شماره درس: 15
تاريخ درس: ۱۳۹۱/۵/۱۶
متن درس:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصلاة و السّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علي آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.
بحث اين چند روز ما درباب کار و تلاش و کوشش و جديّت و استقامت بود؛ يعني مقدّس ترين همۀ کلمات.
اين کلمۀ کار که ششصد جا در قرآن به کار رفته است، هم در اين دنيا حيات طيب ميدهد و هم در آخرت حيات طيبتر ميدهد. به عبارت ديگر، هم سعادت دنيا و هم سعادت آخرت ميدهد. کار را چهار قسم، تقسيم کردند. کار فرهنگي، کار توليدي، کار توزيعي و کار خدماتي.
راجع به کار فرهنگي و توليدي و توزيعي، کمي صحبت کردم. بحث ديروز که ناقص ماند، مربوط به کار خدماتي است. يعني خدمت کردن به خلق خدا. بالاترين ثواب را اهل بيت «سلاماللهعليهم»، به اين کار خدماتي دادهاند.
راوي ميگويد در خدمت امام صادق طواف ميکردم. يک شخصي از شيعيان مرا صدا کرد، چون در خدمت امام بودم، طواف را قطع نکردم. در شوط دوم مرا صدا کرد و باز جوابش را ندادم. آقا امام صادق فرمودند اين با تو است؟ گفتم آري. فرموده شيعه است؟ گفتم آري. فرمود چرا جوابش را نميدهي. طوافت را قطع کن و جواب او را بده. ميگويد طوافم را قطع کردم و نزد او رفتم و او يک واسطهگري ميخواست و من واسطهگري کردم و حاجتش را برآوردم و برگشتم. امام صادق از طواف فارغ شده بودند و نشسته بودند و به مطاف نگاه ميکردند و لذت ميبردند از اينکه مردم طواف ميکنند. امام صادق فرمودند چه شد؟! گفتم: يابن رسول الله! حاجتش را برآوردم. يک کدخدامنشي و يک واسطهگري ميخواست و من انجام دادم. آقا امام صادق خيلي خوشحال شدند. يک جمله دارند و فرمودند: «قضاء حاجة المؤمن أفضل من طواف و طواف حتى عد عشرا»؛ اگر کسي حاجتي از کسي برآورد و يک کار خدماتي کند، ثوابش يک طواف و دو طواف نيست بلکه حضرت تا ده طواف شمردند. يک حاجت از کسي برآوردن، افضل از ده روزي است که انسان در مکه بماند و طواف کند. اما بالاتر از اينهاست. هرچه حاجت مهمتر باشد، ثواب بالاتر است. از همين امام صادق يک روايت داريم و مرحوم کليني روايت را نقل ميکنند. فرمودند يک طواف در خانۀ خدا، يعني همين طواف مشهور و هفت مرتبه دور خانۀ خدا و بعد هم دو رکعت نماز؛ شش هزار حسنه و شش هزار درجه دارد و شش هزار سيئه را دفع ميکند، بعد امام صادق فرمودند: «قضاء حاجة المؤمن أفضل من طواف و طواف حتى عد عشرا»؛ فرمودند اما به تو بگويم که اگر يک حاجتي از کسي برآوري و خدمت کوچکي به کسي بکني و دل مسلماني را به دست آوري؛ از ده مرتبه طواف هم بالاتر است.
مرحوم کليني در کافي، رواياتي نقل ميکند راجع به اصل حج و عمره و روايت صحيح السند و ظاهرالدلاله است که امام صادق فرمودند اگر کسي حاجتي را از کسي برآورد، ثوابش از يک حج و يک عمره مقبول و مبرور، بالاتر است. اصلاً عقل در اين کار خدماتي، حيران ميشود.
اين حاجيهايي که به مکه ميروند، اگر مسائلشان درست باشد و اگر مقدمات عمره و مقدمات حجشان را از نظر شرعي تهيه کرده باشند؛ يک حج مقبول و صحيح دارند؛ به اين معنا که خدا اين حج را قبول ميکند و صحيح است و قضاء ندارد و اسمش را حج صحيح ميگذارند. يعني حجي که طبق رسائل مراجع تقليد، عمل شده باشد. حج نود و پنج درصد مردم اينگونه است و حج باطل کم است اما حج نود و پنج درصد مردم، صحيح است و اما حج مقبول که خدا آن را قبول کند؛ خيلي کم است و يک در هزار هم نيست. براي اينکه (إنما يتقبل الله من المتقين)، اگر کسي بخواهد حج مقبول داشته باشد، بايد روح خداترسي در عمق جانش حکمفرما باشد و ملکۀ عدالت داشته باشد و اصلاً و ابداً گناه در زندگيش نباشد؛ آنگاه خدا حجش را قبول ميکند.
اما حج مبروري که علاوه بر اينکه خدا قبول ميکند، يک آفرين هم روي آن بگويد؛ خيلي کم پيدا ميشود. شايد بگوييم يک در ميليون است که خدا روي حج يک حاجي، علاوه بر اينکه قبول ميکند، آفرين هم بگويد. و در اين روايتي که خواندم، نميفرمايد خدا يک حج عمرۀ صحيح به او ميدهد بلکه در روايت ميگويد خدا يک حج و عمرۀ صحيح و مقبول و مبرور به او ميدهد. يعني هم خدا قبول کند و هم آفرين بگويد. حجي که خدا روي آن آفرين بگويد چقدر ثواب دارد؛ امام صادق ميفرمايد اگر انسان حاجتي از کسي برآورد و دل يک مسلماني را به دست آورد و دل کسي را خوش کند و گره از کار مسلماني بگشايد؛ لاأقل خدا ثواب يک حج و يک عمرۀ مقبول و مبرور به اين عنايت ميکند.
ما در عبادات و در کارهايمان گم هستيم. ما خيلي سر از خود و با هوي و هوس کار ميکنيم. خيلي از عبادات ما هوسي است. اينکه امام صادق چه فرموده و قرآن و اسلام و مراجع چه ميفرمايند و اينها نيست بلکه هوسي است. و اما اينکه بسنجند که اين عبادت ما با خدمت با خلق خدايمان و آيا اين بهتر است يا آن و احساساتي نشوند و به راستي روي گفتۀ اسلام عمل کنند؛ اين خيلي کم است. لذا بحث ما اصلاً در مورد فضائل فراموش شده بود و اين کار و تلاش و کوشش را به عنوان فضيلت فراموش شده گفتيم. کار خدماتي هم يک فضيلت فراموش شده در ميان همۀ ما شده است. مسلّم همۀ شما که اينجا نشستيد، مخصوصاً خانمها دلشان پر ميزند که اي کاش الان مکه بودم و افطار ميکردم و نماز مغرب و عشا را ميخواندم و بعد هم هفت ـ هشت تا طواف تا سحر ميکردم. همۀ ما اين را ميخواهيم اما اينکه همۀ ما بگوييم اي کاش من ميتوانستم يک جهيزيه به دختري ميدادم و او را به خانۀ بخت ميبردم؛ اي کاش ميتوانستم يک خانه يا يک آپارتماني تهيه ميکردم و يک پسري را زن ميدادم. اي کاش ميتوانستم اين زندانهايي که گله داني است، از گَله داني نجات ميدادم. گفتم اکثر اين زندانيهاي ما جنايت کار نيستند و حتي يک ثلث آنها هم جنايتکار نيستند بلکه بسياري از اينها به خاطر اينکه وامي گرفتند و پس ندادند و منجر به زندان شده است. قرآن ميفرمايد: (فَنَظِرَةٌ إِلَى مَيْسَرَةٍ)؛ بايد صبر کني که هر وقت دارد، بدهد. يا اينکه بسياري از دخترها لج کردن و شوهرشان را به خاطر مهريه، به زندان انداختند. همۀ ما بايد کمک کنيم تا اين زندانيها نجات پيدا کنند و اين گَله دانيها لاأقل زنداني شود که به جمهوري اسلامي و به نظام ما بخورد. و اين غير از آن حج و عمرهاي است که دلمان برايش پر ميزند. اين خوب است و معلوم است که کسي در ماه مبارک رمضان، يک ماه مکه باشد و شبها از اول شب تا صبح در خانۀ خدا عبادت کند و مرد اين کار باشد و هرشب عمرۀ مفرده به جا آورد، معلوم است که خيلي خوب است و خيلي مزه دارد. اما پيش اهل بيت، مزۀ بالاتر اينست که بتواند يک زنداني را از زندان نجات دهد. کسي را که بيگناه است و يا کسي که به خاطر فقر به زندان رفته و کسي که به خاطر مهريۀ بيجا به زندان رفته است. مرد آنست که اينطور فکر کند و نه اينکه هوسي باشد. بايد ببيند که امام صادق «سلاماللهعليه» چه ميخواهد و هرچه امام صادق ميخواهد، همان را عمل کند.
حتي ابان بن تغلب يک مجتهد است و از راويهاي خيلي بالاست. آقا امام صادق به ابان ميگويند که دلم ميخواهد در بازار کوفه بنشيني و براي شيعيان ما فتوا دهي و تو مرجع تقليد هستي. همين ابان بن تغلب يک روايتي نقل ميکند که به بيست حج و بيست عمرۀ مقبول و مبرور براي کسي دانسته که حاجتي را برآورد. اينها هم مراتب دارد و اگر حاجت معمولي باشد، عمره؛ و اگر کمتر باشد، طواف و اگر بالاتر باشد، حج و عمره و اگر بالاتر باشد، دو حج و عمره و بعضي اوقات به صد حج و صد عمرۀ مقبول و مبرور ميرسد. زماني که يک پسر و دختر را به خانۀ بخت بفرستيم يا بتوانيم آبروي کسي که در مخاطره است، حفظ کنيم و کمتر از اينها اينکه در جلسهاي که ميخواهند غيبت کنند، از يک مسلمان دفاع کنيم، همين دفاع از يک مسلمان باعث ميشود که لاأقل پروردگار عالم ثواب يک طواف و عمرۀ مفرده و يا ثواب يک حج و عمره و بعضي اوقات اگر دفاع از مراجع تقليد باشد و يا دفاع از مؤمن واقعي باشد؛ همين دفاع،يک خدمت به خلق خداست. از چيزهايي که انسان را عاقبت بخير ميکند، خدمت به خلق خداست. اين به تجربه اثبات شده است. از چيزهايي که اولاد انسان را عاقبت بخير ميکند، خدمت به خلق خداست.
اين عاقبت بخيري به سه معناست. يک معنا اينکه عاقبت بخير يعني ذلت بعد از عزت نميبيند. يعني فلج نميشود و در خانه بماند و يعني آبرويش نميرود و ورشکسته هم نميشود. يکي ديگر از معناي عاقبت بخيري اينست که حال انحرافي پيدا نميکند و جرقههاي انحراف اين را به گمراهي نميکشاند؛ و اين مهمتر از اولي است. يک عاقبت بخيري هم اينکه دم مرگ در خدمت مولا اميرالمؤمنين، سرفراز است و ميتواند به روي اميرالمؤمنين نگاه کند. در وقتي که اميرالمؤمنين اجازۀ قبض روحش را ميدهد، خوشحال و در خدمت مولا اميرالمؤمنين باشد. به تجربه اثبات شده، کساني که خدمت به خلق خدا ميکنند؛ عاقبت بخير ميشوند. مخصوصاً اولادشان.
من زياد سراغ دارم که آقايي خدمتگزار خلق خدا بوده و مادرش يک خانم دل پاکي بوده و دلش براي مردم و براي فقرا و ضعفاء ميسوخته و خودش عاقبت بخير شده است. يعني پدر و مادر موجب عاقبت بخيري اين شدهاند. و اينها پايههاي قرآني و روايي هم دارد که به راستي اگر کسي خدمت به خلق خدا کند؛ نه فقط خودش بلکه اولادش هم عاقبت بخير ميشود. چنانچه به تجربه اثبات شده آن کساني که خدمت به خلق خدا ندارند، بلکه ظالمند و مال مردم خورند و بالاخره گره در کار مردم مياندازند و ميتواند کار مردم را اصلاح کند، اما نميکند؛ اين هم خودش و هم اولادش عاقبت به شر ميشوند. يعني آتشي برميافروزد که هم خودش ميسوزد و هم اولادش ميسوزد. قرآن در اين باره همين را ميفرمايد: (وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلاً سَدِيداً)؛ اگر از آيندۀ بچههايت ميترسي و اگر ميخواهي بچههايت عاقبت بخير شوند، مواظب زبانت باش. مواظب کارهايت باش و خدمتگزار خلق خدا باش و الاّ اگر گره در کار مردم بيندازي، حتماً گره در کارت خواهد افتاد. بعضي اوقات از من سؤال ميکند که چرا اينقدر سرگم و گرفتاريم و وضع ماليمان خوب است و وضع زن و بچه و خانوادگي خوب است،اما گُم و گفتاريم ويک قفل غم سر دلمان است و يک زندگي توأم با غم و غصه و نگراني و دلهره داريم؛ چرا!
يک علتش همين است که ما به فکر مردم نيستيم. به اندازهاي که به فکر زن و بچهمان هستيم، به همين اندازه بايد به فکر ديگران باشيم. «مَنْ أَصْبَحَ لَا يَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ»؛ پيغمبر اکرم مرتب روي منبر اين را ميگفتند؛ هرکس که هميشه به فکر ديگران نباشد، مسلمان نيست. مسلمان کسي است که همينطور که به فکر خود و زن و بچهاش است، به فکر ديگران هم باشد. همينطور که اگر گرهاي از کارش بگشايند، خوشحال ميشود،پس تا ميتواند با گرهگشايي ديگران را خوشحال کند.
ما الان فساد اداري داريم. در جمهور اسلامي و در حکومت اسلامي هستيم و فساد اداري داريم. يعني در کارها، کارشکني ميشود و بعضي اوقات رشوه خواري ميشود. گره کوري است و يک گره کوريتر هم روي آن گره ميزنند و ميگويند فردا بيا و بعد هم ميگويند اين کار درست نميشود و برو به اميد خدا. اينها خيلي گناه دارد.
مرحوم کليني «رضواناللهتعاليعليه» يک روايت نقل ميکند که انصافاً بدن انسان ميلرزد. انسان را به صف محشر ميآورند و از ترس چشمها به گودي فرورفته و غل و زنجير شده از طرف خداست و در پيشاني او نوشته شده «آيس من روح الله». خطاب از طرف حق ميشود که اين خائن به من است و خائن به رسول الله است. بعد خدا تفسير ميکند و ميفرمايد اين کسي است که ميتوانست گره از کار مردم بگشايد و اما نگشود. اين کسي است که ميتوانست حاجتي از مردم برآورد ولي بي تفاوت بود. اينها روايت است و در بهترين کتابهايي است که امام زمان امضاء کرده است و فرموده: «الکافي کافٍ لشيعتنا»، در آن کتابي که مورد تأييد همۀ مراجع و علماست و افتخار براي تشيّع است. اما يک فضيلت فراموش شده در ميان ما،خدمت به خلق خداست. ما يک در ده هم به فکر مردم وبه فکر ضعفاء و بيچارهها نيستيم و به فکر کساني که کارشان گره دارد، نيستيم. اين ادارهايها که اگر ده تا به فکر خود و زن و بچه و به اندازۀ يک در ده هم به فکر مردم بودند؛ ما نبايد اينقدر پرونده داشته باشيم و نبايد اينقدر گره در پروندهها باشد و نبايد اينقدر پشت در ادارهها و در ادارهها شلوغ باشد. هر اداره چه جمعيت عجيبي است. اگر دکة القضاي اميرالمؤمنين بود که به اين شلوغي نبود.
به فکر مردم نيستيم و وقتي به فکر مردم نشديم، خدا هم به فکر ما نيست و وقتي خدا به فکر ما نبود، يک زندگي توأم با غم و غصه و نگراني و اضطراب خاطر و چه کنم چه کنم، داريم.
چرا اين بچههاي ما بد شدند! چرا ما فساد اخلاقي داريم! چرا بايد دخترهاي ما رفيق باز باشند! اصلاً اگر آدم باغيرت اسمش را بشنود بايد دق کند، پس چرا فراوان شده است! چرا پسرهاي ما دنبال دخترها و دخترها به دنبال پسرها و بالاخره آئين دوست يابي در جمهوري اسلامي مشهور شده است؟! براي اينکه خودمان بد هستيم و غذاي حرام به اينها ميدهيم تا بخورند و آنگاه اينگونه ميشوند. البته اين يک علتش است و تقصير خودشان هم هست. ولي اين بي تفاوتي ما موجب ميشود که خدا راجع ما به ما بيتفاوت باشد و واي به کسي که خدا راجع به او بيتفاوت است.
يک دعايي از پيغمبر اکرم است و تقاضا دارم از همۀ شما که اين دعا را عربي يا فارسي، زياد بخوانيد. اين ذکر پيغمبر اکرم بود و زنهاي پيغمبر و ديگران نقل ميکنند که پيغمبر اکرم مثل باران در سجده گريه ميکردند و حتي بعضي اوقات جاي مهر ايشان تر ميشد و يک جمله داشتند: «اللهم لا تکلني إلي نفسي طرفة عين أبدا»؛ يعني خدايا يک آن مرا به خودم وامگذار. اگر خدا راجع به يک اجتماعي بيتفاوت شود، اگر خدا راجع به يک خانوادهاي بيتفاوت شود، اگر خدا راجع به يک فردي بيتفاوت شود، مثال عوامانهاش مثل اينست که کارخانه راجع به اينجا بيتفاوت باشد؛ قرآن ميگويد آنگاه: (أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَکَدْ يَرَاهَا وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ)
بايد دست عنايت خدا روي سر اجتماع و خانواده و فرد باشد تا زندگي نوراني باشد و الاّ اگر دست عنايت خدا نباشد، زندگي تاريک تاريک است و زندگي وحشتناک وحشتناک است.
نسئلک اللّهم و ندعوک باسمک العظیم الأعظم الأعز الأجل الأکرم
بحق الحسين و اخته زينب، یا الله
یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینک