شماره درس: 23
تاريخ درس: ۱۳۹۱/۵/۲۲
متن درس:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصلاة و السّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علي آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.
بحث ديروز، از مهترين بحثها در اخلاق است. قرآن شريف هم روي آن خيلي پافشاري دارد. روايات اهل بيت «سلاماللهعليهم» هم خيلي روي آن تأکيد دارند؛ و آن بحث اينست که ما بايد با صفا و با صميميت و با صداقت باشيم. ما بايد هرچه به جا ميآوريم، رنگ خدا داشته باشد و خلوص داشته باشد. تملّق و تظاهر و ريا، در کار ما نباشد. کاريست بسيار مشکل، اما کاري بسيار لازم است. اگر ما خلوص در کارها نداشته باشيم، آن کار ذرهاي ارزش ندارد. ديروز فهميديم که ولو کوه باشد ولي به کاهي هم ارزش ندارد. و اگر اين خلوص در کار باشد و اعمال و گفتار و کردار ما رنگ پيدا کند، ولو کاه باشد، کوه ميشود. ولو به حَسَب ظاهر کم ارزش باشد، اما به دنيا و آنچه در دنياست، ارزش پيدا ميکند. اگر العياذبالله يک آدم متملّق چاپلوسي و يک آدم متظاهري شديم، اگر العياذبالله يک آدم رياکاري شديم، گناهش در سرحد کفر است. قرآن ميفرمايد: (لا تُبْطِلوا صَدَقاتِکُم بِالْمنِّ وَ الأذي کَالّذي يُنفقُ مَالَهُ رِئاءَالنّاسِ و لا يؤمن باللّه وَ اليوم الآخر)؛ اگر کار خوبي انجام دادي، مواظب باش که منت بر سر او نگذاري. اگر کار خوبي انجام دادي، مواظب باش که ريا و تظاهر نباشد. که اگر چنين شد، علاوه بر اينکه عمل باطل و پوچ است و نظير گردوي پوچ است، گناهش در سرحد کفر است. (و لا يؤمن باللّه وَ اليوم الآخر).
پيدا شدن صفا و صميميت و صداقت و خلوص، انصافاً کار مشکلي است. کم پيدا ميشود که تظاهر در فردي، اصلاً نباشد و اصلاً زير و رو نداشته باشد و کار را فقط و فقط براي اينکه خوب است، انجام دهد و کار و کردار و گفتارش براي خدا باشد. ديروز ميگفتم که قرآن ميگويد: (صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً)، رنگ خدا، چه رنگ خوبي است. يک آيهاي در قرآن است، راجع به اينکه ما بايد در همۀ کارهايمان خلوص داشته باشيم. چه کارهاي فردي و خانوادگي و اجتماعي. اما يک تأکيد بسيار بالايي دارد. ميفرمايد يا رسول الله! به اينها بگو که تنها موعظۀ من اينست که خلوص داشته باشيد. (قُل اِنّما اَعِظُکُم بِواحِدةِ اَن تَقوموا لِلّهِ مَثنی وَ فُرادی ثُمَّ تتفکّرون)؛ بگو تنها موعظۀ من اينست. درحالي که قرآن سر تا پا موعظه است و قرآن کتاب اخلاق است؛ يعني سر تا پا موعظه و سرتا پا نصيحت است و کتاب آدم سازي است و کتابي است که ميتواند صفات رذيله را به کلي از بين ببرد و کتابي که ميتواند فضائل را در دل بکارد و پرورش دهد و ميوه دار کند و شجرۀ طيبه شود و از ميوهاش هم خود استفاده کند و هم ديگران استفاده کنند. اما ميفرمايد: (قُل اِنّما اَعِظُکُم بِواحِدةِ...) بگو تنها موعظۀ من همين است. به عبارت ديگر قرآن ميگويد موعظهاي بالاتر و بهتر از اين ندارم و آن خلوص است. اگر کار فرهنگي ميکني،با خلوص و اگر کار اجتماعي ميکني، با خلوص و اگر کار اقتصادي ميکني با خلوص و اگر کار خدماتي با خلوص و اگر کار عبادي ميکني و براي خودت، خلوص داشته باش و اگر هم کار اجتماعي و براي ديگران ميکني، خلوص داشته باشد.
