شماره درس: 21
تاريخ درس: ۱۳۹۱/۵/۲۱
متن درس:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصلاة و السّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علي آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.
بحث امسال ما دربارۀ فضائل فراموش شده بود. سال گذشته هم همين بحث را داشتم و يکي از فضايل فراموش شده که بايد خيلي هم دربارۀ آن صحبت شود، خلوص است در مقابل تظاهر و ريا. و اين کلمه فوقالعاده مقدس است. به طوري که هيچ عملي پذيرفته نميشود جز اينکه اين رنگ خلوص را داشته باشد. رنگ خوبي است. قرآن ميفرمايد که: (صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً)؛ رنگ خدا، چه رنگ خوبي است. و متأسفانه هميشه اين کلمۀ مقدس که در اجتماع ما جايش خاليست، فضيلت خلوص است. انسان کار را انجام دهد فقط براي خدا. قرآن شريف به اين صبغة الله گفته يعني رنگ خدا و فرموده است: (صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً)؛ رنگ خدا، چه رنگ خوبي است.
اگر اين رنگ به اعمال و گفتار و کردار ما بخورد، ولو کار کوچک باشد، ولو به حسَب ظاهر کم قيمت باشد؛ اما به اندازهاي قيمت پيدا ميکند که قيمتش از دنيا و آنچه در دنياست، بالاتر ميشود. و اگر اين کلمۀ مقدس به گفتار و کردار ما نخورد، ولو کار ما خيلي بااهميت باشد و به حسَب ظاهر خيلي قيمت دار باشد اما به پر کاهي ارزش ندارد.
استاد بزرگوار ما علامه طباطبائي «رضواناللهتعاليعليه» در بحثهاي خصوصيشان گاهي اين جمله را ميفرمودند. ميگفتند اين اکسيري که مشهور است، من نميدانم صحت دارد يا نه. يعني يک چيزي را به مس ميزنند و طلا ميشود. ايشان ميگفتند من نميدانم اين واقعيت دارد يا نه. اما يک اکسيري را سراغ دارم که اگر به چيزي بخورد، ولو آن چيز به حسَب ظاهر بي قيمت باشد يا قيمتش کم باشد، اما آن اکسير به اندازهاي آن را قيمتي ميکند که به غير از خدا نميداند. و اگر آن اکسير نباشد و به چيزي نخورد، آن چيزي که اين اکسير را ندارد، اصلاً و ابداً ارزش ندارد بلکه مضرّ هم هست. ميفرمودند آن کلمۀ خلوص است. بعد مثال ميزدند و ميفرمودند که در قرآن بيش از سيصد آيه به اقرار سني و شيعه، راجع به اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» است. البته به قول ايشان بيش از سيصد آيه است اما آنچه سني و شيعه اقرار دارد، سيصد آيه است. ميفرمودند بهترين آيات، آيۀ ولايت است. (إنَّما وَليُّکُمُ اللهُ وَ رَسولُهُ وَالَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤتُونَ الزَّکوةَ وَ هُم راکِعونَ)، ولي شما، سرپرست شما، خدا و پيغمبر است و آنکه در رکوع صدقه داده است. وقتي اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» در قبل از نماز يک گدايي به مسجد آمد و اميرالمؤمنين نماز نافله ميخواندند. کسي به اين گدا چيزي نداد و ميخواست مأيوسانه برود. اميرالمؤمنين در رکوع بودند و دست مبارک را دراز کردند و اشاره کردند، او هم انگشتر را از دست اميرالمؤمنين بيرون آورد و رفت. در همان وقت پيغمبر اکرم در خانه بودند و آيۀ ولايت آمد. (إنَّما وَليُّکُمُ اللهُ وَ رَسولُهُ وَالَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤتُونَ الزَّکوةَ وَ هُم راکِعونَ). پيغمبر اکرم با يک دنيا خوشحالي و سرور به مسجد آمدند و آيۀ شريفه را دربارۀ اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» خواندند. سنّيها ميگويند عمر بارها درخواست ميکرد و ميگفت اي کاش دنيا و آنچه و در دنيا بود داده بودم و اين آيه دربارۀ من نازل شده بود. اين آيه از آياتي است که خلافت بلاعزل اميرالمؤمنين را اثبات ميکند و بالاتر از اين، فخر رازي که يک سني است و يک عناد عجيبي هم با شيعه دارد؛ اما وقتي به اين آيه ميرسد، ميگويد نه ولايت بلکه خدا، علي را تال و تلو پيغمبر و پيغمبر را تال و تلوّ خودش قرار داده است و معنايش اينست که هرچه من دارم، پيغمبر اکرم دارد و هرچه پيغمبر اکرم دارد، علي هم دارد. به قول ايشان سياق آيه دلالت بر اين مطلب دارد. انصافاً همينطور که علامه طباطبايي مي فرمايند، اين آيه بهترين آيات مربوط به ولايت است. اين آيه بهترين آيات دربارۀ اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» است.
