موضوع درس:
شماره درس: 44
تاريخ درس: ۱۳۷۶/۲/۱۰
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث هفته گذشته درباره فعاليت و كار بود. ديگر حالا كار فرهنگى باشد مثل كار ما، كار توليدى باشد مثل كار زارعها كار توزيعى باشد مثل تجار و كاسبها يا كار خدماتى باشد مثل كار ادارىها. «كار و فعاليت» و كار اجتماعى باشد مثل كار جبههها، تبليغى باشد مثل كار پيغمبرها، چيزى كه يَصْدُقُ بر اينكه كار.
در اين دستورالعمل هر كسى كارى دارد و اين دستورالعمل براى او است. «ان لك فى النهار سبحا طويلاً» يعنى بايد مثل اميرالمؤمنينسلاماللّهعليه كه در نهجالبلاغه درباره على(ع)گفته شده كه «عابد بالليل و اسدٌ بالنهار» در شب يك عابدى بود آن هم چه عابدى. همان «قم الليل الا قليلا نصفه او نقص منه قليلا او زد عليه و رتل القرآن ترتيلا» اميرالمؤمنين در شب اينگونه بود. خود پيغمبر اكرم(ص) در شب چنين بود. نماز عشاء را مىخواندند. نافله عشاء را مىخواندند. بلافاصله مىخوابيدند. سابقا رواياتش را در فقه خوانديم. بلافاصله مىخوابيدند. ديگر نصفه شب بلند مىشدند يك مقدار نماز مىخواندند. يك چرتى مىزدند. دو دفعه يك مقدار نماز مىخواندند يك خوابكى مىرفتند كه ديگر دو ساعت سحر به آن طرف تا اوّل آفتاب ديگر بيدار بودند، بلكه بيدار بودند تا اگر مىشد يك خواب قيلولهاى مىرفتند و الّا نه. خوب اين شب پيغمبر اكرم(ص) بود. امّا روزش جدا يك شيرى بود در كار كردن و در تبليغ كردن. اگر آن سيزده سال در مكه بود از همان صبح شروع مىكرد. در حالى كه نمىشد و نمىگذاشتند جلو برود امّا بالاخره مو مو مىرفت. و اگر هم اميرالمؤمنين بود همين بود. در شب آن همه عبادت كه من نمىدانم تا چه اندازه درست باشد كه نسبت مىدهند به اميرالمؤمنين، به بعضى از ائمه طاهرين(ع)، كه مثلاً هزار ركعت نماز مىخواندند. حالا اينها چطور بوده است؟ آيا از باب طى اللسان بوده است؟ مىشود درست كرد. امّا به حسب عادى بگوئيم شبانهروز هزار ركعت نماز مىخواندند گاهى كه كار نداشتند. و الّا على الظاهر شبش را نمىشود. ولى على كل حالٍ هزار اگر از باب تأكيد باشد و اينكه خيلى نماز مىخواندند خيلى مشغول بودند و على كل حالٍ همان قم الليل إلا قليلا نصفه او انقص منه قليلا او زد عليه يعنى به قدر امكان. شب را عبادت مىكردند. امّا همين كه عابدٌ بالليل به اندازه امكان عبادت مىكرد اسدٌ بالنهار ديگر اگر كار تبليغى بود اسدٌ بالنهار اگر كار جبهه بود اسدٌ بالنهار اگر كار توليدى بود اسدٌ بالنّهار. اميرالمؤمنين(ع) در مدت بيست و پنج سال بيست و شش مزرعه آباد كرد. حتى قنات و چاه كندند و مابقى ائمه طاهرين(ع) هم همين طور. اگر كار خدماتى بود آن روز را كار خدماتى انجام مىدادند. كه معمولاً ائمه طاهرين(ع) از پيغمبر اكرم(ص) تا آخر ـ كه از روايات فهميده مىشود ـ كه اينها در روز هم كار فرهنگى داشتند هم كار توليدى داشتند هم كار توزيعى و خدماتى داشتند. مخصوصا كار خدماتى و فعال بودند و روى اين فعاليت كه سيره اينها هم بوده است قرآن هم پافشارى مىكند. شما مىدانيد كه پانصد آيه ظاهرا پانصد و چهار آيه روى عمل صالح پافشارى دارد «الذين امنوا و عملو الصالحات» و اين آيه و «من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن» اينها معنايش اين نيست كه نماز بخواند قرآن بخواند معنايش يك معناى عامى است «كار شايسته»، اين كار شايسته عبادت باشد، كار فرهنگى باشد، كار توليدى باشد، كار توزيعى باشد يا كار خدماتى باشد. خوب همه اينها مصداق عمل صالح است و اين كه مفسرين معمولاً گفتهاند «الذين امنوا و عملو الصالحات» يعنى نماز اين على الظاهر درست نيست. يعنى عبادت. يعنى عبادتِ در مقابل كارهاى فرهنگى و اجتماعى همانكه شب بايد انجام داد. اين ظاهرا وجهى ندارد. آنكه وجه دارد اينكه «الذين امنوا و عملو الصالحات» و «من عمل صالحا او ذكر او انثى و هو مؤمن» يَصْدُقُ اينكه اين عمل صالح است: «كار شايسته» خوب اگر كار شايسته شد اگر نماز باشد ثواب دارد. اگر كار فرهنگى باشد، «فكر ساعة خير من عبادة سنة» اگر كار توليدى و توزيعى باشد «من كاد لعياله كالمجاهد فى سبيل اللّه» و براى زن «جهاد المرأة حُسن التعبُّد» كار خدماتى باشد يك گره گشودن از بيست حج و بيست عمره ثوابش بيشتر است. و معنا ندارد كه ما بگوئيم يعنى عبادت. همهاش مىشود عبادت. اگر كار شايسته شد اين «فلنحينه حياة طيبه و ننجزينهم اجرا باحسن ما كانوا يعملون.» دنياى انسان را آباد مىكند. زندگى طيب مرهون كار و فعاليت، زندگى طيبتر در آخرت مرهون كار و فعاليت. و عملوا الصالحات را به عبادت تخصيص ندهيد. يعنى به تعبديات، نه؛ اگر عرض مرا بپسنديد پانصد و چهار مرتبه در قرآن سفارش به كار شده است. كار شايسته در مقابل كار غيرشايسته. اگر كار عرفپسند باشد شرع امضاء كرده باشد، به عبارت ديگر اگر كار شرعپسند باشد، اين حيات طيب مىدهد هم در دنيا؛ در آخرت هم حيات طيبتر مىدهد. و اين ثوابهايى كه بر كار خدماتى بار شده است بر كار توسّلى ديگر بار شده است. اين همه سفارشى كه روى زراعت شده كه سيره ائمه طاهرين(ع) بوده كه موسى بن جعفر(ع) را مىگويد عرق سر تا پايشان مىريخت و بيل مىزدند. گفتم يابن رسولاللّه ديگران كجايند؟ چرا شما؟ بدهيد بيل را به من. فرمودند اين كار سيره اجدادم هست. سيره جدم رسولاللّه، سيره پدرم اميرالمؤمنين و مابقى. و من دلم مىخواهد كه پروردگار عالم مرا به اين حالت ببيند. كه شايد مرحوم كلينى بيش از هفت هشت ده روايت، علامه مجلسى بيش از صد روايت در اين باره اينطورى نقل مىكند. و بالاخره در مقابلش تنبلى. طلبه باشد يا كاسب. بىسواد باشد يا باسواد. «ابغض الناس عنداللّه البطّال» «ابغض الناس عنداللّه النوّام» «ابغض الناس عنداللّه الاكول» پرخور، پرخواب، بطّال معلوم است كه اينها مبغوضترين افراد پيش خدا هستند و نه خير دنيا دارند نه خير آخرت. كه در روايات هم دارد كسى كه بطال باشد بىعار باشد، تنبل باشد، بىكار باشد نه خير دنيا دارد نه خير آخرت و راستى هم مبغوض است. بسيارى از مفاسد، 50 درصد يا بيشتر از همين جاها سرچشمه مىگيرد. اگر اين مجالس كه غيرطلبهها دارند كه در آن مجالس كار ناشايسته مىكنند نظير قمار و نگاه فيلم شهوتانگيز و... به جاى اين يك كار فرهنگى مىكردند ببينيد چقدر عالى مىشد. اگر آنشب را يك كار خدماتى مىكردند چقدر خوب بود. و على كل حالٍ نگذريد از اينكه «ابغض الناس عنداللّه النوّام» خوب معلوم است هرچه بخوابد باز هم خوابش مىآيد. خواب اندازه دارد. يك طلبه شش ساعت خواب بس است ديگر، بس است!! نمىگويم كمبود خواب بايد باشد. نه، كمبود خواب نبايد باشد. كمخورى نبايد باشد. امّا پرخورى، همين مرض چاقى كه الان دچار همه شده است. خوب كم بخور نه رژيم مىخواهد نه چيز ديگر، كم بخور. اينكه پيغمبر اكرم(ص) فرموده است وقتى سر سفره مىنشينى گرسنه باش وقتى از سر سفره پا مىشوى گرسنه باش. تمام چاقىها رفع مىشود. مىشود روى حساب و نه ضعفى برايش پيش مىآيد نه چيز ديگرى. آدم نوام هميشه كسل است. و هميشه خوابش مىآيد و خير دنيا و آخرت از او گرفته مىشود. چقدر عالى است انسان بين الطلوعين برود دنبال اين رودخانه خلوت، چقدر خوب است چقدر عالى است. خوب بجاى اينكه بخوابد آنهم بين الطلوعين معلوم است نه خير دنيا دارد نه خير آخرت. مرضها يكى پس از ديگرى سراغش مىآيد و نمىداند از كجا سرچشمه گرفته، بعدش هم كارش از دست مىرود. بين الطلوعين برويد دنبال رودخانه راه برويد. اين دنبال رودخانه را كه ديگران گرفتهاند شما برويد بگيريد. زنهاى چادرى بروند تا اين زنهاى جلف بروند گُم شوند بروند در لانهشان. يا لااقل بيايند همگام آنها بشوند آنها با چادر اسلامى اين عمامهها بروند دنبال رودخانه تا اينكه اين سگبازها با سگشان بروند در لانه جاسوسى و لانه بدبختىشان. على كل حالٍ اين را مىخواهم بگويم نوام خير دنيا و آخرت ندارد. بطّال خير دنيا و آخرت ندارد. اكول خير دنيا و آخرت ندارد. و ابغض الناس عنداللّه الاكول و البطال و النوام و ما بايد از بزرگان از پيغمبر اكرم(ص) و ائمه طاهرين(ع) ياد بگيريم. بابد فعال باشيم. و اگر ما طلبهها فعال نباشيم معلوم است به جايى نمىرسيم. خدا رحمت كند مرحوم آيتاللّه آقاى فريد يكى از مراجع تقليد بودند از شاگردهاى مؤسس حوزه علميه قم مرحوم حاج شيخ ـ كه مرحوم حاج شيخ خيلى بالا بودند هم از نظر علمى و هم از نظر تقوا و هم از نظر تهذيب نفس و سلامت نفس. اين آقاى فريد چونكه پسر آن آقايى بودند كه مرحوم حاج شيخ را چند سال آوردند اراك و ايشان اراك مانده بودند اين آقاى فريد خيلى با مرحوم حاج شيخ آشنا بودند ـ اينجا مرادم هست مىگويد آقاى فريد به من مىگفت من سه روز كار پيدا كردم رفتم اراك وقتى آمدم در دالان بين الصحنين، صحن كوچك و صحن بزرگِ حضرت معصومه(س) بين اين دالان به من برخورد كرد. سلام كرد من جواب دادم. فرمودند كه سه روز است تو را نمىبينم. ـ اين مرحوم حاج شيخ خيلى مواظب طلبههايش بوده است. باركاللّه و بىخود هم نيست كه اين حوزه و به قول حضرت امام اين انقلاب مرهون مرحوم حاج شيخ است. ـ گفت دو سه روز است نديدمت. گفتم كه فرستادند دنبالم كار داشتند رفتم اراك. ايشان يك آهى كشيدند. فرمودند كه ما كه روزمان را از شب و شبمان را از روزمان تشخيص نداديم اصلاً هم تعطيلى نداشتيم چه صيغهاى شديم. ديگر آيا تو چه مىخواهى بشوى. و با قهر و خشم از من دور شدند. نمىشود كه طلبه يك روز بيايد، يك روز نيايد. يك روز باشد يك روز نباشد. درس فداى همه چيز، نه؛ ما بايد همه چيز را فداى درس كنيم و الّا نمىشود جلو برويم. و وقتى وارد بشويم در آن كسانى كه به جايى رسيدند ديگر اينها برايشان روز عزا و روز عيد و اينها نداشتهاند. صاحب جواهر در كتابها تاريخ مىدهد. اينها عمدا اين كار را مىكنند. مرحوم علامه طباطبايى استاد بزرگوار ما تاريخ مىدهد. حضرت امام(ره) در بعضى كتابها تاريخ مىدهد. شب قدر، شب بيست و سوّم ماه مبارك رمضان قبل طلوع فجر، روى اينها حساب بكنيد. مرحوم صاحب جواهر اين تاريخ را نوشته مىخواهد بگويد اى طلبه شب قدر هم جواهر نوشتم. خوب شب قدر را بايد طلبه دو سه قسمت بكند. دعا حتما بايد باشد. نمىشود كه طلبه دعا و راز و نياز با خدا و نماز شب نداشته باشد، يك مقدار خواندن قرآن و قرآن روى سر گذاشتن و دعا خواندن، يك مقدار مطالعه كارش، مطالعه فقهاش مطالعه اصولش مىشود صاحب جواهر. درباره همين صاحب جواهر مىگويند كه در جواهر هست من متأسفانه الآن نمىدانم كجاست در حالى كه من با دقّت يك دوره جواهر خوب ديدهام (مرحوم سيد رضواناللّهتعالىعليه صاحب عروة هميشه روى منبر افتخار مىكرده كه من آن هستم كه هفت دوره جواهر را خوب ديدم. خوب اين مىشود سيّد صاحب عروة. و الّا مگر مىشود كسى فقيه بشود بدون اين حرفها) اين صاحب جواهر مىگويند در جواهر نوشته است. يك پسر داشته كه عصاى كارش بوده و مىگويند اين پسر خيلى ملّا بوده و خيلى هم زيبا بوده است. اين پسر مُرد. وقتى كه مُرد عصر بود. غسلش دادند تكفينش كردند. خواهش كردند بگذارند فردا تشييع جنازه بشود مردم ثواب ببرند. صاحب جواهر قبول كرد. جنازه را آوردند گذاشتند در كتابخانه صاحب جواهر. (صاحب جواهر يك خانه داشته كه دو اتاق داشته يك اتاق زن و بچهاش در آن بودهاند و يك اتاق هم مهمانخانه و كتابخانه بوده و به قول حضرت امام(ره) كولر و... هم كه نبوده يك كورانى بوده كه يك درب به دالان باز شده و يكدرب هم به صحن خانه كه صحن خانه ده بيست متر بوده است.) صاحب جواهر نماز مغرب و عشاء را خواندند و رسمشان اين بود كه بعد از نماز مغرب و عشاء مىآمدند تا ساعت دوازده به آن طرف جواهر مىنوشتند. خوب حالا آن شب گفتند پسرم مرده است؟!! نه، آمدند نشستند كنار جنازه پسر جواهر نوشتند. بعد هم آن قسمت را كه آن شب نوشت هديه كرد به روح پسرش. با وجود مرگ پسرش جواهر نوشت. اين ملاصالح مازندرانى عالمى بوده است. راستى عالم است. اين شرح اصول كافىاش را ببينيد راستى ملّا است. براى همين ملّايىاش متقى بوده است. علامه مجلسى كه علاوه بر علمش شرافتى داشته است، راستى آقا بوده است. در اصفهان، در عالم اسلام، خوب دخترش را به ايشان داد. دخترش هم درس علامه مجلسى مىآمده و اين ملاصالح مازندرانى هم شاگرد بوده در درس علامه مجلسى و درس فقه ايشان را مىآمده است. ايشان هم فقه مىگفته هم اصول و هم بحار مىنوشته است. هم كار اجتماعى مىكرده است شيخ الاسلام زمان بوده است و اين ملاصالح مازندرانى وقتى كه عروس در حجله آمد اين هم در حجله رفت گفت خوب است مطالعهمان را بكنيم. خيلى هم بىذهن و حافظه بوده است. نمىدانم تا چقدر درست است مىگويند برخى اوقات خانهاش را گم مىكرده است. بعيد هم نيست. امان از كار؛ به انيشتين مىگفتند كه نبوغ چيست مىگفت من اين حرفها سرم نمىشود. هر كسى كار كند با استقامت به هر كجا كه بخواهد مىرسد. بالاخره مىگويند يكى دو ساعت مطالعهاش طول كشيد و در مطلبى علمى مانده بود. عروس خانم حوصلهاش سر رفت طلبه هم بود. گفت چرا مطالعه تشريعى؟ گفت راستى در اين مطلب ماندهام گفت موضوع و مشكل علمى تو چيست و بالاخره دختر خانم جواب آن مشكل علمى را داد و مباحثه كردند درست شد. خوب مطالعه تشريعىاش تمام شد رفت سراغ مطالعه تكوينى!!! خوب اينطورى نمىشود كه ما شبانهروز بلوليم بعد هم بخواهيم آدم شويم. آقا كار مىخواهد. اين ملاصالح مازندرانى خوب مىتواند.
شهيد پنجاه و چهار سالش است كه شهيدش كردند. خوب اين قريب دويست جلد كتاب نوشته است. يكى از كتابهايش مسالك است. يك دوره فقه استدلالى كه هنوز هم زنده است. راستى فقه زنده است. مسالك مرحوم شهيد دوّم از خيلى كتابها مقدم است. ديگر، مثل جواهر مىماند. جواهر مفصل است اين مختصر است با آن دقتهايش. در اخلاق معلم اخلاق است. در اصول و فقه فقيه بوده است. فقيه بالا كه به او بارها افتخار مىكنند. از نظر علوم اجتماعى از نظر عرفان، از نظر فلسفه خوب راستى در علوم اسلامى متخصص بوده است. تخصص در علوم اسلامى. مىگويند فقير بوده و خفقان عجيبى بوده، در تقيّه به سر مىبرده است امّا تدريس مىكرده است فقه سنىها و فقه شيعهها را، يعنى على طبق فِرَق خمسه درس مىگفته است. براى خاطر اينكه فقه شيعه بگويد. چون چند تا طلبه شيعه در ميان طلبههاى سنى بتواند تحويل جامعه بدهد. اينطور بوده است و دربارهاش نوشته است كه برخى اوقات كه هيزم نداشتهاند شبها مىرفته هيزمشكنى. يك پشته خار از بيابان مىكنده و به منزل مىآورده است. خوب آن فقرش كه راستى فقير بوده است. آن خفقانش براى چهار پنج طلبه شيعه كه تحويل جامعه بدهد فقه ابوحنيفه، فقه ابوحنبل، فقه شافعى فقه مالك مىگفته است و تدريس آنها كه نمىخواسته نقل قول بكند تدريس مىكرده است!! يعنى فقه مذاهب اربعه را با فقه شيعه را در يك درس تدريس مىكرده است پنجاه و چهار سال در اثر كار و فعاليت و اينها اينطور نبود كه عابد نباشند. همان جملهاى كه در نهجالبلاغه راجع به اميرالمؤمنين سلاماللّهعليه آمده است. عابدٌ بالليل و اسدٌ بالنهار.
شبها شهيد دوّم عابد بوده است. روز در پنجاه و چهار سال دويست جلد كتاب!! مابقىشان هم همين طور. شيخ طوسى رحمهاللّهعليه ظاهرا به هفتاد سال نرسيده، شصت و چهار پنج سالش است. با اين سن دويست جلد كتاب نوشته است خوب كتب اربعه دو تاى آنها از ايشان است. خيلى عجيب است. چه خلوصى!! مگر اگر خلوص نباشد مىشود كتب اربعه شيعه دو تاى آن از ايشان باشد. امّا خوب معلوم است مىشود تهذيب مىشود استبصار كه چكش فقه شما عزيزان مىشود. «تبيان». بهترين تفسيرها الآن از نظر تفسيرى مجمع البيان است.
مجمع البيان از تبيان گرفته شده است. شما تطبيق بكنيد. الحجة و الادبيه و الاعراب و... مجمع را كنار بگذاريد و برويد در معنا. ببينيد كه از تبيان گرفته شده است. راستى موردنظر مرحوم طبرسى تبيان شيخ طوسى است. اين مبسوط را من نمىدانم ديدهايد يا نه. خود ايشان در اوّل مبسوط مىگويد ما را سرزنش مىكردند كه اينها فروعات فقهى ندارند لذا من مبسوط را نوشتم ببينند چطور فروعات فقهى داريم. يك كتاب رساله تقريبا مثل عروة آن هم يك دوره، صاحب عروة نتوانست يك دوره فقه همهاش را بنويسد. يك مقدار ملحقات هم اين عروة دارد ولى بالاخره يك دوره فقه نيست مبسوط يك دوره فقه است فروعى. از نظر تسلّط بر فقه سنّىها خوب كتاب خلاف را نوشت كه خيلى بالاست. مىبينيم كه شيخ طوسى تسلّط عجيبى بر فقه شيعه دارد. به همان اندازه تسلّط روى فقه ابوحنيفه دارد. حتى غير از اين فِرَق اربعه آن فقهاى ديگر هم كه مشهور در سنىها بودهاند تسلّط بر عقايد آنها هم داشته است. چقدر كتاب انسان بايد مطالعه كند كه اينقدر تسلط بر فقه شيعه داشته باشد كه نسبت بدهد كه بگويد شيعه چنين مىگويد تسلّط بر فقه ابوحنيفه و اطرافيانش، بر فقه مالك و اطرافيانش، بر فقه شافعى و اطرافيانش،... خوب اين كتاب خلاف خيلى عالى است. و مابقى كتابها هم همين طور. و وضعشان هم كه ناامنى عجيبى آن روزها حكمفرما بوده است. سنّىهاى بىادب و بد محله كوخ را به آتش كشيدند به جرم شيعهگرى؛ چون شيعه هستند. مىخواستند محلّه را بسوزانند و شيعهها را هم بسوزانند و بالاخره از جاى درس شيخ طوسى شروع كردند. آمدند جاى درس را آتش زدند كرسى مرحوم شيخ طوسى را در وسط گذاشتند و آتش زدند و بالاخره از آنجا آتش سرايت كرد به محلّه و من نمىدانم شيخ طوسى زن و بچهاش را كجا گذاشت تنها و پياده پابرهنه از بغداد فرار كرد رفت نجف. خوب حالا بيكار نشست گفت تقيّه است؟ حوزه نجف را تأسيس كرد. ببينيد اين خلوص چكار مىكند. اين نجف چقدر مجتهد مثل صاحب جواهر و شيخ انصارى تحويل جامعه داده است. اين خلوص و فعاليت شيخ طوسى است. بله «فعاليت». اگر همان وقتى كه محله را آتش زدند ترسيده بود رفته بود در خانهاش نشسته بود ديگر صاحب جواهر و شيخ انصارى پيدا مىشد؟! چند تا فقيه از زمان شيخ طوسى تا الآن در نجف اشرف سراغ داريد؟ چه حوزه پر بركتى! شيعه بنا و مبنايش نجف بود. قم از كجا سرچشمه گرفت؟ از مرحوم حاج شيخ رضواناللّهتعالىعليه، از مرحوم آقاى حجت، از مرحوم خوانساريين. اينها همه طلبه نجف بودند. چه كسى اين كارها را كرد؟ «شيخ طوسى» چرا؟ «خلوص» بعنوان رنگ و پايه «فعاليّت و تقوا» به قول استاد بزرگوار ما مىفرمودند علاوه بر اينكه عالم بود عابد بود. مىگفتند مصباح المتهجد را كه نوشت خوب اين پايه مفاتيح است. يك دفعه خودش از اوّل تا آخر عمل كرد، خيلى مشكل است. يك طلبه به مفاتيح از اوّل تا آخر عمل كند. عمل كند به نمازهايش به روزههايش به دعاهايش. بعد به اين اكتفا نكرد. «و انذر عشيرتك الاقربين» يك دوره هم واداشت خانوادهاش عمل كردند بعد اجازه چاپ داد. مثل ما نبود كه يك چيزى بنويسيم و چاپ بكنيم. در دعا عابد و عالم بوده است. به همه كتابهايش رنگ خورده رنگ خدا. «صبغة اللّه و من احسن من اللّه صبغة» رنگ خدا چه رنگ خوبى. مىشود نجف با شيخ طوسى و اين شيخ انصارى خيلى كار كرده است. ايشان يك چشمش كور بوده است. يك چشمش هم نصفه مىديده است. از اوّل جوانى اينطور بوده است. تراخم داشته است. در دزفول و شوشتر حالا هم هست كه الحمدللّه حالا كم شده است. غالب اينها آن زمان تراخمى بودند. شيخ انصارى در جوانى يك چشم را از دست داد. بخاطر همين بيمارى و يك چشمش هم نصفه مىديد. لذا خدا اين يك نصف چشم را براى شيخ انصارى نگاه داشت. خوب با اين نصف چشم چند جلد كتاب نوشته است. حوزه را چه كرده؟ با چند كتاب چه تحولى در حوزه نجف داد؟ از نظر تمكن مالى در مضيقه عجيب بوده است. آن وقت هم كه داشت كه نمىتوانسته مصرف كند. خوب نمىكرد. مىگفت سهم امام به من چه؟ مال طلبههاست. يكى از همين پسرهاى فتحعلى شاه پيغامىداشت از فتحعلى شاه؛ آمدند منزل شيخ انصارى، ديدند يك حصير پهن است و يك منقل گِلى آنجاست. يك حصير هم نصفه بود. مثل خانه اميرالمؤمنين سلاماللّهعليه. نصف اتاق خاك بود نصف آن حصير. اينها نشستند روى حصير و پسر شاه مىخواست يك قدرى تعريف شيخ انصارى بكند گفت اگر اين زندگى است زندگى ملّا على كنى در تهران چيست؟ تا اسم ملّا على كنى آمد شيخ گفت گم شو پا شو از اينجا. پسر شاه جا خورد. يك قدرى شيخ انصارى صبر كرد. تسلّط بر اعصاب دارد ديگر. بعد رو كرد گفت باباجان من با اين طلبهها هستم. بايد پايينتر از اين باشم. اين هم زياد است. ملّا على كنى با شاه است. با تو و با پدر تو است. بايد يك زندگى با رفاهى داشته باشد. بالاخره توجيه كرد. اين طورى تعريف ملا على كنى را كرد بعد هم يك نامه خيلى مفصّل آبدارى نوشت به فتحعلى شاه درباره ملا على كنى و اسم مرجعيت، تقوا، عالم شيعه، پايه شيعه آورد و مرادم اين است كه خودش در اين وضع بود. كه يك دفعه به شما مىگفتم اينها هست. يك جملهاى در احياء العلوم غزالى نقل مىكند كه جمله خوبى است. مىگويد اگر سلمان در ميان ما بيايد همهمان به او مىگوئيم ديوانه است. امّا آن هم به همه ما مىگويد شيطان هستيد. ما كه آدم نيستيم. ما كه نمىشود با آن روش سلمان يا با اين روش شيخ انصارى بگوئيم طلبه هستيم. نمىشود. اين مشهور است كه با روزى سه سير گوشت براى خانواده پر جمعيتش طى مىكرد زنش مىگفت رختخواب ما چادر ندارد يك چادر رختخواب بگير. گفت پول طلبهها را نمىتوان صرف اين كارها كرد. اين زن مدتى دو سير گوشت گرفت و از پول اين يك سير گوشت كمكم جمع كرد و يك چادر رختخواب خريد. حالا خيلى خوشحال بود كه شيخ انصارى مىآيد و مىگويد باركاللّه و... شيخ انصارى آمدند ديدند كه چادر رختخواب خريده شده است. گفتند اين كجا بوده است؟ زنش قضيه را گفت. شيخ انصارى خيلى ناراحت شدند گفتند واى واى معلوم مىشود ما با دو سير گوشت مىتوانستهايم زندگى كنيم و سه سير مىگرفتهايم!
شيخ انصارى انصافا ملّا بود و عابد و متّقى. جاذبه داشت. مشهور است شيخ انصارى در بازار بغداد مىرفت جاذبهاش يك يهودى را گرفت در همان بازار به دست شيخ انصارى يك شيعه عالى شد. جاذبه شيخ او را گرفت. اين فرد بزاز بود يك روز به همكارش گفت اين حجتالاسلام يعنى چه؟ (آن وقت آيتاللّه نبود اگر خيلى بالا مىرفتند ثقهالاسلام و بعدش هم حجتالاسلام! حجتالاسلام شفتى) گفت خوب ما به رئيس مىگوئيم حجتالاسلام. آن فرد گفت نه بابا اشتباه مىكنى. حجتالاسلام يعنى آن كسى كه ژستاش و وجودش برهان براى اسلام باشد. مىبينى اين شيخ انصارى جاذبهاش مرا شيعه كرد. اين را مىگويند حجتالاسلام. آنكه روش و منش او جاذبه داشته باشد بشود شيخ انصارى. شيخ انصارى متقى بود كه اين جاذبه را داشت. كه قرآن شريف مىفرمايد «ان الذين امنوا و عملو الصالحات سيجعل لهم الرحمان ودّا.» ما طلبهها جاذبه مىخواهيم. و مرادم اين است كه شبانهروز با اين نصف چشم كار مىكرد. لذا شيخ انصارى را مىگويند اصلاً مسافرت نمىرفت. از اين حرفها نگذريد. علّامه رضواناللّهتعالىعليه از حلّه يك دوره زيارتى در ايام درسى رفت فخر المحققين ديگر پشتسرش نماز نخواند. علامه فخر المحققين را خيلى دوست مىداشت و در كتابها هم مىخوانيم كه خيلى محبوب او بود. به او گفت عزيزم جانم چرا پشتسر من ديگر نماز نمىخوانى؟ چطور شده است؟ گفت كه شمادر ايام تحصيلى رفتيد امر مستحبى. اين امر واجب بود و شما رفتيد امر مستحبى. چرا؟ لذا نمىتوانم پشتسر تو نماز بخوانم. مرحوم علامه قواعد را نشانش داد. گفت بابا رفتم ولى قواعد نوشتم. يك دوره قواعد نوشتم به اسم تو. كه در اوّل قواعد هم مىگويد كه اين را نوشتم براى نورچشمم فخر المحققين. قواعد يكدوره فقه است و خيلى سنگين هم هست. اين را در مسافرت نوشت. اشارات را بوعلىسينا در زندان نوشته است. شرح اشارات را خواجه نصيرالدين در زندان نوشت. لمعه را شهيد در زندان نوشته است. همان وقتى كه خبر مرگش را هم دادند كه اعدامت مىكنند مىگويند شش روزه (شايد درست هم باشد) قبل از اينكه اعدام شود يك دوره فقه نوشت. اين رساله پر محتواى حضرت امام(ره) در تركيه نوشته شده است. وضع ايشان در تركيه خيلى بد بود. خيلى بد بود. علاوه بر اينكه اذبت مىكردند ايشان نمىتوانستند بيايند بيرون. تو اتاق هميشه بودند زن و بچهشان هم كه نبودند. على كل حالٍ حضرت امام(ره) يك دوره فقه نوشت و انصافا رساله خيلى پر محتوايى است. و مابقى. شايد انسان اگر يك مطالعه سرانگشتى بكند مىتواند صد نفر از ما پيدا بكند كه در زندان يك كار فوقالعاده مهمى كردهاند. اشارات و شرح الاشارات كه بچهبازى نيست از نظر فلسفه. لمعه كه ساده نيست از نظر فقه. امّا بالاخره در زندان مشغول بودند. مىگويند بوعلىسينا نشسته بود كتاب مىنوشت اواخرش بود. آمدند دنبالش زندانش ببرند گفت تقاضا دارم يك ساعت اينجا بنشينيد تا اين كتاب را تمام كنم و بعد با شما به زندان بيايم. خوب بدون دلهره نوشت و كتابش تمام شد و رفت زندان. ما كار نمىكنيم. مخصوصا در كار طلبگى. كار مىخواهد خيلى كار مىخواهد. و انصافا رفقا، مراجع آنها كه ما اين سى چهل سال با آنها سر و كار داشتيم كار مىكردند. شبها بيدار بودند تا ساعت دوازده به آن طرف. بعدش هم ساعت دوازده به آن طرف همه بيدار بودند. نماز شب اگر يك شب نمىخواند راستى ناراحت بود. راستى ناراحت بود. اين جمله را از شهيد مطهرى كه اين هفته مربوط به ايشان است نقل كنم و بحث را تمام مىكنيم. مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى اين فخر اسلام كه اتفاقا قدرش را هم ندانستند و يك روضهخوان بود مىگفت حالا يك روضهخوان بود يك روضهخوان هم ديوانه شد و مرد. قدرش را ندانستند. مرادم اينجاست اين مرحوم شهيد مطهرى عاشق اين بود. سببش هم اين بود كه در ايام تعطيلى ايشان مىآمدهاند درس نهجالبلاغه ايشان مىنشستهاند و از نظر علمى عاشق او شده بود. حجره من تقريبا روى حجره ايشان بود. من آن بالا بودم و آقاى مطهرى پايين بودند و حاج ميرزا على آقا وارد مىشد به حجره آقاى مطهرى. (آقاى مطهرى راستى عالم است هم در فقه هم در اصول هم در فلسفه، تخصص در فلسفه دارد. هم در عرفان هم در نهجالبلاغه هم در تاريخ هم در اجتماعيات)
آقاى مطهرى مىگويد ايشان آمدند حجره ما و علما و بزرگان و مردم به ديدن ايشان آمدند خواب ايشان يك مقدارى دير شد. ساعت نه ايشان مىخوابيد يك مقدارى از نه گذشت. و دير خوابيد. آن وقت ساعت نبود كه زنگ بزند يك دفعه خوابش برد يك دفعه صداى اذان حرم بيدارش كرد. گفت مثل مار گزيده بلند شد. آمد نافلهاش را خواند نمازش را خواند بعدش هم قضاى نماز شبش را خواند. امّا مرتب گريه مىكرد مثل اينكه بچهاش مرده باشد و خبر مرگ به او داده باشند ما هرچه مىخواستيم حرف بزنيم نمىشد. يكى از بزرگان حوزه كه با مرحوم حاج ميرزا على آقا خيلى رفيق بود مىگفت من آمدم پيش ايشان ديدم مثل زن بچّه مرده دارد گريه مىكند گفتم آقا چه شده است؟ما يك عمر نمىخوانيم شما يك شب نخواندى. مىخواستم از اين راه پيش بروم. مىگفت اتفاقا ايشان ساكت شدند و نصيحت را شروع كردند. عزيز من اين شوخىها را نكن اين حرفها را هم نزن مگر طلبه مىشود كه نماز شب نخواند. بعد گفته بود از شانزده سالگى تا به الآن نماز شب من تعطيل نشده بود امشب تعطيل شد. سبب آن اين بود كه مرحوم ميرزا على آقا اديب هم بودند و اهل شعر و شاعرى و اين شعرهاى مغنى و... جلو آمده بود. مرحوم حاج ميرزا على آقا گفته بود از همانجا ضربه خوردم بد هم ضربه خوردم. از مالايُعنى. در حالى كه مباحثه ادبيت مىكردهاند. على كل حالٍ اگر مطهرى است در اثر كار است البته توأم باتقوا اگر حاج ميرزا على آقا شيرازى است در اثر كار است و تقوا، اگر آيتاللّه العظمى آسيد محمدباقر درچهاى است در اثر كار است توأم با تقوا. اگر علماى بزرگ اصفهان است كه الآن مايه افتخار اصفهان است مثل علامه مجلسى در اثر كار است توأم باتقوا. اگر نجف است و آن همه استفاده، عبادت، كار است توأم با تقوا. اگر قم است با آن همه مراجع، كار است توأم با تقوا و بالاخره اگر مىخواهيد به جايى برسيد ـ كه مىخواهيد ـ كار كار كار البته توأم با تقوا تقوا تقوا. إنشاءاللّه باز هم در اين باره صحبت مىكنيم. خدا را قسمش مىدهم به فعاليّت اميرالمؤمنين و به زهرا(س) آن شبش آن روزش، روح فعاليت، روح خداترسى و روح تهذيب نفس به همه ما عنايت بفرمايد.