موضوع درس:
شماره درس: 81
تاريخ درس: ۱۳۷۷/۵/۷
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى
انسان مخصوصا ما طلبهها اگر بخواهيم راحت باشيم يك زندگى منهاى غم و غصه يك زندگى منهاى گناه يك زندگى منهاى دلهره، اضطراب خاطر يك زندگى منهاى نگرانى از آينده اگر بخواهيم داشته باشيم بايد دلبستگيها را از بين برد اگر اين دلبستگيها از بين برود زندگى خيلى سالم مىشود ديگر زندگى است كه غم و غصه در آن نيست دلهره، اضطراب خاطر در آن نيست ديگر حتى گناه هم در آن نيست «حب الدنيا را رأس كل خطيئه» و وقتى همه گناهان را ريشه يابى كنيم مىبينيم كه زير همين دلبستگيهاست است دلبستگيها كه گناه مىآورد دلبستگيها رذالت مىآورد دلبستگيها غم و غصه مىآورد اضطراب خاطر مىآورد نگرانى مىآورد و همه ـ مخصوصا ما طلبهها ـ بايد اين دلبستگيها را تا آن اندازه كه مىشود ريشه كن كنيم مشكل هم هست هر كدامش به قول حضرت امام «رضوان اللّه تعالى عليه» چهل سال خون جگر مىخواهد انسان بتواند دلبستگى به رياست را به پول را به اين زرق و برق دنيا را ريشه كن بكند ديگر نباشد، مشكل است اما اگر دنيا بخواهيم همين است اگر آخرت بخواهيم همين است اين دل مال خدا است لذا دلبستگى بايد فقط و فقط مال خدا باشد و الا اگر صاحب خانه نباشد اگر دلبستگى به خدا نباشد ديگر خواه ناخواه بت است ديگر خواه ناخواه ذلت است عبوديت است عبوديت غير خدا بعضى اوقات انسان يك روايتى از ائمه عليهمالسلام مىخوانيم درك مىكند كه چى مىگويد اما عمل كردنش اجرا شدنش مىبينيم خيلى مشكل است يك روايتى از امام صادق عليهالسلام است مىفرمايند كه اولياى خدا وضعشان اين است دنيا را كى مىخورد هر كه مىخواهد بخورد اصلاً به فكرش نمىآيد اصلاً نظيرش اين است كه يك مقدار خاك ريخته باشد حالا ما دلبستگى به اين خاك پيدا بكنيم دنيا و آنچه هست پيش اولياى خدا اينجورى است يك طلبهاى در زمان شيخ انصارى گفته بود ـ كه خود من زياد از اين افراد ديدم ـ كه از ايران يك گونى ليره آوردند ـ آن وقتها ديگر طلا و نقره بود درهم و دينار بود ـ و اينها را ريختند يك گوشهاى، دل مرا اين پولها برود يك تپه پول يك گونى پول، شيخ انصارى خوب حساب او را كردند و او رفت سر مطالعه شان يك دفعه شيخ متوجه شدند كه او دارد مطالعه مىكند دلش را مطالعه برده آنهم دلش را ولها برده لذا بدون اينكه بگويند چرا به او گفتند كه مىدانى دلبستگى من به اين پولها چقدر است به همان اندازهاى كه به مدفوعات در دستشويى است به همان اندازه، دلبستگى تو به مدفوعات چقدر است هيچى بلكه زجر هم هست تنفر هم هست دلبستگى به اينها اين است حالا خوب اين همان است ديگر كه اگر دنياى حرام شد ديناكم شد، حرام هم نه دنيايى كه انسان را بخواهد ببرد دنيايى كه انسان را بخواهد دلش را ببرد ولو حلال هم باشد اين همان است كه اميرالمومنين مىگويد كه دنياكم پستتر از يك استخوان خوك دست يك آدم خورهاى پستتر از علف دهان يك ملخ پستتر از يك بادى كه از دماغ يك بز بيرون بيايد پست تر از اين كفشى كه اصلاً قيمت ندارد اينها مربوط به اميرالمومنين نسيت كه بخواهيم بگوييم اميرالمومنين على عليهالسلام يا ائمه طاهرين چنين بودند نه راستى وقتى انقطاع الى اللّه پيدا كند انسان توانست انقطاع عن الناس پيدا كند ديگر راستى اينجور مىشود دلبستگى خب ماها زياد است الان داريم راه مىرويم خاشاك زياد مىبينيم اگر تنفر نداشته باشيم ديگر دلبستگى كه به آن نداريم دلبستگى ما به اين زرق و برقها است والا الان انسان ببيند آشغالها درون سطل ريخته مأمور شهردارى مىخواهد بيايد ببرد انسان يك دلبستگى به اين آشغالها پيدا بكند خب نيست ديگر براى ما اينجور است براى مثل اميرالمومنين آن رياست است آن رياست اگر بخواهد دل على عليهالسلام را ببرد اينجوهاست يكى از بزرگان مىگفت من در نجف قرض پييدا كردم خيلى و بالاخره مشغول شدم ديگر قرض و از ايران براى من پول آمد نشستيم اين پولها را قسمت مىكردم در اتاقى نشسته بودم كه قبر اميرالمومنين عليهالسلام پيدا بود مادرم هم در آن اتاق ايستاده بود گفت پولها را كه داشتم قسمت مىكردم حساب و كتاب مىكردم ناگهان مؤذن گفت اللّهاكبر ديدم نماز ظهر و عصرم رفت رو كردم به قبر اميرالمومنين عليهالسلام گفتم خدايا به حق اميرالمومنين مال دنيا به من نده كه تا آخر هم كه مرد پول نداشت مىگفت مادرم عصبانى شد بنا كرد داد بزند بنا كرد مسخره بكند خوب راستى اينجورى است يعنى نمىدهد يك نماز اول وقت را به همه دنيا «الركعتان فى جوف اليل احب الى من الدنيا و ما فيها» اين امام صادق عليهالسلام است ديگر حالا بخواهيد دلبستگى به خواب داشته باشد خيلىها دلبستگى به خواب داشته باشد لذا نماز شب نمىخواند دلبستگى به استراحت دارد لذا نماز اول وقت نمىخواند دلبستگى به شكم دارد لذا نماز اول وقت نمىخواند دلبستگى به شكم دارد لذا اول افطار يا اينكه مثلاً حالا مىرود خانه تشنه است گرسنه است هيچ كس با او نمىنشيند حرف بزند از بس يك حرف بزند يك پرخاشگرى خب اين دلبستگيها ديگر هست چى ندارد «الركعتان فى جوف اليل احب الى من الدنيا و ما فيها» كى ندارد اين آقا مىبيند نماز ظهر و عصرش رفت ديگر حاضر است قسم مىدهد خدا را براى انيكه اين پول نماز ظهر و عصرش را گرفت قسم مىدهد كه تا روزى كه بميرد پول نداشته باشد تا اينكه دلبستگى به پول پيدا بكند حالا اين تقوا منفى است من قبول ندارم تقواى منفى را يك كسى نداشته باشد دلبستگى نداشته باشد نه اين خيلى اهميت ندارد. داشته باشد و دلبستگى نداشته باشد اين رياست دو ثلث جهان اميرالمومنين عليهالسلام بتواند بگويد اين كفش قيمتش بيشتر از اين رياست مگر از اينكه خدا بيايد جلو حقى را اثبات كنم باطلى را از بين ببرم يعنى دل من وابسته به خدا به حق اگر هم اين دنيا را مىخواهم براى خدمت به خلق خدا براى خاطر عبادت همين جور كه اميرالمومنين عليهالسلام ديدند كسى مذمت دنيا مىكند فرمودند چى دارى مىگويى «منجر اولياء اللّه مسجد احباء اللّه» آن كه مهم است اينجاست دلبستگى اين روايت امام حسين عليهالسلام است امام حسين روايت كم از ايشان نقل شده اما آنچه كه من بدست آوردم آنچه هم كه روايت از امام حسين عليهالسلام است در ميان روايت اهل بيت است مثل خود امام حسين عليهالسلاماست يك لطافت خاصى دارد يك گيرندگى و حرارت خاصى دارد اين روايت از آن روايات است مىفرمايد كه «ان الدنيا و ما فيها لاحد من اولياء اللّه ليس الا كفى الظل» دنيا و آنچه در دنيا است حتما هم چنين است پيش اولياء خدا پيش آن كسانى كه انقطاع الى اللّه پيدا كردند نيست مگر مثل برگشت سايه اين فيىء الظل دو تا معنا دارد يكى فيىء به معناى رجع مىشود مثل برگشت سايه يكى نه «فيىء» به معناى سايه من خيال مىكنم معنايش هم همين باشد فيىء الضل يعنى كفى الذل سايه خودش چيست ديگر سايه سايه كه آن شاعر يك شعر خوبى مىگويد، مىگويد كه.
هيچ اگر سايه پذيرد منم آن سايه هيچ
كه نه از هيچ نشانى و نه از سايه هيچ
من خيال مىكنم اين كفى الظل همين معنايش باشد يعنى دنيا و آنچه كه در دنياست پيش اولياى خدا پوچ در پوچ هيچ در هيچ و راستى هم اين جور است ديديم، مىبينيم كه اولياء خدا راستى چنين است دنيا دارد اما حالا دلش را دنيا ببرد زن دارد بچه دارد رياست دارد عنوان دارد شهرت دارد اما آنكه در دل هست فقط و فقط خدا خوب اين برايش زندگى سالمى است دين همان زهد اسلامى است ديگر از اميرالمومنين عليهالسلام پرسيدند زهد چيست بعضى هاخيال مىكردند زهد يعنى تقوى منفى، نه، حضرت فرمودند زهد اين است« بين الكمتين لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم»[1] اين را مىگويند زهد «ما اصابكم من مصيبه فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبرأها» ديگر اينها علم لدنى هم هست ديگر با فلسفه و عرفان نمىشود آوردش اينها براى چه اين مقدرات «لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم» يعنى بعضىها به واسطه اين علم تقديرى كه دارند اين را هضم كردند وقتى چنين باشد اگر خدا دنيا را به اينها بدهد خوشحال نمىشوند اگر خدا دنيا را از اينها بگيرد عمناك نمىشوند خب يك ريگ در دست شما اين ريگ را از شما بگيرند شما خوشحال مىشويد يك ريگ بگذارند در دست شما، شما خوشحال مىشويد بد حال مىشويد آن كس كه بگيرد بد حال نمىشويد آن هم كه در دست شما بگذارد خوشحال نمىشويد خب اين بايد باشد اين «لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم» آمدهايم در اين دنيا براى همين اين را مىگويند كمال اين را مىگويند انقطاع الى اللّه اين را انفطاع عن الناس مشكل است گفتن و شنيدن و ادعا و اينها خيلى است اما راستى آدم برسد به آنجا كه (من روايت را نديدم) حضرت امام «رضوان اللّه تعالى عليه» ديدم در يكى از صحبتهاى رسانههاى گروهى شان نقل مىكردند در درس اخلاق هم يادم نيست ايشان نقل كرده باشند ايشان مىفرمودند كه وقتى كه با اميرالمومنين بيعت كردند خوب ديگر دو ثلث جهان آن روز شد مال اميرالمومنين رياستش شد مال اميرالمومنين خلافت همه مسلمين شد مال اميرالمومنين ايشان مىفرمايند كه همان وقت بيل و طناب را برداشتند رفتند صحرا چاه كندن براى آب دادن به درخت خرما اين را كى مىتواند همين جور باشد دنيا رابه او دادند اما يك ذره فرق نكرده يك ذره حالا مىبيند الان كار دارد ديروز رفته صحرا امروز هم باز مىرود صحرا خب همين است در 25 سال 26 مزرعه آباد كرد براى فقرا ضعفا بيچارهها اين همان است كه در يكى از قناتها راوى مىگويد كه از قنات آمدند بيرون نماز ظهر و عصرشان را خواندند به من گفتند كه ناهار دارى گفتم كدوى پخته، گفتند بياور دست مباركشان را از آبى كه از شن بيرون مىآمد شستند بنا كردند اين كدوى پخته را بخورند اما زمزمه دارد اين زمزمه راستى شيرين است كلمات