ايشان ميفرمودند اين انگشتر ارزش نداشت، براي اينکه مثل پيراهن مولا اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» بود. پيراهن اميرالمؤمنين يک درهم بلکه کمتر ارزش داشت و انگشترش هم يک درهم بلکه کمتر ارزش داشت؛ اما از نظر ظاهر ارزش نداشت اما خلوص اميرالمؤمنين به اين انگشتر خورد و انگشتري که يک درهم ارزش داشت، ارزشش رسيد به دنيا و آنچه در دنياست؛ و يک افتخار و پايه براي شيعه شد و يک افتخار شد که سني و شيعه به آن ميبالند. به قول سنّيها، يک افتخار شد به طوري که عمر بارها گفته است که اي کاش اين آيه دربارۀ من نازل شده بود. ميخواستم دنيا و آنچه در دنياست بدهم،و اين آيه دربارۀ من نازل شود. يعني به اقرار عمر، اين آيه از دنيا و آنچه در دنياست، بالاتر است. يا اينکه اين را علامه طباطبايي نفرموده و شما اضافه کنيد «ضربة عليٍ يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين». آن شمشري که اميرالمؤمنين به سر عَبد مرهب زد، از عبادت جن و انس و ملائکه بالاتر است. اميرالمؤمنين يک نفر يعني يک دشمن سرسخت خدا را بيشتر نکشت، اما کشتن يک دشمن سرسخت، «من عبادة الثقلين» يعني بالاتر از عبادت جن و انس و ملائکه است.
همۀ انسانها از زمان حضرت آدم تا قيامت چقدر کار ميکنند! ملائکه و آن هم حَمَلۀ عرش چقدر عبادت ميکنند! عبادتهاي ملائکه قابل شمارش نيست و ميليارد ميليارد عبادت است. (لاَيَعْصُوْنَ اللهَ مَا أَمَرَهُمْ)؛ عبادات انبياء قابل شمارش نيست و انبياء مقدس در کارشان بودند. اما پيغمبر اکرم ميفرمايد: «ضربة عليٍ يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين». يعني آن شمشير بر سر دشمن اسلام؛ که آن شمشير موجب شد که همۀ دشمن متفرق شوند و فرار کنند. عبادت آن شمشير از همۀ عبادات انسانها و ملائکه بالاتر است به خاطر خلوص علي «سلاماللهعليه». در آن زمان که شمشير را زد، همينطور که درروايات و اشعار آمده؛ وقتي ميخواست سرش را جدا کند و براي پيغمبر اکرم ببرد، او يک آب دهان به صورت اميرالمؤمنين انداخت. البته اگر همان وقت هم سر را ميبريد، مسلّم خلوص بود اما اميرالمؤمنين براي اينکه نکند يک در ميليون براي تشقّي خاطرش باشد؛ لذا صبر کرد و بلند شد و کمي قدم زد. وقتي فهميد که تشقّي خاطر نيست و به خاطر آن جسارت نيست، سرش را جدا کرد و براي پيغمبر اکرم آورد. وقتي سر را در مقابل پيغمبر اکرم گذاشت، پيغمبر فرمودند: «ضربة عليٍ يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين».
يک نفر يعني عمر بن عبد بد است و دشمن اسلام است و يک نفر را کشته اما رنگ خلوص علي به آن خورده است. از همين جهت هم وقتي خواهر اين دشمن بالاي سرش آمد، ديد که لباسهايش به حال خود باقيست. درحالي که اميرالمؤمنين حق داشت لباسها و شمشير قيمتي او را ببرد. اميرالمؤمنين همه را گذاشته بود و آن خواهر گفت برايت گريه نميکنم براي اينکه معلوم ميشود يک آدم کريم و نجيبي سر تو را بريده است.اما آن زن متوجه نيست که چيز ديگري درکار است و آن خلوص علي«سلامالهعليه» است. خلوص عليست که کاه را کوه ميکند. يک شمشير زدن را به همۀ جهات ميکند. با يک انگشتر يک درهمي استحقاق پيدا ميکند که آيۀ ولايت نازل شود.
من بارها از علماي بزرگ شنيدم که بالاترين آيات دربارۀ اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» چه آيهاي است؟! آن کساني که مفسر هستند و اهل دل هستند و عرفان بالايي دارند و آن کساني که در اسلام کار کردند؛ همه ميگويند بهترين آيات، آيۀ ولايت است.
آيۀ ولايت از نظر سني و شيعه، مو زير درزش نميرود و اينکه اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» بعد از پيغمبر خليفۀ مسلمانهاست. اما آن وحدت سياق هم به قول فخر رازي خيلي هويداست. لذا رنگ خلوص علي به انگشتر ميخورد و اين انگشتر ارزشش از دنيا و آنچه در دنياست، بيشتر ميشود. خلوص علي ميخورد به آن شمشيري که به فرق اين نانجيب زده و ارزشش از دنيا و آنچه در دنياست، بلکه از عالم وجود، بالاتر ميشود. حال يک دفعه ميگوييم کرۀ زمين و آدمها و جبههها و جهادها و يک بار پيغمبر اکرم ميفرمايد اين را نگو و اين قطرهاي از درياست، بلکه بگو «ضربة عليٍ يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين».
علامه طباطبايي «رضواناللهتعاليعليه» اضافه ميکردند و اينجاست که کمر ميشکند. اينجاست که همه در آن ميمانيم. ايشان ميفرمودند و اما اگر اين رنگ به اعمال ما نخورد و اگر اين رنگ به کار ما نخورد؛ آن کار و اعمال و گفتار ما ارزش ندارد بلکه ما را جهنمي ميکند. بعد يک روايت ميخواندند.
مرحوم شهيد يکي از علماي بزرگ در اسلام است و يک کتاب اخلاق براي طلبهها نوشته است. وقتي به اين کلمۀ خلوص ميرسد، يک روايت نقل ميکند. ميگويد او را ميآورند به صف محشر و ميگويند چه کاره بودي؟! او ميگويد من عالم و مبلغ اسلام و يک عمر قال الباقر و قال الصادق بودم. خطاب ميشود که يک عمر طلبه و آقا بودي و مروج اسلام بودي، اما رنگ نداشت و نوراني نيست. براي اين بوده که رياست و پول و دنيايي به دست آورد. در آنجا پردهها هم کنار ميرود. (وَ کَشفنا عنکَ غِطائَکَ وَ بصَرُکَ اليومَ حَدِيد)؛ چشمها تيزبين ميرود و تظاهر و ريا را از خلوص تشخيص ميدهد و به عبارت ديگر آن عملي که رنگ داشته باشد، نوراني است و آن عملي که نور نداشته باشد، ظلماني است. آن عملي که رنگ خدا داشته باشد، بهشتي است و آن عملي که رنگ خدا نداشته باشد، جهنمي است. خطاب ميشود که اين را به جهنم ببريد. درروايت داريم که اين را به رو به جهنم بيندازيد و او را به جهنم پرتاب کنيد. دومي را ميآورند و ميگويند چه کاره بودي؟! ميگويد من يک عمر خدمت به خلق خدا کردم. در اين خيريه و آن خيريه و در اين دستگاه و آن دستگاه و شبانه روز زحمت و خون جگر خوردن براي مستمندان و براي تقويت اسلام و يک عمر خدمت به خلق خدا کردم. خطاب ميشود که بله، يک عمر خدمت به خلق خدا کردي اما براي چه کسي بود؟! در جواب ميماند. به او خطاب ميشود براي اين بود که به تو بارک الله بگويند. نگاه به عمل ميکند و ميبيند تاريک است و عمل جهنميان است و نه بهشتيان و اين را هم به رو به آتش جهنم پرتاب ميکنند. سومي را ميآورند و به او ميگويند چه کاره بودي؟! ميگويد من به جبهه رفتم و در خط مقدم جبهه جلو رفتم و بالاخره زدم و خوردم تا «في سبيل الله» شهيد شدم. خطاب ميشود اين کلمۀ «في سبيلالله» که گفتي، دروغ است و في سبيل الله نبوده است بلکه براي اين بوده که بگويند بارک الله تو هم به جبهه رفتي و براي اين بود که اسم و رسمي پيدا کني و از جمله شهدا محسوب شوي. ميبيند بله، رنگ ندارد و تاريک است و اعمال جهنميان است. خطاب ميشود که اين را هم به رو به آتش جهنم بيندازيد.
علامه طباطبايي ميفرمودند جان دادن در راه خدا خيلي ارزش دارد و خدمت به خلق و يک گره از کار مردم گشودن، ثواب يک حج و يک عمره دارد. ثواب يک منبر رفتن، ثواب نبي تبليغي است. در روايات داريم که وقتي منبري به منبر ميرود و مستمعين نشستند، ملائکه بالهايشان را پهن ميکنند تا اينها روي بال ملائکه بنشينند. بعد به عرش خدا ميروند و آنجا افتخار ميکنند که ما آنيم که بالهايمان فرش ملائکه واقع شد. اما وقتي اين رنگ را نداشته باشد، به پر کاهي ارزش ندارد؛ و پيدا شدن اين کلمه هم کاري بسيار مشکل است و مبارزه و کار ميخواهد. يک دفعه العياذبالله روز قيامت ببينيم که همه تظاهر و من من بوده و همه تعريف از خود بوده و همه براي شکم و دنيا و رياستها بوده است.
آيا يک خانم ميتواند ثواب جبهه بگيرد؟! بله، ميتواند هميشه در جبهه باشد. ثواب شهادت بچه بازي نيست. وقتي شهيد روي زمين ميافتد، حورالعين ميآيد و سرش را به دامن ميگيرد تا شهيد شود و او را پيش خدا ميبرد.
بهشت مراتب دارد. يک مرتبۀ آن بهشت عاليست و کمي بالاتر، بهشت عدن است و بالاتر هم رضوان الله است و بالاتر از همه عندالله است. پس اين را نزد خدا ميبرد. اين ثواب شهادت است. آيا خانم ميتواند اين ثواب را ببرد؟! بله ميتواند يک عمر جبهه باشد. وقتي که در خانه براي خدا کار کند. نه اينکه بر سر شوهرت منت بگذارد و يا براي اينکه شوهر او را دوست داشته باشد و نه اينکه بخواهد بچهاش بزرگ شود و وصالش دهد و نه اينکه بخواهد لذت جنسي ببرد؛ بلکه رنگ براي خدا باشد.
خانه داري و شوهرداري و بچهداري، سه کار براي خانم است. اما اين سه کار از نظر ما کارهاي آساني است. رسيده به جايي که الان دخترها زير بار اين حرفها نميروند و به ما هم سرزنش ميکنند که چرا ميگويي خانهداري و شوهرداري و بچهداري کن. ميگوييم پس ميخواهي چه کني؟! ميگويد من ميخواهم به دانشگاه بروم و بعد به اداره روم. و بالاخره بدبختي و نکبت.
اما اسلام ميگويد شوهرداري و خانه داري و بچهداري، سه کار خيلي مهم است و ثوابش هم جبهه است.
پيغمبر اکرم ميخواستند رد شوند و يک خانم زرنگي در خدمت پيغمبر آمد و گفت يا رسول الله! از همۀ زنها يک پيغام دارم. پيغمبر فرمودند آن چيست؟! گفت يا رسول الله چرا تبعيض بين مرد و زن است؟! پيغمبر تعجب کردند و ديدند که در اسلام تبعيض نيست. فرمودند کجا تبعيض است؟! اين زن رفت در معنويات و گفت خيلي از کارهاي عبادي را مردها ميتوانند انجام دهند اما زنها نميتوانند. پيغمبر خوشحال شد. پيغمبر فرمودند بارک الله سلام مرا به همۀ زنها برسان و بگو «جِهادُ الْمَرْأه حُسْنُ التَّبَعُّلِ»؛ اگر يک خانمي، خانم خوبي باشد و شوهردار و بچهدار و خانه دار باشد، هميشه در جبهه است. اما وقتي رنگ داشته باشد و الاّ اگر کار خانه را انجام دهد براي اينکه شوهر به او بارک الله بگويد و او را دوست داشته باشد و يا بچهداري کند تا بعد وصالش دهد و عروس و داماد پيدا کند و خانه داري کند براي اينکه نظافت عالي شود و مردم به او بارک الله بگويند؛ اينها خوب است اما «جِهادُ الْمَرْأه حُسْنُ التَّبَعُّلِ» نيست. و الاّ اينها خيلي خوب است و زن نظيف خوب است. به اندازهاي بالاست که از زيبا بودنش هم بالاتر است. زن شوهردار و اينکه خستگي را از دل شوهر ببرد، معلوم است که خيلي بالاست. بچهداري و تربيت اولاد هم معلوم است که خيلي بالاست. اما اگر اين رنگ را نداشته باشد، ارزش نيست.
راجع به مرد هم همين است. راجع به مرد هم همين ثواب جبهه هست. اگر يک آقايي زحمت بکشد براي اينکه زن و بچهاش در رفاه باشند؛ همين که زن و بچه در رفاه باشند اما رنگ براي خدا باشد. بچهها مسلمانند براي اينکه محتاج نباشند و چشمشان که به ميوهها ميافتد، حسرت نخورند. زن هم براي اينکه وضع لباسش خوب باشد و پيش قوم و خويش خجالت نکشد و بالاخره اينکه زن و بچه در رفاه باشند؛ (الكَادِ على عِيَالِهِ كالمجاهدِِ في سبيلِ اللَّهِ)، هرکس که براي زن و بچه زحمت بکشد، مثل اينست که هميشه در خط مقدم جبهه و در حال جهاد براي خداست. اما چه وقت؟! وقتي که رنگ خدا پيدا کند و خلوص داشته باشد. لذا به قول علامه طباطبايي که حرفش مثل خودش زيباست و عاليست و حرفش مثل خودش ملکوتي است. به دست آوردن مشکل است. يک خانمي بدي شوهر را تحمل کند براي خدا و اينکه نق نزند و به شوهر برنگردد. و يا شوهري صبر کند بر بدي خانم به خاطر خدا. يک شوهر تحمل کند بدي اولاد را و اما تا ميتواند به اين اولاد خدمت کند. اينها مشکل است اما از آن طرف ثواب جهاد در راه خدا را دارد.
اين بحث، بحث مشکلي است و ميترسم مأيوس شويد، اما حال که بحثش جلو آمده تا آخر ماه رمضان، انشاء الله در اين مورد صحبت ميکنم. شايد يک جرقهاي از عالم ملکوت بخورد و ما دست از تظاهرها برداريم. ما شبانه روز تظاهر داريم. زن به شوهر و شوهر به زن و رفيق به رفيق و خانمي به خانم ديگر. خدا را رها کرديم و خودمان را گرفتيم. شايد يک جرقهاي بخورد و يک خلوصي در زندگي ما پيدا شود و مشمول آيۀ (صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً) شويم.
نسئلک اللّهم و ندعوک باسمک العظیم الأعظم الأعز الأجل الأکرم
بحق الحسين و اخته زينب، یا الله
یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینک