موضوع درس:
شماره درس: 172
تاريخ درس: ۱۳۸۰/۵/۳
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يقفهوا قولى.
بحث اين بود كه چه چيزى موجب قساوت قلب است. قساوت قلبى كه اگر براى انسان پيدا بشود مرتبه اولش اين است كه ديگر از عبادات لذت نمىبرد عبادات براى او سنگين است مرتبه بعدش ديگر زير بار حق نمىرود پذيرفتن حق براى او سنگين است. ديگر دل او جاى خير نيست جاى بركت نيست از او خيرى، بركتى سر نمىزند و مرتبه آخرش هم زير پِلِ همه چيز بدن. ديگر در مقابل حق و حقيقت قيام كردن منكر همه چيز شدن جز خودش چه چيز موجب قساوت قلب است. كه انسان را به اين بدبختيها مىرساند اول چيزى كهموجب قساوت است و اگر تكرار بشود به خيلى بدبختيها مىرسد گناه است گناه ولو صغيره امّا براى اين كه قساوت قلب درست بكند كبيره است. نگاههاى آلوده كمكم تمام دل را قساوت مىگيرد. و بالاخره گناه ولو كوچك امّا براى قساوت خيلى بزرگ است. و يك مقدارى دربارهاش صحبت كردم و از خود شما تقاضا دارم اين رواياتى را كه درباره گناهان است مخصوصا اصول كافى را مطالعه كنيد روى منبر از اين حرفها زياد بزنيد از اين روايات زياد بخوانيد و آن جامعهاى كه گناه برايشان قساوت بياورد كمكم كفر هم براى آن جامعه مىآيد. در آن خانوادهاى كه گناه مخصوصا موسيقىهاى شهوتانگيز حكمفرما باشد آن خانه سياه است كمكم كفر هم در آن خانه مىآيد. مطلب دومى كه اشاره كردم خوردن مال حرام است. ولو اينكه نداند هم امّا مثل شراب كه مست مىكند مال حرام كار خودش را مىكند. و چيزى كه سنگينتر از اين مطلب است اين است كه اجتناب از شبهات هم كار مشكلى است از يك طرف همين شبهات حرامهايى كه ما نمىدانيم حرام است. اصولى جارى مىكنيم از نظر شرعى اشكال ندارد امّا بالاخره ربا كار خودش را مىكند حالا ولو ما رباخوار نباشيم. رشوه كار خودش را مىكند ولو ما رشوهخوار نباشيم امّا آن بازارى كه در آن بازار، ربا و رشوه و تقلب است. ما سروكار با اين بازار داريم سروكار با اجناس اين بازار سروكار با پول اين بازار، هفته گذشته مىگفتم كه توبه، تضرع و زارى رابطه باخدا امّا يك چيز ديگر كه هفته گذشته مىگفتم و امروز تكرارش بكنم و بهش اهميت بدهيد اين كه كفاره آن گناه اجتناب از شبهات زبانى است موسى بن جعفر سلاماللّهعليه به على بن يزدى مىگفتند كه كفاره ظلمها كفاره بوده حكومت ظلم خدمت به خلق خداست. من هم عرض مىكنم كه ما خوب است كه لااقل از نظر زبانمان حرام واقعى كه نداريم شبهه هم نداشته باشيم از شبهات پرهيز بكنيم نمىدانيم غيبت است يا نه نكنيم نمىدانيم شايعه است يا نه نگوييم نمىدانيم تهمت است يا نه نگوييم نمىدانيم دروغ است يا نه نگوييم. مواظب زبانمان باشيم چه در خلوت چه در جلوت چه در ميان مردم مخصوصا روى منبر مشكل هم هست من يادم نمىرود يك طلبهاى كه الآن از فضلاى خوب قم است اين در مكّه به من مىگفت كه يك دستورالعمل به من بده تا من به اين دستورالعمل عمل بكنم بهش گفتم مواظب زبانت باش اين روايت هم هست يك كسى آمد خدمت پيغمبر صلىاللّهعليهواله گفت يا رسولاللّه يك نصيحت به من بكنيد. حضرت فرمودند اگر من بگويم عمل مىكنى گفت آرى دو دفعه حضرت فرمودند اگر بگويم عمل مىكنى گفت آرى دفعه سوم پيغمبر فرمودند اگر بگويم عمل مىكنى گفت آرى حضرت فرمودند مواظب زبانت باش نگو مگر حق آنهايى كه مىدانى درست است آن