موضوع درس:
شماره درس: 164
تاريخ درس: ۱۳۸۰/۲/۱۹
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
يك جملهاى الان يكى از آقايان پرسيدند و اين براى بحث ما كه هفتههاى گذشته درباهاش صحبت مىكرديم خيلى مفيد است ايشان مىفرمودند اگر تحقير بشود انسان براى دين آيا تحقير شدن تأثير مىگزارد روى بزرگان يا نه پيغمبر اكرم را سنگ بهش مىزدند تحقيرش مىكردند ديوانهاش مىگفتند امير المومنين 25 سال تحقير شد دست يك مشت افراد جاهل و يك مشت افراد مرموز نظير معاويه و عمروعاص آيا اينها تاثير مىگذاشت روى اميرالمومنين يا نه و ايشان مىخواستند بگويند كه تأثير مىگذاشت يعنى اين شخصيت اميرالمومنين، پيغمبر اكرم و ديگران به اين چيزها ضربه مىخورد چنانچه به شخصيت ما ضربه مىخورد همين طور اگر تعريف اينها را بكنيم اين تعريفها شخصيت اينها را شكوفا مىكند چنانچه شخصيت مارا شكوفا مىكند من به ايشان مىگفتم نه روى شخص اگر حساب بكنيم بعضى اوقات اتفاق مىافتد كه تحقير را بهتر از تعريف دوست دارند و اگر ما درباره پيغمبر اكرم چيزى شنيديم كه پيغمبر اكرم از اين اوضاع از اين تحقيرها ناراحت مىشدند يا اگر در باره اميرالمومنين شنيديد بعضى اوقات گريه مىكردند و اين تحقيرها اثر روى ايشان مىگذاشت اينها برگشتش روى چيز ديگرى است و آن اين است كه دين خدا را اگر شكوفا مىديدند خوشحال مىشدند دين خدا را اگر در ضعف مىديدند ناراحت مىشدند مردم را اگر در رفاه مىديدند خوشحال مىشدند شخصيت دينى رفاه جامعه و اكرام را در مضيقه مىديدند ناراحت مىشدند و امّا راجع به شخص خودشان معلوم است ذرهاى از اين تحقيرها يا از اين تعريفها در آنها هيچ تأثيرى نداشت راجع به پيغمبر اكرم راجع به ائمه طاهرين همين جورها است مسلم و شكى نيست اميرالمومنين عليهالسلام اگر براى شخص خودشان بود مسلم بود اين تحقيرها اصلاً روى ايشان هيچ تأثيرى نداشت و همين نهج البلاغه در آن ديوان است كه مىفرمايند من گذشتم بر آن كسى كه بر من فحش مىداد امّا من نديده گرفتم مثل اينكه اصلاً چيزى نمىگويد و وقتى هم برويم در احوالشان در آن عفو و گذشت و ايثارشان مىبينيم كه واقعا چنين است و در رياستطلبى شان در حب به مالشان چه فضائل، ـ رذائل كه نبود. ـ همه و همه از همين باب است مىفرمايد دنياى شما پيش من از بادى كه از دماغ بزى بيرون بيايد از اين هم پستتر است دنياى شما پيش من از يك استخوان خوك در دست مثل يك آدم خورهاى، دنياى شما پيش من از كمتر از اين كفش كه من دارم وصله مىكنم و امثال اينها، ديگر در رياستش در مالش همين است در تحقير و عدم تحقير هم همين است راستى اميرالمومنين كى خوشحال است وقتى تحقير ايشان اسلام را زنده بكند اميرالمومنين عليهالسلام كى ناراحت هستند وقتى كه تشويق ايشان موجب تضعيف دين بشوند. همّ اونصب العين او رفاه مردم، نصب العين او دين خدا آن هم بر مىگردد باز به خدا و خدا العياذ باللّه تحقير بشود دين خدا تحقير بشود آنجا حاضر است خودش را، زن و بچهاش را هستى را بدهد و آنجا كه دين خدا شخصيت پيدا بكند آن هم حاضر است خودش زن و بچه و هستىاش را بدهد اين راجع به پيغمبر و ائمه طاهرين، راجع به بعضى افراد هم ما سراغ داريم چنين است كه اين بحث ما براى خاطر همين است مسئله خود سازى خيلى مسئله مشكلى است معلوم است از هر چى مشكلتر انسان بتواند اين منيت را اين خوديت را زائل بكند اين خيلى مشكل است ممكن است انسان مقدس بشود متقى بشود ورع باشد به مقام ورعيت رسيده باشد صديق باشد امّا هنوز آن منيت رسوخ در جان اوداشته باشد «اخر ما يخرج عن قلوب الصديق حب الجاه» اين ممكن است قرآن شريف راجع به شيطان همين را مىگويد قضيه شيطان گرچه يك قضيه متشابهى است در قرآن اين راستى شيطان يعنى چه چه جورى رفت در ميان ملائكه در حالى كه «كان من الجن كان من كافرين» چه وفت به آن مقام رسيد امّا بالاخره همين متشابه با تكرارهاى قرآن به خوبى استفاده مىكنيم كه اين آقا از نظر تقوى به مقام بالائى رسيد خيلى، رسيد به مقام ملائكه «و امّا كان من الكافرين» كفر اخلاقى است «ابى و استكبر و كان من الكافرين» كفر اخلاقى داشت يعنى حسود وقتى كه خطاب شد گفت مىخواهم خليفه خودم را در روى زمين بياورم چيزى نگفت كه بعد خدا تعريض دارد كه «اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون»[1] چيزى نگفت امّا حسادتش گل كرد لذا ما بقى كه چيز گفتند كه خدايا اگر مقدس، مىخواهى ما مقدس كه خطاب شد نه مقدس نمىخواهم آدم مىخواهم گفتند اگر تحميد مىخواهى بكنيم اگر تقديس مىخواهى بكنيم اگر مقدس بخواهى ما مقدس، ما تقديس مىكنيم گفتند نه من آدم مىخواهم خلق كنم و اين «اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون» همان موقع بعد قرآن شريف هم مىفرمايد «كان من الجن» ملك نبود و ملك شد. يعنى با تقوايش با عبادتش امّا همين كه ملك شد «كان من الكافرين» يعنى «كان من الكافرين» كفر عقيدتى نيست اين با خدا حرف مىزد اين خيلى ايمانش بالا بود با خدا حرف مىزد معاد را قبول داشت و همان وقت هم كه رانده درگاه خدا شد گفت خدايا من را مهلت بده تا روز قيامت، قيامت قبول داشت معنويت قبول داشت امّا كفر اخلاقى داشت و همين تكرار قرآن بما مىگويد كه منافات ندارد يك كسى مقدس باشد يك كسى متقى باشد بشود هم پشت سرش نماز بخوانى امّا كفر اخلاقى ذاشته باشد يعنى روى اخلاق كار نكرده باشد و صفت رذيله هنوز در دل او باشد هنوز متكبر باشد منيت داشته باشد خوديت داشته باشد هنوز حسود باشد زياد هم داريم زياد كه راستى مريد اهل بيت است با اهل بيت سر و كار دارد و اميرالمومنين عليهالسلام را خيلى بالا مىداند امّا وقتى كه حسادتش گل بكند در دل شب اميرالمومنين را نفرين مىكند كعب ابن صور همين بود كه وقتى اميرالمومنين آمد كوفه و بصره و اين يك قدرى التماس دعاهايش كم شد مىگويند در دل شب به اميرالمومنين نفرين مىكرد مىگفت خدايا اين را شرش را از ما بكن يك تيرى از غيب بيايد در سينهاش و ما راحت بشويم كه بعد در جنگ جمل وقتى كه كشته شد آن پول پرستى حسادتش آمد در جنگ جمل و كشته شد و او مىگويد كه من با اميرالمومنين مىرفتم توى كشتهها به اين رسيد به رو افتاده بود به پشت انداختش و با عصا بهش اشاره كرد و گفت كعب ابن صور آن نفرينى كه شبها به من مىكردى درباره خودت مستجاب شد اينها منافات ندارد لذا خود سازى خيلى مشكل است از آن طرف هم از اوجب واجبات است چيزى كه مىخواهم عرض كنم اينجا است كه اين اگر راستى انسان خودسازى بكند يك لذت فوق العاده مهمى دارد يعنى در همين دنيا مىشود بهشتى اصلاً آدم حسود چنانچه در روايات هم داريم همين دنيا جهنم است آتش حسادت آتش تكبر بعضى اوقات من ديدم كه آقا پايش لب گور است ديگر پير مرد است امّا متكبر است دلش مىخواهد بهش احترام بگذارند وارد جلسه مىشود آن احترامى كه بايد بهش بگذارند نمىگذارند يك جا مىنشيند يك ساعت و آن يك ساعت بدتر از هر جهنمى است برايش يعنى خود خورى، خودش را مىخورد چرا اين مقدم بر من شده چرا ديگرى اين جور شده من اين جور شدم چرا بايد من عقب بيفتم او اين جور باشد و جهنمش همين دنيا است دم مرگ هم مىگفتم كه آقاى گلپايگانى مىگفت خيره شد توى چشمهاى من و مىگفت خدا ظالم است و راستى جان كندن براى اين خيلى مشكل است ديگر آخرتش هم آن جهنم موعود است همان رذائل هم برايش جهنم است آن مار و مور و عقرب هايش يعنى همين صفات رذيلهاش و علاوه بر اينكه آن جهنم موعود هم هست امّا اگر راستى بتواند خود سازى بكند خيلى راحت است اين رسيده باشد به يك جائى كه راضى باشد به مقدرات الهى، مقام رضا، مقام تسليم اين ديگر اصلاً نمىبيند اين دنيارا تا اينكه بخواهد غصهاش را بخورد «لكيلاً تأسوا على مافاتكم ولا تفرحوا بما اتاكم»[2] اين احترامهارا اين بالا نشستنها و پائين نشستنها را اين رياستها را اصلاً اينها را موهوم مىداند چى را واقعييت مىداند معنويات عبادات و امّا اين كه پايين نشست يا بالا اينها ديگر فوق العاده برايش موهوم است. شما مىبينيد بچهها در تخيلشان در ذهنشان مىتنند خانه گلى درست مىكنند با همان خانه گلى حسابها رويش ميكنند و شما بهش مىخنديد كه اين چى است. هستند يك افرادى كه به ما مىخندند و همين طور كه ما به اين بچه مىخنديم يك افرادى هستند مرحوم آيت اللّه حائرى مرحوم حاج آقا مرتضى ايشان هم مثل پدرشان واقعا به يك مقام هائى رسيده بودند ايشان مىگفتند كه مرحوم آيت اللّه خوانسارى حاج سيد احمد ايشان كه از مراجع بزرگ بودند در تهران كه ايشان رسيدند به جائى كه اگر يك نفر از صبح تا ظهر به ايشان فحش بدهد ايشان هيچ باك ندارد اصلاً چيزى نمىشود چنانچه اگر از صبح تا ظهر تعريف ايشان را بكند در ايشان هيچ تأثيرى ندارد و راستى مرحوم آقاى خوانسارى اين جورها بود مرحوم آقاى حاج آقا مرتضى را من با ايشان رفت و آمد داشتيم و راستى اين جورى بود گرچه ايشان مىخواستند تعريف آقاى حائرى را بكنند مىگفتند من به اين جا نرسيدم امّا راستى آقاى حائرى رسيده بود به جائى كه پول شخصيت رياست براى اينها تفاوتى داشته باشد. من مىديدم اين اوايل حالا اواخر را شما حساب بكنيد. اين اوايل كه راه مىافتادند و مىگفتند روح منى خمينى و... مىديدم مثل تيربه سينه ايشان بود و اين مشهور است اين مسلم است آن وقتى كه اطراف خانه ايشان زنده باد زنده باد مىگفتند ايشان مىگفتند من مىبينم كه يك روزى هم به اين معنا كه مىشود ممكن است اين خانه را سنگ باران كنند اگر خانه را سنگ باران كنند من كار خودم را مىكنم اگر هم اطراف خانه را بگيرند زنده باد زنده باد بكنند باز هم من كار خودم را مىكنم. آن كه وظيفه است. تعيين وظيفه و عمل كردن به وظيفه اين بايد باشد و راستى من مىبينم، مىديدم افرادى را كه، آن كه هم و غمشان بود اينكه شناخت وظيفه و عمل كردن به وظيفه همان سالهاى اول يك افراد آمده بودند خدمت حضرت امام از شركت نفت اهواز بودند سخنگوى اينها گفت نيامدهايم بگوئيم از انقلاب چه مىخواهيم آمديم بگوئيم انقلاب از ما چى مىخواهد ايشان خيلى خوشحال شدند از اين حرف بعد رفتند جواب دادند كه انقلاب از ما اين را مىخواهد شناخت وظيفه و عمل كردن به وظيفه و حالا تعريف ما را بكنند يا تخريب ما را بكنند ـ اين را من مىگويم تعريف ما را بكنند يا تخريب ما را نه ـ تعريف آنها در ما بايد اثر داشته باشد نه تخريب آنها راستى انسان به اينجا برسد خيلى لذت مىبرد و اين كه مىگويم اخلاق، اخلاق براى خاطر همين است كه ما بايد برسيم به يك جائى كه پول بيايد يا نيايد رياست باشد يا نباشد شخصيت باشد يا نباشد تعريف باشد يا تخريب باشد اينها براى ما هيچ فرقى نكند چى براى ما فرق بكند، دين ما تضعيف بشود يا نشود، دين خدا ترويج بشود يا نشود مهم باشد خدا براى ما مهم باشد و معناى خلوص يعنى همين خدا براى ما مهم باشد هيچ كسى هيچ چيزى در ما نتواند اثر بگذارد اين پيدا شدنش كار مشكلى است اين كه مرتب مىگوئيم اخلاق مشكل است همين است امّا اگر پيدا شد راستى لذت بالائى دارد بالاترين لذتها يعنى آدميت انسان آدم بشود مقام رضا مقام تسليم پيدا بكند اين معلوم است خيلى لذت دارد غم هم نيست «الا ان اولياء اللّه لا خوفا عليهم ولا هم يحزنون»[3] اين «الا ان اولياء اللّه» مىبينيد با دو سه تا تأكيد حسابى «لا خوفا عليهم» از آينده «ولا هم يحزنون» از گذشته نه از گذشته غم و غصهاى دارند نه از آينده ترسى پس چى دارند «لكيلا تاسوا على ما فاتكم ولا تفرحوا بما اتاكم»[4] يعنى همين، پس چى دارند يعنى نور خدا چى داردآدميت چى دارد قلبى كه شده عرش اللّه، شده جاى خدا و هستند نگوئيد كه نمىشود مشكل است امّا خيلى عالى مىشود ما افرادى را ديديم افرادى را مىدانيم كه اين افراد رياست براى اينها هضم شده است گفتم اين را وهم و خيال مىدانند اين دنيا و ما فيها پيش اينها هضم شده است اين را وهم و خيال مىدانند خوديت و منيت ديگر اين پيش آنها يك وهم است يك خيال است چى پيش آنها عالى است همان كه اميرالمومنين به ابن عباس گفت اينها را نبريد همهاش روى اميرالمومنين و پيغمبر اكرم حساب بكنيد اين الان به آقا مىگفتم اين آقا مىگفتند اميرالمومنين هم تحقير رويشان اثر دارد نه بابا تحقير روى آنها اثر ندارد آن كه روى اينها اثر دارد بله اگر ولايت تحقير بشود و به واسطه تحقير ولايت تحقير خدا بشود تحقير دين خدا بشود والا تحقيرهاى شخصى قضيه ابن عباس را شما براى مريد هاتان گفتيد در نهج البلاغه هست آمده بودند ملاقات آن هم سران قم آن هم در جنگ جمل كه اميرالمومنين به سران احتياج داشت ابن عباس رفت توى خيمه ديدند اميرالمومنين دارند كفشهاى خودشان را وصله مىكنند اين چى است ابن عباس عصبانى شد و گفت آقا اين را بدهيد يك كسى وصله كند يا اصلاً چرا كفش وصله دار مىپوشيد اميرالمومنين ديدنداين خيلى ناراحت است كفش را انداختند در مقابل اين و گفتند اين كفش چه قدر ارزش دارد گفت هيچ چيز گفت به حق خدا به حق آن كسى كه اين جان من در دست او است اين رياست به اندازه اين كفش پيش من ارزش ندارد مگر اثبات كنم حقى را و يا از بين ببرم باطلى را آن كه تعريف تحقير آنكه تشويق و تحقير برايش من اذيت مىشوم اين است كه معاويه سر كار باشد من از اين اذيت مىشوم و امّا حالا اين رياست براى من ذرهاى تفاوت داشته باشد، ندارد و من ديدم بعضى از بزرگان كه ذرهاى اين رياستشان تفاوت در مخيله اينها نداشت در تاريخ زياد خوانديم مخصوصا در ميان ما طلبهها زياد بوده است در ميان ما طلبهها بيش از افراد ديگر بودند در حالى كه در بازاريها هم گاهى بوده است در كاسبها در افراد معمولى گاهى رسيدند به جائى كه از خادمين حضرت ولى عصر مىشدند امّا در ميان ما طلبهها زياد بوده است يك افرادى كه ديگر پول و رياست جاه و منيت پيش اينها پوچ بوده است مثل ما و نگاه كردن به بچهها كه دارد شاه بازى مىكنند دارند خاله بازى ميكنند دارند تخيل بازى و توهم بازى مىكنند همين طور كه اينها اين جور است ما هم اين جوريم راستى اين جور هستيم درباره بهلول مىگويند كه اين مسخره مىكرد هارون را مسخره نه اين كه بخواهد تحقيرش بكند نه واقعا اين جور بود يك شامى برايش آوردند «در خرابهاى بود» گفت اين شام را بدهيد اين سگها بخورند آخر اين شام مخصوص است گفت داد نزنيد اگر سگها هم بفهمند نمىخوردند چه برسد من بخواهم بخورم همين مىگويند كه دربار راهش دادند مىآمد حرف ميزد. آمد يك درهم داد به هارون و بر گشت هارون خواستش گفت اين چى بود گفت من نذر كرده بودم كه به ذليلترين مردم يك درهم بدهم به فقيرترين مردم يك درهم بدهم و نذرم درست شد و حاجتم بر آورده شد. ديشب فكر مىكردم ذليلترين مردم كى است فقيرترين مردم كى است ديدم كه توئى اين يك درهم را به تو ميدهم تا نذرم را ادا كنم ما خيال مىكنيم مسخره است نه اين جورى هست واقعا اين طور است اگر انسان خودسازى بكند راستى مىرسد به اينجا كه ذليلترين افراد پيشش هارون الرشيد است فقيرترين افراد پيشش آن متمولى است كه خمس نمىدهد آن كه دارد آتش مىخورد راستى اگر اين آيه را شما به مقام شهود رسيده باشيد «ان الذين ياكلون اموال اليتيمى ظلما انما ياكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا»[5] اين راستى اگر به مقام شهود برسيم آنهائيكه خمس نمىدهند اينها پلوشان، ناهارشان، شامشان آتش مىخورند مىگفت مىخواستم خدمت آقا امام زمان برسم اعتصاب غذا كردم و دو سه روز اعتصاب غذا يك كسى از طرف امام زمان آمد و افطارى هم آورد و گفت اعتصاب غذا نمىخواهى بكنى كارى بكن تا خودم بيايم بعد گفت بايد بياى مشهد تا آنجا من را ملاقات بكنى و آن آقاگفته بود كه من را فرستاده كه تو را ببرم مشهد گفت بايد غذاى معمولى بردارى، من را برد تا به قدمگاه رسيده بود به يك جائى كه به يك مقامى برسد بعد آن آقا گفته بود رفاقت اينجا هستند برو يك سرى به اينها بزن مىگويد آمدم سر رفقا ديدم دارند ناهار مىخورند از نظر خودشان پلو و مرغ واوضاعى خيلى بالا امّا از نظر من ديدم دارند لجن مىخورند غذاهاى آلوده با لجن با يك بوى بدى، دارد لجن چك چك از دهان اينها بيرون مىريزد به اندازهاى ناراحت آمدم پيش اين آقا آن آقا گفت چى ديدى گفت كه چى ديدم، گفت كه با اين غذا مىخواستى خدمت امام زمان برسى تو اين غذاها را مىخورى غذاى حرام غذاى شبه ناك اين كه نمىشود خدمت آقا امام زمان رسيد و مىگويد رفتم مشهد و آقا لطف كرد و خدمت ايشان رسيدم راستى مىبينيد اين جورى است رياست و جاه و مقام وقتى اين جورى مىبيند به خيلى جاها مىرسد. و اينها همهاش ديگر تشريفات مىشود مرحوم كاشف الغطا راستى بالا بوده است از نظر عمل صاحب جواهر مىگويد استاد الاكبر خيلى مقام داشته و اين استادالاكبر خيلى مثل صاحب جواهر تحويل جامعه داد يك روز آمد بعد از درسش گفت طلبهها من دختر دارم مىخواهم شوهرش بدهم براى اينكه ديدم دارد موهايش را شانه ميكند فهميدم تمايل به شوهر دارد هر كدام مىخواهيد پا شويد يكى پاشد و نشست گفت بيا خانه كه حاج شيخ محمد تقى صاحب معالم از مسجد شاهىها كه خيال هم نكنيد وقتى ما براى خدا كرديم نتيجه نمىدهد نه توى همين دنيا جور مىشود اين آمد خانه، حاج شيخ جعفر اين را مىشناخت از علماى درسش بود به اين طلبه گفت چى دارى گفت هيچ چيز و دو سه جلد كتاب توى حجره آمد به دخترش گفت پدر جان يك شوهرى برايت پيدا كردم هيچ چيزى ندارد امّا دين دارد امّا راستى طلبه است تقوا دارد، علم دارد و حاضرى ساكت شد. آمد و گفت كه حاضر هستم همان جا عقدشان را خواند اين خانه كاشف الغطا يك خانه محقرى بود يك اتاق زيادى داشت «زيادى به اين معنا نه مثل ماها» مرحوم صاحب جواهر يك خانه داشت مىگويند صد متر نبوده است دو تا اتاق داشت يك اتاق كتابخانه و محل مطالعه و يك اتاق هم زن و بچه در آن زندگى مىكردند مرحوم كاشف الغطا سه اتاق داشت مثلاً، همان اتاق را حجله كرد همان وقت دستور داد اين دختر را مهيا كنيد براى شب همان وقت اين آقا را مهيا كردند براى شب، شب رفت حجله، قبل از اذان صبح كاشف الغطا آمد در زد و گفت كه آب براى شما گرم كردم همان جا كه خودش غسل مىكرده آب برايتان گرم كردم پا شويد غسل كنيد و نماز شبتان را بخوانيد. معلوم است اين ديگر مىشود مسجد شاهىها اين معلوم است مىشود حاج شيخ محمد تقى معلوم است مىشود كاشف الغطا حالا اين منيتها شخصيتها مرجعيتها موهوماتى كه ما همهمان داريم آينده نگرىها، اينها پيش اينها پوچ است نمىتواند ببيند نه اينكه مىبيند و تسامح مىكند نه اصلاً مىرسد به اينجا نمىتواند ببيند يعنى واقعيت مىبيند وقتى واقعيت ديد ديگر نمىتواند اين موهومات را ببيند به قول حاجى سبزوارى «ما فى الكون الا و هم او خيال» وقتى و هم و خيال من فكر نمىكنم در نماز جمعه قم بوديم شبهاى احيا بود اينآقا كه پشت بلند گو بود مرتب اسم من را با آقاى جوادى مىبرد وهر چه اسم من و آقاى جوادى را مىبرد هفت هشت مرتبه با آن القاب بالا بالا اسم من را با آقاى جوادى مىبرد آقاى جوادى پهلوى من نشسته بود و مىگفت و هم او خيال راستى اين جورى است راستى آقاى جوادى اين جورى هست و هم او خيال بايد به اينجاها برسيم مشكل است امّا اگر برسيم مىشويم كاشف الغطا هيچ چيزى ندارد امّا همه چيز دارد چونكه اصلاً اين دنيا و آنچه در اين دنيا است اگر در راه خدا نباشد مىبيند كه جهنم است اگر در راه خود باشد اين مىبيند كه و هم و خيال است حالا راستى شما وارد جلسه بشويد همه جلوى شما بايستند همه سلام تعارف و توى جلسهاى بلند بشويد هيچ كسى جلوى پاى شما بلند نشود هيچ كسى هم به شما سلام نكند هيچ كسى هم به شما تعارف نكند اين فرق مىكند اين فرقش كجا است آنكه حاجى سبزه وارى است مىگويد و هم او خيال آنكه آقاى جوادى است مىگويد و هم او خيال است آنكه مرحوم حاج شيخ است مىگويد و هم او خيال و آنكه خود ساخته نيست يك توجيه گرىهاى عجيبى مىكند مرحوم آقاى داماد «رضوان اللّه تعالى عليه» به مقامى رسيده بود راستى آقاى داماد از همان افرادبود مثل پدر خانوادهاش مرحوم حاج شيخ ايشان بعضى اوقات مثل باران گريه مىكرد توى درس و مىفرمودند گاهى آقا شيطان مىآيد پيش من مىگويد كه احترام تو احترام به اسلام است تخريب تو تخريب اسلام است هر كسى تعريف تو را بكند تعريف اسلام را كرده است هر كسى تو را بشكند اسلام را شكسته است پس بنابراين آن كسى كه تعريف تو را مىكند بايد خيلى پول بهش بدهى خيلى بايد از اطرافيان تو باشد كسى كه تخريب تو را مىكند بايد او را بشكنى بايد او را نابود بكنى و گفت آقا شيطان مىآيد با اين صغرى و كبرىها مارا رياست طلب بار مىآورد چه رياستطلبى جا مىزند به نام اسلام جا مىزند به نام روحانيت راستى اين جور است مشكل است امّا اگر هم پيدا بشود خيلى آسان مىشود. خدايا اين علم اخلاق مشكل است امّا مطلوب است همه ما خلق شديم براى همين خدايا توفيق خود سازى ولو كمرنگ ولو گاهى ولو توجه به آن به همه ما عنايت بفرما.
و صلّى اللّه على محمد و آل محمد.
[1] ـ سوره بقره، آيه 33.
[2] ـ سوره حديد، آيه 23.
[3] سوره يونس، آيه 62.
[4] ـ سوره حديد، آيه 23.
[5] سوره نساء، آيه 10.