موضوع درس:
شماره درس: 135
تاريخ درس: ۱۳۷۹/۲/۱۴
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يقفهوا قولى.
گرچه بحث ما به يك تناسبى رسيد به تجسم عمل و بنا بود كه امروز راجع به تجسم عمل صحبت كنم اما ديروز در بحث اصول به يك تناسبى يك بحثى كردم و اين بحث براى بعضى از آقايان سنگين آمد و امروز يك مقدارى درباره همين بحث، بحث مىكنم و انشاءاللّه مىگويم كه نبايد اين گونه بحثها براى ما سنگين باشد بحث كه ديروز شد راجع به عدالت بود و اينكه عدالت از نظر فقها يك ملكه است و انسان بايد مسلمان يا كسانيكه كار اجتماعى دارند بايد اينها اهميت به واجبات بدهند همه و همه بطور خودكار اجتناب از گناهداشته باشند به طور خودكار و حتى ترك مروّت داشته باشند به طور خودكار زبان او كليد داشته باشد ديگر احتياج نباشد اينكه وقتى دروغ مىآيد وقتى غيبت مىآيد تحميل برخود بكند نه اين بطور خودكار ملك است «لهُ ملكةٌ يَقْتَدرو بها على ترك ذنوب على ترك الكذب على ترك الغيبت» و گفتم كه اين ملكه را از زمان مرحوم علامه كه بحثش را كردم ديگر در باب عدالت غالب بلكه ادعاى اجماع هميشه بايد كرد اينكه اين ملكه را در باب عدالت فقها قائل هستند ديروز گفتم فقط آنكه ما سراغ داريم اين محروم صاحب مصباح است يعنى مرحوم حاج آقا رضا همدانى كه ايشان مىگويند ملكه نه اما چون الان بحث فقهى ندارم دقت در كلام ايشان بكنيم ايشان خودش را آورده اسمش را نياورده اينجور نيست كه مرحوم حاج آقا رضا همين جورى بگويند كه ترك مطلق اين عادل است بايد عادل داراى ملكه باشد اين را اجماع در مسئله مىتوانيم ادعا بكنيم دلالت دليل به خوبى هست عادل به كسى مىگويم كه تمام اعضا و جوارح او كليد داشته باشد چشم او از اينجا مىرود تا خانه محيط آلوده اما يك نگاه شهوتآميز هم نكرده يك نگاه آلوده هم نشده به طور خودكار در يك ساعت در مجلس نشسته است صحبتها متفرق آمده است و اين يك دروغ نگفته است به طور خودكار كليد داشته زبانش خوب اگر مثلاً درى قفل باشد ديگه معلوم است هيچ كس نمىتواند وارد شود اين ديگر خيلى احتياج نيست اينكه يك كسى دم در بايستد نه اصلاً كسى وارد در نمىتواند باشد اگر زبان ما كليد داشته باشد ديگر معمولاً اين جورى است و راستى راجع به چشمش گوشش ز بانش دستش همه همه به طور ناخودآگاه مخالفت پروردگار عالم از اين سر نمىزند به اين مىگويد عادل معمولاً هم مىدانيد در كارهاى اجتماعى اسلام عدالت مىخواهد شيعه عدالت مىخواهد رهبر باشد مرجع باشد و امام جماعت باشد قاضى باشد يا رئيس بيتالمال باشد مدير كل باشد استاندار باشد همه اين امور اجتماعى را وقتى كه برويم در فقه مىبينيم كه عدالت شرط است در باب امانت مسلم، كى مىتواند امين بر مال مردم باشد بر مال صغار باشد آن كه عادل باشد لذا همانجا بحث آن را مىكنند اگر ممكن نشد عدالت آن وقت چى مىروند روى صغرى اوّل عدول مؤمنين اگر نشد مىگويند كه صغرى باشد لذا آن كه از نظر فقه شيعه مسلم است 1ـ بايد در امور اجتماعى همه عادل باشند. 2ـ عدالت ملكه است. آن وقت در اين باب ديروز عرض مىكردم كه چون ملكه را بدست نمىشود آورد چونكه ديدنى نيست چونكه شنيدنى نيست نمىشود بدست آورد كاشف مىخواهد. كاشف قطعى هم نمىشود كه انسان يقين پيدا كند آن هم مشكل است كم است كاشف ضمى يعنى كاشف حجت كه حجت باشد كاشفى كه حجت باشد ضمى معتبر است گفتند كفايت مىكند آن وقت كاشفش را گفتند كه يا دو نفر عادل يا چند نفر كه عادل نيستند اما شهرت اسمش را مىگذاريم موجب اطمينان يا رفت و آمد با او كه حسن ظاهر كاشف از ملكه يعنى رفت و آمد با او مىكند آن كارهايش چشم از اين مىكند كه ملكه دارد در اين باره كه گفتم سنگين درآمد يك جمله گفتم و گفتم كه درباره اينكه كاشف ترك عدالت باشد آن هم كاشف دارد مىبينم كه يك دروغ گفت خوب اين فقه اين را گفتند گناه كبيره كاشف است از اينكه ملكه ندارد اما بعضى اوقات يك گناه صغيره يعنى مىبينم با عمامهاش نگاه مىكند به نامحرم خوب همين نگاه اول و نگاه آلوده كاشف از اين است كه اين ملكه ندارد لذا مىگفتند احتياج نيست اصرار بر صغيره آنوقت مىگفتند بعضى اوقات ترك اولا يعنى تو رسالهها آمده ترك مروت بعضى اوقات خلاف مروّت عمل مىكند كاشف است از اينكه ملكه ندارد يعنى در كارهاى خانوادگيش در كارهاى اجتماعى در كارهاى فردى يك كارى مىكند انگشت نماى شود جلب توجه همين طور كه درباره زن اگر هر كارى بكند كه جلب توجه نامحرم بشود حرام است حالا يكدفعه صورتش را مىنمايند يكدفعه نه طرز راه رفتن به جورى است كه جلب توجه مىكند مىدانيد كه حرام است ديگر «و لاتبرَّجن تبرَّجَ الجهليّةِ»[1] مىگيردش خودش را برج مىكند يعنى كارى مىكند كه جلب توجه مىشود اگر يك طلبه هم در كارهاى اجتماعيش در كارهاى خانوادگيش در كارهاى فرديش توجه مردم را به خودش جلب بكند براى مثال در بازار تخمه بشكند و امثال اينها كه مثال خيلى دارد همين كاشف از لاابالىگرى اين است همين كاشف از اينكه اين كه عدالت ندارد لذا مىگفتم نبايد ما از نظر فقهى سر گناه كبيره بگويم اگر گناه كبيره كرد اين كاشف از اين است كه عدالت ندارد نه آن گناه كبيره گاهى در حال غضب يك فحش ميدهد در حال غضب يك غيبت مىكند اين كاشف نيست از اينكه ملكه ندارد اما يكدفعه در حال عادى يك نگاه شهوتآميز مىكند يا نه در حال عادى يك لاابالى گرى شخصى مىكند در بازار سيگار مىكشد و يك طرز داش مانند تو كوچه راه مىرود كاشف از اين است كه اين ملكه ندارد لذا بايد برويم و كشف البته كشف ضمى است همه اينها اما حجت است كه ببينيم كاشف است يا نه آنوقت راجع به همه چيز هم مىآيد حالا گوش دادن، حرف زدن، تصرف در اموال مردم من يادم نمىرود بچه طلبه بودم در همين مدرسه صدر خدا رحمت كند مرحوم آقاى ضعيرالاسلام را يك واعظى بود در اصفهان يك حجره داشت همين جا مدرسه صدر ايشان خيلى به من علاقه داشت چون هم محله هم بوديم من يك كارى با ايشان داشتم آمدم حجره ايشان كتابهاى در مقابل ايشان بود من آن كنار نشسته بودم براى اينكه بيكار نباشم كسى آنجا بود نمىخواستم حرفهايم را بزنم براى اينكه بيكار نباشم بدون اجازه ايشان دست بردم يكى از كتابها را برداشتم براى مطالعه ايشان يك خندهاى كردند گفتند تو هم كه بله و ما خيال مىكرديم تو عادل هستى و اين كتاب را براى چه برداشتى چرا اجازه نگرفتى همان وقت انصافا حالا ايشان شوخى مىكردند امّا چه شوخى است كه نصفش جدى نباشد يك مقدار آدم فكر بكند مىبيند كه بعضى اوقات يك چيزهاى جزئى كاشف است از خيلى چيزهاى كلى ما نبايد اين رواياتى كه از ائمه طاهرين عليهالسلام صادر شده اختصاص به آن بدهيم سرسرى از روايات بگذريم اين جمله نهجالبلاغه مال ما طلبههاست ديگر مال اميرالمؤمنين كه نيست حالا سنگين است براى ما اما وقتى برويم توى حالات بزرگان توى حالات علما مىبينيم نه براى آنها سنگين نبوده اين جمله نهجالبلاغه مىفرمايد كه «و اللّه لَو أَعطيتُ الا قاليم السَّبْعَةَ بِما تحتَ أَفلاكِها على أَن أعصِىَ اللّه فى نَملةٍ أَسلُبها جلب شعيرةٍ ما فعلته» به خدا قسم اگر جهان را به من بدهند و بگويند كه يك گناه بكن يك ظلم بكن بدون جهت پوست جو را از دهان مورچه بگير مورچه يك دانه را دارد مىبرد لانهاش من بدون جهت پوسته را بگيرم اميرالمؤمنين مىفرمايند جهان را به من بدهند بگويند اين ظلم را بكن من نمىكنم بعضى اوقات همين گرفتن دانه از دهان مورچه كشتن مورچه اينها كاشف است از اينكه آن عدالتى كه بايد باشد نيست آن روح خداترسى كه در عمق جان ما بايد باشد نيست من تقاضا دارم اينها سنگين نباشد براى شما اينها را تمرين كنيد اينها را با هم مذاكره كنيد بعضى اوقات شيطان عجيب است براى خاطر اينكه شيطان انسى هم همين است شيطان انسى هم الان عجيب است بعضى اوقات براى اينكه مطلب را از دست بدهيم يك شبههاى در مطلب مىآورد و اصل مطلب را از دست ما مىگيرد مثلاً در باب همين عدالت كه صحبت كردم به ذهن مىآيد به ديگرى مىگويد ديروز چهار و پنج نفر همين را به من گفتند كه آقا اين عدالتى كه تو درست كردهاى ديگه نماز جماعت را بايد ترك كرد ديگه كى مىتواند پشت سر كى نماز بخواند يعنى يك شبه مىاندازد و اصل مطالب را از بين مىبرد نه ما بايد ببينيم اصل عدالت اين كاشفش آن است بعد هم راستى به ديگران بگويم با خودمان تعهد بكنيم با هم ديگر مذاكره بكنيم و آن عدالتى كه اسلام مىخواهد در خود ايجاد بكنيم حالا من به آن آقايان ديروز جواب مىدادم مىگفتم خوب لازم نيست ما خودمان را عادل بدانيم همين مقدار كه مردم ما را عادل بدانند كفايت مىكند و متأسفانه يا غير متأسفانه خوشبختانه مردم اين ها سرشان نمىشود و هر كه بايستد نماز پشت سرش نماز مىخوانند و بشناسند يا نشناسند همين مقدار هم چون يقين دارد يقين آن هم عوامانه است حجت است كفايت مىكند ولى اين ها همه به