استاد بزرگوار ما حضرت امام در اين اواخر که اخلاق نميگفتند اما در درس فقه و اصولشان از هر فرصتي براي اخلاق استفاده ميکردند و بارها و بارها به ما سفارش ميکردند و همين آيه را ميخواندند: (قُل اِنّما اَعِظُکُم بِواحِدةِ اَن تَقوموا لِلّهِ مَثنی وَ فُرادی ثُمَّ تتفکّرون)؛ اول خلوص و بعد کار؛ تا آن کار رنگ خدا پيدا کند و آن کار براي خدا شود، ولو به حسَب ظاهر کاه باشد، آنگاه کوه ميشود يا ولو به حسَب ظاهر قطره باشد، دريا ميشود و آن دريا هم براي دنيا و هم براي آخرت تو مفيد است. از چيزهايي که به علم و به مال و کار خيلي بها ميدهد و به عبارت قرآن پربرکت ميکند، خلوص است. و چيزي که کار را بي برکت و بي فايده ميکند و آن کار عاقبت بخيري ندارد، تظاهر و رياست. و اينکه کار را به رخ ديگران بکشد. اگر بر سر ديگران منت بگذارد، گناه روي گناه است و اگر هم منت نگذارد، همين مقدار که به رخ ديگري بکشد، رياست و بالاترين گناه است.
در روايات ما در اينکه گناه کبيره چند مورد است، اختلاف است. بعضي گفتند هفت مورد و در بعضي از موارد هفتاد مورد و در بعضي از موارد هفتصد مورد؛ اما نداريم در يک روايتي که گناهان کبيره را شمرده باشد و اين ريا در زمرۀ آن گناهان کبيره نباشد. همۀ آن هفت مورد که آدم کشي و کفر و غيره است، در ضمن اين آدم کشي، يکي هم ريا و تظاهر است و اينکه عملش را به رخ ديگران بکشد. مرتب بگويد من آنم که چنين ميکنم و من آنم که چنين ميگويم؛ و همۀ اينها شرک است و گناهش خيلي بزرگ است.
يک منبري که انصافاً خيلي بالاست، نزد يک اهل دلي به منبر رفته بود و بعد از منبر پيش اين آمده بود که منبر من چطور بود. ايشان با کمال شهامت گفته بودند منبر تو سر تا پا شرک بود. براي اينکه در منبرت، چندين مرتبه من من کردي و چندين مرتبه تعريف خودت را کردي و تعريف حرفها و منبرت را کردي. منبر تو صد در صد شرک بود. به اين شرک خفي ميگويند.
روايات ما و قرآن و علم اخلاق ميگويند ما دو شرک داريم؛ يکي شرک جلي و يکي هم شرک خفي اينکه رياکار باشد. و اين تظاهر انصافاً بد چيزي است. اولاً تظاهر انسان را زمين ميزند. انسان هرچه تعريف خودش را بکند، بيشتر زمين ميخورد. کار را بيبرکت ميکند، عمل را گردوي پوچ ميکند و بالاخره اگر آن عمل کوه هم باشد و دريا باشد، مثل يک پر کاهي و مثل يک قطرهاي از درياست.
دو سه نمونه مثال عوامانه بزنم که ببينيد که پيدا شدن خلوص کار بسيار مشکلي است. در روايات داريم آن کساني که غيبت ميکنند، منافق هستند. غيبت کردن يعني شما ميرسيد به کسي و سلام و تعارف ميکنيد و حتي او را مهماني ميکنيد و خيلي با او گرم ميگيريد و تعارف ميکنيد، اما پشت سرش غيبت ميکنيد. اين تظاهر و نفاق ميشود و بالاخره اين رياکاري ميشود. کم پيدا ميشود کسي در زندگيش غيبت و تهمت و شايعه نباشد. تهمت زدن و شايعه پراکني و غيب کردن به قول روايات ما يعني نفاق و تظاهر و دورويي و رياکاري.
شما يک دفعه جنستان را ميفروشيد و بايد گران فروش نباشيد. حتي در روايات ما ميگويد مسلمان واقعي آنست که وقتي جنس را ميفروشد، يک چيز مختصري روي آن بکشد تا وقتي خرج و مخارج شبانه روزش بربيايد و بعد از آن سود نگيرد و همينقدر که خريده بفروش. حال اين در کار نيست و نه از جامعه توقع داريم که اينگونه باشد و نه هست و نه ميشود. لاأق گرانفروشي نباشد و دو يا سه برابر نباشد. تا اينجا راجع به گرانفروشي و العياذبالله قسم دروغ بخورد و بگويد اينقدر خريدم. اينها حق الناس است و از بحث ما بيرون است. اما اينکه تعريف جنس را بکند و بگويد اين جنس من خيلي عاليست و در بازار نيست، اين تملّق در جنس ميشود و تظاهر و تعريف ميشود. حتي آن کساني که اهل دلند. خدا رحمت کند پدر من ميگفت در کربلا نزد کسي درس ميخواندم که کفش فروش بود. همۀ کفشها را روي هم ريخته بود و يک بقچه هم روي آن انداخته بود و هرکسي که ميآمد کفشها را به او نشان ميداد و يک جفت کفش به او ميداد. چيدن مغازه و آن وضع زينت مغازه هم بود اما اين عروس درست کردنها و اينکه پيراهن را به آن بپوشاند براي اينکه آن را بفروشد؛ اين نه تظاهر و رياست بلکه اشاعۀ فحشاست. اين تعريفها يک طرف و آن تظاهرها با عروسک ها و همين عروسک بازي که کم کم در بازار مسلمانها هم آمده است. همان عروسک بازي که بچهها ميکنند و حالا اين مغازه عروسک بازي ميکند براي اينکه جنسش را جا بيندازد. به اين تظاهر ميگويند. حال علاوه بر اينکه اشاعۀ فحشاست، تظاهر هم هست و اين تظاهر در جنس و تعريف جنس، غزالي در احيا ميگويد يک کسي آمد از حريرفروشي حرير بخرد. در وقتي که حريرها را متر ميکرد، گفت: الهي اَلبِسني من حرير الجنة. يعني در بهشت خدا لباس حرير به همه بپوشاند. يک وقت حرير را انداخت و گفت ما حرير نميفروشيم. براي اينکه من تعريف جنسم را کردم و گفتم حرير من لباس بهشتي است. اين چيزهايي که غزالي ميگويد از خودش و ازکساني که به راستي خلوص ميشود و انسان مبهوت ميشودکه اينها چه کساني هستند و چه چيز هستند. و اما اين تظارها در بازار و اين دوروييها در بازار و بالاخره اين رياکاريها در بازار، کوه را کاه ميکند و دريا را قطره ميکند و جنس را بي برکت ميکند و پول را بي برکت ميکند و بچهها از اين ميخورند و بي برکت ميشوند و رفيق باز ميشوند. و حال نماز خواندن را نه بازاري دارد و نه بچهاش. اينها از کجا پيدا ميشود؟! (لا تُبْطِلوا صَدَقاتِکُم بِالْمنِّ وَ الأذي کَالّذي يُنفقُ مَالَهُ رِئاءَالنّاسِ و لا يؤمن باللّه وَ اليوم الآخر). منت نگذار و رياکاري هم نکن که گناهش در سرحد کفر است، علاوه بر اينکه عمل هم باطل و پوچ است و تعريف ما، جنس ما را گردوي پوچ ميکند. انسان بايد با صفا و با حقيقت باشد. انسان بايد اصلاً و ابداً ريا و تظاهر در زندگيش نباشد. زن راجع به شوهر و شوهر راجع به