شماره درس: 7
تاريخ درس: ۱۳۹۱/۵/۷
متن درس:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصلاة و السّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علي آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.
بحث جلسۀ قبل دربارۀ اين کلمۀ مقدس يعني کار و تلاش و کوشش و جديّت بود. و گفتم اين ام الفضائل است و هرکه به هرکجا رسيد، در اثر کار و تلاش و کوشش بوده است. معنا ندارد کسي بدون کار و تلاش و کوشش و جديت، مرجع تقليد شود. بلکه شبانهروز زحمت ميخواهد. معنا ندارد کسي مهذب شود و بتواند درخت رذالت را از دل بکَند و درخت فضيلت را به جاي آن غرس کند و اين درخت را بارور و ميوه دار کند و از ميوۀ آن هم خود استفاده کند و هم ديگران. که همۀ پيامبرها من جمله اسلام عزيز براي همين آمده است که بدون کار و تلاش و کوشش نميشود.
به قول استاد بزرگوار ما حضرت امام که بعضي اوقات ميفرمودند چهل سال خون جگر ميخواهد تا انسان بتواند درخت رذالت را از دل بکند.
اگر کسي هم ماديت بخواهد و بخواهد پولدار شود و امکانات پيدا کند؛ کار و تلاش و کوشش و جديت ميخواهد. بايد شبانه روز کار کند تا به جايي برسد. و معنا ندارد به قول عوام که خدا در زنبيل کند و از آسمان براي اين پايين بيندازد، بلکه کار ميخواهد و صبر و استقامت در مقابل موانع ميخواهد. لذا در جلسۀ قبل ميگفتم که نميتوانم، نميشود، نميدانم، در قاموس انسانها راه ندارد. اگر جدّي بخواهد، آگاه ميشود و ميتواند و ميداند. نه فقط انسان بلکه دربارۀ همۀ عالم ماده و کرۀ زمين، چنين است.
يک درخت وقتي ميوه ميدهد که کار و تلاش و کوشش باشد و يک هسته کم کم درخت شود. بايد تحمل لاي و گلها را کند و تحمل سرما و گرماها را بکند تا بالاخره يک هسته، يک درخت شود. بالاتر از اين به جوانها بگويم که آيا يک دانۀ گندم ميتواند يک انسان کامل شود؟ بله ميتواند. حال چه وقت ميتواند؟! در وقتي که اين دانۀ گندم در زير خاک بشکافد و صبر و جديّت و کار و کمکم ريشه پايين رود و سبزه بالا بيايد و در هواي سرد و گرم و در گل و لاي، خوشه کند. آن خوشه کم کم در زير چرخ و گندم بيرون بيايد و آن گندم در آسياب برود و در زير سنگ آسياب با جديت و کار و تلاش و کوشش و صبر و استقامت، آرد شود تا بالاخره نان شود. اين نان را کسي بخورد، آنجا هم جهاز هاضمه آن را له ميکند تا بالاخره بتواند يک ذرهاي به نام اُبل و به نام اسپرم از همين گندم به نام مَني درست شود و تک سلول شود و به قول قرآن نُه ماه در شکم مادر باشد و چه زحمتها و مشقتها براي خودش و براي مادر تا بالاخره به دنيا بيايد. کم کم بزرگ شود و به دبستان و دبيرستان برود و به دانشگاه برود و بالاخره بعد از چهل سال خون جگر، يک انسان کمل شود. لذا يک دانۀ گندم، توانست يک انسان کامل شود. اما اين دانۀ گندم را اگر کسي در خانهاش نگاه دارد، اگر هزار من گندم هم باشد، به غير از پوسيدگي چيزي ندارد. اگر اين گندم يک سال يا دو سال در خوشه نباشد، ميگندد و بايد دور ريخته شود. اما اگر مقداري از همين گندم در راه استکمال رفت، حرکت جوهري ملاصدرا که از ابتکاراتش است، همين را ميگويد که همين عالم ماده ميتواند به مقامهاي بالايي برسد. همين يک دانۀ زردآلو و يک دانۀ گندم و يک دانۀ ميوه، اگر در راه استکمال بيفتد، به جاهايي ميرسد. حتي استاد بزرگوار ما علامه طباطبائي ميفرمود اين معجزهها که از انبياء است، همۀ اين معجزات از راه استکمال است اما استکمالش فوري است. حرف زيبايي است. يعني مثلاً آيا يک عصا ميتواند يک اژدها شود؟! به حسَب ظاهر نه، اما همين عصا اگر بيفتد در راه استکمال؛ آنگاه به مرور زمان ميتواند يک اژدها شود. پروردگار عالم به دست حضرت موسي، اين عصا را فوراً اژدها کرد. حرکت، سرعت پيدا کرد.