درد واقعيتها و به درد اخلاق و امثال اينها نمىخورد ما برويم راستى بشويم عادل ما طلبهها راستى بايد بشويم عادل از همين كتابى كه مثال زدم خدا رحمتش كند مرحوم حاج زهير از همين جا بايد شروع كنيم بايد شروع كنيم تا برسد به آنجا كه «و اللّه لَو أعطيتُ الا قاليمَ السَّبعةَ بِما تحتَ افلاكِها على أَن أعصى اللّه فى نملةٍ أسلبها جلب شعيرة ما فعلته» مرحوم آيتاللّه العظمى استاد عزيز ما آقاى داماد به من مىگفت كه دم مرگ مرحوم حاج شيخ عبدالكريم آيتاللّه العظمى مؤسس حوزه يك مقدار پول سهم امام پيش مرحوم آيتاللّه آقاى صدر بود مرحوم آقاى صدر خود يك آيتاللّه بالاى بود مرحوم آقاى حجت مرحوم آقاى خوانسارى كه مرحوم آقاى حاج شيخ حوزه را به اين سه نفر سپردند وقت مرگ گريه مىكردند كه حوزه در مخاطره است و اين سه تعهد كردند و انصافا هم خوب حوزهدارى كردند هر سه عالى اين مرحوم آقاى صدر مثل اينكه امانت دار مرحوم حاج شيخ بوده است پول پيش ايشان بوده است آقاى داماد مىگفتند دم مرگ مرحوم آقاى صدر خلوت كردند سه نفرى بوديم گفتند آقا اين پول كه پيش من است اجازه بدهيد بدهم به دو پسرهايتان براى اينكه اين دو پسرها هر دو طلبه هستند متّقى هستند و هيچ چيزى هم ندارند اينها امشب شام شب ندارند و اين به جا است اين كار را بكنيم و من تصديق مىكنم كه اين به جا است مرحوم حاج شيخ يك نگاهى كردند به مرحوم آقاى صدر گفتند آقا من پسر يك كاسبى بودم و بابايم مُرد و مادرم روى دست من ماند و وقتى خدا بخواهد اينجور شد كه من مادرم را برداشتم آمدم كربلا پيش مرحوم فاضل اردكانى يكى از مراجع بزرگ در كربلا بوده و ايشان منرا فرستاد پيش ميرزاى بزرگ رفتم پيش ميرزاى بزرگ، ميرزا فرمودند كه مادرت برود در اندرون و خودت هم بمان بيرون و بالاخره اينجا زندگى كنيد تا ببينيم از خدا چه مىآيد و بالاخره همان وقت مرحوم ميرزا من را پذيرفت و يك روز نشد كه در بمانم تا الان اگر پسرهاى من متدين باشند طلبه يك روز در نخواهد ماند خدا به فريادشان مىرسد و اگر هم متدين نباشند برا چه سهم امام به آنها بدهم بنابراين سهم امامها را به مجرد اينكه من مُردم تقسيم كن همين جور كه شهريه مىدادى شهريه را بده تا اين سهم امام تمام بشود و اين را ديگر مرحوم آيتاللّه حائرى براى من تعريف كردند وقتيكه ايشان مردند پيش مرحوم صدر سهم امام بود اما ششصد تومان ايشان مقروض بود كه مرحوم حائرى به من مىگفتند يك مقدارش صرف عروسى من كرده بودند عروسى من را نمىخواستند از راه سهم امام باشد قرض كرده بودند و شش صد تومان قرض شخصى داشتند براى اينكه مخارج شخصى داشتند و نگران بودند دم مرگ كه اين ششصد تومان چى مىشود و آن كسى كه اين شش صد تومان را بستانكار بود آورديمش خدمت مرحوم حاج شيخ، مرحوم حاج شيخ را راضى كرد گفت آقا من شما را برى ضمه كردم مرحوم حاج شيخ مثل اينكه خدا دنيا را بهش داد گفت خدا تو را رحمت كند كه من مىميرم و دِيْن كسى به ضمه من نيست اين مرحوم حاج شيخ است به فكر حوزه خيلى حتى مشهور است در قم در ميان علما در ميان مراجع مشهور بود يك خانه براى ايشان خريدند ايشان شهريه نتوانست بدهد خانه را فروخت براى شهريه داد دو دفعه خانه خريدند نتوانست شهريه بدهد خانه را فروخت و شهريه داد. اين خانهاى كه مرحوم حاج آقا مرتضى در آن زندگى مىكردند اين به نام خودشان بود ديگر در زمان خودشان خانهاى خريدند به نام دو تا پسر كه ديگر ايشان حق فروش نداشته باشند نتوانند بفروشند اما در تصرف در مال مردم براى خود خيال نكنيد كه فقط مرحوم حاج شيخ خيلىها اينجور مقسمى داشت مرحوم آقاى حجت اين آدم مقدسى بوده انصافا با من رفيق بود خيلى مىگفت من يك روز خدمت مرحوم حجت نشسته بودم يك تبريزى آمد سهم امام بدهد و اين تبريزى سهم امام را داد آنوقت به من گفت كه به من اجازه بده من بروم دست آقا را ببوسم و اين پول را هم خودم بدهم به آقا گفتم مانعى ندارد آمد خدمت اقاى حجت و مرحوم آقاى حجت هم با ايشان گرم گرفتند و سلام و تعارف بعد مىخواستند دست آقا را ببوسند دست داد وقتى دست داد به مرحوم آقاى حجت ديدم كه رنگ مرحوم آقاى حجت گرم شد و بنا كرد بلرزد و او خداحافظى كرد و رفت من به مرحوم آقاى حجت گفتم چى شده گفت كه وقتى اين دست به من داد اين تاولهاى دست اين زبرى دست اين بر اثر كار ديدم اين پولها بر اثر اين كار است مىخواهم بخورم مىخواهم تقسيم كنم اين كار كرده با اين ارادت آمده دست منرا مىبوسد و اين پول را به من مىدهد درست صرف مىشود يا نه آيا اين آقا كه اينجور كار مىكند اينجور پول به من مىدهد من درست صرف مىكنم يا نه اينها زياد است كه راستى وقتى آدم برود در زندگيشان مىبيند كه همين مصداق «و اللّه لَو أعطيتُ الا قاليم السبعة بما تحتَ افلاكِها على أَن أعصى اللّه فى نملةٍ أسلبها جلب شعيرة ما فعلته» و اين را هم بگويم از وقتى به دنيا آمدند كه اين حالت را پيدا نكردند مبارزه كردند راستى كار كردند همين طور كه مجتهد جامع الشرائط شد يك بال ديگر به نام عدالت پيدا كرد عدالت بالا است ديگر سهم امام را براى حوزه و صرف تقويت حوزه چونكه مال امام زمان خيلى برايش آسان است اما همين پول را يك تومانش را دادند به پسرش برايش خيلى مشكل است مرحوم آقاى قرهى به من مىگفت من ماهى بيست و پنج تومان مىدادم به احمدآقا بناى شهريه اينجور بنا بود به من گفته بودند بيست و پنج تومان و يك ماهى احمد آقا زنش مريض شد برديمش بيمارستان بيست و پنج تومان اضافه دادم حضرت امام از نجف براى من نوشتند كه اين دفعه پنجاه تومان چرا، چرا دليلش را ننوشتيد و نوشته بوديد پنجاه تومان احمدآقا همين آقاى قرهى به من مىگفت كه من موقعيكه من چيز مىنوشتم مىرفت خدمت امام آن را روى كاغذ باطل مىنوشتم يكوقت كاغذ نداشتم روى كاغذ سفيد نوشتم همان وقت ايشان روى كاغذ سفيد نوشته بودند كه اين حرفها را توى كاغذ باطله هم مىشود نوشت براى چه توى كاغذ سفيد نوشتى زياد است اينها ولى معمولاً مراجع بزرگوار علماى مقيد علماى سلف اينها خيلى تقيّد داشتند به مال مردم خيلى تقيد داشتند به زبانشان، رفتارشان، كردارشان، همين مرحوم حاج شيخ عبدالكريم كه البته اينها استاد خيلى تأثير دارد فوقالعاده اينها بزرگان همنشين هم مباحثه اينها خيلى تأثير دارد ايشان يعنى همين مرحوم حاج شيخ مىفرمايند كه حاج سيد محمّد فشاركى اين حاج سيد محمد يكى از مراجع بزرگ است و راستى حتى رسيد به آنجا كه مرحوم ميرزاى بزرگ يعنى شاگرد مرحوم ميرزا بود و مرحوم ميرزا مىگويد من از حاج سيد محمد استفاده مىكنم و عجيب بوده از نظر علمى خيلى بالا بوده اما سهم امام مصرف نميكرده و مىگفته فقيرتر از من هم هست هر چه مىگفتند مال تو همه شهريه را بگير مىگفته كه نه عجيب اينجا است مرحوم حاج شيخ گفته بودند«مرحوم آقاى داماد برايم نقل كردند» من شهريه را مىگرفتم و مىدادم به ايشان به عنوان تبرك و ايشان نمىدانستند اين شهريه من است و من گرسنه مىماندم اما شهريه را مىدادم به ايشان «سه تومان» و ايشان چون زن و بچه داشتند به سختى خودشان را اداره مىكردند يعنى اين شاگرد به آن مرجع تقليد پول مىداده و شهريه خود را خود گرسنه مىمانده و شهريه خود را مىداده به ايشان كه بعد كه مرحوم حاج سيد محمّد مريض بودند مرحوم حاج شيخ حتى لگن زير ايشان مىگذاشتند پرستارى ايشان را مىكردند وقتى حاج سيد محمد از دنيا رفت مرحوم حاج شيخ مدتها در سامرّا ماندند درس نخواندند براى پرستارى زن و بچه اين حاج سيد محمد باچى سرپرستى مىكرد با همان دو سه تومان شهريه آن نمىگرفت مىگفت لياقت ندارم او مىگرفت مىداد به استاد، خود گرسنه مىماند اينها چيزى نيست كه تاريخ باشد اينها چيزى است كه همهاش حدس نيست نقل نيست بلاواسطه اينست مثل آقاى داماد مرحوم حاج شيخ ديگر نمىتوانيم بگوئيم مرحوم حاج شيخ خلاف واقعه مىگفته مرحوم داماد خلاف واقع مىگفته همين صاحب مصباح اين مرد بزرگ اين حاج آقا رضا همدانى خيلى مرد بزرگى است اين هم مباحثه بوده است با مرحوم ميرزاى بزرگ، مرحوم ميرزاى بزرگ به زور مرجعيت را قبول كرد با يك حالت عجيب و غريبى گفتند وقتى مرجعيت را روى شانه ايشان گذاشتند مثل اينكه مار ايشان را گزيد قبول كردند مابقى فرار كردند مثل حاج آقا رضا قبول نكردند مراد اينجا است به مرحوم ميرزا گفتند كه مرحوم حاج آقا رضا از نظر فقر با دامادش لحافدوزى مىكند و در اثر استفاده لحافدوزى خود را اداره مىكند توى خانه يك مرجع تقليد لحافدوزى مىكرد مىتوانست كه اين طرف و آن طرف بزند كه مىتوانست مىشد نمىگويم شماها اينجور باشيد نه مىشود نه بايد گفت نه مىخواهم اما مراد اين است كه سنگين نباشد براى شما كه بگوئيم عدالت ملكه است بايد اين ملكه را داشته باشيم بگوييم كه بعضى اوقات يك حيف و ميلها از اين است كه اين ملكه در كار نيست يك كتاب برداشتن نشان از اين است كه ملكه در كار نيست تصرف در مال مردم ولو خيلى مختصر نشان از اين است كه ملكه نيست اين مراد است نه اينكه ما لحافدوزى بكنيم آنوقت مرحوم ميرزاى بزرگ فهميد كه مرحوم حاجآقا رضا لحافدوزى مىكند خيلى ناراحت شد معلوم است كه ناراحت مىشود كه چرا من نفهميدم چرا نمىگويد چرا بررسى نمىكند تحقيق نمىكند آنوقت با يك عذرخواهى بالاى ماهى ده تومان فرستاد خدمت ايشان خودشان گفتند اگر من بيايم بد است چون هم مباحثهاى هستيم حالا اينكه اعلم از من است بهتر از من است و من بروم پول به ايشان بدهم زشت است برويد از ايشان عذرخواهى بكنيد حالا اينجا وقتى پول را دادند به ايشان گفتند من كه صرف نمىكنم اما چون ايشان امر مىكنند چشم ولى من خرج و مخارجم 3 تومان است نه 10 تومان 7 تومان را برگرداندند گفتند تشكر مىكنم از شما چشم از اين به بعد لحافدوزى نمىكنم از اين به بعد شهريه قبول مىكنم اما مخارج من سه تومان است شما ماه سه تومان به من بدهيد هفت تومان برگرداندند آقا زياد است اين بعضى اوقات چون آدم خودش يك عمرى يك جور ديگر زندگى كرده اينها برايش خرافات مىشود اينها برايش مصيبت مىشود اينها برايش دروغ مىشود اما وقتى برويم توى سطح اين اهل دلها برويم توى سطح اين اولياءاللّه ببينيم راستى اينها تصرف كردن در اموال من يادم نمىرود بچه بودم خيال نكنيد همهاش راجع به ما اهل علم است من بچه بودم يك آدم عامى بىسواد هم بود مىشناختمش حتى مىگفتند اين خيلى تقيّد به ظواهر شرع هم ندارد اين يك كسى مرده بود چهل نماز بهش داده بودند كه تو برو بده به آقايان اين آمده بود كسى را پيدا نكرده بود اين چهل نماز را آورده بود پيش پدر من كى مثلاً ساعت 9 شب دو سه ساعت از شب رفته پدر من مىگفت من يكى از اينها را قبول مىكنم مجانى هم مىكنم پولش هم براى خودت گفت نه گفت خوب پولش را هم بر مىدارم يكى را من مىخوانم بيشتر از يكى كه نمىتوانم بخوانم مابقى را بايد اينطرف و آنطرف بدهى به آقايان مراد اين است اين بنا كرد مثل باران گريه كردن گفت آقا تو را به خدا قسم اين مار سياه را از روى دست من بردار و راستى اينجور است «اللهم انى اعوذ بك من نِقاشِ الحساب» سخت است مشكل است و نمىدانم ما بالاخره بايد همين جور كه خوب درس مىخوانيم «كه اين هم جايش خالى شده» خوب هم تقوا پيدا بكنيم يعنى دوش به دوش برويم جلو وقتى شرح لمعه تمام شد بايد ملكه تقوا درست شده باشد وقتى مجتهد جامع شرايط باشد آن ملكه تقوا بايد برو جلوتر بالا، بالا بايد برسد به آنجاها مشهور است كه مىگويند مرحوم شيخ انصارى را برايش از ايران پول آوردند درهم و دينار بود ريختند گوشه اتاق يك تپه پول شد آن آقاى طلبه گفته بودند پهلوى شيخ انصارى نشسته بودم هر دو داشتيم مطالعه مىكرديم شيخ كار او را تمام كرد و رفت اين پولها ماند كه بيايند ببرند يك دفعه اين پولها دل منرا بُرد نگاه به زرد و سرخها مىكردم به اين طلاها و نقرهها مىكردم يك وقت شيخ متوجه شد كه پولها دل منرا برده يك جمله گفت رو كرد به من گفت مىدانى اين پول چقدر پيش من ارزش دارد فضله در مستراح چقدر ارزش دارد اين همين مقدار پيش من ارزش دارد يعنى حرامش البته مراد حرامش بود يعنى همين جورى تصرف بكنم مثل اينكه تصرف در فضله بكنم. دلت را نبرد و راستى چنين است آنكه بحث امروز بحث كردم براى خاطر اين است كه مىخواهم بگويم آقايان سنگين نباشد اين حرفها برايتان اين سنگين شدن يك توجيه مىآوريد از اصل قضيه منحرف مىشويد ما طلبهها بايد ملكه عدالت داشته باشيم اگر ملكه عدالت نداشته باشيم لنگ هستيم حالا برويم توى فقه و درستش بكنيم و اگر ما امام جماعت باشيم خودمان را عادل ندانيم و ديگران ما را عادل بدانند كافى است اين ها خيلى خوب اما يك مرجع تقليد مىخواهد تصرف در اين پول بكند جايز هست يا نيست اگر عادل نباشد جايز نيست اين سهم امام را بگيرد نمىتواند حرام است ديگر اينكه نمىتوان گفت كه خودش را عادل بداند يا نداند حالا توى امام جماعت يك توجيه فقهى داريم يك قدرى برويد بالاتر بشويد مرجع تقليد اين مرجع تقليد را برايش سهم امام مىآورند اين مىخواهد قبول بكند بايد كى باشد بايد عادل باشد اگر عادل باشد مىخواهد رساله بنويسد مىتواند بدون عدالت رساله بنويسد؟ حرام است، حرام است كسى رساله بنويسد كه ملكه عدالت نداشته باشد مىخواهد قضاوت كند عدالت ندارد مىتواند قضاوت كند؟ نه رهبر است يك دروغ بگويد يك غيبت بكند خودبخود از رهبرى مىافتد يك مرجع تقليد است غيبت كند تصرف در اموال مردم كند خودبخود از مرجعيت مىافتد لازم نيست كسى او را از مرجعيت بيندازد از رهبريت بيندازد خود به خود از مرجعيت مىافتد حالا اگر تو نماز جماعت يك كارهايى بكنيم درستش بكنيم اما ديگر وقتى كه فضلا شماها برويد بالاتر بشود مرجع بشود رهبر بشود قاضى بشود امانتدار مردم ديگه آنجا كه عدالت واقعى است و مىخواهيم اين عدالت را اين عدالت بايد باشد ما طلبهها مثل آهنگر كه چكش آلت دست او است عدالت آلت دست ما است اگرچه جور آهنگر چكش نداشته باشد نمىتواند كار بكند چه طور اگر يك نويسنده قلم نداشته باشد نمىتواند كار بكند ما طلبهها اگر عدالت نداشته باشيم نمىتوانيم كار بكنيم نمىشود و عدالت هم يعنى ملكه يعنى به طور ناخودآگاه بايد زبان من كليد داشته باشد دروغ نگويم غيبت نكنم تهمت نزنم شايعه قبول نكنم نگويم و بالاخره گناه زبان من نداشته باشد آنهم بطور ناخودآگاه حالا الحمدلله همه داريد ديروز مىگفتم تقوى مرتبه چهاردهم آن عصمت است همين طور كه شيخ انصارى مىگويد لذا چونكه مقوله به تشكيك است هر چه داريم بالاتر از آن مطلوب است خدايا قسمت مىدهيم به اين اولياء دين كه افتخار براى روحانيت هستند به اين افرادى كه حرفشان براى ما لذتبخش است كارشان براى ما شيرين است خدايا ما را از زمره اينها قرار بده.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد
[1]- احزاب / 33.