شماره درس: 191
تاريخ درس: ۱۳۸۱/۵/۲۳
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
درباره گناه و تبعات گناه يك مقدارى صحبت كرديم و فهميديم كه گناه خيلى شوم است و انسان را به سقوط مىكشاند عجيب به سقوط مىكشاند و خير دنيا و آخرت را از انسان مىگيرد و راستى انسان را زمين گير مىكند و اينها چيزى نيست كه فقط به تجربه اثبات شده باشد قرآن دربارهاش خيلى صحبت كرده است قرآن دربارهاش خيلى گوش زد كرده است و اگر براى گناه ما چيزى نداشته باشيم جز اين كه دست عنايت خدا از روى سر او برداشته بشود و معلوم است اگر كسى دست عنايت خدا روى سر او نباشد خيلى بد بخت است مثل اين جا يك آن كارخانه برق عنايتش را از اين جا سلب كند ديگر تاريك است ديگر استفاده كردن از اين بلند گو ممكن نيست ديگر همه چيز مىشود فلج پروردگار عالم اگر دست عنايتش را از روى سر كسى بر دارد فلج است بدبخت است بيچاره است يك وقت راستى مىرسد به آنجا كه به قول جرداق نصرانى جمله شيرينى دارد مىگويد يك دفعه انسان مىرسد به جائى كه ولىّ خدا را در خانه خدا قربة الى اللّه مىكشد اگر دست عنايت خدا روى سر كسى نباشد يك دفعه گناه مىكند و تخيل مىكند كار خوب مىكند «هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا»[1] ورشكستهترين افراد آنها كه كار بد مىكنند ولى خيال مىكنند كار خوب مىكنند بعضى اوقات اگر انسان دست عنايت خدا روى سرش برداشته شد راستى كه مىرسد به اينجا كه امام صادق عليهالسلام مىفرمايد كه يك كسى را پيش من خيلى تعريفش را مىكردند به اندازهايكه من مىخواستم او را ببينم يك وقت به من معرفىاش كردند در جمعيت بود صبر كردم تنها بشود دنبالش راه افتادم ديدم رفت در يك مغازه دو تا نان دزديد در يك مغازه دو تا انار دزديد بعد هم اين انارها را رفت صدقه داد رفت تو خرابه و صدقه داد من جلويش را گرفتم گفتم چرا چنين كردى گفت كه چه كردم قضايا را گفتم دزدىها را ديدم صدقه هايت را هم ديدم گفت تو كى هستى معرفى كردم من را نمىشناخت گفت تو پسر پيغمبر هستى و قرآن بلد نيستى گفتم كه كجاى قرآن؟ گفت مگر قرآن نخواندى «من جاء بالسيئه فلا يجزى الا مثلها» گفتم چه ربطى به تو دارد؟ گفت كه من چهار تا انار و نان دزديدم چهار تا گناه «فلا يجزى الا مثلها» رفتم صدقه دادم چهل تا ثواب بردم چهار تا در مقابل آن چهل تا سى و شش تا غالب هستم سى و شش تا حسنه امام صادق مىفرمايد كه به او گفتم «ثللتك امك» مرده شورت را ببرند با اين حساب و كتابت تو هشت تا گناه كردى بدون اين كه ثواب كرده باشى چهار تا گناه كردى اينها را دزديدى چهار تا گناه كردى اينها را بدون اجازه صاحبش به ديگران دادى يك وقت انسان كج بشود چنين است چنين مىشود و ما از زمان حضرت آدم تا به الان مخصوصا در اين زمان مىبينيم كه راستى گناه مىكند امّا توجيه مىكند و بهترين عبادات حساب مىكنند و بالاخره به قول قرآن ورشكستهترين افراد مىشوند اينكه هى سفارش مىكنند آقاى طلبه وقتى مىخواهى مطالعه كنى دعاى مطالعه بخوان مواظب باش اين مطالعه اين درس خواندن رنگ خدا داشته باشد مواظب باش تقوا داشته باشى اگر تقوا نداشته باشى اين علم بو مىدهد بدبختت مىكند وزر و وبال براى تو مىشود همه براى خاطر همين است تا آنجا كه دست عنايت خدا روى سر ما باشد جلو مىرود خدا راهنما است پروردگار عالم علاوه بر اين كه هدايت تشريعى دارد هدايت تكوينى دارد «هدى للمتقين» و اين هدايت تكوينى يعنى دست خدا روى سر ما باشد خدا راهنماى انسان باشد به جائى مىرسد و الا يك آن خدا راهنماى ما نباشد يك آن خدا دست عنايتش را از روى سر ما بر دارد معلوم است پرت مىشويم پرت به قول قرآن شريف مىفرمايد تاريك است تاريك، وحشتناك است وحشتناك، «او كظلمات فى بحر لجى يغشيه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم يكد يريها و من لم يجعل اللّه له نورافماله من نور» [2] اين آخر جمله «و من لم يجعل اللّه له نورا فماله من نور» هيچ چيزى نمىتواند هادى انسان باشد راهنما باشد به غير نور خدا، به غير عنايت خدا و اين نور خدا عنايت خدا مال چه كسى است «هدى للمتقين قد جائكم من اللّه نور و كتاب مبين يهدى من اللّه من تبع رضوانه سبل السلام» اگر متابعت از رضوان باشد اگر تقوا باشد هدايت قرآن هدايت خدا «يهدى به اللّه» هست و اگر نه ديگر معلوم است پرت است اگر عنايت و هدايت تكوينى «ايصال الى المطلوب» حق نباشد انسان پرت است عرض مىكنم يك وقت مىرسد به آنجا كه به قول جرداق على ابن ابى طالب را در خانه خدا در محراب موقع نماز قربة الى اللّه مىكشند بعد هم در مقابل اميرالمومنين بله كردم خوب كردم ديگر از اين رختخواب پا نمىشوى خوشحال هستم چرا انسان به اينجا مىرسد اميرالمومنين كى است كه انسان منكرش باشد اميرالمومنن چى كسرى داشت چى شبهه داشت ولى وقتى انسان خودش شبهه ناك باشد مثل يك كسى است كه عينك سياه روى چشمش بزند على ابن ابى طالب را سياه مىبيند كارهايش را هم سياه مىبيند و الا اميرالمومنين ائمه طاهرين همه به قول قرآن، قرآن روى اين حرف اصرار زياد دارد «ان الدين عند اللّه الاسلام» [3] پس اگر «ان الدين عند اللّه الاسلام» پس چرا اين جورى خدا نكند انسان بى تقوا باشد مخصوصا تقواى دل در نهج البلاغه در آن خطبه شيرين اميرالمومنين خطبه قاصعه مىفرمايد كه اينها از پيغمبر خواستند يك درخت نصف بشود نصف او بيايد در مقابل پيغمبر سجده كند تواضع كند دو دفعه نصف ديگر بيايد به هم بچسبد درخت برگردد سر جاى خودش اميرالمومنين مىفرمايد پيغمبر چنين كردند درخت آمد اميرالمومنين در اين خطبه در نهج البلاغه مىفرمايند شاخههاى درخت روى شانه من و پيغمبر اكرم بود وقتى درخت برگشت سر جاى خودش احدى ايمان نياورد گفتند اين هم يك جادو اين هم يك سحر چه جور مىشود انسان به انجا مىرسد ما زياد ديديم كه مىرسد زياد، ما زياد ديديم وقتى تقوا نباشد وقتى صفت رذيلهاى بر دل حكمفرما باشد همين جورها مىشود ديگر آن معجزه مىشود سحر، كار پيغمبر اكرم كار اميرالمومنين مىشود سحر مىشود بى نتيجه بد چيزى است گناه چنانچه رذيله بد چيزى است و الا تفاوت نمىكند گناه ظاهرى باشد انسان ملكه فسق و فجور پيدا مىكند ملكه تقوا از او گرفته مىشود يا اين كه نه صفت رذيله پروردگار عالم مردم را دو قسمت مىكنند يك قسمت آنهائيكه سلامت نفس دارند اينها طالب حق هستند دنبال حق هستند وقتى حق را ببينند به واقع برسند گريه شوق مىكنند «و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيص من الدمع مما عرفوا من الحق» گريه شوق مىكنند بعد هم مىگويند ما دنبالش بوديم چه خوب شد بهش رسيديد الحمدللّه اين يك قسمت يك قسمت هم قرآن مىفرمايد اين جورى هستند كه صد نود مردم چنين هستند «و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب عليهم» وقتى كه حق نمايان مىشود حق آشكار مىشود ديگر مىبينند مردم رو به حق بردند اين به اندازهاى ناراحت مىشود كه مىگويد خدا نمىتوانم ببينم يك آتشى يك سنگى از آسمان بيايد و من را نابود بكند يعنى مىخواهد جهنم برود امّا حق را نبيند شهرت حق را نبيند حاضر است روايت هم داريم ذيل همين آيه شريفه كه آن وقتى كه اميرالمومنين منصوب به خلافت شد و مردم آن استقبال «بخ بخ لك يا اميرالمومنين» بلند شد دو سه روز بالاخره يك عرب نتوانست تحمل كند صبر كند آن بادمجان دور قاب چينها آن نفاقشان موجب مىشد كه اراده عجيب داشته باشند امّا اين عرب مثل تخمه روى تاوه نتوانست آمد در مقابل پيغمبر گفت يا رسول اللّه اين كار مال خودت بود يا مال خدا اگر مال خودت بود من تحمل ندارم اگر مال خدا، از خدا بخواه يك سنگى يك آتشى بيايد و من را نابود كند و پيغمبر فرمودند از ميان برو نابود مىشوى همين هم شد سنگى صاعقهاى آمد و نابودش كرد آيه آمد «و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء اوئتنا بعذاب اليم»[4] ببين انسان به كجا مىرسد ببين گناه صفت رذيله انسان را به كجا مىرساند به اينجا كه بگويد اگر اين حق است دلم را رو به اين حق كن توفيق به من بده آخه يك انسان عاقل كه نمىگويد كه اگر حق است من را بكش خدايا اگر حق است توفيق به من بده قبول كنم «اللهم ان كان هذا هو الحق» چرا فامطر، «و فقنى ان اقبله» چرا اين را نمىگويد معمولاً بايد اين را بگويد خدايا من را توفيق بهم بده من قبول كنم زير بار بروم رستگار بشوم دنيايم آخرتم امّا نه بابا، با خدا مىجنگد از روز اول قابيل با خدا جنگيد الا اين كه خدا را نمىتوانست بكشد قرآن ديگر دلالت دارد خدا را نمىتوانست بكشد هابيل را كشد نق نق مىكرد با هابيل، هابيل مىگفت خوب براى چه قربانى تو قبول نشد براى اين بود كه تو متقى نبودى متقى باش تا قربانى تو قبول بشود «انما يتقبّل اللّه من المتقين» [5] گفت مىكشمت اين مىكشمت يعنى چه يعنى خدا را كه نمىتوانم بكشم تو را مىكشم يعنى راستى اگر دسترسى به خدا داشت خدا مىكشت پيغمبر مىكشت و جنگ اول با خدا انتقامگيرى از خدا نمىتوانست هابيل مىكشد همين طور بيا پائين كه حس انتقامگيرى اگر گل بكند ديگر اين جورها مىشود و من روايتش را نديدم يكى از بزرگان روايتش را نقل مىكرد و نظيرش را ما ديديم اين روايت را كه اين جهنمىها بعضى اوقات پيغمبر اكرم وارد جهنم مىشود تا بتواند مثل مرغ دانه بر دارد ببيند كه هستند يك افرادى كه لياقت شفاعت داشته باشند ببرد بهشت يك نسيمى در جهنم پيدا مىشود بعضىها مىگويند چه خبر است مىگويند كه پيغمبرآمده است مىرود توى سلول درب سلول را مىبندد براى اين كه چشمش به پيغمبر اكرم نيفتد چه جورى است بعضى اوقات راستى، راستى اين آقا شيطان خدا را نمىشناخت نمىدانست كه سجده كردن به آدم درست است. انسان را خرفت هم مىكند وقتى كه انسان گناه كار شد وقتى كه انسان صفت رذيلهاى بر او حكمفرما شد خرفت هم مىشود توى توجيهها خيلى خرفت بازى در مىآورد در مقابل خدا مىگويد خدا من بهتر از اين هستم براى اين كه اين از خاك است من از آتش براى اين كه خدا نگفته بود به جسم اين سجده كن فرموده بود به روح «فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين» [6] امّا خرفت است حالا يا شيطان بازى در مىآورد مىخواست مجادله كند با خدا اين جورى صحبت كرد امّا نه خرفت شد و گفت كه خدايا من بهتر از اين حالا اين خدا را نمىشناخت، خوب مىشناخت نمىدانست كه بايد اين كارها را بكند خوب مىدانست اين نمىدانست خيلى بد بخت مىشود مىدانست مىشود امّا بالاخره سجده نكرد اگر گل كند تكبر اگر گل كند خود خواهى فسق و فجور ديگر همين جورها مىشود خيلى بد است آدم فاسق باشد خيلى بد است آدم حسود باشد خيلى بد است آدم متكبر و من من و خود پسند باشد خيلى بد است و همين جورها مىشود كه اگر محلش ندهيم اگر جلويش را جدى نگيريم به جاهاى بد بدى مىرسد خيلى بد ديگر مىرسد به آنجا كه منكر امامت مىشود وكيل امام هفتم است براى خاطر يك مقدار پول پناه بر خدا اتفاقا مىگويند يازده هزار هم بيشتر نبوده حالا يا درهم يا دينار ابو حمزه بطائنى از برزگان بوده است امّا آن ريشه پول پرستى هنوز بوده است آنجا كه بايد گل كند گل كرد يعنى اين ابو حمزه بطائنى نمىدانست حضرت رضا عليهالسلام امام است نمىدانست نمىشود كه نداند ده هزار روايت از شيعه و سنى راجع به ائمه طاهرين است ده هزار به بالا شش هزار و خوردهاى را من به دست آوردم از سنىها از شيعه در اين كتاب در آن كتاب آن وقت ابوحمزه بطائنى در دامن امام هفتم بزرگ شده است نمىداند حضرت رضا امام است امّا منكر مىشود اى كاش فقط منكر مىشد اى كاش فقط پولها را مىخورد يك دين هم مىتراشد يك دين هم درست مىشود اگر خدا دست عنايتش را از سر انسان بر دارد ناگهان مىبينى ميرزا على محمد بهائى شده يك دين مىتراشد ميرزا على محمد بهائى كه از اول اين طورى نبود اين شاگرد سيد رشتى بود و سيد كاظم رشتى عرفان مىگفت اخلاق مىگفت اين شاگرد اخلاق سيد كاظم رشتى بود امّاناگهان رسيد به آنجا كه اول ادعاى نيابت عام كرد بعد ادعاى نيابت خاص و بعد ادعاى مهدويت كرد و بعد ادعاى نبوت كرد و بعد ادعاى الوهيت ديگر وقتى كه ديد هر چه بگويد مردم مىگويند بله خدا نكند اين جور باشدهر چه بگويد مردم بگويند بله اين جورى مىشود، مىشود ميرزا على محمد بهائى ادعاى الوهيت. خدايا به حق امام زمان قسمت مىدهيم حال تنبه حال اجتناب از گناه حال خود سازى و بتوانيم در راه باشيم خدايا تو توفيق عنايت كن بتوانيم آدم باشيم خدايا به همه ما عنايت بفرما.
و صلّى اللّه على محمد و آل محمد.
[1] ـ سوره كهف، آية 104.
[2]- سوره نور آيه 40.
[3]- سوره العمران 19.
[4]- سوره انفال آيه 32.
[5]- سوره مائده آيه 27.
[6]- سوره ص آيه 72.