زن و هر دو راجع به بچهها و بچهها راجع به پدر و مادر و همه راجع به اجتماع. آقا در اداره وظيفهاش اينست که فوراً کارش را انجام دهد. اگر ذرهاي کوتاهي کند، حق الناس است. اگر يک ساعت بتواند جلو و عقب بيندازد، حق الناس است. بعضي اوقات ميبينيم که عقب مياندازد و روي آن دروغ هم ميگويد که برو فردا بيا يا يک سال ديگر بيا و اصلاً نميشود اين کار را انجام دهيم و بالاخره اين تظاهرها. آن فساد اداري به يک طرف و اين تظاهرها به يک طرف و آن فساد اداري به يک طرف و اين دروغها يک طرف. دروغ به مردم ميگويد و کلاه بر سر مردم ميگذارد و مردم خيال ميکنند که خبري است و بعد ميبيند که به غير از دروغ و تظاهر و ريا چيزي نبوده است. آنگاه مردم بدبين به نظام ميشوند. کسي که موجب ميشود مردم به نظام بدبين شوند، گناهش در سرحد کفر است. کسي که مردم را به نظام بدبين کند، خيلي گناه دارد. اول گناهش اينست که در روز قيامت شهدا جلوي اين را ميگيرند و ميگويند ما شهيد شديم تا اين نظام زنده بماند، پس چرا مردم را به نظام بدبين کردي! آنگاه اين نميتواند جواب دهد و شهدا از همان جا به او نفرين ميکنند و او را به جهنم ميبرند.
ما بايد فساد اداري نداشته باشيم. اما عمده که الان بحث ماست، اينست که بايد در ادارهها دروغ و تظاهر نباشد و در ادارهها زير و رو حرف نزنند و در ادارهها بايد مردم را گول نزنند و حرفهايي را که واقعيت ندارد و واقعيت پيدا نميکند، نگويند و بالاخره ادارههاي ما اسلامي باشد يعني صاف و با صميميت و با جديّت براي اينکه کار را انجام دهد. وقتي ميبيند اين کار دستش نيست، رها نکند و اين بيچاره نميداند چه کند و به دنبالش از اين اطاق و آن اطاق برود و کارش را اصلاح کند و پروندهاش را به او بدهد و يک تشکر هم از او بکند و او را از اداره بيرون کند. اين از اوجب واجبات است. غير از اين، پولي که ميگيرد اشکال دارد و حق الناس است. اما الان بحث من اين دروغها و تظاهرهاست و بالاخره اين کلاه گذاشتن سر مردم است. کلاه گذاشتن بر سر مردم خيلي گناه دارد. در روز قيامت او را مسخره ميکنندو دو دانه جو به او ميدهند و ميگويند گره بزن و ملائکه او را مسخره ميکنند و او ميگويد من چطور دو دانه جو را به هم گره بزنم. ملائکه ميگويند چرا آن ارباب رجوع را مسخره کردي و او را گول زدي و چرا ميتوانستي کارش را انجام دهي و اما ندادي. و بعد يک گرز آتشين روي سرش است. گناه راجع به تظاهر و ريا و تملق و چاپلوسي بزرگ است. آقا در مقابلش چقدر تملق و چاپلوسي و اظهار ارادت و هنوز از او نگذشته، غيبت ميکند. من نميدانم اين درست هست يا نه؛ ميگويند يک گرگهايي هستند که همديگر را ميخورند، اما نه اينکه حمله کنند. اينها با هم مينشينند و به هم نگاه ميکنند و اگر يک کدام از آنها غفلت کند، مابقي گرگها روي او ميريزند و او را پاره ميکنند و ميخورند.
ديروز ميگفتم علامه طباطبايي استاد بزرگوار ما ميفرمودند من نميدانم اکسير هست يا نه؛ اما من اکسيري سراغ دارم که بالاترين اکسيرهاست و آن خلوص است. من هم الان به شما خانمها و آقايان ميگويم من نميدانم اين گرگ درست باشد يا نه اما ميخواهيد به شما نشان دهم که فراوان ديده باشي! در جلسه چندين نفر نشستند. اين ميبيند اگر به بيرون رود، غيبت شروع ميشود. تا بوده تعريفش را ميکردند اما اگر برود غيبت ميکنند. اين دستپاچه است اما مجبور است که بنشيند و به خود بتابد تا اينکه جلسه از هم بپاشد و الاّ اگر يک کدام از آنها بيرون روند، ديگران دستش ميگيرند. اين همان قضيۀ گرگ است. حال اگر گرگ درست هم نباشد، اما خودمان مثل گرگ همديگر را ميخوريم. شما را به خدا قسم آيا آدم کشي بدتر است يا آبروي مردم را بردن؟! معلوم است که ريختن آبروي مردم بدتر است. انسان هر چيزي را براي آبرويش ميخواهد. اگر پول است،براي آبرويش ميخواهد و اگر وامهاي عجيب و غريب ميخواهد، براي آبرويش است و بالاخره اگر کلاهبردار است، براي آبرويش ميخواهد. لذا در خانه يک اطاق به نام مهمانداري درست ميکند و شايد ماه به ماه و سال به سال در اين اطاق را باز نميکند و خسيس است اما بالاخره براي اينکه نکند يک کسي بيايد، در خانه مهمانخانه دارد. همه چيز براي آبروست. اگر چنين است چرا آبروي مردم را حفظ نميکنيد. چرا زنها و مردها و آن هم در ماه مبارک رمضان، چرا پشت سر مردم حرف ميزنيد. چرا آبروي مردم را ميبريد! چرا پشت سر مردم تهمت ميزنيد! همۀ اينها يعني تظاهر. گفتم در روايات داريم آن کساني که غيبت ميکنند، منافق هستند. يعني نفاق و دورويي و تملق و چاپلوسي و به عبارت ديگر يعني رياکاري.
انسان بايد فقط خدا را حاضر و ناظر بداند. «همه جا محضر خداست، ما در محضر خدائيم، ادب حضور بايد مراعات شود». ادب حضور اينست که ما اگر ميگوييم براي خدا باشد و اگر کاري ميکنيم براي خدا باشد و اگر خدمتي ميکنيم براي خدا باشد و بالاخره اگر فکري داريم،براي خدا باشد. فکر و گفتار و کردار ما براي خدا باشد. هستند بعضي که انسان مات ميشود از اينکه چقدر خلوص دارند. آن وقتها رسم بوده که وقتي مرجعي از دنيا ميرفته است، مراجع از سر تا سر ميآمدند و جلسهاي ميگرفتند و در ان جلسه به زور مرجعيت را گردن کسي ميگذاشتند. مرحوم ميرزاي بزرگ، آنکه تحريم تنباکو کرد و بحراني در عالم غرب ايجاد کرد، از دنيا رفت؛ ايشان يک شاگردهاي ارزندهاي داشت. يکي از شاگرداني که مسلم بود بعد از ميرزاي بزرگ،اين ميرزاي کوچک باشد و اسمش هم ميرزاي کوچک، ميرزا محمدتقي بود. وقتي مرحوم ميرزاي بزرگ از دنيا رفت، آنطور که خودش گفته بود، به ذهنش آمد که مرجع شد. تا اينکه به ذهنش رسيد که مرجع شد، به خودش هي زد و گفت تو لياقت مرجعيت نداري. کسي که به ذهنش بيايد که حالا من مرجع شدم، اين مرجع نيست. لذا فردا صبح تشييع جنازه کردند و براي نماز اين مرجع را ميخواستند. مرجع بعد مرجع ميرزاي بزرگ را ميخواستند اما پيدايش نبود. مرحوم ميرزا در سُرّ من راي از دنيا رفته بود و مرحوم ميرزاي بزرگ همه چيز را رها کرد و به سرّ من راي رفت فقط براي امام زمان و اينکه امام زمان را زنده کند. همه چيزش را براي امام زمان داد. اين مرحوم ميرزاي کوچک