيم؟ جز اينكه آن آني كه غفلت از خدا داريم بالاترين مصيبت براي من باشد؟ چه كنبم برسيم به جايي كه وقتي رابطه با خدا داريم اين بالاترين لذتها براي ما باشد؟ كه يك آن، آن لذت را نفروشيم به دنيا و آنچه در دنياست. نه نفروشيم به آخرت و آنچه در آخرت است. چه كنيم؟ چه كنيم كه درك كنيم كه اين اسان زرنگيش به اين نيست كه جهنم نرود. اين انسان برسد به يكجا كه راستي بگويد كه خوب ديوانه ها هم جهنم نمي روند اين كه زرنگي نشد. مگر ديوانه ها هم جهنم مي روند؟ مگر بچه ها هم جهنم مي روند؟ نه حتي كفار اگر معاند نباشند، اگر لجوج نباشند آنها هم جهنم نمي روند. جهنم مال معانداست مال لجوج است. اين كه زرنگي نشد. يك شيعه بگويد من آنم كه جهنم نمي روم. درك كند اين كوچك است. خيلي كوچك است. درك بكند زرنگي آن نيست كه ما بهشت برويم. خوب بچه ها هم بهشت مي روند و سفها هم بهشت مي روند. اين كه زرنگي نشد يك آدم عاقل شيعه امير المؤمنين هفتاد سال زحمت براي اينكه دبهشت برود. اين زرنگي نيست پس زرنگي چيست؟ اين كه برسد به يك جايي كه نه دنيا، بلكه بهشت پيش او هيچ باشد. راستي شعر زياد گفته مي شود حرفها زياد هست اينهايي كه من دارم مي گويم، شما هم مي شنويد زياد است شعر هم زياد گفته مي شود. برسيم راستي مصداق واقع بشويم. حافظ مي گويد:
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار چه كنم چيز دگر ياد نداد استادم
چه كنيم مصداق واقع شويم؟ راستي درك كنيم كه الله ، اين مقصود است. اين مطلوب است. اينكه نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار يعني هيچ چيزي هيچ كسي در دل من نيست جز خدا. دل من جاي خداست. دل من عرش خداست. اين معنايش است. خوب اين معنا يك واقعيت است حالا حافظ رسيده يا نه نمي دانم. شعر است يا نه نمي دانم . اما اين يك واقعيت است از نظر قرآن كه اين انسان مي تواند در همين دنيا برسد به يك جايي كه هيچ در دلش نباشد بجز خدا. و اين ديگر نور دارد. اين علاوه بر اينكه دل نور دارد نور مي دهد اين ديگر جاذبه دارد اين ديگر كشش دارد اين ديگر متصل به نور خداست. اين ديگر قدرت دارد، اراده دارد، علم داردذ.
در روايت ميخوانيم كه خطاب ميشود به اين بنده:
عبدي اطعني حتي اجعلك مثلي اي بندهام تو اطاعت من بكن ميشوي مَثَل من. مي شوي مثل من يعني چه؟ اقول كن فيكون تقول كن فيكون. يعني من هر چه بخواهم فوراً ميشود تو هم ميرسي به يك جايي كه هرچه بخواهي فوراً مي شود. خوب ما خلق شديم براي اين نه اينكه بهشت برويم برسيم به آنجا كه همين تو اين دنيا نه در آخرت آن ديگر به طريق اولي هرچه بخواهيم بشود. بعضي از بزرگان اصلاً نعمت هاي بهشتي را مي گويند اينجوريه كه مي گويند اين آقا در بهشت هرچه اراده كند موجود مي شود حالا اين درست باشد يا نه نمي دانم ولي بالاخره مثل مرحوم صدرالمتالهين در اسفار پافشاري دارد كه اين انسان در بهشت هرچه اراده كند، مي شود. نه آن كه مقام جمع الجمعي است بيا تو اين دنيا چه كنيم كه ما هم در اين دنيا چنين بشويم هرچه بخواهيم