مرحوم علامه طباطبايي «رضواناللهتعاليعليه» ميفرمودند همۀ معجزهها را بايد همينطور حل کنيم و بگوييم حرکت استکمالي با معجزه و با خواست خدا، آن حرکت صد ساله، حال يک آن شده است. و بالاخره تلاش و کوشش و جديّت، يک عصا را اژدها ميکند. حال گاهي با معجزه و گاهي در راه استکمال با حرکت جوهري و صد سال طول ميکشد اما بالاخره ميشود.
اين راجع به حيوانها و راجع به نبات است و راجع به جماد هم همين است. يک سنگ ميتواند به اندازهاي ارزش پيدا کند که يک ريگ آن ميليونها قيمت داشته باشد. اول سنگ است و همين سنگ، معدن ميشود.
به قول سعدي که خدا رحمتش کند؛ يک دانه باران ناگهان اگر بيفتد در صدف، يک درّ گرانبها ميشود.
با تلاش و کوشش، کوه، طلا ميشود. با جديت و با کار، ناگهان خاک بي ارزش، معدن ميشود. اين حرفها را هم از نظر علمي و هم از نظر فهم عوامانه و از نظر عقل عوامانه، همۀ ما درک ميکنيم و بالاخره بي مايه فطير است. يک کسي بخواهد به جايي برسد، اما ساده؛ اين معلوم است که نخواهد شد. يک کسي برسد به جايي که جداً يک انسان کامل شده است، اما با خورد و خوراک و تنبلي و اينها نميشود.
لذا پيغمبر اکرم ميفرمايد: «ابغض الناس عندالله البطالون»؛ مبغوض ترين افراد پيش خدا، آنست که تنبل باشد. يک درخت اگر تنبل شد، جزاي او تبر است و کيفرش، آتش است. يک انسان اگر تنبل شد، نتيجۀ آن هم خسران در دنيا و هم خسران در آخرت است. «ابغض الناس عندالله الأکول». آدم پرخور، نتيجهاش همين چاقيهاي زشتي است که الان براي همه پيدا شده است. اين چاقيها يک مرض فوقالعاده مهمي است که قابل علاج هم نيست و در اثر پرخوري است. «ابغض الناس عندالله النوام»؛ مبغوضترين انسانها پيش خدا، آنست که خيلي ميخوابد. خواب به اندازه استراحت، ممدّ حيات است و نميشود که انسان نخوابد و اگر انسان دو سه روز نخوابد، معلوم است که مريض است و کم کم ميميرد. انسان بايد به اندازۀ بدن و به اندازۀ احتياج، بخوابد اما اگر پرخواب شد، مبغوض ترين افراد پيش خدا، همين خواب زيادي است. معنا ندارد که انسان بيش از پنج ـ شش ساعت بخوابد و بخواهد از نظر دنيا و آخرت، به جايي برسد. نه در دنيا ميتواند به جايي برسد و نه در آخرت ميتواند به جايي برسد. آخرت، نماز شب ميخواهد. آدمي که دنيا بخواهد، بايد صبح زود به دنبال کارش برود. يک کسي صبحش ساعت هشت و نه باشد، معلوم است که اين به جايي نميرسد. يک کسي نماز صبحش قضاء شود و چه رسد به نماز شبش؛ معلوم است که اين به جايي نميرسد.
قرآن چه خوش ميگويد: (ابْتَغِ فِيما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَکَ مِنَ الدُّنْيا)، مواظب آخرتت باش، اما دنيا را هم فراموش نکن. اسلام عزيز ميگويد من يک طرفه نيستم. يک طرفه، دين ناقص است. نميدانم پيغمبر اکرم فرموده يا نه؛ مشهور است که دين يهود ناقص است چون متوقّل در ماديت است و دين نصاري ناقص است چون متوقل در معنويت است و دين اسلام، تام است براي اينکه (وابْتَغِ فِيما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَکَ مِنَ الدُّنْيا) دارد. انسان پير شده و بخواهد خانه نشين شود و تنبل و پرخواب شود؛ اسلام ميگويد غلط است. يکي از خواص خدمت امام صادق آمد. و اين از تجار بوده و از کساني بوده که به امام صادق کمک ميکرده و خمسش را ميداده است و کمک به فقرا هم عالي بوده است. گفت يابن رسول الله! من تجارت را رها کردم و گوشۀ خانه نشستم. امام صادق فرمودند براي چه؟ گفت: براي اينکه ميخواهم به آخرتم برسم. حضرت سه مرتبه فرمودند: «هذا من عمل الشيطان»؛ اين اسلام نيست و اين از شيطان سرچشمه گرفته است و شيطان تو را گول زده است. بعد فرمودند به دنبال کار برو و درآمد داشته باش، مواظب باش زن و بچهات محتاج نباشند و زن و بچه را در رفاه بگذار. اگر زياد آوردي، به فقرا و مستمندان کمک کن و دروقت نماز هم به مسجد برو و نمازت را بخوان و در وقت نماز شب هم، نماز شبت را بخوان. هر چيزي وقتي دارد. در روز انسان بايد کار کند و جديت و تلاش و کوشش داشته باشد و شب هم، نماز شب و نماز اول وقتش را بخواند. درحالي که استراحت دارد، بايد تلاش و کوشش هم در دل شب داشته باشد.
استاد بزرگوار ما، علامه طباطبائي ميگفتند که در بازار کوفه يک کسي روي شانهام زد و برگشتم و ديدم که مرحوم آقاي قاضي است. فرمود عزيزم اگر آخرت ميخواهي نماز شب و اگر دنيا را ميخواهي با نماز شب و اگر دنيا و آخرت، هر دو را ميخواهي با نماز شب. اما همين آقاي طباطبائي ميگفت يک وقتي در بازار کوفه رسيدم و ديدم آقاي قاضي «رضواناللهتعاليعليه»، کاهو ميخرد اما کاهوهاي بد را برميدارد و کاهوهاي خوب را ميگذارد. تعجب کردم. براي اينکه ما معمولاً اگر بخواهيم ميوه بخريم يا کاهو بخريم، خوب ميخريم. گفت ديدم آقاي قاضي بدها را برميدارد. ايشان کاهو را خريد و با هم راه افتاديم. در راه از ايشان پرسيدم که آقا اين کار شما براي چيست که کاهوهاي خوب را گذاشتيد و کاهوهاي بد را برداشتيد! گفت راستش اينست که من فکر کردم و ديدم که اين کاهوهاي بد اگر بماند، کسي از اين نميخرد و اما اگر من کاهوهاي بد را بردارم، برگهاي رو را دور مياندازم و آنگاه کاهوي خوب ميشود و از اين راه توانستم به يک مسلمان کمک کنم.
امام صادق «سلاماللهعليه» به اين فرمودند که برو کار کن و نميشود که تجارت را رها کني و به دنبال گوشه گيري و نماز بروي. (ابْتَغِ فِيما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَکَ مِنَ الدُّنْيا).
مرحوم صدوق «رضواناللهتعاليعليه» در من لا يحضر، چند روايت نقل ميکند، هم از پيغمبر و هم از ائمۀ طاهرين «سلاماللهعليهم»، که اينها فرمودند: «لَيس منّا»؛ مسلمان نيست کسي که آخرتش را فداي دنيا کند و يا دنيايش را فداي آخرت کند. نميشود دنيا را فداي آخرت کرد و يا آخرت را فداي دنيا کرد. پس هر چيزي به جاي خود، نيکوست.
در وقت نماز بايد مسجدها پرباشد و اگر مسجدها پر نباشد، اين مسلمان واقعي نيست. در وقت روزه ماه مبارک رمضان، بايد لذتبخش باشد. بايد روزه براي پير و جوان و زن و مرد، نشاط آور باشد. نه اينکه وقتي به قيافۀ او نگاه ميکنند، يک قيافۀ نحيف و عبوس داشته باشد براي اينکه روزه است. بلکه بايد براي کارهاي آخرت با نشاط باشد. نماز شب را با نشاط بخوابد. چرت زدن در نماز شب و نماز صبح قضا شدن و يا در مسجد نخواندن، نميشود. بايد به فکر آخرت بود و اما همينطور که بايد به فکر آخرت بود، بايد به فکر دنيا هم باشد. لذا مرحوم صدوق روايات را از ائمۀ طاهرين نقل ميکنند که ائمۀ طاهرين فرمودند از ما نيست کسي که آخرتش را فداي دنيا کند و يا دنيايش را فداي آخرت کند. بايد هم دنيا باشد و هم آخرت باشد. آنگاه هم دنيا درست ميشود و هم آخرت.
بايد تلاش و کوشش و جديّت باشد و اسلام ميگويد اصلاً گوشه گيري و تنبلي و پرخوابي و پرخوري در يک مسلمان غلط است.
قطب مينويسد که اميرالمؤمنين «سلاماللهعليه» در همان بار اول که آمدند و کوفه را مقرّ حکومت قرار دادند؛ به مسجد کوفه رفتند و ديدند که سي ـ چهل نفر در ايوان نشستند و سرکج مشغول ذکر و ورد هستند. اميرالمؤمنين فرمودند اينها چه کساني هستند. به اميرالمؤمنين فرمودند که اينها رجال الحق هستند. براي اميرالمؤمنين تازگي داشت و فرمود «رجال الحق» يعني چه؟! گفتند اينها کساني هستند که اگر چيزي گير آنها آمد، ميخورند و اگر هم چيزي گير آنها نيامد، صبر ميکنند. نه جايي دارند و نه مکان دارند و نه زن و بچه دارند و در مسجد منعزل شدهاند. اميرالمؤمنين عصباني شدند. قطب ميگويد تازيانه را روي سر اينها کشيدند و فرمودند رجال الحق چيست و به دنبال کار برويد و وقت نماز هم براي نماز بياييد. در وقتي که مؤذن ميگويد الله اکبر؛ همۀ بازارها بايد تعطيل باشد و همۀ ترافيکها متوقف باشد و همه در مسجد حاضر باشند. نه فقط در ماه رمضان که متأُسفانه در ماه رمضان هم خراب شده است و آنوقتها اينطور بود و روايت هم داشتيم که دورۀ آخر زمان، مسجدها در ماه رمضان شلوغ است و حالا در ماه رمضان هم شلوغ نيست و خبري نيست. قرآن شريف بيش از صد جا نماز و اقامه دارد و يک جا ندارد که نماز بخوان. اينکه نماز بخوان يک حرف است اما گفته نماز را اقامه کند و نماز را پاي بدار. يعني در مسجد و با جماعت و يعني همه بگويند الله اکبر و وقتي امام جماعت به رکوع ميرود، همه با هم به رکوع روند و بالاخره از اول تا آخر به دنبال امام جماعت باشند که اين هم وحدت را مينماياند و هم محور را نشان ميدهد و هم نماز را زنده نگاه داشته است. نماز خواندن يک حرف است و نماز را زنده نگاه داشتن، يک حرف ديگري است. قرآن هيچ جا ندارد که نماز بخوان و در همه جا «و يقيمون الصلاة» دارد. همه بايد فعال و بانشاط و با جديّت باشند. وقتي مؤذن ميگويد الله اکبر، آنگاه همۀ مسجدها پر باشد و همه جاي ديگر خالي باشد.
راجع به ماه مبارک رمضان، همه بايد روزه بگيرند و خيال هم نکنيد که نميشود. بلکه کاري ندارد که انسان کار کند و روزه هم بگيرد. و اينکه سؤال ميکنند که ما کارگريم و يا نانوا هستيم و چه کنيم؛ اين نيست بلکه ميکنند و ميشود. در زمان پيغمبر اکرم، هشتاد و چهار جنگ را با نبود امکانات پشت سر گذاشتند و هم ميجنگيدند و هم روزه ميگرفتند. در جنگ احزاب، دور تا دور مدينه را خندق کندند تا دشمن نتواند از آن راه بيايد و يک راهي را هم براي جبهۀ مقدم درست کردند. در ماه مبارک رمضان بود و نبود امکانات به اندازهاي که بعضي از مسلمانان روزه بودند و سنگ به شکمشان ميبستند اما کار ميکردند. سحري و افطاري نداشت که بخورد اما روزهاش را با يک نشاط خاصي ميگرفت.
قضيۀ جابر بن عبدالله انصاري مشهور است که يک بزغاله داشت و دو سه کيلو جو داشت. به خانمش گفت پيغمبر اکرم روزه ميگيرند و خوب است که پيغمبر و اطرافيان پيغمبر را افطاري دهيم و اين بزغاله را بکشيم و آن نانها را هم بپزيم و به پيغمبر افطاري دهيم. آمد خدمت پيغمبر و اطرافيانش که با پيغمبر پنج ـ شش نفر ميشدند و آنگاه پيغمبر اکرم يک معجزه کردند و موقع افطار فرمودند نماز بخوانيم و بعد همه در منزل عبدالله بن انصاري مهمان هستيم. ميگويد چهل نفر آمدند. جابر بن عبدالله انصاري هولزده شد و به خانمش گفت چه کنيم! ما غذاي پنج ـ شش نفر را داريم. خانم گفت تو دعوت کردي يا پيغمبر؟! گفت نه، من به اندازۀ پنج ـ شش نفر دعوت کردهام. خانم گفت اگر پيغمبر دعوت کرده، بلد است که چه کند. لذا پيغمبر اکرم به جابر گفتند که کنار برو. به اميرالمؤمنين گفتند جلو بيا. خود پيغمبر اکرم نان را از تنور در ميآوردند و اميرالمؤمنين هم پاچه گوسفند را از ديگ درميآوردند و به مسلمانها ميدادند. وقتي يک ده تايي را داد. جابر بن عبدالله انصاري گفت يا رسول الله! يک بزغاله که چهار تا پا بيشتر ندارد! حضرت فرمودند اگر چيزي نگفته بودي، تمام اينها را با پاچه گوسفند افطاري ميدادم. اما بالاخره پيغمبر اکرم با معجزه، چهل نفر را افطاري داد. اينها اينطور اسلام را به ما نشان دادند. فکرش را بکنيد که در ده سال، هشتاد و چهار جنگ با نبود امکانات. هيچ چيزي نداشتند و نه افطاري و نه سحري و وضعشان خيلي بد بود. اما به جنگ ميرفتند و پيروز ميشدند و نداريم يک جنگي که شکست بخورند؛ البته شکست به معناي براندازي. دو جنگ بود که در مسلمانها در اين دو جنگ يک شکستي خوردند. يکي در جنگ احد بود که يک شکست حسابي خوردند و خدا يک گوشمالي حسابي به اينها داد، اما بالاخره بعد پيروز شدند.
پيغمبر اکرم نشسته بودند و اين شکست خوردهها در اطراف ايشان بودند. يکي از آنها گفت يا رسول الله! ما که پيروز بوديم، پس چرا شکست خورديم. فرمود يک آن، خدا را فراموش کرديد. در جنگ حنين هم شکست خوردند و خدا يک گوشمالي حسابي به آنها داد و قران ميفرمايد اين شکستشان به خاطر غرورشان بود. براي اينکه گفتند ما با دوازده هزار لشکر مجهز، پيروزيم و چهل نفر پيروز بودند و دوازده هزار نفر، حسابي شکست خوردند براي اينکه من من کردند. اما بالاخره غير از اين دو جنگ، در همۀ اين هشتاد و دو جنگ، پيروز بودند. نه شمشيري داشتند و نه نيزهاي داشتند و نه اسبي داشتند و نه شتري که سوار شوند و حتي کفش هم نداشتند و کهنه به پا ميبستند. جنگ ذات الرقاع همين بود و جنگ ذات الرقاع يعني جنگي که مسلمانها براي اينکه پياده ميرفتند و پايشان در بيابانها زخم شد و کهنه به پا بستند. بالاخره پيروز شدند و برگشتند و در جايي منزل کردند؛ به عمار ياسر گفتند لشکر بخوابد و تو پاسدار باش و يک نفر ديگر را هم همراه عمار ياسر کردند. لشکر خوابيد و استراحت کرد. عمار ياسر به رفيقش گفت من به تنهايي ميتوانم پاسداري کنم و تو هم بخواب. گفت من که بيکارم پس چه بهتر که نماز مستحبي بخوانم. براي اينکه نماز را خدا دوست دارد و چه کم و چه زياد و چه نماز شب و چه نماز مستحبي را دوست دارد. بالاخره شروع به نماز خواندن کرد. سورۀ کهف را شروع کرده بود و در وسط آن دشمن رسيد. يعني دشمن شبيخون زد. يک تير به طرف سينۀ عمار ياسر آمد و عمار ياسر دلش نيامد که نماز را قطع کند و سوره را قطع کرد و رکوع و سجده کرد و تشکر و سلام داد و نيزهاش را برداشت و رفت و آنگاه دشمن فرار کرد. لشکر بيدار شد و تلاطم شد و پيغمبر اکرم بيدار شدند و به عمار گفتند چه شد و چرا نمازت را نشکستي. نماز واجب را هم ميشد بشکني چه رسد به نماز مستحبي. عمار گفت يا رسول الله! دلم ميخواهد جان از بدنم بيرون رود اما نمازم را نشکنم و اما ترسيدم مخالفت امر شما شده باشد، لذا سوره را شکستم و نمازم را تمام کردم. معلوم است که اين مسلمان، پيروز است. معلوم است که مسلمان اينگونه، ميتواند در پنجاه سال نصف دنيا را بگيرد و گردۀ دنيا را تکان دهد. بالاخره با کار و تلاش و کوشش و جديّت.
چيزي که الان بگويم و توضيحش باشد براي فردا؛ اينست که خدا ثواب هم خيلي ميدهد به آدمي که کار کند. همين کار خانمهاي خانهدار. يک زني خدمت پيغمبر اکرم آمد و گفت يا رسول الله من يک پيغام از همۀ زنها دارم و آن پيغام اينست که شما يک امتيازاتي براي مردها قائليد و براي زنها قائل نيستيد. پيغمبر فرمودند امتياز و تبعيض در اسلام معنا ندارد. گفت يا رسول الله جبهه رفتن براي زنها واجب نيست و براي زنها هم واجب کنيد که به جبهه بروند. و سه ـ چهار چيز از اينها گفت. پيغمبر اکرم از اين پيغام خيلي خوشحال شدند و فرمودند سلام مرا به همۀ زنها برسان و بگو: «جهاد المرأة حسن التّبعّل»؛ زن ميتواند به جبهه برود و جبهۀ او خانه است و خانهداري و بچهداري و شوهرداري ثواب شهادت دارد. اما به خانم ميگويد اي خانم بايد در خانه کار و تلاش و کوشش داشته باشي و حسابي بچه دار باشي و حسابي خانه دار و شوهردار باشي و اين جبهۀ توست. به آقا هم ميگويد بايد فعال باشي و کار و تلاش داشته باشي و زن و بچهات در رفاه باشند؛ آنگاه ثواب «الکادُّ علي عياله کالمَجاهِدِ في سبيل الله»؛ هرکه کار کند براي اينکه زن و بچهاش در رفاه باشد، ثواب جهاد و شهادت دارد. لذا علاوه بر اينکه اسلام ميگويد کار و تلاش و کوشش، علاوه بر اين ثواب هم بارّ بر اين کرده است. شما نميتوانيد چيزي را پيدا کنيد که به اندازۀ کار، ثواب داشته باشد. اين دو روايت، يکي براي خانمها و يکي براي آقايان؛ و هر دو را حفظ کنيد. خانمها «جهاد المرأة حسن التّبعّل»؛ کار و تلاش و کوشش در خانه. کار خانمها از کار آقايان خيلي مهمتر است؛ اگر تنبلي نکند و اگر به راستي بخواهد کار کند. سه برابر کار مردهاست. بچهداري خيلي مشکل است و خانهداري که خانه تميز و بانشاط باشد و شوهرداري که شوهر به راستي از دست زنش راضي باشد، خيلي کار دارد و ثواب جهاد هم دارد. آقا نميتواند تنبل باشد و زن و بچهاش در مضيقه باشند. بلکه نفقه واجب است و بايد زن و بچه در رفاه و آسايش باشند و آن مردي که زن و بچهاش در مضيقهاند اما سيگار ميکشد و کارها و پولشهايش را صرف شب نشينيها ميکند و صرف اينکه جلسه بگيرد و با رفقا بنشيند؛ همۀ اينها حرام است. اسلام ميگويد صرف زن و بچه کن و زن و بچه در رفاه باشند. خودگرايي در اسلام غلط است و همه بايد ديگرگرا باشند.
در روايات ميخوانيم که آقا! آنچه خانمت ميخواهد از نظر غذا تهيه کن و نه آنچه که شکمت ميخواهد. ميفرمايد مسلمان واقعي اينست که: «المؤمن يأکل بشهوة عياله»؛ آنچه خانمت ميخواهد و آنچه زن و بچه ميخواهند. زن و بچه بايد دررفاه و آسايش باشند تا خدا ثواب جبهه و شهادت دهد. مردها هميشه تلقين کنند که «الکادُّ علي عياله کالمَجاهِدِ في سبيل الله»؛ و زنها هميشه تقين کنند که «جهاد المرأة حسن التّبعّل». آنگاه طلاق پيدا نميشود و اختلاف از بين ميرود و همه و همه با هم متحد و عالي هستند و زندگي با نشاط است.
بحث ناقص است. حال که به اينجا رسيده، اجازه دهيد چند روزي دربارهاش صحبت کنم.
نسئلک اللّهم و ندعوک باسمک العظیم الأعظم الأعز الأجل الأکرم
بحق الحسين و قاسم بن الحسن، یا الله
یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینک