موضوع درس:
شماره درس: 78
تاريخ درس: ۱۳۷۷/۴/۱۷
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
يكى از مسائلى كه علماى علم اخلاق روى آن خيلى پافشارى دارند و تأكيد بسيارى هم توصيه بسيارى هم از قرآن از روايات اهل بيت عليهمالسلام ديده مىشود حال تبتل براى انسان است «فاذكراسم ربك و تبتّل عليه تبتيلا» اين حال تبتل كه دو معناى مطابقى دارد يك معناى التزامى در اخلاق به آن مىگويند انقطاع عن الناس وانقطاع الى اللّه از همه چيز بريدن به خدا وصل شدن انسان برسد به آنجا كه هيچ چيزى نتوانسته باشد دل او را ببرد. دلبستگى به چيزى كه اگر دلبستگى به چيزى به چيزهايى به اشخاصى پيداشد به اين مىگويند كه انقطاع عن الناس ندارد و اگر توانسته باشد بتواند كه كار بسيار مشكلى هم هست دل، وابسته به چيزى به كسى نباشد جز به خدا دلش وابسته است فقط به خدا اين دو تا حالت مىگويند پيدا شده يكى انقطاع عنالناس و يكى انقطاع الى اللّه اين انقطاع اگر با آن حرف عن متعدى بشود به معناى بريدن اگر با الى متعدى بشود به معناى بستن است كه از اضداد است تا ببنيم حرف جرّ آن چيست لذا انقطاع عن الناس يعنى بريدن از همه چيز اين دل، بسته به كسى بسته به چيزى نيست مىگويند حالت انقطاع عن الناس پيدا كرده و گاهى هم وقتى كه بريده مىشود از همه چيز وابسته ميشود به كسى، كس حقيقى يعنى خدا، مىشود انقطاع الى اللّه پيدا شده و از نظر عرفان انقطاع عن الناس را همان زهدى است كه در روايات آمده معناى زهد اين نيست كه فقير باشد بى چيز باشد. معناى زهد از نظر علماى علم اخلاق اين كه است بسته به مال دنيا بسته به امكانات دلش وابسته به رياست واينها نباشد به اين مىگويند زهد كه ممكن است رياست داشته باشد دنيا را داشته باشد كوشا در دنيا باشد اما دلش وابسته به اين مال و منال و خانه و رياست واينها اصلاً نباشد نتواند غير از خدا دلش راببرد. خوب اين را مىگويند انقطاع عن الناس آن وقت اگر بتواند برسد به يك جا كه راستى صددرصد دلش بشود مال خدا در عرفان به آن مىگويند لقاء همان كه 21مرتبه در قرآن آمده «فمن كان يرحو لقاء ربه فليعمل عملاً صالحا ولايشرك بعبادة ربه احدا» اين مقام لقاء21 مرتبه در قرآن آمده كه مفسرين هم 21 بار مجاز قائل شدهاند گفتند يعنى لقاء رحمته وآن وقت اينها مىگويند اگر راستى وابسته شود دلش به خدا مىشود مقام فناء مىشود مقام لقاء آنها مىگويند فناء لقاء قرآن در همين آيه كه خواندم هر دو را يك جا مىفرمايد تبتل «فاذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلاً» يكى دستور مىدهد به تبتل كه يك معناى عامى دارد تبتل يعنى دل را مال خدا كردن اغيار راهمه را از دل بيرون كردن صاحبخانه را در دل آوردن خوب مشكل است اما نه براى ما طلبهها ما كه خيلى بالاتر از اينها براى عموم مردم از اوجب واجبات است. حال آن انقطاع الى اللّه كه بگوييم براى خواص است. براى خواص نيست اما اين انقطاع عن الناس اين از اوجب واجبات است همان حب دنياست كه در روايات آمده رأس كل خطيئه اگر دل انسان وابسته به چيزى باشد غير خدا مىشود حب دنيا رأس كل خطيئه همه معاصى از همين حب دنيا سر چشمه مىگيرد همه معاصى اگر غيبت است تهمت است شايعه آدم كشى و مال مردم خوردن آبروى مردم را بردن تصاحب مال مردم خانه مردم ملك مردم در شهوت جنسىاش نگاههاى آلوده بالاتر تجاوز به ناموس مردم تمام اين گناهان رأس كل خطيئه چيست؟ حب دنيا يعنى اين حالت انقطاع را نداشتن فرق هم نمىكند حالا گاهى دل انسان وابسته به همه چيز است يك باغ وحش است هم وابسته به شهوت هم وابسته به رياست هم وابسته به مال هم وابسته به شكم براى يك غذا دين مىدهد براى يك زن دين مىدهد «قبلتهم نساؤهم يركعون للرغيف و يسجدون للّه رهم حيارى سكارى لا مسلمين و لا نصارى» يك دفعه دل وابسته به يك چيز است اما يك وقت دل وابسته به همه چيز است يعنى براى خاطر يك شكم دين مىدهد براى رسيدن به يك رياست دين مىدهد براى خاطر رسيدن به يك زن يك ساعت با زن حاضر است خدا بدهد دين بدهد خوب اين مىشود انقطاع عن الناس انقطاع الى الغرائض انقطاع الى هوى و هوس انقطاع الى الشيطان انقطاع الى زن انقطاع الى المال انقطاع الى رياست ديگر رشتهاى بر گردنم انداخته دوست رشتهها بر گردنش است فقط عبد شهوت نيست عبد رياست هم هست فقط عبد رياست هم نيست عبد مال هم هست كه كم كم اين آدمهاى اينجورى به اندازهاى پست مىشوند كه چه بسيار ديده شده براى خاطر يك ساعت شهوت حاضر است آدم بكشد نه آدم بكشد حاضر است راستى دين بدهد ديده شده فراوان براى خاطر رياست يك ساله دو ساله حاضر است دين دهد حاضر است همه را فدا بكند ديگر بعضى اوقات براى خاطر يك پياز آدم مىكشد ديگر وقتى كه انسان هوى و هوس بردش شيطان درون بردش ديگر تابع او مىشود وقتى تابع او شد ديگر مىرود به هر كجا امر بكند امرش پذيرفته مىشود لذا گناهان سرچشمه مىگيرد از همينجا «حب الدنيا رأس كل خطيئه» اين دنيا كه مىدايند مراد زمين نيست خانه نيست ملك نيست آنچه در دنياست مراد نيست حب الدنيا كل رأس خطيئة دنيا نه خب دنيا كل رأس خطيئه يعنى وابسته شدن دل به دنيا حال وابسته به يك چيز جزئى است حب دنياست گاهى هم وابسته به يك چيز خيلى كلى است باز هم حب دنيا است يادم نمىرود حضرت امام (رضوان اللّه تعالى عليه) بعضى اوقات در مسائل احلاقى عصبانى مىشدند عصبانى به معناى احساساتى شدن است مىفرمودند كه گاهى يك نفر براى اينكه دنيا را بخورد دين مىدهد عقل مىدهد وجدان اخلاقى مىدهد خوب اين حب الدنيا راس كل خطيئه ايشان به حب دنيا نمىگفتند مىگفتند ما روايت داريم «الدنيا جيفة و طالبها كلاب» دنيا جيفه است يك مرده بزغاله است مرده الاغى است طالب اين جيفه كيست سگها ايشان مىگفتند يك دفعه خور شچف است آن روزها خورشچف بود براى اينكه دنيا را ببلعد خوب براى اين دنيا جيفه و طالبها كلاب خوب اين هم يك سگى است طالب اين دنيا مىگفتند گاهى هم من و تو سر يك منبر مىجنگيم باز هم اين الدنيا جيفه و طالبها كلاب اين هم يك مصداقش است چه فرقى مىكند فرقش اين است كه آن دنيا مىخواهد بخورد مصداق الدنيا جيفه و طالبها كلاب و من بدبخت سر يك منبر يك چيز جرئى مصداق الدنيا جيفه و طالبها كلاب خوب معلوم است اين خيلى بدبختى دارد خيلى راستى تو اين جزئيات امور اخلاقى آدم فكر بكند بايد بميرد كه راستى بعضى اوقات آدم براى هيچى مىشود بت پرست «افرأيت من اتخذ الهه هواه و اضله اللّه على علم» براى هيچى مىشود بت پرست براى هيچ از نظر سيرت مىشود سگ خوب ديدند آنهايى كه گفتند ديدند آنهايى كه تابع بودند ديدند راستى دنيا جيفه است اينهايى كه تو نهج البلاغه آمده است خيال نكنيد