همان بشود. مرحوم آيت الله العظمي آقاي خوانساري همين كه مدتها مرجع تقليد بود و از نظر علم و عمل به قول حضرت امام خيلي بالا بود. در تهران كه ايشان مرجعيتشان را استراحتشان را از قم رها كردند رفتند تهران و آنجا مرجعيت داشتند. انصافاً هم خيلي كار كردند. اما مرادم اينجاست. اين مرد عجيبي بود از نظر علم وم عمل . از نظر گذشت، ايثار، فداكاري از نظر صفات انسانيت و حضرت امام هم يك علاقه خاصي به ايشان داشتند يك عقيده علمي عقيده عملي خاصي به ايشان داشتند ايشان فرموده بودند كه من يك وقتي باباي پيرم را بردم مشهد و وقتي رسيديم شاهرود يا نيبشابور آنجا من اين پدر پيرم را حمام بردم و قافله كه منزل كرده بود چندين ساعت به اين پدر ور رفتم و نتوانستم بخوابم. قافله اول شب حركت كرد. من هم حركت كردم اما ديدم نمي توانم روي قاطر بنشينم. لذا مجبور شدم بخوابم. لذا بدون اينكه به قافله بگويم به پدرم بگويم كنار راه خوابيدم. خوابم برد. يك وقت بيدار شدم ديدك كه نزديك صبح است. قافله رفته از اول شب تا با الان و پدر من چي مي شود؟ و منم و اين بيابان مخوف و هيچكس را هم ندارم چه بكنم؟ ديگر متوسل شدم به آقا حضرت ولي عصر با جمله يا ابا صالح المهدي ادركني. آقا آمدند دو سه نفر بودند آقا به من گفتند كه آقا اين راه است. بگير و برو و من ديگر فرمايش ايشان كه به من گفتند اين راه است بگير برو ديگه. من ديگه هيچي نمي توانستم آره و نه با آقا حرف بزنم و آقا رفتند من افتادم توي راه دو سه دقيق نشد ناگهان ديدم كه يك قهوه خانه اي، يك درختهاي سركجي، تختي زير اين درخت. حوضي با فواره فرموده بودند رفتم نشستم چاييچيه (كسي كه چاي ميآورد) چاي آورد چاي اول را خوردم ، دوم را خوردم، يك وقت متوجه شدم كه پول ندارم. چايريز چاي سوم را آورد. به او گفتم من پول ندارم. گفت اينها مال توست. نمي دونستم يعني چه؟ بالاخره يك استراحت كاملي كردم سوار شدم و دو سه دقيقه طول نكشيد رسيدم به قافله. ديدم قافله به منزل رسيده و دارند پياده مي شوند. رفتم سر بابام ديدم بابام منتظر اينه كه من بروم پياده اش كنم. از منت پرسيد كجا بودي؟ گفتم كه بودم. خب حالا از اول شب تا صبح قافله آمده اين دو سه دقيقه آمده در وسط راه يك قهوه خانه اي پيدا شده. اينجوري كه بيدهاي سركج، تخت زير اين بيدها، آب فوران كن، چاي بياور چاي بده. اينها همه به چي؟ به اينكه با يك جمله امام زمان فرمودند اين راه را بگير و برو. يعني با يك اراده ولايت اين همه چيز پيدا مي شود. اگر راستي انسان متصل شود به ولايت . اصلا ما آمده ايم تو اين دنيا براي همين متصل شويم به ولايت. هر كاري كه ولايت ميكند اينها خيلي جزئي است هر كاري ولايت مي تواند بكند من ميتوانم بكنم. مثل خود ولايت. ولايت متصل است به قدرت حق، به علم حق، به درياي وجود حق. خوب هر كاري بخواهد مي تواند بكند. همين جور كه خدا ميتواند، ولايت ميتواند. بندهي متصل ولايت يا متصل به نور خدا هم ميتواند و ما آمدهايم براي همين قدرت. قدرت حق، علم حق اين ديگر اراده ندارد. صد در صد تابع اراده خدا همين كه روايتش را خواندم عبدي اطعني حتي اجعلك مثلي اقول كن فيكون تقول كن فيكون. تو، بنده ام مطيع بشو تابع من بشو صد درصد وقتي تابع من شدي صد درصد اراده تو ديگر اراده من است. يك روايت صحيح السندي مرحوم كليني در كافي نقل مي كند و آن روايت هم نظير همين روايت است. آن روايت خيلي رساتر است. مي فرمايد كه اين بنده اگر علاوه بر واجبات مستحبات را هم خوب بجا بياورديعني مطيع خدا بشود، اهميت به واجبات اجتناب از گناه، بشود عبد. اين عبد است كه كار ربوبيت ميكند. العبوديه جوهره كنهها الربوبيه يعني راستي اگر انسان عبد خدا شد ديگر كارهاي خدايي مي كند. ميتواند كارهي خدا بكند. اين روايت كه در كافي شريف است ميگويد كه بنده من به واسطه مستحبات مي رسد به آنجا كه من او را دوست دارم خب وقتي دوستش داشتم چشمشم، گوششم زبانشم دستشم. به واسطه چشمي كه چشم خداگونه گوش خداگونه دست خداگونه اين مستجاب الدعوه است. اين هرچه بخواهد بهش ميدهند هر سؤال كه بكند مستجاب است. هر دعايي كه بكند داده ميشود. اين معناي اين مستجاب الدعوه است. اين هرچه بخواهد بهش ميدهند. هر سؤال بكند مستجاب است. هر دعايي بكند داده مي شود. اين معناي روايت كه در روايات ما زياد است، همه همه به يك معنا بر ميگردد و آن اين كه ما آمديم در اين دنيا براي اينكه در اين دنيا بشويم خليفه خدا. به قول استاد بزرگوار ما ،علامه طباطبايي، در ذيل همين آيه شريفه ميفرمايد: خوب معناي خليفه اين است كه كار مستخلف عنه بكند. اصلا معناي خليفه اين است. معناي خليفه اين است هرچه خدا ميكند، اين هم بتواند بكند. اين تصرف ولايي است كه شما شنيديد. اين فقط براي ائمه طاهرين عليهم السلام نيست. خوب آنهايي يك شأني دارند كه ديروز يك اشاره اي راجع به ولايت تكويني كردم. نه بنده هاي خدا، آنهايي كه تابع ولايتند، صد درصد. آنها مسجود ملائكه هستند. آنها اشرف مخلوقات خدا هستند. آنها خليفه خدا هستند. آنها مظهر اسما و صفات حق هستند. اين بنده، نه پيغمبر اكرم و ائمه طاهرين و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم كه قبلا دربارهاش صحبت كردم معنايش اين است كه حضرت آدم مظهر اسما و صفات حق شد در عدم. براي اينكه خدا بنماياند به اين انسان كه انسان اين آدم است . ماها آمديم مه تدريجاً مثل حضرت آدم بشويم. او دفعي است، ما تدريجي. او نمونه است ما آن دريا. بله معلوم است كار دارد. خيلي كار دارد. خيلي زحمت دارد. يه قول حضرت امام چهل سال خون جگر انسان بتواند يك قدم بردارد. مشكل است كه سابقاً آيه اش را خواندم: يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه . اي انسان! تو در حركتي اما حركت پر رنج است. موانع دارد. خيلي خارها هست. خيلي. صدمه ها و مشقتها هست. شكستها دهست. اين راه شكست دارد. بايد از ميدان در نرفت. شكست دارد. پيروزي دارد. افتادن دارد. خزيان دارد. كند و تند دارد. حركت خيلي پر رنج است اما منتاي سير فملاقيه است. منتهاي سير تو اين است كه خدا را ملاقا كني. خدا را ملاقات ميكني، يعني مي رسي به ئآنجا قلب تو ميشود عرش خدا. ميرسي به آنجا متصل ميشوي به نور خدا مي رسي. به آنجا مي رسي كه مي تواني كارهاي خدايي بكني. چه بسيار ما سراغ داريم زن را مرد را پير را جوان را كه راستي طي كرده اند، رسيده اند به مقامهايي كه آن مقامها براي ما مشهود است. يعني مي نمايانند به ما كه اين مقام را داريم. اين حالت را داريم اين قدرت را اين علم را داريم. اول منزل اين راه يقظه است. بزرگان معمولا گفته اند توبه و يقظه و توبه را مقدم بر يقظه انداخته اند ولي خيال مي كنم چنين نباشد. منزل اول يقظه است. يقظه يعني چه؟ يعني توجه. انسان اگر بخواهد راهي را طي كند بايد توجه داشته باشد و الا به غفلت مسلم است شما نمي توانيد رانندگي كنيد. شما غفلت داشته باشيد از اينكه پشت رل نشستي غفلت داشته باشي از اينكه مي خواهيد خانه تان برويد غفلا داشته باشيد از اين كه اين ماشين اگر خود سر باشد جسم را زير مي گيرد. خوب معلوم است. رانندگي نمي تواني بكني. كي مي تواني رانندگي كني وقتي كه صد درصد متوجه باشي. توجه به شما مي گفتم كه علامه طباطبايي به جاي لا اله الا الله براي آنكه او نفس لا اله الا الله بود، به جاي لا اله الا الله دم مرگ نصيحت مي كرد شاگردها را . مي گفت توجه توجه آقا مي خواهي راه را پيدا كني، توجه توجه. همه اين بدبختيهاي ما از غفلت است. قرآن شريف يك آيهاي دارد. اين آيه خيلي تكان دهنده است. ميفرمايد بعضي از مردم ، بلكه بسياري از مردم مثل اينكه خلق شده اند براي جهنم. دوان دوان دارند مي روند رو به جهنم. و لقد ذرأنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس. خوب اين انسان خيليهاشان به جهنم مي روند. بعد مي فرمايد: لهم قلوب لا يفقهون بها. دل ندارند. لهم اعين لا يبصرون بها . چشم ندارند. لهم آذان لا يسمعون بها. گوش ندارند. اولئك كالانعام اينها الاغند. بل هم اضل از الاغ هم پست ترند. اولئك هم الغافلون اينها غافلانند. اينهايي كه متوجه نيستند، توجه ندارند . ما براي غفلت اگر آيه اي نداشتيم در قرآن براي مذمت جز همين آيه بس بود اينكه فكري بكنيم و اين غفلت هم هميشه هست. يعني انسان معمولا غافل است. يك وقتي به شما ميگفتم اسكندر ذوالقرنين وقتي رسيد به آن ده ، ديد كه روي قبرها همه نوشته شده پانزده سال، شانزده سال، بيست سال. وقتي سؤال كرد چرا؟ جواب دادند براي اينكه آنها يي كه خواب هستند اينكه عمر انسانيت نيست. خوب ما اگر 60 سال عمر كنيم 30سالش را خواب هستيم. اقلا عمرهايي كه انسان غافل از معنويت است، 15 سال، 20 سال عمرها هم علاوه بر آن 30 سال خواب. اينجوري است. خورد و خوراك و تو دنيا و حرف با اين و آن و خوب اينها هم عمر انسانيت نيست. اگر يك آدم خوبي باشيم هشت تا ده سال عمر انسانست است، توجه. و الا قرآن ميفرمايد اگر اين توجه نباشد اين عمر حيوانيت است. اولئك كالانعام بل هم اضل توجه ميخواهد. يك روايتي هم از اميرالمؤمنين % هست روايت خوبي است انصافاً : رحم الله امرأ عرف من أين في أين إلي أين؛ خدا رحمت كند كسي كه بداند از كجا آمده براي چي آمده و كجا ميخواهد برود. راستي اگر اين جمل صاق بشود ما رستگاريم، نه بهشتي هستيم، مقام عند اللهي پيدا ميكنيم. از كجا آمدهايم؟ براي آمديم؟ اگر راستي زندگي اين باشد كه 70 سال خورد و خوراك و كار و زندگي. اين كه معلوم است لهو است. اينكه معلوم است به خدا نميخورد. قرآن همين را ميگويد: أفحسبتم أنما خلقناكم عبثا و أنكم إلنا لا ترجعون. تو خيال ميكني ما كار بيهوده كرديم تو را خلقت كرديم براي اينكه يك عمر تكرار مكررات است. راستس هيچ فكر كردي صبح بعضي مردم اينجورند. صبح صبحانه ميخورند ميروند دنبال كار. ظهر بر ميگردند ناهاري ميخورند يك قدري استراحت ميكنند و ميروند دنبال كار. شب بر ميگردند يك مقدار تفريحي، تلويزيوني، حرفي، بحثي بعد هم ميخوابند. صبح پا ميشود....هفتاد سال تكرار مكررات. اين كه نشد بگوييم يك آدم، يك عمر آدمي. اين همين است كه قرآن ميفرمايد: ولقد ذرأنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس. خوب 70 سال مثل يك حيوان. خوب انصاف قضيه راستي اگر آدم اينجور باشد با الاغ چه فرقي دارد؟ الاغ هم يك چيزي ميخورد يك كاري هم ميكند. خوب آن ما تحميلش ميكنيم كار كردن را. خودمان خودكار باشيم. غفلت انسان را ميرساند به اينجا. توجه ميخواهد يك قانون مراقبهاي علماي اخلاق دارند و اين قانون مراقبه را همه مان بايد داشته باشيم. حتي موسي بن جعفر ميفرمايد: ليس منا من لم يحاسب نفسه كل يوم. از ما نيست شيعه نيست اگر اين قانون مراقبه را نداشته باشد. اين قانون مراقبه را هر كسي از علما از بزرگان جوري به شاگردانشان گفته اند مفصل، متوسط و مختصر. من الان مختصرش را ميگويم تا فردا مفصلش را بگويم.
مختصرش را يكي از علماي علم اخلاق ميگويد موقعي كه موخواهي بخوابي، بنشين قدري فكر كن. ببين امروز چه كردي به اين ميگويند قانون مراقبه. چه كردي و اين فكر اگر شما يك لحظه پنج دقيقه، ده دقيقه اين فكر را بكني ثواب هفتاد سال عبادت خدا بهت ميدهد در رختخواب. و اين فكر ، تفكر ساعة خير من عبادة سنة، من عبادة سبعين سنة، من عبادة ستين سنة. تا ببينيم اين فكر چقدر فكر ارزندهاي است. اقلا يك سال عبادت بعضي اوقات كه هفتاد سال، هفتصد سال، هفت ميليون سال همان يك لحظه فكر، ميتواند انسان عبادت بگيرد. حالا اقلا يك سال ثواب عبادت بگيرد. اين فكر اين ثواب را دارد. امروز چه كردم؟ چقدرش براي دنيا بود؟ چقدرش مخالفت خدا بود؟ چقدرش موافقت شيطان بود؟ چقدرش براي خدا بود؟ خوب يك فكري انسان بكند. اين تاجرها كه ور ميشكستند مرتب چك صادر ميكنند .اما حالا اين كجا؟ چي؟ بي فكريه. و مصيبت ميشود هم براي خودش هم براي زن و بچهاش هم براي مردم بدبخت و بيچاره. بي فكري. انسان ورميشكند جهنمي ميشود براي بي فكري. دم مرگ فكر كن آقا امروز چه كردي؟ اگر خوب بود شكر كن. الحمد لله امروز كار ما مرضي خدا بود و مخالفت خدا اصلا نداشت. شكر كن. اگر متوسط بود، اگر بد بود خوب با توبه با انابه جبران كن و بالاخره پاك برو تو رختخواب . به اين ميگويند توجه. به اين ميگويند قانون مراقبه كه آدم وقت رفتن توي رختخواب فكر كند دارد ميرود توي قبر. يك خانمي يك قبر كنده بود توي خانه. صبح به صبح ميرفت توي قبر و يك آيه قرآن ميخواند. قرآن ميگويد اين مرده ها وقتي رفتند توي قبر يك آيه ميخوانند اما جوابشان نفي است. مرده ها همه اينجورند. وقتي گذاشتند توي قبر مي گويد: رب ارجعون لعلي اعمل صالحا فيما تركت. خدايا كاري نكرديم براي اين قبر برگردان مارا تا كاري بكنيم. خطاب ميشود : كلا . ديگر برگشت نيست. اين خانم مي رفت توي قبر مي خوابيد ميگفت: رب ارجعون لعلي اعمل صالحا فيما تركت. تا تركت تمام ميشد پا ميشد ميايستاد ميگفت خوب به جاي كلا آمدي بيرون حالاپا شو ببينيم چه كاري ميخواهي بكني. نميخواهم قبر تو خانههاتان بكنيد. نه، اين خانمها از كفنم ميترسند. يك كفن توي خانه شان باشد ميترسند . شب خوابشان نميبرد. نه كفني نه قبري اما شما را به خدا قسم وقتي ميخواهي بروي توي رختخواب فرض كن الان شب اول قبر است. چه كار كرده اي امروز؟ توجه توجه توجه اينهايي كه آمدند كربلا چرا آمدند؟ غفلت غفلت غفلت . استحوذ عليهم الشيطان فدنساهم ذكر الله . امام حسين% به زينبش فرمود: راستي تعجب است يك نفر (كسي) بيايد حسين بكشد، نماز شب هم بخواند. نماز اول وقت هم بخواند. نميدانم با الله اكبر سر ابو عبدالله را ببرد چه جور ميشود؟ هميشه بوده الان بوده ديروز بوده هميشه بوده. آن وقت با الله اكبر سر ابوعبدالله را بريدند. وقتي سنگ خورد به پيشاني ابي عبدالله الحسين وخيلي ناراحت شد حسين از غفلت اينها. برگشت. زينب مظلومه كه آمد چشمش افتاد به پيشاني شكسته برادرش. تعجب كرد. برادرم نگفتي/ گفت چرا گفتم اما استحوذ عليهم الشيطان فأنساهم ذكر الله. اينها فرو رفته اند در غفلت فرورفتهي در غفلت ديگر حرف حق هم در آنها تأثير نميكند بايد توجه ها را قبلا كرده باشند. نكردند. بعد هم امام حسين به زينب گفتند: زينبم يك مانع بزرگ ديگر هم هست. آن هم اينكه مال حرام شكمهايشان را پركرده است. وقتي حرام شكمها را پركرد وقتي گناه گوش و چشم و زبان را كر و كور كرد و گنگ كرد وقتي گناه دل را سياه كرد ديگر كار مي رسد به اينجا كه حسين ميكشد. خيال نكنيد كه اتمام حجت هم نكرد. نه مگر ميشود اتمام حجت نكند؟ نه امام حسين قرآن ناطق است. ليهلك من هلك عن بينة . قرآن ميگويد اصلا من آمدهام براي اتمام حجت. حسين آمد كربلا براي اتمام حجت. اتمام حجت هم كرد. اتمام حجت چي بود؟ به اصحاب ميگفت برويد تبليغ كنيد. نشد. خودش آمد تبليغ كرد، نشد. بچه شير خوارش را آورد سر دست بلند كرد. اينها همه تبليغ است. براي اينكه توجه پيدا بشود، نشد. هيچ فكر كردهايد انسان به كجا ميرسد؟ بچه شيرخواره رابلند كند براي بچه آب بخواهد .اينها بجاي اينكه آب به بچه بدهند، بچه را ديدند گه دم مرگه. تير سه شعبهي زهرآلود در مقابل چشم بابا. چه جور ميشود انسان به كجا ميرسد؟! اين خليفة الله، اين مسجود ملائكه به كجا ميرسد؟! چرا ميرسد؟! غفلت غفلت غفلت.