شماره درس: 192
تاريخ درس: ۱۳۸۱/۶/۶
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
انسان شياطين فراوانى بر او مسلط هستند يا لااقل با او جنگ دارند با او مىجنگند و اول شيطانى كه مهمترين شيطانها است به قول پيغمبر اكرم دشمن ترين دشمنها است نفس اماره است به قول پيغمبر اكرم «اعدا عدوك نفسك التى بين جنبيك» و اين دشمن، دشمن سرسختى است اين بعد حيوانى انسان اگر مواظبش نباشيم اگر مهارش نكنيم بدتر از سيل و زلزله است اگر براى يك ملتى بيايد و حضرت يوسف در حالى كه نمره بيست آورده بارها مىگويد «ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربى» [1] مىگويد «و الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن واكن من الجاهلين» در حالى كه اين قضايا حضرت يوسف افتخار براى بشريت شد استاد ما علامه طباطبائى رضوان اللّه تعالى عليه مىفرمودند بيست و چهار زمينه براى گناه يوسف جلو آمد كه اگر يكى از آن بيست و چهار زمينه براى يك مردى جلو بيايد بعيد است كه بتواند گناه نكند امّا يوسف هر بيست و چهار زمينه را پشت سر گذاشت، گذاشت و «رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه» [2] هم گفت امّا همين يوسف با اين عظمتش مىفرمايد كه خدا بايد كمك كند و الا نفس اماره چيزى نيست كه انسان بتواند ساده از دست او نجات پيدا كند «و الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين» «ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربى» خدا بايد كمك كند و الا انسان خودش بتواند از نفس اماره نجات پيدا كند خيلى مشكل است و اين نفس مُلاّ هم هست عجيب است و علاوه بر اينكه الهام از شيطان دارد طرفدار مثل ابليس كه يك ملا شيطان حسابى است دارد خودش هم خوب بلد است چه بكند هر كسى را رنگى به يكى وا مىدارد زنا بدهد به يك كسى هم وا دارد غيبت كند به يك كسى وا مىدارد ربا بخورد به يك كسى دزد بكند به آن ربا خور نمىگويد دزدى بكن براى اينكه از آن راه تيغش نمىبرد و هر كسى را راهى روايت هم روايت داريم كه راجع به شيطان حضرت موسى ديد يك كلاه رنگ و وارنگى سرش است پرسيد كه اين كلاه رنگارنگ چيست گفت به واسطه هر رنگى كسى را از بين مىبرم كه نظير اين يك خواب صادقى هم ديده است در زمان مرحوم سيد رضى صاحب نهج البلاغه كه شيطان را در خواب ديدند يك دسته طناب رنگارنگ پرسيد اينها چرا رنگ وا رنگ است گفت هر كسى را به طناب رنگى. طناب من كو گفت تو و امثال تو طناب نمىخواهيد جلو جلو مىدويد طنابها مال طلبهها مال علما، مال متقىها، مال مؤمنين گفت زنجيرى داشت كه گفت اين مال سيد رضى است رفتم سه مرتبه زنجيرش كردم پاره كرد كه آمد به سيد رضى گفت گفت بله ديشب نزديك بود توى چاه بيفتم و اينكه چراغ متعدد نداشتم زنم درد زائيدن گرفت اگر چراغ براى او مىبردند من لنگ مىشدم اگر براى من مىگذاشتند آنها لنگ مىشدند و بالاخره خواستم چراغ را متعدد كنم عقلم نگذاشت دينم نگذاشت بالاخره دفعه اول و دوم و سوم و رسيد كار به اينجا كه هر وقت او درد داشت چراغ را براى او مىبردند وقتى دردش ساكت مىشد چراغ را براى مطالعه من مىآوردند بالاخره هم من مطالعه كردم و هم زنم زائيد الحمدللّه چراغ متعدد هم توى خانه نيامد بارك اللّه به اين زنها نمىشود گفت بارك اللّه به سيد رضى بالاتر از اينها است امّا بارك اللّه به اين زنها و على كل حال اين نفس اماره هر كسى را جورى هر كسى را راهى و خدا بايد كمك بكند نماز اول وقت نماز شب بايد كمك بكند تقوا آنهم تقواى ملكهاى او بايد كمك بكند و الا انسان بتواند از اين دشمن نجات پيدا بكند خيلى مشكل است بله اين را هم بايد توجه داشته باشيم كه اگر راستى مهارش بكنيم براق مىشود عروج مىكنيم مىرسيم به يك جائى كه به جز خدا نداند به درد مىخورد خيلى مثل سيل است يك دفعه مهارش مىكنند و اصلاً خرابى ندارد يك دفعه هم مهارش نمىكنند ناگهان يك شهرى را نابود مىكند مثل يك اسب چموش است رهايش بكنند آدم مىكشد دهنهاش مىكنند سوارى مىدهد يك افتخار است يك افتخار مىشود براى صاحبش اگر بتوانيم اين بعد حيوانى را به نام جسم به نام نفس اين را مهار كنيم در حالى كه ارضاء مىكنيم حال افراط گرى را ازش بگيريم و بالاخره مهارش كنيم مىشود مركب وقتى مركب ما شد مىشود براق وقتى براق شد مىرسد به آنجا كه عالم فنا عالم لقاء هيچ چيزى هيچ كسى در دلش نيست جز خدا ديگر مىرسد به اين جا «الذين قالو ربنا اللّه ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه» [3] به جاى اينكه اين جستجوى ملك بكند ملك جستجوى اين مىكند به جاى اين كه التماس به ملك بكند ملك افتخار خادمى اين را مىكند «الا تخافوا ولا تحزنوا وا بشروا بالجنة التى كنتم توعدون نحن اوليائكم فى الحياة الدنيا و فى الاخره» بعضى از مسنرين كه گفتهاند آيه مربوط به آخرت است مربوط به دم مرگ است اين على الظاهر اين جورىها نيست نه راستى انسان استخدام ملك بكند كار آسانى است برايش اگر بتواند اين نفس را براق بكند بتواند اين نفس اماره مركب بشود ديگر استخدام ملك برايش يك چيز عادى است ديگر همان است كه مىرسد به آنجا كه طى الارض دارند طى اللسان دارند و چيزهاى كه بزرگان داشتند و دارند و آمديم در اين دنيا براى همين آمديم در اين دنيا كه پرواز بكنيم گاهى انسان ميخكوب در زمين مىشود ديگر نمىشود پرواز كند آمديم براى پرواز خدا ما را آورده براى پرواز «ولو شئنا لرفعناه» امّا «و لكنه اخلدالى الارض» [4] گاهى صفات رذيله، نفس اماره اين دنيا ما را ميخكوب مىكند در زمين معلوم است ديگر پرنده هر چه قوى اگر دو بالش بسته باشد يا دو پايش روى زمين بسته باشد ديگر نمىشود پرواز كند نمىتواند پرواز كند «ولو شئنا لرفعناه و لكنه اخلدالى الارض» گاهى هوى و هوس گاهى دنيا انسان را راستى ميخكوب مىكند اين ديگر «فليس من اللّه فى شى» يك روايتى است اين روايت را مرحوم جامع السادات نسبت مىدهند به امام سجاد مرحوم صاحب تحف العقول نسبت مىدهد به امام حسين عليهالسلام و مرحوم صاحب لقاء اللّه مرحوم آقاى ملكى نسبت مىدهد به امام صادق عليهالسلام و شايد هم سه تا روايت باشد هر سه فرموده باشند ما داريم يك رواياتى كه اين روايات را پيغمبر اكرم فرمودند بعد همان محتوى را اميرالمومنين عليهالسلام با لفظى فرمودند همين جور از ائمه طاهرين عليهمالسلام محتوى آمده است گاهى با لفظ گاهى با لفظ ديگر و شايد اين سه بزرگوار كه اين سه روايت را نقل كردهاند از سه بزرگوار اشتباهى در كار نبوده اينها راستى هم امام صادق عليهالسلام فرمودند هم امام سجاد عليهالسلام هم امام حسين عليهالسلام هم اصلش مال امام حسين عليهالسلام است روايت عجيبى است مىفرمايد «من اصبح و كان همه الدنيا فليس من اللّه فى شىء و الزمه اللّه قلبه اربع خصال» اگر كسى اين را ميخكوب روى زمين بكنند دلش را دنيا برده باشد حالا فرق هم نميكند ولو دنياى حلال اگر دنيا آدم را ببرد ميخكوبش بكند ولو دنياى حلال اين ديگر نمىتواند پرواز كند نمىشود گاهى مرغ خانگى است و صاحبش حق دارد او را ميخكوب بكند نمىتواند پرواز كند گاهى هم يك پرنده بيچارهاى است كه غصبا گرفته شده و ميخكوب شده و نمىتواند پرواز كند اينها ديگر فرق هم نمىكند ديگر اگر دنيا دل انسان را ببرد حلالش باشد حرامش باشد ديگر اين پرواز نيست بر روى زمين است اول مصيبتش اين است «فليس من اللّه فى شىء» ديگر خدا اعتنا به اين ندارد براى اينكه خدا اين را خلقش كرده به خدا برسد پرواز كند از يقظه به توبه از توبه به تقوا از تقوا به تخليه از تخليه به تحليه به تجليه به لقاء به قول حضرت امام تازه اول كار خلق شده براى اين حالا نه وارد منزل نشود اصلاً بى راهه اصلاً دنيا او را بگيرد بدون اين كه وارد منزل بشود هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم يك كوچهايم باز اين ادعا خيلى بالا است خيلىها اصلاً مثل من وارد كوچه نشدند وارد منزل نشدند معلوم است مرحوم آقاى ملكى در لقاء اللّه وقتى روايت به اينجا مىرسد اگر هيچ چيزى نداشتيم فقط همين جمله «فليس من اللّه فى شىء» بس بود كه مصيبت خيلى بزرگ باشد كه خدا بگويد بندهام به تو اعتماد ندارم چون كه دنيا پرستى دلت را دنيا برده ميخكوبت كرده روى زمين ديگر من اعتنا به تو ندارم معلوم هم هست دلى كه فقط دنيا باشد ديگر معنا ندارد كه، كه خدا در اين دل بيايد خانه خدا بشود به قول عوام كپه گل مىشود كپه دنيا مىشود ديگر چه جور مىشود خانه خدا بشود بعد هم مىفرمايد «و الزمه اللّه قلبه اربع خصال» چهار چيز در دلش پيدا مىشود يعنى وقتى نور خدا نباشد وقتى خانه خدا نباشد چهار چيز در دل پيدا مىشود ملازم دل اين مىشود چهار چيز يك «همٌ لا ينقطع ابدا» يك دل پر از غم و غصه، يك دل پر از نگرانى، يك دل پر از اضطراب خاطر مثل دل خيلى هامان نمىداند چرا دلش پر از غصه است چرا پر از نگرانى است پر از اضطرا ب پر از بى نشاطى اين يك، دو «و فقرا لا يبلغ غناه ابدا» اين دل محتاج مىشود حالا ممكن است يك دنيا هم داشته باشد امّا باز هم محتاج است به قول حضرت امام در اين رسانههاى گروهى اين اواخر عمر مىفرمودند توى درسهاى اخلاقشان به ما سفارش مىكردند مىگفتند اگر انسان دنيا پرست شد اگر اين كره زمين را گرفت فكر اين است كره ديگر را بگيرد اصلاً انسان حد يقف ندارد راجع به رزاقيت همين است راجع به فضائل هم همين است فقير است كى غنى است آن كه خدا را دارد كى غنى است آنكه گم شده خود را پيدا كرد كى غنى است آنكه راستى يابيد خدا را نظير آدم تشنه كه يابيد تشنگى را اين سير است اين «الا بذكر اللّه تطمئن القلوب» اين ديگر يك قلب مطمئن منهاى غم و غصه منهاى اضطراب خاطر منهاى نگرانى يك دنيا اطمينان يك دنيا سكونت براى اين كه گمشده را يابيده است سه «و شغل لا يفرغ عنه ابدا» اين دل ديگر مشغول است از مشغولى هم فارغ نمىشود تا بميرد آن هم مشغول به يك چيزهائى به قول قرآن شريف راجع به دنيا مىگويد اين دنيا لهو و لعب يك بازيچه گاهى مشغول به خوردن است گاهى مشغول به شهوت است چه حرام چه حلال گاهى مشغول به تجارت است گاهى هم ما طلبهها اگر درسمان رنگ نداشته باشد مشغول به انقلت قلت است فرق نمىكند ديگر انقلت قلت اگر خدا در او باشد خيلى بالا اگر برسيم به آنجا كه جيره خوار امام زمان باشيم خيلى بالا و الا اگر نه آنها مقدم بر ما هستند حضرت امام بارها به ما نصيحت مىكردند مىگفتند اگر بنا است دنيا باشد خوروچوف خيلى بالاتر از ما است براى اين كه او در صدد دنيا گرفتن است تو در صد يك چيز جزئى گرفتن هستى ايشان مىگفتند سر يك منبر با هم بحث داشته باشيد اگر راستى خدا نباشد آن تاجر با يك تلفن يك ميليون دو ميليون در مىآورد خيلى بهتر از ما است كه بخواهيم به واسطه دنيا دلمان مشغول باشد و اگر با خدا مشغول نشديم يك دفعه راستى با خدا مشغول است مىرسد به اين جا قرآن مىفرمايد كه بعضى از مردم اينها «تتجا فى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يعملون»[5] يك افرادى هستند خواب نمىتواند مشغول كند پشت پا مىزند به رختخواب مىايستند در دو دل با خدا گاهى صفت جمال خدا گاهى صفت جلال خدا بر دل اينها حكمفرما مىشود آن وقت قرآن مىگويد اينها هيچ كس نمىداند درك نمىتواند بكند كه آن وقت چه لذتى دارند اين «فلا تعلم نفس» را مفسرين معنى كردهاند يعنى بهشت نه بهشت اين دل شب است دل شب اين از بهشت خيلى بالاتر است حضرت مريم مرد توى بيابان هم مرد پسرش هم رفته بود علف بيابان تهيه كند براى افطارش روزه هم بود نه شوهر داشت نه زندگى نه خانه داشت نه غذا هيچ چيزى نداشت در به در بيابانها مرد وقتى حضرت عيسى آمد بيدارش كرد گفت مادر مىخواهى بر گردى به اين دنيا گفت بله مىخواهم گفت براى چى گفت رابطه با خدا در دل شب حضرت مريم وقتى مرد ديگر بهشت كه نيست بهشت عالى، بهشت عدن، بهشت رضوان، عند اللّه مريم عنداللّه دارد ديگر امّا همين مىگويد مىخواهم برگردم نماز شب آن هم در شبهاى سرد، وضو گرفتن در شبهاى سرد، روزه گرفتن در روزهاى گرم خوب اين مشغول نيست و امّا اگر مشغول شد ديگر مثل كرم ابريشم هى مىتند به خود خلاصى هم ندارد نمىشود يك وقتى انسان سير از دنيا بشود «يشيب ابن آدم و يشب فيه خصلتان الحرص و طول الامل» و چهارم چيزى كه در اين
روايت آمده «و املاً لا يبلغ منتهاه ابدا» يك آمال و آرزوى مربوط به دنيا بر دلش حكمفرما مىشود «يشيب ابن آدم و يشب فيه خصلتان الحرص و طول الامل» آدم مىبيند كه بعضىها چه طول امل و يك جملهاى نقل مىكنند و اگر بخواهيد مصاديقش را اميدوارم توى شماها نباشد امّا اگر بخواهيد مصداق در ميان مردم مىتوانيد پيدا كنيد مىگويند هارون الرشيد گفت كه مرحوم نراقى در معراج السعادة نقل مىكند هارون الرشيد گفت من يكى از صحابىهاى مىخواهم و بالاخره يكى از صحابىها از رسول اللّه پيدا كردند از بس پير بود توى يك سبد گذاشتند آوردند پيش هارون هارون گفت كه خودت از پيغمبر چيزى شنيدى گفت آرى «يشيب ابن آدم و يشيب فيه خصلتان الحرص و طول الامل» گفت كه هزار دينار بهش بدهيد يك كيسه پر از طلا گذاشتند روى سبدش وقتى كه توى پلهها داشت مىآمد پائين گفت من را برگردانيد با هارون كار دارم خيال كردند روايت ديگر به يادش آمد پيش هارون گفت اين چيزى كه به من دادى هر سال مىدهى يا اين كه همين امسال فقط بود گفت نه «يشيب ابن آدم و يشب فيه خصلتان الحرص و طول الامل» هر سال بهت مىدهم مىگويند كه از توى خانه هارون بيرون نيامده بود مرد ديگر به اين كيسه پول هم نرسيد پير است امّا آمال و آرزوى جوان زنده چرا چرا اين آمال و آرزو خدا نيست براى خاطر اين كه ميخكوب شده روى زمين چى ميخكوبش كرده دنيا كدام دنيا چه حلالش چه حرامش فرق نمىكند وقتى غير خدا شد ديگر تاريك است ديگر ميخ است ديگر سيخ است آدم را بدبخت مىكند ادم را بيچاره مىكند و بالاخره ديگر نمىتواند حركت كند براق ندارد براق او بدبخت شده براق او بيچاره شده نمىتواند حركت كند و راستى اين جمله آقاى ملكى رحمة اللّه عليه خيلى جمله خوبى است اگر در اين روايت ما چيزى نداشتيم به جز «فليس من اللّه فى شىء» بس بود اين كه توجه كنيم كه ما بايد پرواز كنيم اگر روزى پرواز نداشته باشيم به قول اميرالمومنين عليهالسلام مغبون هستيم اگر روز قبل بهتر از امروزمان باشد به قول اميرالمومنين عليهالسلام ملعون هستيم و ما آمديم هر روز بهتر از روز قبل هر ساعت بهتر از ساعت قبل.
خدايا به حق آن كسانى كه متوجه هستند در حال پرواز هستند و لذتش را هم مىبرند خدايا لذت اين گونه حرفها لذت اين گونه مطالعهها خدايا لذت رسيدن به لذات و لو كمرنگ به همه ما عنايت بفرما.
و صلّى اللّه على محمد و آل محمد.
[1]- سوره يوسف آيه 53.
[2]- سوره يوسف آيه 33.
[3]- سوره فصلت آيه 30.
[4]- سوره اعراف آيه 176.
[5]- سوره سجده آيه 16و 17.