اينها همه تشبيه است اينها تشبيه نيست اينها واقعيت است يعنى اميرالمومنين عليهالسلاممىبيند خبر مىدهد مىفرمايد دنياكم يعنى دنياى كه شما به آن محبت پيدا مىكنيد دنيايى كه شما را مىبرد دنيايى كه مىخواهد دين ببرد دنياى من نه دنياى شما دنياى اميرالمومنين همان رياستش است و اينكه اثبات كند حقى را و باطلى را از بين ببرد آن دنيا دنياى على است دنياى ابناء الدنيا چيست آن دنيايى كه دين است دنياى معاويه دنياى عمر و عاص آن دنيايى كه عمر و عاص از اول شب تا صبح فكر مىكند بعد مىگويد شعر مىگويد دوران امر است بين دين و دنيا ما دين را رها كنيم يا دنيا را گفت نمىتوانم، دين را رها مىكنم و دنيا را مىگيرم «و اضله اللّه على علم» وقتى آمد پيش معاويه گفت با چه چيزى مىخواهى با معاويه بجنگى يك مقدار پول جلوش بود گفت با اينها گفت نمىشود گفت خوب دستت را بده به من با من بيعت كن قائم مقامم شو گفت چه چيزى مىدهى براى اينكه من مىخواهم دين بدهم به تو، تو چه چيزى مىدهى گفت هر چه مىخواهى گفت من بصره را مىخواهم با هر چه استفاده دارد گفت زياد است گفت نه خيلى كم است دين در مقابل اين خيلى كم است دين مىخواهم بدهم با او بيعت كرد كه بصره را به او بدهد و هرچه از بصره پيدا مىشود مالياتهاى بصره خب اين دنياكم خب دنيا پيش او اهميت دارد يعنى پيش او اهميت دارد جورى كه على كش شود شيعه على كش شود بالاتر از اينها به هر چه برسد بكشد براى اينكه اين دنيا از بين نرود و آن وقت اميرالمومنين مىگويد اين دنيا از يك استخوان خوك دست آدم خورهاى اين هم پستتر است «دنياكم اهون من عردة خنزير فى يد مجزوم» معنايش اين است كه مىبيند كه اين دنيا را يك استخوان خوك دست آدم خورهاى مىبينم اين است حقيقتش اين است حالا شما را گول مىزدند زرق و برقهايش است چون زرق برقهايش رامى بيند خيال مىكند كه زرق و برق است نه اين است «دنياكم عندى اهون من عطفة عنز» يعنى آن عطسهاى بز بكند گاهى عطسه را آدم بكند چون منسوب به آدم است ممكن است يك ارزش براى آن قائل باشد چون منسوب به آدم است اما بز من عطفة عنز راستى مىبيند سيرت اميرالمومنين دنيا را اين چنين مىبيند پيغمبراكرم كه مىفرمايد الدنيا جيفه و طالبها كلاب راستى مىبيند اينها كه دنيا پرستند اين دنيا پرستان سگند و افتادهاند روى جيفه اگر ما هم چشم بصيرت داشته باشيم مىبينيم ديگر مىبينيم كه جيفه اطرافش را دنيا پرستان گرفته است حالا اگر خودمان نباشيم گفت آمدم تو جلسه خدا رحمتش بكند آدم بيسوادى بود اما آدم خوبى بود دو تا جمله براى من داشت گفت رفتم تو جلسه موش، بقره، پلنگ و خرگوش چون زين چهار بگذرد نهنگ آيد مار يك چاى گذاشتم پهلويم فورا چايى را خوردم راحت شوم راحت شدم به او گفتم آخوند كه روى منبر بود گفت به او نگاه نكردم ببينم كه كيست اما همين مىگفت كه در جوانى مبتلا شدم به زنى از اول شب تا صبح رفتم خانه شان شوهرش نبود آشنا بودند و زير كرسى با اين زن خوابيدم اين زن از اول شب تا به صبح عشوه گرى كرد و من اعتنا به او نكردم تا بالاخره صبح سالم الحمدللّه از زير كرسى آمدم بيرون رفتم كه رفتم گفت در پيرى همين مدتها رفتم مبتلا شدم به همين زن شوهرش نبود زير كرسى خوابيدم از اول شب تا صبح منتظر بودم بيايد و نيامد خدا آخر و عاقبتمان را به خير بكند يك دفعه جوانى كه بسيار ديدم جوان مقدسى مفاتيح زير بغل تقيد به مال مردم تقيد به عرض مردم خوب درس خوان خوب تقوا دار اما ناگهان ريش مبدل شد به تراشيدن و كروات هم پيدا شد و يك خرافات هم تو سينه اين جمله «اللهم اجعل عواقب امرنا خيرا» خيلى خوب جملهاى است اين از كجا سر چشمه مىگيرد حب الدنيا رأس كل خطيئه اگر تو طلبگى همان وقتى كه مفاتيح زير بغلش بود همان وقتى كه نماز شب مىخواند همان وقت انقطاع عن الناس را بدست آورده بود خوب نمىرسيد به اينجا براى خاطر چهار روز رياست كه ريشش را نمىزد يا كروات نمىزد خرافات در سينهاش پيدا نمىشد حب دنيا ديگرآن تقواى منهاى اخلاق نتوانست حفظش بكند نمىتواند هم تقواى منهاى اخلاق نمىتواند آدم راحفظ بكند خوب است اما حالا كنترل كننده حافظ نمىتواند آن جور باشد خدا عاقبتمان را به خير كند يك دفعه اين جورها ميشود مريد روحانيت ناگهان دشمن روحانيت مىشود مثل كسروى، كسروى اولش خوب بود انصافا خوب يك روضه خوان عالى در تبريز و فى الجمله درس خوانده اما حب الدنيا اما ناگهان رسيد به اينجا هى نوشت بهايى گرى نوشته خوب نوشته سنى گرى نوشته عليه اسلام نوشت اين آخر شيعه گرى نوشت در انجا جسارت به امام صادق نوشت كه بارك اللّه به هيئت موئلفه ديگر ديدند كه اگر بخواهد زنده بماند تو اين دادگاه توى آن دادگاه مىشود ديگر كارش را تمام كردند. اين كسروى خوب بود اهل علم بود منبرى بود. اين كتاب مشروطه را نوشته انصافا از كسانيكه از مشروطه نوشتند اين بهترين كتابها را نوشته نويسنده عالى بود و همين كتابى كه در مورد مشروطه نوشته بهترين كتابها بود اما در آخر كار شيعه گرى نوشت چرا چون در تبريز آن نضجى كه مىخواست نكرد عقده شد تمايلات آگاه رفت در ضمير ناآگاه عقده شد آن عقده ناگهان به بى دينى سر در آورد اين آدمهاى عقدهاى همين دنياست ديگر يك تمايلاتى دارند ارضا نمىشود اين تمايلات ارضا نشده مىرود در ضمير نا آگاه آنجا ناگهان منفجر مىشود كسروى و كسروى منش مىشود من مىتوانم صد تا از آنها را نشان شما بدهم از اهل علم و غير اهل علم اما از كجا سر چشمه مىگيرد حب دنيا انقطاع عن الناس نيست بايد پيدا بكند انقطاع عن الناس را روى آن كار نمىكند اين حب دنيا كنار دلش است و اگر اين حب دنيا باشد بالاخره در امتحانها رفوزه مىشود گاهى به قول حضرت امام سر يك منبر رفوزه مىشود گاهى سر يك كشكول به قول حضرت نراقى در رفوزه مىشود گاهى هم سر يك دنيا گاهى مىخواهد دنيا را نمىشود رفوزه مىشود گاهى هم رياستطلبى بايدروى اين كار بكنيم انقطاع عن الناس تا برسيم به انقطاع الى اللّه بايد روى خودمان كار كنيم در حاليكه از نماز واجبتر از نماز شب واجبتر از همه واجبها اوجبتر از همه دستورهاى ديگر خوب تهذيب نفس است ديگر و اول چيزى هم كه بايد روى آن كار كرد همان تبتل است انقطاع عن الناس اگر اين درست نشود نماز شب گاهى خراب مىشود يعنى اگر خيلى مرد باشد ريا نباشد نماز شب را مىخواند كه رياست پيدا كند نمىگويم باطل است اما بالاخره اين است نماز جماعتش نماز اول وقتش اين حب دنيا رسوخ در دلش كرده داعى هميشه اين است حالا داعى براى منبرش اين است داعى براى درس خواندش اين است داعى براى نماز شبش اين است داعى براى نماز جماعتش اين است اما بالاخره اين از نظر خلوص پستترين مراتب همين است البته اين حرفها مال ما نيست اما بايد بشنويم مرحوم حضرت امام مىگويند گاهى مرحوم شاه آبادى احساساتى مىشدند مىگفتند اف باد بر آن كسيكه براى نماز شب بلند شود خلوت با خدا توسل به اسماء الحسنى و آنجا دنيا بخواهد حالا يك كسانى هستند كه بالاتر از اينها مىگويند، مىگويند اف بر آن كسانيكه در دل شب نماز شب بخواند و خدا را به اسماء و صفات قسم بدهد بهشت بخواهد آنها هستند كه مىگويند آنها چه كسانى هستند عاشقها آنهايى كه قرآن درباره آنها مىگويد «وجوه يؤمئذ ناضره الى ربها ناظره» يك افراد بانشاطى داريم خيلى با نشاط هستند اينها غمى غصهاى نگرانى اصلاً ندارند همه شاد كارشان چيست «الى ربها ناضره» مفسرين مىگويند «الى رحمة ربها ناظره» نه بابا نرسيديم لذا مىگوييم الى رحمة ربها ناظره نه مىيابد خدا را نظير آدم تشنه كه مىيابد آب را اصلاً دردلش چيزى نيست جز خدا من نمىدانم اين شعر باباطاهر شعر يا نه رسيده يا نه نمىدانم اما هست.
به دريا بنگرم دريا تو بينم
به صحرا بنگرم صحرا تو بينم
به هر جا بنگرم از كوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا تو بينم
چيزى نمىبيند جز خدا براى اينكه چيزى در دلش نيست جز خدا خوب معلوم است انسان عينكش سفيد باشد سفيد مىبيند عينكش آبى باشد آبى مىبيند در دل چيزى جز خدا نيست لذا نمىبيند جز خدا را ديگر اين معلوم است بهشت برايش پوچ است پس چه چيزى براى آن اهميت دارد «يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك ان المتقين فى جنات و نهر(حالا چى اين جنات و نهر) فى مقعد صدق عند مليك مقتدر» خوب اينها ديگر تو بهشت مبهوت است حورالعين حسرت مىخورد شكايت مىكند خدايا هفتصد سال است به او نگاه مىكنم يك نگاه به من نكرده خدايا چه كنم خدايا تو مرا براى اين خلق كردى اين چرا چنين است خطاب به حورالعين مىشود كه خوب عاشق است عاشق ديگر نمىتواند چيزى ببيند جز خدا لذتش هم همين خورد و خوراكش هم همين است خطاب شد به رسول اكرم ديلمى در آخر ارشاد نقل مىكند خطاب شد به رسول گرامى يا رسول اللّه يك افرادى هستند اينها خوراكشان اين است به آنها مىگويند بگذار بهشتيها متنعم در نعمتشان باشند و لذت شما نگاه كردن خطاب مىشود كه نظرها به اينها دارم در هر نظرى سعه وجودى معلوم مىشود استكمال هم هست معلوم مىشود مومن هيچ وقت در جا نمىزند اينكه مشهور شده به ما كه در بهشت تكليف نيست و استكمال نيست تكليف نيست اما مومن معنا ندارد هيچ وقت درجا برند مومن اتفاقا وقتى رفت به بهشت تازه استكمالش است سير من الحق فى الحق خوشا به حال اينها كه سير من الحق فى الحق در اين روايات مىگويد يا رسول اللّه نظرها به آنها دارم در هر نظرى استكمال سعه وجودى ملك اينها را زياد مىكنم خيال مىكند ملك اينها را يعنى يك باغ دارد دو تا باغ به آنها مىدهند نه بابا يعنى يك درجه در هر نظرى يك درجه بالاتر به كجا ديگر آنجا كه عقل ما نمىرسد آنجا كه ان شاءاللّه دركش را مىتوانيد بكنيد وقتى هم رفتيد بهشت ان شاءاللّه به آن مىرسيد . خدايا به حق اين افراد قسمت مىدهم كه در دنيا حالتى دارند كه «فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين» به اين حالات اينها قسمت مىدهم اين حالات را فهمش را دركش را ولو بطور ضعيف به همه ما عنايت بفرما.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد