شماره درس: 110
تاريخ درس: ۱۳۷۸/۴/۲۳
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث هفته گذشته ما اين بود كه كه چه بكنيم خدا معلم اخلاق ما باشد براى اينكه از قرآن استفاده كرديم خدا بايد معلم اخلاق باشد كس ديگر نمىتواند خود انسان نمىتواند نمىشود كار مشكل است كار در سر حد محال است اگر بخواهيم آسان بشود خدا بايد معلم اخلاق ما باشد «ولولا فضل اللّه و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا» [1] هيچ كس نمىتواند اصلاً نمىشود «ولكن اللّه يزكى من يشاء» آنكه مىشود آنكه مىتواند چه بكنيم مورد فضل خدا مورد رحمت خدا تا اينكه خدا معلم اخلاق ما باشد در جلسه قبل گفتم يك) خلوص اين كلمه مقدس اين كلمهاى كه وقتى انسان تصورش را بكند مىبيند كه نور است نه از سر تا پاهايش نور ساطح است نور است و راستى همين طور كه اهل دل گفتند دو چيز است خيلى مقدس است يكى كلام نازل است يك كلام صاعد كلام نازلش توحيد، خيلى مقدس است تا نباشد انسان هيچ كارى نمىتواند بكند يكى هم خلوص اين كلمه صاعد است از ما و راستى اين كلمه خيلى مقدس است ممكن است يك آتش خيلى كارها بكند هم در دنيا و هم در آخرت و اين آيه شريفه كه كوچك است امّا خيلى پرمحتوا است اهل دل معلمهاى اخلاق همين جور معنى كردهاند «اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه» [2] خلوص اين كلام صاعد است «اليه يصعد الكلم الطيب» و تمام اعمال متوقف بر اين است «و العمل الصالح يرفعه» آن كسى كه عمل را بالا مىبرد عملِ خدايش مىكند اين كلمه خلوص است اين رنگ به او بخورد و مهمتر از اين پر نورتر از اين آن آيه «صبغة اللّه و من احسن من اللّه صبغه» [3] رنگ خدا چه رنگ خوبى است راستى همه رنگ خدا چه رنگ خوبى است به قول علامه طباطبايى اين استاد عزيز ما بارها مىگفتند كه من نمىدانم كه اكسير درست است يا نه در حالى كه ايشان خيلى از اين علوم غريبه را وارد بودند نمىدانم اكسير درست است يا نه چيزى هست به مس بزنند طلا بشود مىگفتند نمىدانم امّا آنكه من مىدانم اين است كه خلوص از هر اكسيرى اكسيرتر اگر بخورد به چيزى پر كاه را دنيا مىكند چيز بى ارزش را ارزشش را بالاتر از دنيا به آنچه در دنيا است مىكند و اگر هم نخورد چيز پر ارزش هر چه پر ارزش به اندازه پر كاه ارزش ندارد ولو جان دادن ولو هفتاد سال قال الباقر و قال الصادق گفتن ولو يك عمر خدمت به خلق خدا كردن پشيزى ارزش ندارد امّا اگر رنگ خدا آمد اين خلوص رنگ خورد قطعا خيلى ارزش پيدا مىكند به قول علامه طباطبايى «رضوان اللّه تعالى عليه» آيه ولايت درباره او نازل مىشود در حالى كه انگشترى كه اميرالمؤمنين به او داد كه ارزش نداشت به حسب ظاهر خوب يك درهم ارزش آن است اگر خيلى بالا قيمت بود يك درهم امّا رنگ خورد آيه ولايت براى او آمد آيه ولايت كه ساده نيست بعضى اهل دل مىگويند به تمام قرآن ارزش دارد و انصافا آيه ولايت بالاترين آيات است درباره ولايت اهل بيت عليهمالسلام، درباره ولايت اميرالمؤمنين على عليهالسلام خوب چيزى است راستى اكسير خوبى است به قول علامه طباطبايى و اين آيه مصداق كاملش اين است «ضرب اللّه مثلاً كلمةً طيّبةً اصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى اكلها كلّ حين باذن ربّها» [4] راستى «تؤتى اكلها حين باذن ربّها» مصداق كاملش همين است اين خلوص بتواند انسان بزند به عمل ناگهان يك عمل به حسب ظاهر هيچ يعنى پيش مردم پيش خودمان امّا اين رنگ كه آمد بشود صبغة اللّه يك بزرگى خوابش را ديدند و بنا هم بود يعنى با شاگردانش بنا گذاشتند هر كه جلوتر مردند به خواب او بيايد بعد از يك ماه به خواب آمد گفت كه حساب و كتاب و اينها مشكل است حالا نجات پيدا كردم آمدم شاگردش پرسيد حالا چى شد گفت يك سؤال از من شد نتوانستم جواب بدهم حالا ممكن است انسان جواب بدهد خيلى عالى جواب بدهيم امّا چون جهل مركب است حجابها است و مجازها مخلوط مىشود و خيلى چيزها كه درست نيست درست مىشود و خيلى چيزها كه درست درست نمىشود دنيا يعنى مشتبهات امّا دم مرگ به آن طرف ديگر اين حرفها نيست «فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد» [5] ديگر پرده عقب مىرود چشمها تيزبين مىشود لذا گفت چى براى ما آوردى گفت يك ماه نتوانستم جواب بدهم در محضر خدا سر به زير نمىتوانستم جواب بدهم خطاب شد يك چيزى براى ما آوردى و براى همان يك چيز هم مقرب ما هستى تو راه مىرفتى تگرگ گرفت خيلى شديد ديدى يك گربه اين داره تگرگ مىخورد و اين راه به آن راه و از آن راه به اين راه و اين بيچاره شده و تو پوستين سرت بود و تو اين گربه را گرفتى زير پوستين اين را براى ما آوردى اين به حسب ظاهر خيلى ساده است امّا وقتى كه برويم روى «صبغة اللّه و من احسن من اللّه صبغه» مىبينيم راستى اين طورى است ديگر آن گربه و توى آن وضع و زير پوستين گرفتن ديگر هيچ چى نمىتواند كار كند جز خدا امّا كارهاى ديگر را جهل مركبها را خيلى مىتواند كار كند يك اهل دلى به من مىگفت در خدمت امام حسين عليهالسلام زيارت مىخواندم با حال مكاشفه يعنى محاضره بوده مىگفت در ضمن كه من زيارت مىخواندم يك جوانى آمد سلام كرد آقا جواب سلامش را دادند و به او تعظيم هم كردند خيلى تعجب كردم نديده بوديم امام تعظيم كند به كسى اهل دل بوده پنجاه سال كار كرده مىگفت من اصلاً ديگر عالم حضور چون علم آمد جلو (بارك اللّه به اينها) عالم حضور برايم تمام شد گفتم اين را بايد پيدايش بكنيم و اين دست ما را بگيرد ببينيم اين ديگر چه كار كرده امام حسين به او تعظيم بكند خود جوان نفهميد خود جوان كه به جايى نرسيده بود مىگفت كه دنبالش راه افتادم بالاخره توى صحن ابى عبد اللّه نشاندمش دم يكى از ايوانها و بنا كردم صحبت كردن و بالاخره آخر كار گفتم بگو ببينم چه كردى؟ چه شده؟ گفت راستش اين است كه من دختر عمويم را نمىخواستم بابايم اصرار كرد دختر عمويت را بگير براى خاطر دل پدر تن دادم به اين ازدواج شب عروسى سرمايه نداشت ديدم پدرم حالا ناراحت مىشود براى خاطر پدرم و آبروى اين دختر در حالى كه گنه كار بود امّا پوشاندم، بعد پدرم توجه كرده بود كه آخر عمرش است گفته بود من را يك سفر كربلا نمىبرى من بابام را آوردم كربلا بابام مرد رفتم دفنش كردم حالا آمدم با امام حسين خداحافظى بكنم و بروم خوب امام حسين بهش تعظيم مىكند بابايش را كربلا آوردن يا دختر را گرفتن حالا آن امر دومش امر مهمى بوده براى خاطر آبروى او براى خاطر دلشادى بابا پوشاندن امّا مىدانيد چرا راه صد ساله را مىپيمايد «صبعة اللّه و من احسن من اللّه صبغه» رنگ خدا چه رنگ خوبى بله مشكل است اولش بايد بگوييم مجاز مشكل است يك مثال برايتان بزنم ببينيد چقدر مشكل است اين قضيه بهلول بارك اللّه به اين بهلول درسهايى بالايى داده اين قضيه بهلول خيلى قضيه خوبى است بهلول آمد برود ديد يك كسى دارد مسجد مىسازد خدا قوت بدهد بارك اللّه مسجد خدا بعد گفت اجازه مىدهيد من هم يك كمك به مسجد شما بكنم گفت نه من مستقل مىخواهم اين مسجد را بسازم گفت اجازه مىدهى يك آجر گفت يك آجرش طورى نيست روى اين آجر نوشت مسجد بهلول و آمد مىخواست سر در اين مسجد نصب بكند اين صاحب مسجد آمد گفت چه كار مىكنى اين مسجد را من ساختم مسجد بهلول صدمه هايش را من خوردم گفت خوب مسجد است براى خاطر خدا حالا چه من ساخته باشم چه تو و اين بهتر است كه بگويند مسجد بهلول نگويند مسجد عمو حسن نه بابا مگر مىشود بعد بهلول بهش فهماند مسجد هوى و هوس است نه مسجد بهلول مشكل است آدم بتواند بگويد مسجد بهلول نه مسجد عمو حسن يك كتاب بنويسيد به نام ديگرى كتاب سال در بيايد هم حجرهايم را بگوئيم به اسم تو برو اين جايزهاش را بگير و كتاب هم به اسم تو چاپ بشود چه فرقى مىكند مىخواهم ترويج دين بكنم توى ماها كم و زياد البته كم است پيدا مىشود يك افرادى كه راستى اين طور هستند مرحوم حاج سيد حسين كوه كمرى استاد مرحوم شيخ انصارى هستند خيلى بالا است راستى بالا است از نظر علمى بالا است از نظر علمى هم ببينيد چقدر بالا است اين استاد شيخ انصارى است يك درس مهمى در مدرسه تركها داشت كه درس نمره اول هم در نجف درس حاج سيد حسين كوه كمرى مخصوصا كه مثل شيخ انصارىها شركت مىكردند يك روز اين آقا زودتر آمدند درس مثلاً جايى بود ديد بروند خانه دير مىشود گفت خوب مىرويم يك چهار پنج دقيقه مىرويم پاى منبر مىنشينيم تا بقيه بيايند بعد مىرويم منبر و درسمان را مىگوئيم اين آقا كه آمد ديد يك حاج شيخى با دو سه تا شاگرد دارد درس مىگويد حالا نمىدانم خارج مىگفته امّا اين تقرير درس حاج سيد حسين من خيال مىكنم آن وقتها در نجف رسم بود كه آقاى برجردى «رضوان اللّه تعالى عليه» مىفرمايند من مقرّر مرحوم آخوند بودم كه درس استاد را يك كسى تقرير مىكرد اين حاج سيد حسين من خيال مىكنم كه ديد درسش را دارند تقرير مىكنند سه چهار نفر نشست بدون اينكه او بفهمد بنا كرد گوش دادن ديد بَهْ عجب تقرير مىكند چقدر بالا است و تا آخر كه رفت ديد كه درس اين بالاتراز درس خودش است شاگردها جمع شدند مسجد تركها پر شد رفت منبر قبل از آنكه درس بگويد گفت آقايان من زودتر آمدم اين حاج شيخ ـ نمىشناختمش هم اين حاج شيخ كه بعد حاج شيخ در آمد و بعد هم حاج شيخ مرتضى انصارى به وجود آمد از اينجا شروع شد اين حاج شيخ ـ بهتر از من درس مىگويد و عمر شما را چرا من تلف كنم از فردا به بعد من هم مىآيم پاى درس ايشان مىنشينم معمولاً كى زير بار اين حاج شيخ مىرود مرحوم شيخ انصارى يك چشم نداشت آن يك چشم هم نصفش مىديد امّا مكاسب نوشت فرائد نوشت با نصف چشم كسى هم نمىشناختش بالاخره حاج سيد حسين كوه كمرى شيخ انصارى را شيخ انصارى كرد از فردا رفت منبر او شد استاد او شد شاگرد به اين مىگويند خلوص نمىشود ديگر مشكل است اين مرتبه اولش است گذشت، ايثار، فداكارى، اياك نعبد و مىخواهد سهم امام بدهد نمىدانيد چه بازيها در مىآورد نمىدانم نصفش را توى جلسه خودم مىخواهم بدهم نصفش را خودم مىخواهم به خواهرم بدهم به برادرم بدهم مابقى اش را نمىدانم چه مىخواهم بكنم بازيها، بازيها بابا جان اگر بنا به دادن باشد آن كسى كه به او مىدهى بهتر مىتواند مصرف بكند تو مجلس بنشيند بگويند آقا چقدر مىدهى بگويد مثلاً هزار تومان نه دو هزار تومان يك صلوات بفرستيد دو هزار تومان داد سهم امام هم داده اين كه مىخواهد برود مكه، مكه مستحبى بهش بگويند فلانى ورشكسته است و كمك به اين ورشكسته خويش قوم هم هست مقدس هم هست زندان است نمىخواهد بروى مكه بده به اين ثواب اين بيست حج و بيست عمره مقبول چى معمولاً گيريم اينجا ديگر من فراموش نمىكنم يك خانمى اين خانم مقدس هم بود انصافا خيلى مقدس بود و هستش و اين خانم مقدس مىگفت مىخواهم بروم مكه و به قول ايشان هم مكه پنجم ششم بهش گفتم كه من ثواب دو تا مكه به تو مىدهم آن هم مكه مقبول معلوم هم نيست تو كه مكه مىروى قبول باشد امّا من ثواب دو تا مكه مقبول به تو مىدهم گفت نه بابا من مكه مىخواهم بروم هى رفتم تا بيست سال آنكه توى روايت بود بيست مكه مقبول به تو مىدهم اين را بده به فلانى اين سرمايه بكند براى اينكه خويش و قومها مىدانند اين فلانى در مضيقه عجيبى است و آبرويش دارد مىرود پيش زن و بچه آبرويش دارد مىرود بده به اين سرمايه كند يك دفعه عصبانى شد گفت بيست تا كه بيست تا دويست تا هم باشد نمىدهم بايد حَجَم را بروم آقا شما چه حرفها مىزنى مكه را مىخواهم بروم اين چى است مىدانيد چيست؟ يك مقدار اگر فكرش را بكنيد توى اياك نعبد گير هستيم نه خلوص نيست توى اياك نعبد گير هستيم نه خلوص نيست توى اياك نعبد گير هستيم «افرأيت من اتخذ الهه هويه اضله على علم» دو تا شما منبر مىرويد رفيقتان بهتر از شما منبر مىرود هم شيرينتر، هم بانفوذتر مردم بهتر گوش مىدهند بنا است شما سه ربع برويد او هم سه ربع اصرار بكنيد بگوئيد آقا من يك ربع مىروم شما يك ساعت و ربع تقاضا دارم اين را قبول كنيد براى منبر هايتان مفيد است منبر من اين قدر مفيد نيست امّا اين آخوند پنج دقيقه دير كند چه آخوند بازى در مىآوريم ما شكايتش را به خودش مىكنيم شكايتش را به صاحبخانه مىكنيم شكايتش را روى منبر به مردم مىكنيم پنج دقيقه دير كرد كفر كه نمىگفت منبرش بهتر از تو بود كى است قبول كند كى است كه بگويد من ايثار، گذشت، فداكارى به عبارت ديگر كى است بگويد من اياك نعبد و اياك نستعين را راست مىگويم اياك نعبد يعنى خلوص و اياك نستعين يعنى توحيد افعالى اگر قرآن مىفرمايد كه «و ما يؤمن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون» اين خيلى تكان دهنده است «و ما يؤمن اكثرهم باللّه و الا و هم مشركون» خوب همين ديگر توحيد عبادى است توحيد افعالى و الا كه مردم مشرك نيستند مردمى كه ايمان آوردند بت كه نمىپرستند امّا به قول استاد بزرگوار ما حضرت امام بت درون بالاترين بتها است كسى نتوانسته اين بت را بشكند خلوص يعنى شكستن اين بت و اگر راستى اين بت را بشكنيم دو ركعت نماز بهشت را واجب مىكند دو ركعت نماز حتما بعدش يك دعاى مستجاب دارد معقول نيست نباشد يك گفتن اللّه يك گفتن بسم اللّه روى آب راه مىرود اين مثال را همه جا شنيديد معلم به بچهها گفت هر كه بگويد بسم اللّه الرحمن الرحيم روى آب راه مىرود يكى از اين بچهها خانه شان آن طرف آب بود يك نهر بزرگى بود خيلى خوشحال شد از مكتب آمد بيرون گفت بسم اللّه الرحمن الرحيم و رفت آن طرف آب؛ فردايش هم دوباره بسم اللّه الرحمن الرحيم و دوباره آمد مكتب. كم كم پدر و مادرش فهميدند و گفتند كه اين معلم را دعوت كن يك سورى به اين بدهيم بارك اللّه به اين؛ معلم را دعوت كرد آقا ناهار خانه ما معلم و اين شاگرد آمدند معلم رفت برود جلو برسد به پل و برود آن طرف پل اين بچه گفت كه آقا چرا از اين طرف نرويم از اين طرف خيلى نزديك مىشويم گفت كجا، گفت آخه شما به من گفتيد كه هر كه بگويد بسم اللّه الرحمن الرحيم از روى آب مىرود من هر روز ديگر با بسم اللّه الرحمن الرحيم از روى آب مىروم اين طرف و آن طرف آب، بفرمائيد برويم ديگر گفت نه بابا بسم اللّه الرحمن الرحيم آدم را روى آب راه مىبرد امّا كى بگويد؟ مثل انگشتر سليمان است دست كى باشد يك فرد مقدسى بوده خيلى هم مقدس بوده دليلش را هم الان مىگويم از ياران امام زمان عليهالسلامآمدند سدر و كافور از آن بگيرند اين نگاه كرد با آن چشم تقوايش ديد اينها خيلى آدم بالايى هستند مردم عادى نيستند بالاخره حرف از آنها در آورد يكى از ياران امام زمان مرده آقا فرمودند صدر و كافور را از شما بگيريم گفت من را ببريد پيش امام زمان گفتند كه نمىشود بدون اجازه گفت من را ببريد نزديك آنجا اگر امام زمان فرمودند بياوريدش من را ببريد و الا برگردانيد. رسيدند به دجله بسم اللّه الرحمن الرحيم رفتند روى آب گفتند بيا روى آب آن هم بسم اللّه الرحمن الرحيم آمد روى آب توى وسط آب باران گرفت باران امام زمانى يك دفعه اين يادش آمد صابونها روى پشت بام است گفت ا ِ حالا اينها خراب مىشود رفت توى آب بالاخره بردندش آن طرف حالا مىخواهد برود خدمت امام زمان رفتند اجازه بگيرند آقا يك جمله داد زدند شنيد خودش برگشت گفت «ردّوه انه رجل صابونى» راستى اين جورىها است و خدمت امام زمان مىتوان رسيد يا نه بله مىشود رسيد خيلى آسان است امّا اياك نعبد بايد درست بشود رجل صابونى نباشد و الا قطعا خدمت امام زمان رسيدن كارى ندارد اينكه خدمت امام زمان برسيم اين جورى است كه همه جا محضر امام زمان است ما در محضر امام زمان هستيم چرا امام زمان را نمىبينيم پرده است عقب مىشود ما خدمت امام زمان مىرسيم بعضىها كه اين خدمت امام زمان را يك جور ديگر حتى يكى از بزرگان به من گفت كه من اين جورى كه مردم مىگويند كه نه من خدمت شهودى امام زمان دارم بله راستى هم پرده عقب برود خيلى چيزها درست مىشود «وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظرة» اين قرآن است حالا ما ديگر تعبيرش كنيم «وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظرة» از جيبمان كه نمىشود رويش بگذاريم امام زمان هم همين است اين كلمه خوب كلمهاى است انصافا خيلى خوب كلمهاى خلوص است يك وقتى در چند سال قبل در همين مجلس مقدس من راجع به مراتب هفت گانه صحبت كردم امّا حالا آنكه الان مىخواهم به شما بگويم اين است كه كلمه خيلى مقدس است يك كارى بكنيد اين خلوص به قول خود قرآن اين رنگ خدا بخورد اگر بتوانيد با اعمالتان بالاتر بتوانيد با دلتان بالاتر بتوانيد به خودتان، به خودتان اين رنگ را بزنيد يعنى علاوه بر اينكه دلتان مال خدا است خوتان مال خداباشيد نه مال هوى و هوس، نه مال شيطان خودتان مال خدا «من اخلص اللّه اربعين يوما» نه «من اخلص عمله، من اخلص قلبه»، «من اخلص اللّه اربعين يوما جرت ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه» ديگر مىشود علم لدنى، بله خيلى را هم ديديم راستى اين جورى راستى اين طور است اين كربلاى كاظم راستى اين جور بود خدا رحمتش كند يك آن براى خدا عمل ساده بود امّا رسيد به آنجا كه علم لدنى داشت برهان را چشم لدنى داشت نور قرآن مىديد قرآن را از حفظ مىخواند سواد الفبا نداشت امّا برداشت از قرآن داشت. خدايا قسمت مىدهيم به حق آن كسانى كه خلوص دارند خدايا اين كلمه مقدس را ولو كمرنگش را به ما عنايت بفرما.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد
[1]- سوره نور آيه 21.
[2]- سوره فاطر آيه 10.
[3]- سوره بقره آيه 138.
[4]- سوره ابراهيم آيه 24.
[5]- سوره ق آيه 22.