گم شده بود و بالاخره او را در سرداب مطهر پيدا کردند و وقتي او را پيدا کردند، به اندازهاي گريه کرده بود که چشمهايش ورم کرده بود و گفت من مرجع نميشوم و به دنبال کسي ديگر برويد. اطرافش را گرفتند و گفتند آقا! مردم و مراجع منتظرند و تو را مرجع کردند. گفت راستش اينست که من لياقت مرجعيت ندارم. چون وقتي ميرزاي بزرگ از دنيا رفت، به ذهنم آمد که تو شدي مرجع؛ و کسي که اينگونه افکار را داشته باشد، نميتواند مرجع باشد. ما از اين افراد زياد داريم و پيغمبر اکرم دلش ميخواهد از اين افراد زياد داشته باشد و در صدر اسلام از اينگونه افراد زياد بودند. هم گذشت و ايثار و فداکاري و صد در صد تابع پيغمبر و از نظر خلوص هم خيلي بالا بودند و از همين جهت هم با نبود امکانات توانستند دنيا را تکان دهند. با خلوصشان توانستند چه کارهايي بکنند. الحمدلله اينها در ميان روحانيت هميشه بوده و عالي بوده است و پيغمبر و اميرالمؤمنين دلشان ميخواهد همۀ ما چنين باشيم و هيچ کس و هيچ چيز در دل ما نباشد جز خدا. اگر کار فردي ميکنيم، خدا باشد و اگر کار اجتماعي و خانوادگي ميکنيم، خدا باشد و بالاخره هرچه از ما سر زند، هم فکر و هم گفتار و کردارمان، خلوص و صميميت و صفا و صميميت باشد. و متأسفانه فضيلت فراموش شده، همين خلوص است.
کم پيدا ميشودکه به راستي و جدي، خلوص داشته باشد و همۀ کارهايش براي خدا باشد. بله،اگر بتواند همۀ کارهايش براي خدا باشد، همان است که گفتم مو، کوه و قطره دريا ميشود و خيلي ثواب دارد. به اندازهاي که بعضي اوقات ميتواند راه صد ساله را بپيمايد.
ميگفت يکي از شاگردهاي مرحوم آخوند همداني، عقب مانده بود و آنها به کربلا رفته بودند و اين عقب مانده بود. اين در قايق نشسته بود و عربها در قايق ريختند. يک عرب تنومندي آمد و خسته بود و سرش را روي شانۀ او گذشت و خوابيد. آن عرب هم بوي بد ميداد و هم تنهاش را به اين داده بود و خيلي اذيت ميکرد. وقتي ميخواست بيدارش کند، به يادش ميآمد که اين زائر کربلا و زائر حسين است و صبر ميکرد و ميديد خيلي برايش سنگين است و هم تنهاش بزرگ است و هم بوي بد ميدهد. تا ميخواست خودش را عقب بکشد، يادش ميآمد که اين زائر حسين است. اين يک مسلمان است.
ميگويند آخوند همداني در جلسه ميديده و لذا مرتب ميگفته آقا سيد سعيد، بارک الله تا بالاخره تمام شده و فردا صبح که پيش مرحوم آخوند همداني رفته، آخوند همداني منتظرش بوده و در را باز کرده و با پاي برهنه جلو آمده و گفته آقا سيد سعيد، ديشب تو مبارک باشد. کاري نبوده اما مثل يک مو بوده اما کوهي شده است. اما در عرفان رسيده به جايي که آخوند همداني از اول شب تا صبح ميگفته آقا سيد سعيد، بارک الله.
آقا و خانم! اگر عرفان ميخواهي، خلوص داشته باش و اگر ميخواهي راه صد ساله بپيمايي، خلوص داشته باشد و اگر ميخواهي عمر و مالت پربرکت باشد، خلوص داشته باش و اگر ميخواهي اولادت پربرکت باشد، خلوص داشته باشد و غير از اين راهي نيست. (قُل اِنّما اَعِظُکُم بِواحِدةِ اَن تَقوموا لِلّهِ مَثنی وَ فُرادی ثُمَّ تتفکّرون).
نسئلک اللّهم و ندعوک باسمک العظیم الأعظم الأعز الأجل الأکرم
بحق الحسين و علي بن الحسين، یا الله
یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینک