موضوع درس:
شماره درس: 79
تاريخ درس: ۱۳۷۷/۴/۲۵
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث هفته گذشته در مورد انقطاع الى الناس و انقطاع الى اللّه بود كه قرآن به او مىگويد تبتل و خيلى جاها هم كه مىگويد لقاء كه معمولاً علماى علم اخلاق لقاء را گرفتند و از مراتب سير و سلوك قرار دادهاند و هفته گذشته مىگفتم كه مخصوصا ما طلبهها برسيم به يك جايى كه دل بستگى به غير خدا نباشد همه مفاسد از همين جا پيدا مىشود حب الدنيا رأس كل خطيئه يعنى همين انسان اگر دل بست به چيزى از اين دنيا كه مشغولش كرد ديگر آن چيز كم باشد يا زياد با ارزش باشد يا بى ارزش ديگر او را مىبرد «الهكم التكاثرحتى زرتم المقابر» ديگر تا بميرد مشغول است و هرچه كه از عمرش بگذرد اين درخت ريشه دارتر مىشود و مىرسد به آنجا كه ديگر ريشهها را كندن كارى است بسيار مشكل در سر حد محال و به قول قرآن شريف انسان همان وقت كه بدنيا بيايد اين اشتغال هست اين دلبستگىها هست «انما الدنيا لعب و لهو وزينة و تفاخر و تكاثر فى الاموال و الاولاد» مرحوم شيخ بهايى (رضوان اللّه تعالى عليه) درباره اين آيه مىفرمايد قرآن شريف عمر انسان را تقسيم كرده به پنج قسمت آن وقتى كه بچه است در كارهايش بازيچه است ديگر خانه مىسازد وقتى كه مىخواهد برود آن خانه را خرابش مىكند يك كارهاى غير مفيد لعب خب بچگى به قول شيخ بهايى اين است يك مدتى عمر انسان به بازى مىگذرد يك مدتى لهو يعنى فائده دارد اما آدم را از فائده بالا باز مىدارد نوجوان دلش مىخواهد بازى كند درس نخواند يك ساعت دو ساعت بازى مىكند ناگهان مىبيند درسش از بين رفت اين بچه هايى كه درس نمىخوانند حال درس خواندن ندارند معمولاً اينجورى هستند كه عمرش صرف مىشود در يك اموراتى كه مفيد است براى بچگى مفيد براى مثلاً من جمله تفريح مفيد است اما آدم را باز مىدارد از كارهاى مهم معناى لهو را همينجورها هم لغت معنا كرده مفردات راغب، خب اين يك مدت عمرش يك مقدارش لعب يك مقدارش لهو آن وقت مىرسد به زينت يعنى به لباسش وَر مىرود به خودش ور مىرود بالاخره عمرش را صرف زينتها مىكند اگر بيفتند در اين وادى مثلاً زن ده دست بيست دست لباس دارد اما باز هم دنبال بيست و يكمين اش است ديگر دلش مىخواهد امروز اين فرش باشد فردا آن فرش باشد جوان دلش مىخواهد امروز اين عينك باشد فردا آن عينك باشد يك مدت هم جوانى كه بهترين عمر است بهترين اوقات است صرف اين مىشود كه اين تمام مىشود مسن مىشود سى ساله، چل ساله تفاخرش شروع مىشود به خودش مىنازد به زنش مىنازد زن به شوهرش مىنازد به بچه هايش مىنازد به سرمايه و مالش مىنازد به علمش مىنازد به جمالش مىنازد همينجور در هر مجلسى بنشيند تفاخرش مىرسد به آنجا كه تخيل در خواب هم تفاخر قبل خواب هم تفاخر و هر وقتى كه بيكار بشود تفاخرش شروع مىشود ولو پيش خودش گاهى انسان به
خودش هم مىنازد چه رسد به خانمش گاهى به خودش هم مىنازد چه رسد به رفيقش به مردم ديگر يك مدتى هم اين است ديگر «يشب ابن آدم و يشب فيه الخصلتان الحرص و طول الامل» ديگر وقتى كه رسيد به شصت كه ديگر همه اين چيزها برايش عادى شده تازه اول بدبخت او است حرص تمام دنيا را هم به او بدهند باز دنبال اين است كه جاى ديگر پيدا كند مىنازد به اطرافيانش و تكاثر فى الاموال و الاولاد مىنازد به اقربايش من آن هستم كه سى چهل نفر را دارم يا من آن هستم كه يك دنيا با من است من آن هستم كه يك مملكت با من است مريد خيلى دارم نمازم خيلى شلوغ است و دلبستگى به نمازش و شلوغ بودن نمارش دلبستگى به رياستش و افرادى كه دنبال او هستند دلبستگى به رياستش و لشكرش خب ناگهان بانگى بر آمد خواجه مرد عمر هم معمولاً بين شصت، هفتاد سال ولى هر چه جلو مىرود معلوم است كه بد است اين جمله امام سجاد عليهالسلام خيلى جمله خوبى است انصافا خيلى در صحيفه سجاديه مىفرمايد «اللهم ان كان عمرى مرتعا للشيطان فاقبضنى اليك سريعا» خدايا اگر بنا است عمر من چراگاه شيطان باشد هر چه زودتر بميرم بهتر است راستى اگر انسان برسد عمرش به آنجا كه تفاخر بكند زودتر بميرد خيلى بهتر است نرسد به آنجا كه تكاثر فى الاموال و الاولاد مشغولش بكند توهمها، خوب خيلى بهتر است تا اينكه برسد به قول شيخ بهايى طى بكند اين پنج مرتبه را و عمر برسد به آخر پير شود و هنوز بنازد به يك چيز خيلى جزئى يك توهم بنازد دلبستگى داشته باشدشلوغ بودن درسش مثل ما طلبهها بعضى از ماها اينجورى هستيم ديگر نمازش شلوغ خب خيلى خوشش مىآيد حتى حسادت مىبرد از اينكه نماز فلانى شلوغ است و نماز من خلوت گله مىكند از مريدها كه چرا نماز من نمىآييد مىرسد به اينجا هى مرتب حرص گاهى در پول در رياست آن هم رياستها فرق مىكند به شما مىگفتم كه اين جمله حضرت امام انصافا خيلى جمله بالاى است به ما نصيحت مىكردند مىگفتند اين دنيا «الدنيا جيفه و طالبها كلاب» اين اقسامى دارد اين الدنيا جيفه خب ائمه طاهرين من جمله اميرالمومنين هم مىبيند كه جيفه طالبش كى است سگها و حضرت امام مىفرمودند يك دفعه طالب دنياست يعنى همه دنيا را مىخواهد بخورد آن وقت به آنها مثال مىزد به خورشچف مىگفتند اين الدنيا جيفه و طالبها كلاب يك وقت هم سر يك منبر با هم مىجنگيم حتى الدنيا جيفه و طالبها كلاب ديگر فرق نمىكند اگر راستى دل رفت خورشچف بشود خيلى بهتر است از اين كه سر دو تا مريد با هم جنگ مىكنيم نه خيلى بهتر است ديگر آن اقلاً دنيا را مىخورد اين مىخواهد براى خاطر يك مريد غيبت بكند براى خاطر يك گران فروشى يك غل و غش در معامله براى صد تومان الدنيا جيفه و طالبها كلاب اين كدام بهتر است خوب معلوم است خورشچف بهتر است اگر بنا است هر دو جهنمى بشوند هر دو «الدنيا جيفه و طالبها كلاب» مسلم آن خيلى بيشتر از اين برده در همين اصفهان يك ظالم خيلى بدى بوده خدا لعنتش كند بد چيزى بوده با يكى از علماى بزرگ خيلى سر به سر اين ظالم مىگذاشته و تو سرش مىزده اين خيلى لج با اين مرد عالم داشته يك وقت تو جلسه به اين مرجع و عالم يك چيزى گفته بود كه آن عالم تصديق كرده گريه كرده گفته ما و اهل علم فرقمان اين است كه ما جوانيمان را به خوشگذرانىها به بى بندوباريها مىگذرانيم اما وقتى پير مىشويم توبه مىكنيم مىرويم يك جا مجاور مىشويم و بالاخره آخر عمرمان را پيريمان را به رابطه به خدا و اما اهل علم اولش چه فلاكتها، گرسنگىها، نان و پنيرها كه حالا هم نيست حجرههاى نمناك كه آن هم حالا نيست با اينها مىگذرانند تا پير شويد وقتى پير شديداول رياستتان است اول دلبستگى به دنيا اول اينكه بجنگيد سر مسجد و منبر و نمىدانم رياست، طلبگى و مريد او بد غلطى كرده اما على كل حال آن عالم گريه كرده روى اين كه خب بعضى اهل علم اين جور هستند البته كم هستند ولى هستند بعضى از ظالمان اينجورى هستند كم هستند ولى هستند ديگر به نحو قضيه مهمله حرف اين ظالم بدبخت خيلى حرف خوبى است اگر راستى دلبستگى شد ديگر فرقى نمىكند اين دلبستگى به كشكول باشد يا به يك تبرزين يا به يك جهان نمىدانم تا چه اندازه درست باشد نقل مىكنند درباره آن معلم اخلاق مرحوم نراقى يك درويشى آمد آنجا و دستگاه مرحوم نراقى را ديد كه يك مرجع بود يك مرجع مهمى هم بود رفت و آمد مردم و نماز و آن دستگاه خانه و اين خيلى تعجب كرد اين چه معلم اخلاقى است كه اينقدر رفت و آمد دارد و اينقدر سرش شلوغ است دو سه روز ماند آنجا يك روزى مىخواست خداحافظى كند برود مرحوم محقق نراقى گفتند كجا مىخواهى بروى گفت مىخواهم بروم كربلا گفت من هم با تو مىآيم گفت كه با چى چه جورى گفت همينجورى تو پياده مىروى و من هم پياده مىآيم همينجور با هم قدم زنان مىرويم كربلا گفت چند روز طول مىكشد تا اينكه من اينجا صبر كنم شما مهيا شويد گفت هيچ همين الان با هم مىرويم خوشا به حال آن كسانيكه وقتى مرگ بيايد اينجور باشند يعنى آنكه اين همه پا فشارى رويش است اين است مرگ كه مىآيد اينجورى باشد فرمود همين حالا گفت مگر ميشود برويم دنبال هم راه افتادند آمدند چند فرسخى كاشان سر يك چشمه در وقتى كه داشتند ناهار مىخوردند اين درويش ناگهان يك اصطرابى برايش پيدا شد رنگش تغيير كرد مرحوم محقق نراقى گفتند چى شده گفت كشكولم را وا گذاشتم گفت خب واگذار مىرويم بر مىگرديم و كشكولت را بردار كشكول برايت مىخرم گفت نه من دلبستگى به آن كشكول دارم هر چه گفت نشد بالاخره برگشتند كشكول را برداشت مرحوم نراقى گفتند كربلاى ما تمام شد ما مىخواستيم يك چيز به تو بفهمانيم و آن اينكه بعضى اوقات انسان بت پرست مىشود به يك كشكول وقتى دل رفت يك كشكول و يك زن ندارد ديگر وقتى دل رفت يك دنيا و يك انگشتر چه تفاوتى مىكند هر دو بت است، بت ديگر كوچك و بزرگ ندارد بعضى بتها تو جيب بوده تو دست بوده بعضى بتها هم تو خانه بوده مىرفتند به آن سجده مىكردند ديگر تفاوت نمىكند اگر آدم مشغول بشود ديگر همين است لذا شيخ بهايى مىفرمايند عمر انسان اين مراتب را پيدا مىكند مرتبه اول لعب و مرتبه دوم لهو مرتبه سوم زينت است كه جوانى است و مرتبه چهارم مسن است كه تفاخر است مرتبه آخر تكاثر الاموال و اولاد اشتغال دل مشغول به غير خدا و اين هم كه در روايات دارد بعضى مىميرند گلى كه بو مىكنند علامه مجلسى (رضوان اللّه تعالى عليه) خيلى رياست داشت خيلى بالا بود شاه وقت به قول حضرت امام دربار او بود كه يك بى خردى گفته بود علامه مجلسى آخوند دربارى بود به گوش حضرت امام (رضوان اللّه تعالى عليه) رسيده بود حضرت امام مىفرمودند چه بى خردى، بايد بگويد شاه دربار علامه مجلسى و راستى اينجورى بود درباره علامه مجلسى دستگاه دولت آن همه شاگرد آن همه لجنهها براى بحار براى كتابهاى ديگر خيلى عمر پر بركت است عمرى كه قريب به هفتاد سال ده بيست سالش هم هيچ چهل پنجاه سال اين همه بركت خب اين علامه مجلسى به خواب مرحوم جزائرى آمد گفت كه مردنم اين بود خيلى اشتغال بود اما مردنم هم اين بود كه طبيب آمد طبيب واقعى عزارئيل گل داد به من بو كردم مردم ناگهان ديدم من يك كنارى هستم جنازه من يك كنار است زنها افتادند روى اين جنازه دارند گريه مىكنند و من نمىفهميدم يعنى چه من كه هستم چرا گريه مىكنند صاف و سالم چرا گريه مىكنند تا بالاخره رسيديم به آنجا كه بردند من را درون قبر و جواب نكير و منكر بدهم و تمام شد اما بالاخره سفر مشكل است
حالا مرادم اينجاست كه بعضى مردنشان براى اينكه اشتغال نيست اين درخت ريشه ندارد حرص، آمال، آرزو خوب مىتواند همين حالا برود عزرائيل مىگويد بيا مىگويد چشم يك دفعه نه نمىتواند بگويد چشم اين سختى جان كندن از اين جا شروع مىشود هر چه اين درخت ريشه دارتر سختى جان كندن بيشتر حتى ميرسد به آنجا كه روايت داريم رگها از بدن بيرون بكشيد زنده زنده چقدر درد مىآيد چقدر سخت است جان كندن براى بعضى اينجورى است براى بعضى كه حتى پيامبر اكرم فرمودند براى ظالمهاى از امت من آنها هم اين است رگها را بيرون كشيدن از بدن گاهى هم نه نه به آن سختى نه به آن آسانى بين بين است هر چه اشتغالش در اين دنيا بيشر جان كندنش بيشتر اما يك چيز ديگر هم هست كه اين خدا نكند براى بعضى باشد استاد بزرگوار ما حضرت امام (رضوان اللّه تعالى عليه) مىگفتند كه ما روايت داريم بعضىها نمىتوانند ايمانشان را ببرند ايشان مىگفتند لم كشف و شهودش اين است عزارئيل يا مىآيد موكلينى كه از طرف عزرائيل هستند بالاخره ملك مقرب الهى مىآيد براى گرفتن جان و اين حاضر نيست بدهد جان را به سختى مىگيرد اين با دشمنى ملك مقرب خدا از دنيا مىرود خب معلوم است يك كسى با دشمنى عزرائيل با دشمنى ملك مقرب خدا ايشان ديگر با يك ناراحتى خاصى مىگفتند (اين را هم بايد توجه كنيد) هر كسى بخواهد بميرد بايد با اذن اميرالمومنين عليهالسلام باشد هر كسى باشد على را مىبيند «يا حار همدان من يموت يرنى من مومن او منافق قبلا» بايد اميرالمومنين اجازه دهد خوب اين كه نمىخواهد برود اميرالمومنين اجازه قبض روحش را مىدهد با دشمنى اميرالمومنين از دنيا مىرود خب نمىخواسته برود ديگر به زور بردندش با دشمنى اميرالمومنين از دنيا مىرود يك وقت اينجور مىشود اين روايتى كه هم نبوى است هم علوى است «انّ اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتباع الهوى و طول الامل فما اتباع الهواى فيصه عن الحق و اما طول العمل فيسنى الاخره» مىفرمودندهم پيغمبر اكرم هم اميرالمومنين عليهالسلام اينكه براى شما از دو چيز خيلى مىترسم اتباع الهوى متابعت از هوا و هوس كردن و طول الامل مشتغل شدن اشتغال به اين دنيا امروز و فردا اينجور مىشود اينجور مىكنم اينجور خواهم شد و امثال اينها اين آمال و آروزيى كه انصافا پيش كشف و شهوديها مثل كرم ابريشم در تنه خود مىتند يعنى مىبيند مثل كرم ابريشم در تنه خود مىتند آن وقت مىفرمودند فاما اتباع الهوى يصد عن الحق ديگر انسان آن كسيكه متابعت از هوى و هوس مىكند نمىتواند حق بين، حق جو، حق ياب باشد باطل ياب است باطل بين است باطل جو است مىخواهد هوى و هوس را سير كند نمىخواهد عقل و وجدان اخلاقى و قلب را سير بكند نمىخواهد كه عمق جانش را سير بكند مىخواهد هوى و هوس را سير بكند ديگر نمىتواهد حق ياب باشد حق بين باشد حق جو باشد حق طلب باشد ديگر نمىشود. و اما طول الامل فينسى الاخره خب فينسى الاخره الناس ينام فاذا ماتوا انتبهوا اين ماتوا اينجا به معناى فعل ماضى است كه در شُرُف معنا مىدهد يعنى دم مرگ وقتى كه دم مرگ مىشود ناگهان بيدار مىشود خب مىبيند اميرالمومنين هست ملك مقرب خدا هست ديگر مىبيند آن چيزهايى هم كه در روايات آمده همه چيز مجسم شده اولاد هست، رقبا هستند، اعمال بد هست، اعمال خوب هست خوب لااقل يك قدرى با خدا حرف مىزند « رب ارجعونى لعلى اعمل صالحا فيما تركت كلا» (يك قسمت از نوار ضبط نشده است) كه ديگر مقبول نيست بگويم مگر مىشود از فعليت به قوه برگردد ديگر نمىشود كلا بعد قرآن يك زنگ خطر مىزند وقتى از تله بيرون آمد دوباره همان اول است انسان اگر خداى نكرده اشتغال به اين دنيا ملكش باشد تو بن بستها خدا خدا مىكند وقتى بن بست تمام شود دوباره همان زهر مارى كه بوده هست «فاذا ركبوا فى فلك دعو اللّه مخلصين له الدين فاذا نجاهم الى البر اذا هم يشركون» اين هم همان است «كلا انها كلمة هو قائلها» اين دمش تو تله گير كرده والا برگرد همين است خب ديگر مأيوس مىشود از خدا مىرود سر اولاد و عشيره و اموال و چقدر با من هستيد مىگويند هيچ به اندازهاى كه آبرو مان حفظ شود با تو هستيم برويم دفنت بكنيم مالش هم مىگويد هيچ رسيد به وارث تمام شد خذبى يك خذ بى كفن اين كشف و شهودش هم تمام مىشود آن وقت كشف و شهود مهم مىآيد جلو اميرالمومنين اگر راستى به جايى رسيده بوديد با اميرالمومنين حرف مىزند اميرالمومنين تلطف مىكند بعضى اوقات چهارده معصوم مىآيد چهارده معصوم مىگفت قاسم بن علاى همدانى دم مرگ يك يك سلام داد تا رسيد به آقا امام زمان گفت خوابيد و مرد يكى از علماى بزرگ قم كه از آيات بزرگ است هم از نظر علم هم از نظر تقوى به من مىگفت كه يك پير مرد بيسوادى اما مريد اميرالمومنين مريد اسلام اين مريد بابام بود يك شب فرستاد دنبال بابام، بابام رفت آنجا گفت من امشب مىميرم چه چيزهاى خوبى پيدا مىشود حالا ولو بىسواد تو امشب خانه بمان سر جنازه من باش اين بزرگ مرد مىگفت كه يك مقدار كه بابام نشست به بابا گفت حالا نمىميرم پاشو برو بخواب وقتى خواستم بميرم صدايت مىكنم مىگفت كه نزديكهاى نماز شب نماز شبش را خواند مرا بيدار كرد نماز شب خواندم ديگر حالا مهياى مرگ است گفت يك وقت ديدم كه پا شد نشست دو زانو السلام عليك يا رسول اللّه السلام عليك يا اميرالمومنين السلام عليك يا فاطمة الزهرا همين جور يك يك السلام عليك يا حجة اللّه السلام عليك يا بقية اللّه خوابيد مرد لذا يك گل بو كرد مرد چهارده معصوم مىآيد مرد چهارده معصوم مىبرندش يك دفعه خوب اين جور است ديگر اينها كه اشتغال به اين دنيا ندارند آنها كه دل دارند آنها كه صاحب خانه آمد در دلشان است «لا يسعنى ارضى و لا سمائى و لكن يسعنى قلب عبدى المومن» آنها اما آنهايى كه اشكال دارند آنهايى كه دلشان رفته ديگر وقتى از خدا مأيوس شدند از كشف و شهود مال و اولاد و اقربا مأيوس شدند ديگر با اميرالمومنين هم نمىتوانند حرف بزنند تناسب نيست ديگر قهر ملك مقرب خدا است ديگر آن وقت جان را به شدت مثل رگها از بدن بيرون آمدن جان اينجور قبض روح مىشود و با دشمنى اميرالمومنين عليهالسلام از دنيا مىرود بايدقلب را پاك كرد و الا اگر قلب زنگار داشته باشد خوب معلوم است آيينه زنگار دار صورت را خوب نمىبيند يك وقت مىرسد به آنجا دم مرگ كشف شهود است صورت اميرالمومنين آن صورت ملك مقرب آن جور كه بايد ببيند نمىبيند عوام مردم الان ملك را كه بخواهند تصور كنند چه جور تصور مىكنند ملك الموت را يك ديو يك همچين دم مرگ راستى اينجور است ملك الموت را به صورت بد اميرالمومنين عليهالسلام را به صورت بد با بغض اميرالمومنين عليهالسلام با اين وضع نكبت بار از دنيا مىرود قلو امالكم مشكل هم هست 124 هزار پيامبر آمدند براى همين قلو آمالكم قلو اشتغالكم مشل است اما خوب چارهاى هم نيست بايد پيمود اين راه را برسيم به آنجا كه دم مرگ دل ما مشغول به چيزى به كسى نباشد جز خدا. خدايا به حق آن كسانيكه دل دارند مشغول به هيچ چيزى هيچ كسى نيست جز تو آنها كه اغيار را بيرون كردند صاحب خانه در دل هست خدايا به حق آنها قسمت مىدهيم دلى، عنايتى، لطفى به همه ما عنايت بفرما.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد