موضوع درس:
شماره درس: 83
تاريخ درس: ۱۳۷۷/۵/۲۸
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى
اين بحث ما اگر جا بيفتد و انسان بتواند زهد اسلامى را پيدا كند و اين دلبستگيها همه همه از بين برود اين بندها همه همه پاره بشود به قول قرآن شريف به قول عرفان اسلامى تبتل براى او پيدا بشود انقطاع عن الناس انقطاع الى اللّه نتيجه خيلى دارد و نتايجش به اندازهاى بالا است كه مىتوانيم بگوييم كه به مطلوب رسيده است به مقصود رسيده است اول نتيجهاش الهاماتى است كه براى او پيدا مىشود «جرت ينابيع الحكمه من قلبه الى لسانه» همان تقوا كه مىفرمايد «ان تتقوا اللّه يجعل لكم فرقانا» اميرالمومنين در نهجالبلاغه مىفرمايند «كلا من زهد الهمه اللّه» و اين روايتى كه همه ما شنيديم در روايت خوبى هم هست مىفرمايد كه «من اخلص للّه اربعين يوما جرت ينابيع الحكمه من قلبه الى لسانه» اگر چهل روز كسى خودش براى خدا باشد يعنى علاوه بر اينكه عمل براى خداست علاوه بر اينكه دل براى خدا است خودش هم براى خدا است يعنى انقطاع الى اللّه يعنى انقطاع عن الناس انقطاع عن الغير چهل روز بتواند بندها را پاره كند ديگر در دنيا نباشد در حاليكه وجودش در اين دنيا است اما خود در اين دنياپرواز به عالم غيب. اگر راستى بشود چهل شبانه روز زهد اسلامى تبتل قرآنى حالا علاوه بر اينكه به تجربه اثبات شده الهامات پيدا مىكند اين روايت هم مىفرمايد الهام پيدا مىكند «جرت ينابيع الحكمه من قلبه الى لسانه» يكى از بزرگان به من مىگفت شبهاتى در اعتقادات داشتم و رياضت چهل روزه رياضت دينى شروع كردم بعد از چهل شبانه روز در دو سه روز نه تنها شبهات خود به خود رفع شد دو سه روز يك دوره اصول دين نوشتم كه بعد مطالعه مىكردم خود استفاده مىكردم و اصول دينى نوشتم كه هيچ جا نديده بودم و من در ميان اين آزادهها ديدم بعضى از آنها پيش من آمدند كه اين شكنجههاى آنجا رياضتهاى آنجا توجههايى كه براى بعضى از آنها آنجا بوده يك الهامات عجيبى پيدا كرده بودند حتى يك تسلط هايى كه اسمش را مىگذاريم غيب، غيب گويى نه يك تسلط هايى كه مىتوانست آينده رابگويد مىتوانست گذشته را بگويد و بالاخره اگر راستى آن زهد اسلامى پيدا شود بندها پاره شود دلبستگى به اين دنياى نباشد خب در حاليكه در اين دنيا است تمايلات را بايد ارضا كند ارضا مىكند در اين دنيا است و پول دارد امكانات دارد اما دلبستگى نيست دلبستگى اش فقط به خدا است هيچ چيزى هيچ كسى در دل نيست جز خدا نتيجه اولش الهام است اين الهامى كه مىگوييم معمولاً بزرگان اين الهام را راجع به معرفت اللّه راجع به اصول دين گفتهاند كه همان كه مىگويند راجع به اصول دين يكى علم است يكى ايمان علم يعنى انسان بتواند معرفت اللّه را با دليل با برهان، اثبات مبدأ بكند اثبات معاد بكند اثبات صفات كند يا يك قدرى بيشتر اثبات نبوت بكند اثبات امامت بكند اثبات معجزه قرآن بكند خوب اين علم است كه اسمش را مىگذاريم علم اعتقادات علم كلام كه كاربرد هم خيلى ندارد ديدم بعضى اوقات چهل تا دليل براى معاد مىآورد حركت جوهرى و ملاصدرا را حسابى به كرسى بنشاند اما اعتقادات ندارد دل باور نكرده است و لذا گناه هم مىكند وقتى برسد به هر چه ديگر آن چهل تا دليل زير پا مىرود زياد هم ديده شده است خوب به اين مىگوييم علم كلام گاهى ايمان است گاهى باور است علم قلب است به عبارت خيلى بهتر گاهى دانستنى نيست يافتنى است بعضى اوقات مىيابد خدا را مىبيند خدا را با عمق جانش با فطرتش مىيابد صفات حق را راستى حكمت حق را مىيابد لذا مقام رضا مقام تسليم صد در صد براى او پيدا مىشود نه مىداند، مىداند مقام تسليم نمىتواند براى انسان بدهد چه كسى مىتواند «انت عالمة غير معلمة فهمة غير مفهمه» او با كمال شهامت در مقابل دشمن مىگويد «ما رأيت الا جميلا» مىيابد حكمت حق مىيابد عدالت حق مىيابد رأفت حق را همين جور كه الطاف جليه خدا را با چشم سر مىبيند الطاف خفيه خدا را با چشم دل مىبيند صد در صد مقام تسليم پيدا مىشود اين يافتنى است ايمانى هم كه قرآن مىگويد همين است اين باور كردن است غير دانستن. راجع به معاد هم اين است راستى مىيابد معاد را همين الان مىبيند بهشت و جهنم را مىبيند بهشتى و جهنمى را پيغمبر اكرم زيد بن حارثه بىسواد كه الفبا هم سواد نداشت فرمود كه «كيف اصبحت» گفت «اصبحت موقنا» يافتم، جهنم مىبينم بهشت مىبينم، جهنمى مىبينم بهشتى مىبينم مىتوانم نشان بدهم مىخواهى نشان بدهم كه حضرت فرمودند نه، مىيابد، مىيابد معجزه قرآن را نه فقط مجزه قرآن را مىيابد نور قرآن را اين كربلاى كاظم اراكى خب خود من امتحانش كردم خود ما امتحانش كرديم. و حضرت آيت اللّه آقاى خزعلى يك علاقه خاصى به اين داشت و مرتب با او حرف مىزد امتحانش مىكرد با او دوستى داشت خب راستى مىديد نور قرآن را يادم نمىرود در جلسه مرحوم آيت اللّه آقاى شيخ مرتضى حائرى آن مرد بزرگ ايشان هم يك علاقه خاصى به ايشان داشتند يكى از رفقا جواهر را به او داد اين را يك مقدارى بخوان ببينيم. يك قدرى قرآن بخوان. سواد الفبا نداشت. در جواهر را باز كرد خنديد گفت اين كه قرآن نيست اتفاقا يك آيهاى در جواهر بود دست گذاشت روى آن گفت اين قرآن است گفتند از كجا مىگويى گفت قرآن نور دارد من وقتى قرآن را باز مىكنم نور قرآن را مىبينم اين ديگر كم كم يافتنى به دانستنى آمده بود ظاهر نور قرآن را مىديد حالا علاوه بر اينكه سواد الفبا نداشت يك نظرى از حضرت ولى عصر به او، بخوان ديگر خواند تا آخر، و نور قرآن را مىديد و معجزه قرآن را مىيابيد حتى مىرسد به آنجا كه با قرآن صحبت مىكند زنده بودن قرآن را مىيابد چه رسد معجزه قرآن را ديگر مىرسد به آنجا كه مىگويد «السلام عليك ايها النبى» مىشنود جواب پيغمبر را مىشنود يكى از بزرگان مىگفت كه با حسين عليهالسلامكشف و شهود داشتم زيارت مىخواندم آقا را مىديدم توجه به من داشتند زيارتم را گوش مىدادند ناگهان يك جوان دهاتى بيسواد وارد شد سلام كرد آقا جوابش را داد يك تعظيم هم به او كرد خب مىرسد به آنجا جواب سلام را ميدهند يك تعظيم هم مىكنند و يكى از بزرگان به من مىگفت وقتى مىگويم السلام عليك ايها النبى تا جوابم را ندهند نمىروم در السلام علينا و على عباد اللّه الصالحين و تا امام زمان مخصوصا جوابم را ندهد نمىروم در السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته و وقتى مىگويم السلام عليكم عالم وجود به من مىگويند السلام عليكم خب اينها يك قدرى مشكل است براى ما اما نرفتيم در آن واديها متصل نشديم به نور مطلق متصل نشديم به علم مطلق نه به هستى مطلق وقتى شود به هستى مطلق همان كه در روايت شريف در كافى روايت صحيح السند مىفرمايد كه اگر راستى تقيد پيداكرد به نوافل به مستحبات علاوه بر واجبات ديگر مىشنود اما با گوش من يعنى گوش او مىشود گوش خدايى مىبيند با چشم من يعنى چشم او مىشود چشم ملكوتى ديگر اعضاء و جوارح ملكوتى به اندازهاى كه آقا شيخ غلامرضا يزدى براى جناب حضرت آيت اللّه آقاى مصباح براى من نقل مىكردند مرحوم آقاى شيخ غلامرضا گفتند كه من با سيد عبدالهادى شيرازى دستهاى از نجف مىآمديم براى كربلا در وسط راه تشنه شديم مرحوم آيت اللّه العظمى آقا سيد عبدالهادى شيرازى فرمودند كه مىخواهيد آب به شما بدهم برد ما را پشت تپه چشمه آبى بود خورديم تطهير كرديم لنگها خيس كرديم روى سرمان انداختيم از تپه آمديم اينطرف آقا شيخ غلامرضا گفته بودند كه من شك كردم اين چى بود آب كه نبود اينجا گفت برگشتم ديدم آبى نيست مرحوم آقا شيخ غلامرضا تبسم كردند مىگفت لنگ روى سر من خيس بود اما آب نبود ديگر «كنت سمعه الذى يسمع به بصره الذى يبصر به يده الذى يبطش به» ديگر مىشود مستجاب الدعوة ديگر مىشود هر سوالى بكند خب جوابش را مىدهند راستى درك مىكند «يسبح للّه ما فى السموات و ما فى الارض» مىشنود ديگر مىشنود حضرت آيت اللّه آقاى ناصرى به من مىگفتند رفتم ديدن اين بانو امين گفتند كه دور باغچه راه مىرفت وقتى چشمش به من افتاد گفت كه بفرماييد اتاق حالا مىآيم بعد آمدند پهلوى من نشستند گفتند به چه مزه دارد انسان ذكر گلها را بشنود و با گلها معاشقه كند خب راستى مىشنود، مىشنود در همين مدرسه صدر مرحوم آخوند كاشى با در و ديوار معاشقه مىكرد. مىگفت «لا اله الا اللّه» در و ديوار با او مىگفتند لا اله الا اللّه بابا اينها قرآن است «يا جبال اوبى معه و الطير» يعنى حضرت داود زبور مىخواند ما هم امر تكوينى كرديم گفتيم كه كوهها در و ديوارها پرندهها همه با داوود بگوييد اللّه اكبر، لا اله الا اللّه اينها سوادهاى ما را نمىخواهد يك چيز ديگر مىخواهد چه بسيار سوادهاى ما نبود اما دلبستگيها هم نبود دلبستگى فقط به خدا بود وقتى دلبستگى فقط به خدا شد ديگر «سمع» با گوش خدا يعنى گوش او مىشود گوش ملكوتى ديگر مىبيند با چشم ملكوتى ديگر مىگويد با زبان ملكوتى از اين جهت هم نسيان هم كم دارد مىرسد تا سر حد عصمت كه گناه كه ندارد اشتباه هم كم دارد ديگر نمىگذارد اشتباه بكند ديگر نمىگذارد كه گمراه بشود نمىگذارد سقوط پيدا بكند دستش را مىگيرند و اين اول نتيجهاى است كه اين بحث ما دارد حالا ديگر هر كسى به اندازه همتش بتواند از اين دريا برداشت بكند هر كسى و در ميان ما طلبهها زياد برداشت كردند زياد برداشت شده. برداشت مىشود حضرت آيت اللّه آقاى حسن زاده به من مىگفتند كه خانه مان مازنداران بود آنجا ظهرى خوابيدم بچهها سرو صدا كردند پا شدم زنم را دعوا كردم بچه هايم را دعوا كردم بعد رفتم خوابيدم پشيمان شدم گفتم آخه اين زن چه كرده بود تو دعوايش كردى اين بچه چه كرده بود خب بچه بايد بازى بكند حالا تو مىخواهى بخوابى تقصير توست نه تقصير بچهها گفت پشيمان شدم لذا تصميم گرفتم بروم پيش استادم مرحوم آقاى قاضى كه برادر استاد عزيز ما علامه طباطبايى بود كه آن سواد آقاى طباطبايى را نداشت اما خيلى چيز داشت خيلى مىگفت تصميم گرفتم بروم آنجا درد و دل بكنم توبه بكنم مىگويد آمدم تهران خب بله ديگر آدم بخواهد همين جورى كه به او نمىدهند تو خانه به او نمىدهند با اين غيبتها با اين تهمتها با اين شايعهها با اين رياستها با اين دل پر از غير خدا خب اينها كه نه مىگفت كه آمدم تهران، تهران ماشين گرفتم رفتم تبريز و صبح رسيدم تبريز آمدم در خانه در زدم ديدم آقا منتظر است منتظر من است صبحانه مهيا كرده صبحانه خورديم، قبلاً به ايشان گفته بودم به مرحوم قاضى آقا سيد على آن استاد مرحوم علامه طباطبايى آنكه خيلى چيز داشت گفت قبلاً به ايشان گفته بودم شما وقتى تماس مىگيرى با مرحوم آقا سيد على آقا تبريزى تماس عالم برزخى به ايشان بگو كه يك مقدار لطفى هم به من بكنند ما هم هستيم دلمان مىخواهد كه در اين وادى باشيم كار كنيم مىگويد تو ضمن صبحانه خوردن ايشان همه حرفها را زدند گفتند كه من با مرحوم آقا سيد على قاضى ديروز تماسى داشتم به من گفتند كه امروز مىآيى اما اين را هم گفتند كه كسى كه زنش را دعوا بكند اين لياقت اينكه ما به او لطفى بكنيم ندارد. براى چى زنت را دعوا كردى براى چه بچه هايت را دعوا كردى خوب راستى هست اينها زياد هم هست من اگر بخواهم بگويم هزارها كتاب بخواهيم بنويسيم يك جلد و دو جلد كتاب مىشود زياد است همهاش هم مدرك قرآن دارد آنهايى كه مدرك قرآن نداشته باشد مدرك روايات صحيح نداشته باشد نه آنها را قبول نداريم به اين معنا كه تا مدرك قرآنى نباشد مدرك روايى نباشد ديگر نبايد قبول بكنيم اما اينا همه قرآن است «يا جبال اوبى معه والطير»[1] «ما من شىء الا نسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم»[2] فقه بايد پيدا كرد وقتى گوش پيدا كرد به قول مثنوى اين گوش الاغى را بگذار كنار گوش آدمى به جايش بگذار آن وقت ببين كه چه جورى در و ديوار مىگويند لا اله الا اللّه گلبولهاى سفيد و قرمز در جان ما كه محافظ ما هستند آنها ما خوابيم و غافل او مىگويد اللّه اكبر لا حول و لا قوة الا باللّه اين چشمها اين گوشها از كجا پيدا مىشود از بريدن از همه چيز به قول قرآن شريف «يومنون بالغيب» همان اول «هدى للمتقين» اين هدى اين هدايت تشريعى كه نيست براى اينكه قرآن شريف كه هدى للمتقين نيست قرآن شريف هدى للناس است هفت هشت تا آيه نمىدانم ده بيست تا آيه كه باز در همين سوره بقره مىشود مىفرمايد «هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان» اما اينجا مىگويد «هدى للمتقين» اين چه هدايتى است هدايت عنائيه هدايت عنائيه كدام است يعنى همينها يعنى به انسان گوش مىدهد خب اين به كى؟ «الذين يومنون بالغيب» يومنون بالغيب يعنى چه؟ يعنى بندها پاره شود اين حجابها پاره شود وقتى كه بندها پاره شد حجابها پاره شد عالم غيب پيدا مىشود خود به خود نمايان است آن نمايان است ما در پردهايم ما در بند هستيم ما در قفس هستيم اگر ما قفس را بشكنيم حجابها را رفع بكنيم نظير اين است كه ما در يك اتاقى باشيم در اتاق هم بسته باشد خوب تاريك است وحشتناك است وحشتناك در اتاق را باز كن خورشيد است خورشيد نمايان است نور و آفتاب خود نمايان است ماييم در اين اتاق دربسته ماييم كه حجابها موجب مىشد در روز قيامت هم حجاب داريم ديگر مىرسد به آنجا به جاى اينكه نور قرآن ببيند مىگويد قرآن اساطير است به جاى اينكه نور قرآن ببيند تفسير قرآن به رأى مىكند سر جوآنهابازى در مىآورد پناه بر خدا و اما آنكه راستى پرده پاره شده پاره كرده پاره نمىشود به خودى خود بايد پاره بكنيم مشكل هم هست بايد در اتاق را بشكنيم در قفس را بشكنيم خوب همين طورى كه براى يك مرغكى در قفس شكستن مشكل است براى ما هم مشكل است اما شدنى است رفتند و شد چه بسيار عالى شد رفتند و در وسط آفتاب به جاى اينكه برايشان علم اليقين بشود به جاى اينكه اينكه عين اليقين شود حق اليقين شد راستى هستند در ميان ما طلبهها مخصوصا حق اليقين راستى هستند و اين حق اليقينىها پردهها بايد پاره بشود اين بحث ما است اين بحث چند هفتگى ما است كه اگر راستى تبتل آمد يعنى انقطاع عن غير اللّه انقطاع الى اللّه ديگر بندها پاره شده پرواز مىكند، پرواز مىكند به كجا اول مرتبهاش «الذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه»[3] خوب اين ملائكه مىآيند همين جورى مىروند نه راستى الهام پيدا مىشود از ملائكه مثل پيامبر ديگر اين عالم غيب كه فقط مختص پيامبرها نيست اين هميشه عالم غيب است هست اين واسطه بين ما و خدا رابطه بين ما و خدا هميشه بايد باشد «نحن اولياء كم فى الحياة الدنيا و فى الاخره» اگر اين يك نگرانى داشته باشد اگر اين يك ترسى يك واهمهاى ملائكه مىآيند به او مىگويند «الا تخافوا و لا تحزنوا» غم و غصه به چه؟ و ترس از آينده به تو چه؟ «الا تخافوا و لا تحزنوا» «نحن اوليائكم فى الحياة الدنيا وفىالاخره» ما كمك كار تو هستيم هم در دنيا هم در آخرت در دنيا دست تو را مىگيريم الهام داريد در دنيا در بن بستها آن بن بست را بازش مىكنيم و بالاخره هر جاگيرى ما درست مىكنيم اين ديگر نرويد سر مشكل كه من خانه ندارم چرا ملائكه درست نمىكنند نه اين چيز ديگر است يك چيزى كه اصلاً مقدمهاش اين است كه انقطاع الى اللّه باشد فقط خوب راستى ملائكه را مىبيند ما كه نمىفهميم يعنى چه «اولى اجنحه مثنى و ثلاث و رباع» ملائكه بال دارد يعنى چه؟ تو همين مدرسه صدر مرحوم آخوند كاشى از شاگرهايش من نقل مىكنم شاگرهايشان مىگفتند مرحوم آخوند مىگويند من ملائكه را مىبينم اين «اولى اجنحه مثنى. و ثلاث و رباع» براى من علم اليقين است اما حالا ملائكه دو تا بال دارند چهار تا بال دارند يعنى چه؟ اين چيست اين خرافاتى است كه بعضى از اين خرافاتىها ملائكه درست مىكنند دو تا بال برايش مىگذارند اينكه نيست اما راستى بال است پرواز است ملائكه گاهىشان دو تا بال دارد خوب مىتواند پرواز بكند به آسمان اول و دوم و سوم اما گاهىشان جبرئيل است مىتواند پرواز كند بر عرش بالاتر، بالاتر، اما اين را هم بايد بدانيم مىتوانيم پرواز كنيم به جاى كه «لو دنوت انملة لا حترقت»
گفت جبريلا بيا اندر پيم گفت رو رو من حريف تو نيم
اين بال پر ماست اين بال و پر كى پيدا مىشود وقتى اين قفس شكسته وشد اين بال و پر كى پيدا مىشود وقتى كه از جبرئيل پران شود كى پيدا مىشود قتى كه اين پردهها عقب رود پاره شود بايد پاره كرد وقتى كه مقام زهد اسلامى پيدا شود در دل نباشد هيچ چيزى هيچ كسى جز خدا وقتى در دل نباشد هيچ چيزى هيچ كسى جز خدا ديگر مصداق خدا مىشد «عبدى اطعنى حتى اجعلك مثلى اقول كن فيكون تقول كن فيكون» خيال نكنيد آقا سيد عبدالهادى شيرازى غير ما طلبهها بودند فرق ما طلبهها و آن اين بود كه آن رسيده بود كه خدا در دل او حكومت داشت ديگر هيچ چيزى هيچ كسى در دلش نبود جز خدا ديگر روايات مىگويد كه خطاب به او مىكنم «اقول كن فيكون تقول كن فيكون» زياد ديديم چه رسد شنيديم و مخصوصا در ميان طلبهها درميان ما روحانيون زياد است و راستى خوشا به حال اينها چه لذتها چه مقامها دارند اما خوب اينها اينها هستند كه اگر تمام جهان را به او بدهند و بگويند به غير خدا ـ نه گناه ـ يك توجه به غير خدا خب نيست ديگر يعنى مصون است ديگر كنترل شده است اين جمله اميرالمومنين عليهالسلام اين براى اميرالمومنين عليهالسلامنيست اين جمله براى ما است «و اللّه لو اعطيت اقاليم سبعه و ما تحت افلاكها على عن اعصىاللّه فى نملة اصلبها جلب شعيرة ما فعلته» راستى اين است عالم هستى را به او بدهند بگويند ظلم كن به يك مورچه پوست جو را از دهان مورچه بگير من كه على هستم نمىكنم خب اين مقام اولش است ديگر اگر هيچى نبود جز اين بس بود بگوييم به دنيا و آنچه در دنيا است بلكه به بهشت و آنچه در بهشت است مسلم ارزشش بيشتر بود ديگر بيشتر از اين مزاحم نشوم تقاضا دارم روى اين چيزها كار كنيد بايد كار كرد بايد يك مقدار اين پردهها را پاره كرد اگر نه روز به روز پرده رو پرده مىشود و يك دفعه جهنم مىشود پرده هفت لاى اين بندها را بايد پاره كرد و الان همان كه قرآن شريف مىگويد كه زنجيرهاى جهنم هفتاد متر است اين از باب مثال است بعضى اوقات هفتاد هزار متر است كى درست كرده كى بافته خود ما وقتى اين غل و زنجيرها به بدن شما كه به بدن جهنمىها مىشوند اول حرفى است به آنها از طرف خدا «ذلك بما قدمت ايدكم» خود بافتى به قول مثنوى مىگويد خود كردى هر چه بافتى همه روزه بپوش هر چه مىكارى همه روزه بپوش
اين سخنهاى چو مار و كژدمت مار و كژدم مىشود گيرد دمت اينها روايت است «ذلك بما قدمت ايديكم» مىگويد اين زنجيرها را خود بافتى در دنيا خب شده هفتاد متر در دنيا پيچيده بود به تو اينجا هم پيچيده است به تو.
خدايا اينها را بلد هستيم اينها را مىگوييم مىشنويم اما تو را قسم مىدهيم به آن كسانيكه اين بندها را پاره كردند اين پردهها را پاره كردند ولو مرتبه ضعيف اين مراتب را به همه ما عنايت بفرما.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد
[1]- سوره سباء، آيه 10.
[2]- سوره اسراء، آيه 44.
[3]- سوره فصلت، آيه 30.