اميرالمومنين همهاش نور است همهاش شيرين است مرتب زمزمه مىكردند مىگفتند كه لعنت خدا باد بر آن كسيكه به واسطه شكم جهنم برود راستى هم لعنت خدا، شكمى كه با كدوى پخته بشود سيرش كرد شكمى كه با يك تكه نان جو بشود سيرش كرد، كردند و شد، حالا بعد در موردش صحبت مىكنم كه حالا چه بكنيم يك فى الجمله را ولو بى رنگش را، كم رنگش را پيدا بكنيم ظرف حلوا را دادند به اميرالمومنين، اميرالمومنين عليهالسلامخطاب به آن كردند گفتند كه مىدانم شيرينى مىدانم بوى خوبى دارى مىدانم طعم خوبى دارى اما نمىخورم براى خاطر اين كه شكم من عادت بكند به اين جور چيزها نمىخورم لذا با يك نان جويى و آن جنها هم به ايشان گفتند يا اميرالمومنين اين جور شجاعت و جنگ رفتن جلو با يك تكه نان جو چطور مىشود مىگفت درخت بيابانى خيلى محكمتر از درخت پهلوى نهر است چه جور مىشود آن درخت به آن محكمى درخت بيد پهلوى آب هم به اين شلى با تنبلى و عياشى و شكم پر كردن و با اين غذاهاى رنگارنگ كه قرآن مىگويد «يأكلون كما تأكل الانعام» ما پرت هستيم انصافا خيلى خيلى همه مان كجا پيدا مىشويم در مدت عمرش خشت روى خشت نگذارد در مدت عمرش شب عروسى مىبيند يك بقچه شن براى چى كف اتاق براى حضرت زهرا بيايد روى حصير روى اين شنها بخوابد براى اينكه نرم باشد اينها مزه دارد براى ما نه براى ما تعجب است اينها مزه دارد براى آنها خيلى مزه دارد بالاترين لذتها همين است بگويد بسم اللّه الرحمن الرحيم كدوى پختهاى كه بدست مباركش اين كدو را درست كرده خيلى مزه دارد دست ديگران نيست از مال بيت المال نيست بدست مبارك خودش است مىگويد با يك بسم اللّه و با يك الحمدللّه بعد ديگر نغمههاى ملكوتى اش هم گل مىكند لعنت خدا باد بر آن كسيكه به واسطه شكم جهنم برود كدوى پخته خورد و فت توى قنات كلنگ را زد آب فوران زد وقتى آمد بيرون ريش مباركش گل آلود بود ديگر نشد چاه بكنى آمد بيرون ديد به چه آبى روان است خويش وقومها آمدند چشم داشت به اين آب فرمودند نه اين آب مال فقرا است زحمت آن را كشيدم براى تقويت اسلام براى فقرا براى بينواها چشم داشت به اين نداشته باشيد كه در تاريخ مىخوانيم همانجا پاها در چاه بود تنه بيرون بود فرمودند قلم و دوات بياوريد و آن مزرعه را كه خودش آباد كرده بود آن قتات را كه اينجورى خودش كنده بود وقف كردند براى اسلام براى اينها خيلى مزه دارد زندگى سالم يعنى اين و الا زندگى خار دارد هر كه بامش بيشتر برفش بيشتر هر كه غذايش لذيذتر يك نيشهاى فراوان بيشتر دارد اميرالمومنين عليهالسلام يك جملهاى دارد اين جملات خيلى خوب است من از شما فضلا تقاضا دارم روى اين جملات قرآن شريف كلمات اميرالمومنين عليهالسلامدقت كنيد اميرالمومنين در بى وفايى دنيا در پستى دنيا مىفرمايد بالاترين شرينىها عسل است مدفوع زنبور عسل است مدفوع زنبور است بالاترين لباسها حرير است مدفوع يك كرم است مدفوع كرم است ديگر بالاترين بوها مشك است يك تكه خون آن هم خون ناف آهو بعد هم يك جمله ديگر مىگويد بالاترين لذتها شهوت جنسى است آن هم «مبا فى مبال» بعد هم بهترين چيزها را نشان مىدهد بدترين چيزها را تحويل مىدهد اينها خيلى حرف است به خدا قسم ببنيد اصلاً اين خوراك و پوشاك خدا چرا اين جور كرده است راستى چرا شيرينترين چيزها بايد مدفوع يك حيوان باشد نمىدانم بهترين لباسها كه حتى در قرآن هم حريرآمده خب معلوم مىشد كه خيلى بالا است نرم و گرم و تشريفات مدفوع كرم ابريشم است و همچنين تا آخر از همين جهت هم بعضى اوقات بزرگان راجع به دلبستگى اينها وقتى مىبيند كه محتاج به اينهاست به اندازهاى گريه ميكند چشمانش سرخ مىشود راستى چه جور انسان به قول اميرالمومنين مىگويد «المراة شر كلها و اشر منها انه لابد منها» خوب چه مىشود زن نباشد اما حالا چى غريزه جنسى چى به اندازهاى اين كثاف بار است كه شايد چيزى كثافت بارتر از اين كار نباشد در حاليكه لذتش بالاترين لذتهاست همه گول مىخورند به همين زن مىگويند هر بدبختى از زمان آدم تا به الان پيدا شده يك زنى در آن بوده يك شهوتى در آن بوده اينها همه اين همين است كه اين دنيا به اندازه بال مگسى پيش خدا ارزش ندارد اگر دلبستگى آمد يك نحو ديوانگى است يك نحو ديوانگى است دلبستگى به چى انسان دل بندد يك دفعه خوب بايد انسان بخورد بخوابد اطفاء غريزه جنسى بكند بايد بالاخره حوائج بر آورده شود بايد اين غرائز ارضا شود اما حالا دلبستگىاش اين عمده اينجا است دل انسان كه خانه خدا جاى خدا تو را كجا صدا مىكند از عالم ملكوت تو را صدا مىكنند ندانمت كه در اين دام چه افتاده است خب راستى همين كرم ابريشم كه در خود مىتند ما تعجب مىكنيم اين چى دارد مىتند براى چى براى اينكه خفه كند خودش را هر چه يك دور مىتند به مرگ يك دور نزديكتر مىشود اين «هدى للمتقين الذين يومنون بالغيب» اگر اين نباشد همان كرم ابريشم است تاريك در خود پيچيدن در خود لوليدن بالاخره دنيا اين است چه تنگى اينكه در روايات داريم جهنمىها جايشان خيلى تنگ است يا زنجيرها هفتاد متر است همه اينها اعمال اينجاست يعنى اعمال اينجاى ما هر چه زنجير بدبختى كه نتوانند به عالم غيب برسيم گاهى مىشود هفتاد ميليون متر اين در قرآن از باب مثال است خوب در جهنم همين راستى رنجير مىشود اين كارها اين تنيدنها اين تنگ نظريها اينها بدبختى مىشود« يومنون بالغيب» معنايش همين است آقا از اين عالم ماده بايد برويم بيرون كجا پرواز به جائيكه به جز خدا نداند اينها اين سير و سلوكىها خوب وقتى آن هفت مرتبه راه را درست كردند كه اسمش را مىگذارند توبه، يقظه، تقوا، تخليه، تحليه، تجليه، لقاء مىگويند تازه اول كار است كه حضرت امام مىفرمودند همه اينها اصلاً اينها راه نيست راه كجا است سير من الحق فى الحق اين «يومنون بالغيب» است كه انسان سير من الحق فى الحق و الا ما بقى آن هم مىگويند مقدمه است راستى هم مقدمه است حتى تخليهاش حتى تحليه حتى همين انقطاع عن الناس و انقطاع الى اللّه اينهابراى يك چيز ديگر است «يومنون بالغيب» لذا انسان برسد به غيب الغيوبى برسد به حركت در آنجا حركت در آنجا در هر قدمى اش ديگر نمىشود كه لذت دنيا را مقايسه با آنجا كرد هر قدمى اش يك دنيا لذت هر آنى يك دنيا لذت از آن آنِهاى عالم دنيا ديگر يك دنيا عمر آنجا يك قدمش يك دنيا لذت آنجا يك لذتش آنجا جمع الجمعى هم هست جمع الجمعى هم هست يعنى غذاهاى بهشت همهاش همين است جمع الجمعى است يعنى خوراكى است اما همه لذتها در اين گلابى است خوب اين انسان براى همين است پرواز كند ما را اين كه حافظ مىگويد تو راز كنگره عرش مىزنند سفير اين هم از باب مثال است خدا ما را صدا مىكند «عبدى اطعنى حتى اجعلك مثلى اقول كن فيكون تقول كن فيكون» برسيم به عالم غيب الغيب كى مىشود، مىشود يا نه خب اصلاً آمدهايم كى مىشود وقتى كه زنجيرها پاره شود زهد پيدا شود زهد چيست
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزادم
حتى تعلق به بهشت به، ديگر آنها چه كسانى هست حتى تعلق به حورالعين تعلق به نعمتهاى بهشتى حتى به آن تختها كه حورالعين نشسته روى آن تختها زير درختهاى سر به فلك كشيده نهرهاى زير آن درختها جارى «تجرى من تحتها الانهار» اما چى هست عالم ملكوت اين حورالعينها را ميگويند اگر يكىشان بيايند تو دنيا روايت دارد ديگر اين دنيا احتياج به خورشيد ندارد تمام. حتى زنها از عشقشان مىميرند خب اين حورالعين را مىدهند به روى تخت نشسته آن تخت آن چنانى «تجرى من تحت الانهار» اما اين چى منقمر در عالم ملكوت هفتصد سال اين ظاهرا از باب مثال است در روايت دارد بعد از هفتصد سال حوصله اين حورالعين سر مىرود ـ حوصله را من مىگويم روايات نداردـ مىگويد خدايا تو مرا براى اين خلق كردى اين هيچ اعتنايى به من ندارد هفتصد سال اين حورالعين سر به گريبان، تختها، نهرها، آن خانهها همينجور يك ديوانه هم روى اين تخت نشسته ديوانه كه خطاب مىشود كه بگذار بندهام منقمر در عالم وحدت است عشق او، لذت او، بگذار لذت ببرد يعنى راستى مىرسد به جايى كه انقطاع عن غيراللّه حتى راجع به بهشت هم مىشود و اين انسان عجيب است همان است ديگر كه راجع به ائمه طاهرين عليهمالسلام در دعاى رجبيه دارد خدايا «لا فرق بينها و بينك الا انهم عبادك» يك ميم امكان و الا لا فرق بين اين عبوديت و ربوبيت الا آن رب است در آن دعا هم دارد الا آن خالق است اينها مخلوق آن واجب است اينها ممكن است اين ميم امكانى اين ميم احمد اين ميم امكان ميم آن را بردار ديگر چيزها از آن در بياور خوشا به حال اينها. خدايا به حق اين اوليائت كه لذت دارد تو را قسم مىدهيم اينگونه لذتها را ولو كمرنگ به ما بچشان.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد.
[1]-سوره حديد آيه 23