پنجشنبه 1 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب


 
شماره درس: 190

تاريخ درس: ۱۳۸۱/۵/۱۶

متن درس:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

بحث ما درباره اين بود كه چه بكنيم گناه نكنيم آن گناهى كه درباره‏اش صحبت كرديم انسان را به سقوط مى‏كشاند دنياى انسان را آخرت انسان را نابود مى‏كند اثر مى‏گذارد روى ذريه بد بختى ما نصيب آنها مى‏شود اثر مى‏گذارد روى اجتماع و گناه ما جامعه را به لجن مى‏كشاند چه بكنيم گناه در زندگى ما نباشد يك بحث راجع به اين داشتيم خود را بشناسد اگر خود را شناخت ديگر بعيد است گناه بكند البته شناخت اينجا يعنى يافتن يعنى باور عرفان به عبارت ديگر بيابد كيست چيست همان ايمانى كه قرآن مى‏فرمايد «و قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا ولكن قولو اسلمنا و لمّا يدخل الايمان فى قلوبكم»[1] چون ايمان رسوخ در دل نكرده نگويد ما ايمان داريم بگويد ما مسلمان هستيم زير پرچم اسلام هستيم براى اينكه اگر ايمان قلبى بيايد ايمان رسوخى بيايد ديگر معنا ندارد مخالفت حالا اينجا هم كه الان بحث مى‏كنيم انسان بيابد خود را باور كند كه چى است كى است باور كند كه دلش مال خدااست باور كند خليفة اللّه‏ است باور كند مسجود ملائكه است برتر از ملك مقرب است و بالاخره باور كند اگر مقام عبوديت پيدا كرد ديگر مى‏رسد به آنجا كه «عبدى اطعنى حتى اجعلك مثلى اقول كن فيكون تقول كن فيكون» بيابد بعد هم بيابد اينكه گناه اين حالتها را از بين مى‏برد اينكه خليفة اللّه‏ است گناه است كه اين درجه را از او مى‏گيرند، مى‏گيرند و اين درجه را بهش مى‏دهند «ياكلون كما تأكل الانعام»[2] اين را بيابد آن درجه مسجود ملائكه را از او مى‏گيرند و مى‏رسد به آنجا كه ديگر همان شيطانى كه به خاطر اين رانده درگاه خدا شده اين مى‏شود خدا «الم اعهد اليكم يا بنى ادم ان لا تعبدوا الشيطان»[3] اينها را انسان بيابد معلوم است ديگر گناه نمى‏كند ديگر مى‏شود تالى تلو معصوم و مرحوم شيخ انصارى در كتاب عدالت و خيلى‏ها من جمله استاد بزرگوار ما حضرت امام راجع به عصمت همين عقيده را داشتند كه اين عدالت مراتب دارد مرتبه اولش تقيد به ظواهر شرع است مرتبه بعدش رسوخى ملكه تا برسد آن مرتبه چهاردهم عصمت و حضرت امام يك مثال عوامانه‏اى مى‏زدند مى‏فرمودند كه اگر يك كسى در مقابل يك بزرگى ايستاده باشد و ببيند مخالفت اين شمشير است مخالمت اين قتل است معلوم است اين ديگر گناه نمى‏كند مخالفت اين آقا نمى‏كند راجع به عصمت تالى تلو عصمت ديگر همين جورها است انسان بيابد خليفة اللّه‏ است بيابد گناه اين درجه را مى‏گيرد به درجه حيوانى و پست‏تر از حيوانى مى‏رساند معلوم است ديگر گناه نمى‏كند مثل اين است يك دُر شب چراغى داشته باشد بداند قيمتش به دنيا ارزش دارد امّا بگذارد روى سنگى و سنگ ديگر را بزند روى او و او را بشكند معلوم است نمى‏كند مگر ديوانگى باشد از همين جهت هم بعضى از جهنمى‏ها در جهنم مى‏گويند «لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير»[4] ديوانه بوديم توى دنيا گناه مى‏كرديم خودمان را جهنمى مى‏كرديم والا اگر ديوانه نبوديم كه ما نبايد خودمان را جهنمى بكنيم راستى ديوانه مى‏خواهد خليفة الهى را با گناه بشكند ديوانگى مى‏خواهد اين انسانى كه مى‏تواند برسد به يك جايى كه مقام عبوديت پيدا بكند اين مقام عبوديت را با گناه سد بكند نگذارد جلو برود از اين جهت اهل دل علماى علم اخلاق خيلى روى نفس‏شناسى، خودشناسى صحبت دارند حتى به من گفتند بعضى از بزرگان مثل مرحوم قاضى «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» مى‏گفتند كه راستى اگر هم اين توحيد افعالى درست بشود عرفانش نه عملش آن هم انسان را به خيلى جاهاى بالا بالاى مى‏رساند سد محكمى مى‏شود كه انسان گناه نكند امّا نظير مرحوم قاضى بعضى‏ها ديگر هميشه خودشناسى مى‏گفتند كه راستى هم «من عرف نفس عرف ربه» حضرت امام مى‏گفتند اين تعليق بر محال است اصلاً نمى‏شود انسان آنجور كه بايد خود را بشناسد، بشناسد چنانچه كُنه ذات خدا را هم نمى‏شود بشناسيم همين طور كه او نمى‏شود او هم نمى‏شود امّا حالا اين يك معناى دقيق براى حضرت امام امّا معمولاً اين جور مى‏گويند كه اگر كسى خود را بشناسد ديگر خدا را شناخته است ديگر مقام عبوديت برايش پيدا مى‏شود و اين شناخت خود البته شناخت نه علم به خود انسان بعضى اوقات عالم است، فيلسوف است، عارف به تمام معنا است امّا باز هم گناه مى‏كند علم نمى‏تواند پاى استدلاليان چوبين است آنكه مى‏تواند عرفان است، آن كه مى‏تواند وجدان است، آنكه مى‏تواند علم قلبى است ما بهش مى‏گوييم عرفان و فارسى بهش مى‏گوييم باور انسان باور داشته باشد خليفة اللّه‏ است حتما ديگر گناه نمى‏كند مثل اينكه باور داشته باشد در مقابلش آتش است مسلم دستش را توى آتش نمى‏زند براى اينكه باور دارد اگر انسان باور داشته باشد كى است چى است براى چى است كجا خواهد رفت چه خواهد شد مسلم است ديگر گناه نمى‏كند اين يك بحث است و فى الجمله در باره‏اش صحبت كردم و اين شما هستيد كه از نظر علم بايد وارد بشويد و برسيد به اينجا «واعبد ربك حتى ياتيك اليقين»[5] با علم نه در حاليكه عالم هستيم بايد عابد باشيم در حاليكه عالم هستيم بايد علم را بكار بيندازيم با تقيد به ظواهر شرع مقام يقين پيدا بكنيم راجع به خودمان و اگر كسى با عمل نه با علم با عمل با تقيد به شرع برسد به آنجا كه بشناسد خود را باور كند خود را ديگر گناه نمى‏كند مگر از دستش در برود كه آن هم معمولاً كم است و من باور نمى‏كنم آن كسانى كه به آن مقام‏ها برسند از دستشان در برود خيلى بعيد است ما در ميان رفقا سراغ داريم در ميان علما سراغ داريم كه راستى گناه نمى‏كنند گناه برايشان سم است از سم بدتر است يكى از رفقاى خاص ما كه انصافا به جائى هم رسيده است مى‏گفت من يك روزى خوابيدم بچه‏ها نگذاشتند بخوابم و پا شدم زنم را دعوا كردم كه چرا بچه‏ها سر و صدا مى‏كنند بعد مى‏گويد كه ناگهان متنبه شدم چرا دعوايش كردم اين تقصيرى داشت مى‏گويد تا اين تنبه را پيدا كردم پا شدم آمدم جدا از ايشان غذر خواهى كردم امّا ديدم نمى‏شود باز تلاطم دارم رفتم بازار برايش شيرينى خريدم برايش هديه خريدم بچه‏ها را جمع كردم جلسه گرفتيم هى كوچكى كردم و هى تملق گفتم چاپلوسى كردم بالاخره راضى شدند امّا ديدم من تلاطم درونى دارم ديدم كه چاره‏اى ندارم به غير اين كه بروم تبريز پيش مرحوم آقاى الهى، مرحوم الهى برادر علامه طباطبائى بودند و مثل خود علامه طباطبائى چيز داشتند الا اين كه علامه طباطبائى كتوم بودند چيز هايشان را به كسى نمى‏گفتند حتى به شاگردهاى خاصشان گاهى از دستشان در مى‏رفت امّا آن آقاى الهى به اين كتومى نبودند لذا بعضى از رفقا با آن آقاى الهى حسابى سر و كار داشتند گفته بود كه بايد برود لذا مى‏گفت ماشين هم سخت بود هوا گرم بود امّا بالاخره تا صبحى خودم را رساندم به آقاى الهى رفتم تبريز گفت وقتى رفتم تبريز ديدم آقاى الهى منتظر من است صبحانه تهيه كرده است و منتظر من است نشستيم و صبحانه خورديم و حالا مى‏گويد در ضمن صبحانه به ايشان گفته بودم به آقاى قاضى (آقاى قاضى مرده بود) شما از آقاى قاضى بخواهيد ما را از جمله سير و سلوكى‏ها قرار بدهند و ما به يك جائى برسيم مى‏گويد توى صبحانه من به آقاى الهى گفتم آقا اين قضيه چى شد شما رابطه با ايشان پيدا كرديد گفتند ديشب رابطه با ايشان پيدا كردم چون مى‏دانستم شما مى‏خواهيد بيائيد من رابطه با ايشان پيدا كردم جواب سؤال تو را بدهم آقاى قاضى گفتند كسى كه زنش را دعوا كند نمى‏تواند به جائى برسد راستى مى‏رسند به يك جائى اينها چيز هائى نيست كه توى تاريخ براى ما گفته باشند ما نظيرش را زياد ديديم زياد ما نظيرش را زياد مى‏شنويم درجاتشان عالى است عالى‏تر همين علامه طباطبائى يك وقت از دستشان در مى‏رفت توى ضمن صحبتهاى خصوصى گفتند كه مرحوم قاضى به ما دستور داده بودند كه توى سير و سلوكتان مواظب باشيد كسى شما را نبرد گفت اين توى ذهن من بود يك روز در مسجد سهله داشتم نماز مى‏خواندم يك وقت ديدم حور العين آمد با يك ظرف شراب طهور از جلو آمد اعتنا بهش نكردم رفت آن طرف از طرف راست آمد اعتنا بهش نكردم از طرف چپ امد اعتنا بهش نكردم و آن توجه به خدا توجه به او نكردم و قهر كرد و رفت و لبخندى زد مى‏گفت هر وقت اين قهر حور العين يادم مى‏آيد ناراحت مى‏شوم كه چرا اين حورالعين قهر كرد راستى مى‏رسند به يك جاها مى‏رسند در اثر گناه نكردن ديگر گذشت و ايثارشان اينجا است كه مى‏تواند از حورالعينى كه شراب طهور در دستش است بگذرد. مى‏تواند براى خاطر توجه به خدا از بهشت و آنچه در بهشت است مى‏گذرد مرحوم ديلمى «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» در آخر ارشاد يك روايت نقل مى‏كند روايت معراجيه اين روايت معراجيه خيلى چيز دارد از جمله اين روايت آخر ارشاد در وسط روايت اين است كه مى‏فرمايد يا رسول اللّه‏ يك بنده‏اى دارم اينها در روز قيامت اينها منقمر در عالم وحدت هستند و در آنجا دارد هفتصد سال، هفتصد سال را نمى‏دانم چى است امّا هفتصد سال مدهوش هستم كه به آن مى‏گويند منقمر در عالم وحدت «و خر موسى سعقا» مدهوش است قش است ائمه طاهرين من جمله اميرالمومنين عليه‏السلام قش نكرد و الا على عليه‏السلام امام نمى‏شد اگر قش مى‏كرد اگر آدم قش بكند نماز هم بر او واجب نيست قش نه، مدهوش منقمر در عالم وحدت خطاب شد يا رسول اللّه‏ اينها هفتصد سال مدهوش هستند به طورى كه حورالعين شكايت مى‏كند خدايا اين دستگاه شايد هم اين روايت ندارد بهشت چون اين بهشت هم عالم حيوان است آن هم شعور دارد ديگر اگر كسى از بهشت استفاده نكند بهشت ناراحت مى‏شود براى اين كه عالم حيوان است ميوه‏اش حرف مى‏زند در و ديوارش شعور دارد شعور حسابى و بالاخره اگر كسى از تخت‏هاى زبر جد بهشت استفاده نكند راز و نياز با خدا دارد ديگر حالا اين روايت دارد حورالعين‏ها، حورالعين‏ها شكايت مى‏كنند يعنى اين گذشت از بهشت و آنچه در بهشت است براى خاطر منقمر بودن در عالم وحدت است براى اين كه چيز بهتر پيدا كرده است وقتى حور العين شكايت مى‏كند خطاب مى‏شود كه حورالعين رهايش بكنيد اين ديوانه من است اين منقمر در عالم وحدت است اين مدهوش در جمال من است و كسى كه مدهوش در جمال من باشد نمى‏شود كه متوجه به شما بشود كه قرآن همين را دارد «تتجا فى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما زرقنهم ينفقون فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانو يعملون»[6] اين كه بهشت نيست توى همان دل شب است توى دل شب وقتى كه صفت جمال خدا صفت جلال خدا بر دل اين حكم فرما بشود ديگر از همه چيز مى‏گذرد «فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين» ديگر قرة عين را پيدا كرده خدا را پيدا كرده است محبوب و گم شده را پيدا كرده است خدا تجلى در دلش كرده صفت جمال صفت جلال تجلى بر دلش كرده است معلوم است ديگر از همه چيز مى‏گذرد حتى از بهشت اگر علامه طباطبائى به ما مى‏فرمودند گذشتن اين خيلى اهميت ندارد پيش ما اهميت دارد اگر راستى يك كسى زنش را دعوا كند بدون آنكه بخواهد عنادى لجاجى امّا اين تلاطم را پيدا بكند معلوم است وقتى كه ديگر انسان خودش را شناخته براى يك گناه فوق العاده كوچك امّا تلاطم فوق العاده بالا ما بايد همه برويم با رياضت‏هاى دينى البته علم مى‏خواهد رياضت دينى بدون علم كه نمى‏شود امّا علم فقط نمى‏شود با علم به خودشناسى عرفان به خودشناسى پيدا بكنيم مى‏شويم معصوم، مى‏شويم معصوم به چه معنى به اين معنا كه گناه در زندگى ما نيست حتما نيست ديگر محال است بر حسب عادت اين گناه بكند مى‏تواند هم گناه بكند در باره معصوم هم همين است پيغمبر اكرم مى‏تواند گناه بكند امّا يك مثال براى شما بزنم ببينيد ما چه جور به حد عصمت مى‏رسيم ما در خيلى چيزها معصوم هستيم مثلاً اگر يك كسى تمام اين اصفهان را به شما بدهد بگويد برهنه و عريان بشو و از خانه بيا توى مدرسه مى‏آئى مسلم نمى‏آئى اگر به شما هر چه قدر اصرار بكنند دستتان را بزنيد توى اين آتش دستت را بزن توى اين آب جوش مسلم مى‏دانيد و نمى‏زنيد معصوم هستيد راجع به اين دست زدن توى اين آب جوش، دست زدن توى آتش به يك خانمى كه عفت دارد عصمت دارد به اين خانم بگوئيد تمام اصفهان مال تو لخت و عور بيا توى نامحرم مسلم نمى‏آيد عصمت دارد آنهائى كه رسيدند به يك جا عصمت راجع به گناه دارند براى اينكه مى‏دانند گناه آتشى است براى اينكه مى‏دانند گناه آب جوش است براى اينكه مى‏دانند گناه آبروى انسان را پيش ملائكه مى‏ريزد گناه پيش امام زمان آبروى انسان را مى‏ريزد وقتى چنين باشد معصوم مى‏شود راجع به گناه. خدايا به حق آن كسانى كه به جائى رسيدند لااقل عرفان اين جور حرفها را خواص اين جور حرف‏ها را وارد شدن در راهش خدايا به همه ما عنايت بفرما.

و صلّى اللّه‏ على محمد و آل محمد.

 

 

 

 

[1] ـ سوره حجرات، آيه 14.

 


[2] ـ سوره محمد، آيه 12.

 


[3] ـ سوره يس، آيه 60.

 


[4] ـ سوره ملك، آيه، 10.

 


[5] ـ سوره حجر، آيه 99.

 


[6] ـ سوره سجده، آيه 16 و 17.

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group