را بگو بعد هم حضرت فرمودند زبان است كه انسان را جهنمى مىكند من به اين طلبه گفتم كه مواظب زبانت باش اين مكّه بود اعمال حج بود مىشد مثل ما و الان تو ميان مردم هم نبود امّا دو سه روز كه گذشت آمد پيش من گفت راستش نمىشود يك دستورالعمل ديگرى بده نمىشود. خيال هم نكنيد آسان است نمىشود اما مثل آن شبهات شكى نيست مثل اينكه پاك واقعى بخور حلال واقعى بخور آن ممكن نيست فعلاً امّا حق واقعى بگو. حلال واقعى بگو اين مىشود مشكل است اما مىشود و بزرگان فرمودهاند چنين هم هست. كفار آن شبهات شكمى مىشود پروردگار عالم ديگر نمىگذارد آن شبهات يعنى آن شبهات خورد و خوراكى براى ما قساوت بياورد. ما اگر به اين دستور عمل بكنيم خيلى كار كرديم يعنى راستى اگر انسان بتواند در منبرهايش در مجالسش در گفت و گوهايش در خانه مواظب زبانش باشد دروغ نگويد شبهه دروغ هم نگويد غيبت نكند شبهه غيبت هم نكند يك غيبت مشتبه نكند و همچنين تا آخر و چيزى كه به شما بگويم آقا بايد كار كرد نمىشود انسان همين جورى به جايى برسد من بسيارى از بزرگان را سراغ دارم علاوه بر اينكه مواظب زبانش است راستى مواظب شكمش است راستى مواظب است راستى مواظب اين كه حرام نخورد. مشتبه نخورد. يك خاطرهاى من از مرحوم آيهاللّه العظمى آقا سيد احمد خوانسارى دارم. مرد عجيبى بود به قول حضرت امام آن كه از نظر علم و عمل وضعش پيش همه مشهور است مرحوم آقاى اشنى آيهاللّه آقاى اشنى كه اصفهان هدر رفت مرد ملايى بود انصافا و اينجا منبرى شد كم كم، و مشهور هم شد در اصفهان اين مرد ملاّ همين براى من تعريف كرد. اينها هم دورهاى بودند حضرت امام و مرحوم آقاى خوانسارى يك مقدار مقدم بود ولى بالاخره از رفقاى يكديگر بودند هم دورهاى بودند مرحوم آقاى داماد و آقاى گلپايگانى و آقاى اشنى مىگفتند با مرحوم آقا سيد احمد خوانسارى از قم مىرفتيم خوانسار اينها هر دو خوانسارى بودند ديگر اشن از دهات خوانسار بود مىگفت كه ماشين در وسط راه ايستاد و يك مقدار ايستاد مسافرين چاى بخورند، استراحت بكنند بعد سوار شدند يك مقدار كه رفتيم بچه آقاى خوانسارى از خانم آقاى خوانسارى از مادرش آب خواست آن هم يك مقدار آب از توى آفتابه ريخت تو ليوان داد بهش خورد. مرحوم آقاى خوانسارى پرسيد اين آب كجا بود گفت در وسط راه كه پياده شديم آفتابه را آب كرديم آقاى اشنى مىگفتند كه ديدم رنگ آقاى خوانسارى تغيير كرد و رو كرد به من گفت چه كار كنم گفتم چى را گفت وقتى كه قم بوديم بارها را وزن مىكرديم من آفتابه را گذاشتم روبارها و وزن كرديم و آفتابه خالى بود و حالا آفتابه آب پيدا كرد حالا اين آبها مال مردم است تو ماشين وزن نشده اين شوفر هم كه صاحب ماشين نيست من چه كنم. آقاى اشنى مىگفتند كه هر چه به آقاى خوانسارى مىگفتم كه آقا اينها چيه كه مىگوييد خوب معلوم است رضايت هست اشكال ندارد. اينها معلوم است طورى نيست آقاى خوانسارى مىگفتند چى مىگويى حقالناس مشكل است مشكل پيغمبر اكرم فرموده: «اياكَّ و الخيط و المخيط فانَّه عارٌ شرٌ يوم القيامه» اگر از يك نخ و يك سوزن نگذرند حساب و كتاب رويش باشد از يك آفتابه آب هم نمىگذرند خوب براى ما اين حرفها خيلى سنگين است راستى سنگين است آقا اشنى مىخنديدند و مىگفتند يادم نمىرود حتى آقاى اشنى مىگفتند اين جور افراد لياقت مرجعيت را هم ندارند نمىتوانند مرجع تقليد بشوند براى اينكه بخواهند اينقدر سختگيرى بكنند نمىشود امّا اينها جواب آقاى خوانسارى را نمىدهد. اينها يك عمرى آن كسانى كه با آقاى خوانسارى بودند يك عمرى آقاى خوانسارى راستى اين جور زندگى كرد. همه او را مىشناختند به اين حرفها به اين چيزها خوب اين براى ما غير ممكن است اين براى ما نمىشود براى ما مسخره است امّا بدانيدها نظيرش فراوان است وقتى كه برويم تو روايات برويم تو سيره ائمه طاهرين تو سيره رواياتمان مىبينيم كه راستى چنين است مثلاً اين جمله را در نهج البلاغه چه جور معنا مىكنيد مىگويد «و اللّه لاأعطيتُ الاقاليم سبع... و ما تحت افلاكها الى عن اعصى فى نملة اصلبها جلب شعيرة ما فلعه» دنيا را و ما فيها را به على بدهند و بگويند كه ظلم كن به يك مورچه پوست جو را از دهان مورچه بيخود بگير مورچه يك پوسته جوئى دارد، دارد مىرود تو اين پوسته جو را بگير مىگويند من كه على هستم نمىكنم دنيا و آنچه دنيا در دنيا است ديگر اغراق كه نيست دروغ كه نيست كلام على است. گفته نهجالبلاغه است براى ما سنگين است چون اصلاً نه در وادىاش بودهايم نه مىتوانيم باشيم ولى لااقل بايد بدانيم كه يك چيزهايى هست حقالناس مشكل است بايد توجه داشته باشيم حقالناس وضعش به اندازهاش مشكل است كه در روايات مىخوانيم كه براى خاطر يك درهم نمازهاى مقبولى را مىدهند به آن كسى كه بستانكار است. امّا اين جمله نهجالبلاغه خوب يك جملهاى است ديگر راوى مىگويد كه من وقت مرگ سلمان بالاى سرش بودم اين را هم سنى نقل مىكند هم شيعه و ديدم دارد گريه مىكند گفتم كه اقا چرا گريه براى خاطر اينكه يك عمرى به اندازهاى كه سلمان و منا اهلالبيت حالا هم كه مىروى خدمت پيغمبر اكرم خوب ديگر گريه ندارد گفت يك روايتى از پيغمبر يادم آمده است اين روايت مرا متلاطم كرده است براى اين كه پيغمبر فرموده است در روز قيامت يك گردنههايى هست كه از اين گردنهها نمىگذرند مگر سبكباران «نحل مخفون و هَلَك مُصغلون» اين راوى مىگويد من يك نگاهى كردم اطراف سلمان ببينم چه خبر است ديدم كه يك مغازه هم دارالعمارهاش است هم خانهاش هست آنها هم اجارهاى يك پوست گوسفند هم رختخوابش است هم فرشش است يك آفتابه گِلى يك فرش گلى و يك ظرف گلى و يك قلم و دوات امّا دم مرگ «نجعل مخفون هَلَك مصغلون» سنى و شيعه مىنويسند كه پيغمبر اكرم دم مرگ سر مباركشان خيلى درد مىكرد چشمانشان فرو بسته بود چشمانشان را باز كردند فرمودند كه به عايشه بگو كه عايشه هفت درهم از بيتالمال پيشت هست بيا تا رد كنيم چشمها را هم گذاشتند سردرد مىكرد يك مقدار طول كشيد دو دفعه چشمها را باز كردند فرمودند كه چه جور شد گفتند كه عايشهه هفت درهم را آورد دادند به اميرالمؤمنين گفتند اين را برسان به اهلش برسان به فقرا، ضعفا، چشمها را هم گذاشتند راحت شدند اينها هست اينها در روايات ما آمده است اينها در تاريخ آمده است اين كه حقالناس مشكل است خيلى مشكل است سيره پيغمبر اكرم اين بوده است سيره اميرالمؤمنين سلام الله عليه اين بوده است و سيره اصحاب اميرالمؤمنين، اصحاب پيغمبر اكرم امّا در ميان ما علماء زياد بوده است علماء، بزرگان كه اينها فوقالعاده روى حقالناس حساب مىكردند يعنى حرامِ واقعى نه شبهناكش هم نه اجتناب مىكردند حالا ما نمىتوانيم نمىشود بگوييد نمىشود مىشود ولى خوب وضع ما جورى است جورى تربيت شده است اهل علم فعلاً كه نمىشود امّا مواظب زبانمان كه مىشود باشيم اقلاً اين كفاره آن باشد كلى شىء طاهر كلى شى حلال جارى بكنيم براى خورد و خوراكمان و مواظبت از حرام واقعى هم داشته باشيم از شبهات زبانى هم اجتناب بكنيم و اين موجب مىشود كه پروردگار عالم نظر لطفى بكند امّا ما اگر بخواهيم لا ابالى باشيم در حق الناس لاابالى باشيم در صحن مبارك امام در وجوه بريّه هر جور بشود بخواهيم در رفاه باشيم كه با روش بزرگان جور نمىآيد اما از نظر زبان هم هر چه بخواهيم بگوييم هر شبهاتى را بخواهيم روى منبر نقل بكنيم هر شبههاى را بخواهيم بگوييم كمكم برسد به آنجا كه العياذباللّه حرام زبانى داشته باشيم غيبت، دروغ، تهمت، شايعه همين است كه حال نماز شب خواندن كه ندارد، كه ندارد حال نماز اول وقت خواندن هم ندارد ديگر عبادت برايش سنگين است «استعينوا بالصَّبر و الصَّلاة و اِنَّها لكبيرةٌ الاَّ على الخاشعين» (بقره 48) خوب چرا كبيره راستى نمازى كه براى ما طلبهها بايد يك مكالمه بايد معاشقه بايد بالاترين لذات حرف زدن خدا با بنده حرف زدن بنده با خدا چرا اين بايد لذتبخش نباشد اين قساوتها اگر قرآن مىفرمايد «فويلٌ للقاسيه قلوبهم بين ذكر اللّه» (نور22) اين را تعجب نكنيد اقا قساوت چيز بدى است راستى بد است راستى يك دفعه مىرسد به آنجا كه اصلاً انسان اين جور حرفها اين جور مجالس را اين جور گفتار را مسخره مىكند مىگويد اينها چى هست امّا راستى وارد باشد مىبيند حق با آقاى خوانسارى است حق با سيد رضى است حق با شيخ انصارى است اينها كه بچه نبودند شيخ انصارى را مىگويند كه روزى سه سير گوشت مىگرفتند و خوب سير مىشدند زنشان گفتند كه اين رختخوابها كنار اتاق افتاده سات اينها يك چادر رختخواب مىخواهد پول بده يك چادر رختخواب درست كنيم گفت نه سهم امام را نمىشود خرج چادر رختخواب كنيم: اين زن سه سير گوشت را دو سير كرد خوب ديگر آبش را زياد كنيد نخودش را زياد كنيد مىشود ديگر هى مرتب جمع كرد و جمع كرد تا يك چادر رختخواب درست كرد و يك چادر رختخواب خريد و رختخواب را گذاشت توى آن و خيال كرد شيخ انصارى ديگر خيلى خوششان مىآيد شيخ انصارى وارد مثلاً رفتند درس ظهر كه آمدند ديدند رختخواب داخل چادر است فرمودند اين كجا بوده است گفت قضيه را گفت راستى سه سير گوشت را دو سيرش كردم جمع كردم و جمع كردم اين چادر شد رنگ شيخ تغيير كرد و گفت واى معلوم مىشود ما با دو سير گوشت هم مىتوانيم زندگى كنيم سيرش كرديم ديگر از اين به بعد دو سير پس نظيرش هست نظيرش الان هم هست الان هست ديروز بوده است آن وقتها بوده است سيد رضى رضواناللّهتعالىعليه زنش دردِ زائيدن گرفت چراغ دوتايى نداشتند يك چراغ بود يك لامپ بود و رفت سرِ سهم امام دو لامپ را درست بكند سرد دفعه اول و دفعه دوم دفعه سوم و بالاخره وقتى يك زن دردش زياد مىشد لامپها را مىبردند آنجا و ايشان در تاريكى مىنشست و فكر مىكرد و وقتى كه دردِ او يك قدرى كم مىشد لامها را مىبردند پهلوى ايشان ايشان مطالعه مىكرد بالاخره صبح شد و هم او زائيد و هم او مطالعهاش را كرد خيلى خوشحال شد مرحوم سيد رضى و بعد يك كسى خواب ديد شيطان را ديد كه يك دسته طناب روى دوشش است يك زنجير هم روى دوشش است گفت اين طنابها چى هست گفت اين طنابهايى هست كه با آن مردم را افسار مىكنم به جهنم مىبرم گفت طناب من كو گفت تو امثال تو طناب نمىخواهيد جلوجلو مىرويد گفت اين زنجير چى هست گفت اين زنجير مالِ سيد رضى است امشب رفتم سه مرتبه زنجيرش كردم ولى بالاخره نشد فردا صبح آمد به سيد رضى گفت سيد رضى تطبيق كردند شب گذشتهشان را با آن زنجير و بعد مىگويند كه از طرف حكومت وقت چون سيد رضى و سيد مرتضى ك وجهه خيلى بالايى داشتند حكومت از آنها حساب مىبرد يك طبق درهم و دينار اينها را آوردند توى درس چشم روشنى بچه، سيدرضى گفت نه اين احتياج نيست و تشكر كن و برگرداند همان وقت يا نمىدانم فردا آوردند گفتند بدهيد به ماما گفتند نه ما، ماما نداريم زنها يكديگر را مىزائنند اصلاً ما ماما نداريم آوردند گفتند بده به طلبهها سيد رضى گفت اين ديگر مربوط به من نيست خودتان هر كدام مىخواهيد پاشويد برداريد و احدى پا نشد به غير از يك طلبه پا شد كه يك درهم دينار نه يك درهم برداشت بعد كه بردند اعتراض كردند همه كه اين شبهناك است مال ظالم است اين غصب است براى چه برداشتى گفت راستش قرض داشتم ديگر قرض سر كوچه داشتم خجالت مىكشيدم يك درهم را برداشتم غرض روغن چراغم را بدهم ما اينها را همه قصه حساب مىكنيم هميشه بىخودى حساب مىكنيم هميشه مىگوييم اصلاً دروغ است اينها چى هست اين خرافتها چى هست ولى بدانيد كه هست، هست، بعمل مخفون و هلك السفلون حق الناس مشكل است مشكل شكم پر شدن از حرام مثل شكم پر شدن از شراب است انسان را مست مىكند مست اينجا اين است لذت عبادت را از انسان مىگيرد لذت درس را از انسان مىگيرد راستى ما از درس خواندن لذت نمىبريم از همين جهت هم سيد رضيها، محققها، علامه حلىها، خوب شهيد دوم پنجاه و چهار سال اش است امّا در اين 54 سال دويست جلد كتاب نوشته است يكى از كتابهايش مسالك است يك دوره فقه است و يك دوره فقه استدلالى آن هم خيلى بالا اين دوره مسالك دوش به دوش جواهر دارد مىرود جلو 54 سال و همين شهيد دوم بعضى اوقات شبها، مىرفت بيابان هيزم كشى براى اينكه پشته خوارى براى زنش بياورد چيز بپزد هيزم كنى، هيزم كشى دويست جلد هم كتاب مىنويسد خوب معلوم است يك كسى كه اينقدر مقيد است به وجوه بريه باشد اين قدر مقيد به حقالناس باشد كه هيزمكشى برود بايد هم 200 جلد كتاب بنويسد هم در اخلاق بنويسد هم در عرفان هم در فلسفه بنويسد هم در علوم طبيعى و هم يك دوره مسالك اين شرح لمعه چرا بايد اين قدر صدا كند معلوم است وقتى كه خلوص خورد به شرح لمعه مىشود شرح لمعه محل تدريس طلبهها اين الآن هر روزى چقدر ثواب شهيد براى شهيد اول و شهيد دوم هست حالا على كلُ حال من مىدانم الآن تو جلسه ما هم هستند يك چيزهايى كه حرفهاى مرا خرافت مىدانند اصلاً مسخره مىكنند. اصلاً اينها چى هست امّا تقاضا دارم از همان و از شما خوبها از همهتان اين كه لااقل از نظر زبان شبهه حرام نداشته باشيد مشكل است اما عادت مىشود ديگر كمكم عادت مىشود حضرت امام رضواناللّهتعالىعليه تو مجلس اصلاً حرف نمىزدند من يادم نمىرود يك وقتى يك جلسهاى بود و ما مىخواستيم ايشان را به حرف در بياوريم و آقاى جنتى يك جمله نهجالبلاغه براى ايشان گفتند كه اين جمله نهجالبلاغه را معنا كنيد و يك ايراد گرفتند كه با فقه جور نمىآيد اين جمله نهجالبلاغه، هى آقاى جنتى گفتند و ما هم گوش مىداديم كه ايشان به حرف در بيايند يكدفعه ايشان گفتند كه با اين حرفها كه نمىشود دست از عصىالصحه برداشت تمام شد من بارها ديدم حضرت امام تو جلسه خوب علماء حرف مىزند با هم مباحثه مىكردند مباحثه طلبگى اگر يك كسى وارد مىشد حضرت امام را نمىشناخت خيال مىكرد يك آدم بىسوادى است بلد هم نيست حرف بزند و ايشان اين سكوت ايشان اِلاّ آن جا كه واجب باشد استاد بزرگوار ما علامه طباطبايى من فراموش نمىكنم دو سه روز قبل از مرگشان يك عدهاى از ما از مدرسين عالى رتبه هم بودند با من من در ميان آنها آمديم خدمت ايشان، ايشان خيلى مؤدب بودند در مجالس دو زانو نشسته بودند و حرف نمىزدند و ماها مىگفتيم ور، ور، ور، خوب ديگر حرام كه نمىگفتيم بالاخره مىگفتيم در آخر كار ديديم كه من ديدم ايشان خسته شدند به ايشان عرض كردم آقا يك نصيحتى به ما بكنيد ما مرخص بشويم ديگر جلسه را بهمش زدم من، كه ايشان فرمودند «فاذكرونى أذكركم» همه جا محضر خدا است، ما در محضر خدائيم پس بايد مواظب باشيم تا دست عنايت خدا روى سرما باشد آقاى طباطبايى هم همين جور بود و من يك عمرى با حضرت امام و علامه طباطبايى بودم و راستى اينها مقيد بودند اين علامه طباطبايى از نظر خانه خانه به دوش بودند و هر سالى يك جا، بعضى اوقات منزل گير نمىآمد تو درد سر عجيبى مىافتادند كه ديگر در اين آخر كار يك ملكى داشتند ديگران اين ملك را در تبريز فروختند يك منزل براى ايشان تهيه كردند وضع حضرت امام از نظر اقتصادى خيلى بد بود راستى بد بود امّا با يك عفت نفس با يك دنيا شهريه ايشان اصلاً نمىگرفتند تسلط در سهم امام ايشان اصلاً نمىكردند. و بالاخره مردند و در اين خانه كاهگلى مردند امّا خانه اجارهاى بود، خانه كاهگلى بود بيرون، اندرونى كاهگلى بود ماها حاضر نيستيم كه الان در خانهاى كه در جماران است زندگى بكنيم ولى مردند امّا يك افتخار شدند براى عالم بشريت، نه براى اسلام از نظر ساده زيستى حضرت امام راستى يك افتخار بود افتخار هم خيلى بالا خيلى بالا همين حضرت امام آمدند قم بمانند يك منزلى ماها تهيه كرده بوديم براى ايشان تو خيابان بهار و ايشان وارد آنجا شدند يك كسى، يك فضولى رفته بود به ايشان گفته بود آقا يك شبهه وقف دارد همان وقت با يك تُن طراقى فرمودند اين خانه بايد عوض بشود آقا دو سه روز صبر بكنيد چند روز صبر بكنيد مردم رفت و آمد دارند نمىشود فرمودند اين خانه بايد عوض بشود تا بالاخره آقاى يزدى خانهشان را دادند به ايشان آقاى يزدى رفت يك جا اجارهنشينى و ايشان گفت راحت شدم راحت شدم اقاى حاج احمدآقا مىگفت كه روز اول كه تهران ايشان تو يك خانه بود يك خانه معمولى بود امّا ديوارها سنگ بود گفت حضرت امام مرتب مىفرمودند اين سنگها دل مرا آزرده خاطر كرده است اين خانه بايد عوض بشود و بالاخره وقتى آوردندشان تو اين خانهاى كه جماران احمدآقا مىگفت كه گفتند هان راحت شدم چه خانه خوبى چه حسينهاى خوبى چه بيرون اندرونى خوبى، اينها چيزى نيست كه ديگر حالا كسى نداند. بزرگان معمولاً چنين بودند چنين هستند و من نمىگويم چنين باشيد نمىگويم چنين كنيد امّا مىگويم از حرام واقعى بايد اجتناب كرد جدا از شبهناك قولى بايد اجتناب كرد جدا و آنجا كه مىشود از شبهاك شكمى، از خورد و خوراك بايد اجتناب كرد خدايا به حق آن كسانى كه مقيد به اين گونه مطالب بودند و افتخار براى روحانيت افتخار براى تشيع افتخار است براى عالم بشريت بودند، هستند، خدايا به حق اينها اين جور حرفها ولو كمرنگش را همه ما عنايت بفرما.
و صلى اللّه على محمّد و آل محمّد.