شماره درس: 25
تاريخ درس: ۱۳۹۱/۵/۲۴
متن درس:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصلاة و السّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علي آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.
ديروز عرض کردم که اين بحث خلوص، بحث فوقالعاده ارزندهاي است. از نظر علماي علم اخلاق، بحث زيربنايي است. اگر باشد، ذره دريا ميشود و کاه، کوه ميشود و اگر نباشد؛ دريا ذره ميشود و کوه، کاه ميشود و اصلاً گردوي پوچ ميشود. و بايد کاري بکنيم که اين کلمۀ خلوص به اعمال ما بخورد، تا کم کم اين کلمۀ خلوص به دل ما بخورد. کم کم برسد به آنجا که ما خداگونه و رنگ خدا به ما بخورد. (صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً)؛ رنگ خدا چه رنگ خوبي است. اما پيداشدنش کاري بسيار مشکل است. اگر نباشد، عمل پوچ است و اگر دل خالص براي خدا نباشد، شرک است. اگر ما رنگ خلوص نداشته باشيم، شيطان ما را ميشناسد و ما را ميبرد و پيدا شدن اينکه خلوص به اعمال ما بخورد و گفتار و کردار ما صد در صد خدايي باشد، مشکل است. اينکه خلوص به دل ما بخورد و ما موحد شويم، مشکل است. اينکه خلوص به خود ما بخورد و ما از عالم ملکوت بشويم و به قول قرآن رنگ خدا پيدا کنيم، مشکل است. لذا بايد روي آن کار کرد؛ که من درس را به عنوان فضيلت فراموش شده عنوان کردم و جدا بايد بگوييم که فضيلت فراموش شده است.
بزرگان فوقالعاده به اين خلوص اهميت ميدادند و براي اينکه نکند يک دفعه نباشد، گريهها و زاريها داشتند.
استاد بزرگوار ما حضرت آيت الله العظمي بروجردي، مرد مخلصي بود و خيلي بالا بود؛ خدا به او توفيق داد و براي عالم تشيّع خيلي کار کرد. از مراجعي که پرکار براي تشيّع بود، آقاي بروجردي بود. اما همين مرد بزرگ، دم مرگ گريه ميکرد و به او ميگفتند آقا الحمدلله با دست پر ميروي وخدماتش را برايش شمارش ميکردند. آقاي بروجردي خيلي خدمات براي تشيّع داشت. اما آقاي بروجردي يک جمله دارد که همۀ ما بايد به جملۀ اين مرجع تقليد، توجه داشته باشيم. ميگفتند ايشان يک روايت ميخواندند و گريه ميکردند. ميفرمودند که خدا گفته است: (خَلّص العمل فانَّ الرقيب بصيرٌ بصير)، عمل را خالص کن براي اينکه مراقبت خيلي بيناست و به قول عوام مو را از ماست ميکشد. اين مرد بزرگ با اين همه خدماتش و با اين همه اعتقاداتش پرش، اما دم مرگ ناراحت است که نکند اعمال ما رنگ خدا نداشته باشد.
يک قضيهاي از ايشان يادم آمد و ببينيد که ايشان چقدر پُرند و خلوص دارند. فرموده بودند وقتي در بروجرد بودم، چشمهاي من خيلي کم سو بود. به اندازهاي که يک مرتبه عينکم شکست و نتوانستم از خانه بيرون بيايم و يا چيزي بخوانم. فرموده بودند که يک وقتي روز تاسوعا دستۀ سينه زني به خانۀ من آمد. اينها دور ميزدند و ديدم که يکي از اينها حالي دارد و گِل به سرش ماليده است. بدون اينکه بفهمد مقداري از گل را گرفتم و به پشت چشمهايم ماليدم. چشم من جوان شد و من ميديدم که اين مرد عزيز در مسجد بالاسر قم که تاريک بود، اما وسائل را که ريز هم بود، بدون عينک ميخواندند. نظير اين چيزها از آقاي بروجردي زياد هست اما همين مرد ميترسد که نکند به اعمالش رنگ خدا نخورده باشد. ميترسد که نکند در دل فقط خدا نباشد و چيز ديگري هم در دلش باشد. درحالي که من هشت سال به درس ايشان رفتم و به غير از خلوص و تقوا از ايشان چيزي نديدم. همه ميگويند آقاي بروجردي دين را هضم کرده بود و مرد متخلّق به اخلاق الله بود. در دلش غير از خدا هيچ چيز و هيچ کس نبود. اما باز دم مرگ گريه ميکند و ميگويد ميترسم که رنگ خدا به اعمال من نخورده باشد. همين جملۀ ايشان يک پند و پيام براي ماست. نه فقط براي طلبهها بلکه براي همه. که ما بايد مواظب باشيم که اولاً به اعمال و گفتار و کردارمان به غير از خدا، رنگي نخورد تا کم کم برسد به آنجا که در دل ما چيزي يا کسي جز خدا نباشد. دل ما دربان داشته باشد و در داشته باشد و روي همه بسته باشد و فقط روي خدا باز باشد. دل ما خانۀ خداست، نه مثل مسجد و مکه بلکه بالاتر از اينها؛ (قلبُ المؤمن عَرش الرَّحمان)، عرش خدا، دل مؤمن است. حيف نيست که شيطان در اين دل دخالت کند و حيف نيست که صفات رذيله در اين دل رسوخ کرده باشد. حيف نيست که غير از خدا در اين دل باشد. معلوم است کسي که مواظبت نکند و غير از خدا در اين دل باشد، عرش خدا که نيست و به قول قرآن هيزم جهنم است.
اعمال ما بايد رنگ خدا داشته باشد و الاّ اگر اعمال ما رنگ خدا نداشته باشد، علاوه بر اينکه باطل است، گناهش در سرحد کفر است.
اين سورۀ ماعون، سورۀبالايي است. من بعضي اوقات به تناسبها براي شما خواندم و معنا کردم. قرآن ميفرمايد:
بسم الله الرَّحمن الرَّحيم
أفرأيت الذى يکذّب بالدين؛ آيا ميخواهي به تو نشان دهم کسي را که دين ندارد. و بعد چند دسته را معرفي ميکند.
فَذلِکَ الَّذي يَدُعُّ الْيَتيمَ؛ جامعهاي که يتيمان در آن جامعه بي پدر باشند و رنگ يتيمي به چهرۀ آنها خورده باشد، مردها بايد جاي پدر اين و زنها جاي مادرش باشند، اما نباشند؛ قرآن ميفرمايد اين ملت بي دين است. بعد دستۀ دوم را تعيين ميکند.
وَ لَا يحَضُّ عَليَ طَعَامِ الْمِسْکِينِ؛ آن ملتي که به فکر يکديگر نباشد، و از خوشي ديگران خوش نباشد و لذت ببرد در آن وقتيکه ببيند ديگران از نظر تمول در رفاه و آسايشند؛ قرآن نميفرمايد کمک کن بلکه ميگويد بايد اين اندازه باشد که علاوه بر اينکه کمک ميکنيم مثل اينکه به بچهات کمک ميکني و شاد ميشوي، به همين اندازه هم بايد به خلق خدا کمک کني تا مردم شاد شوند و از شادي آنها، تو هم شاد شوي و الاّ مسلمان نيستي.
بعد قرآن داغش ميکند و ميفرمايد: فَوَيلٌ لِلْمُصَلِّينَ الَّذِينَهُمْ عَنْ صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ؛ واي به آن نامسلماني که در وقت نماز، غافل از نماز است. جداً اين حرفها کمر انسان را ميشکند. يعني واي به کسي که در وقت نماز مشغول ناهار و يا کسب و کار و يا ديدن فيلم و سريال است و اين نامسلمان است و واي به اين نامسلمان.
دستۀ چهارم، فويل للمصلّين الّذينهم عن صلوتهم ساهون والّذينهم يرائون؛ واي به کسي که رابطه با خدايش محکم است و رابطه با مردمش محکم است و آن چيزهايي که گفتيم را دارد اما رنگ خدا ندارد و رياکار است. يعني نماز جماعت ميخواند اما ريا دارد. نماز شب ميخواند اما ريا دارد.
يک آقايي را ديدم که نماز قضا ميخواند. به او گفتم چرا اينقدر نماز قضا ميخواني و تو که نماز قضا لازم نداري. گفت راستش اينست که من در صف اول ميايستادم و يک دفعه در صف دوم ايستادم و نگران شدم و فهميدم که در صف اول ايستادن، خلوص نبوده است.
يک شخصي گريه و زاري ميکرد و ميگفت من نماز شب در مسجد ميخواندم. يک دفعه يک صدايي شنيدم و براي آن صدا يک تغيير روشي دادم. بعد از نماز ديدم که يک سگ به مسجد آمده است. آنگاه ديدم که نماز شب نميخواندم و نماز شب را براي سگ ميخواندم. آن کساني که به راستي فهميده و با درايت و با عقل هستند، روي کارهايشان حساب ميکنند. لذا اين سورۀ ماعون ميگويد ولو اينکه رابطه با خدا محکم و رابطه با مردم محکم باشد، اما اگر براي خدا نباشد و براي اين باشد که به تو بگويند بارک الله، اين چقدر به زلزله زدهها کمک کرد و يا در جلسۀ خيريه پول جمع ميکنند و اينکه چراغ اول را چه کسي داد و دوم و سوم چه شد و اين پول بدهد و آن پول بدهد، اما براي چه کسي و براي چه چيز؟!
قرآن ميگويد واي به اين نامسلماني که رياکار است و براي مردم کار ميکند. بايد فقط براي خدا کار کرد.
دستۀ آخرش هم دوباره قرآن، و يَمنعون الماعون را دارد و سفارش همان دستۀ اول است و ميفرمايد نامسلمان که واي بر آن نامسلمان، آنست که ميتواند به خلق خدا کمک کند اما نکند. و اما همان يمنعون الماعون که بايد ضدش باشد و ما به خلق خدا کنيم ، فقط براي خدا باشد.
راوي ميگويد يک شخصي در شب جلو بود و ديدم که به زمين خورد. جلو رفتم و ديدم امام چهارم است و به دوش مبارکشان نان براي فقرا و بيچارههاست. کمک کردم و نانها را جمع کردم و در بقچه گذاشتم و بقچه را بستم و گفتم آقا اجازه دهيد تا من ببرم. فرمود نه، اين مختص خود من است. و اين روش از همۀ ائمۀ طاهرين بوده است که در دل شب ولو به دشمن کمک ميکردند. همين که ميديدند کسي بيچاره است و يا زن و بچهاش گرسنهاند ولو براي سني بود اما بدون اينکه بفهمد به او کمک ميکردند.
همۀ ائمه اين بقچه به دوش در شب را داشتند و در تاريخ شيعه و سني آمده است. ما اگر مَرديم، بايد مخفيانه کار کنيم و هيچ کس نفهمد حتي زنمان.
من سراغ داريم خيليها را که خدمات عجيبي دارند اما خانمش هم نميداند چه رسد به بچهها و خود آن آقايي هم که اين به او خدمت ميکند، نميدانم. پول را به حساب او ميريزد براي اينکه ميداند که بايد وام دهد و چکش برگشت شده و بدون اينکه او بفهمد به حسابش پول ميريزد و به عنوان ناشناس تلفن ميکند و ميگويد در حسابت پول است، برو و چکت را پرداخت کن. من خيلي از اين افراد را سراغ دارم. ما بايد اينگونه باشيم و بايد در کارهايمان هيچ کس و هيچ چيز در نظر نباشد الاّ خدا؛ و ثواب هم خيلي دارد.
اين سورۀ هل اتي، سورۀ خيلي بالايي است و همۀ سورۀ هل اتي، دربارۀ حضرت زهرا «سلاماللهعليها» است. به خاطر يک گذشت و ايثار و فداکاري، قرآن ميفرمايد: وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً «8» إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً «9». يک سورۀ هل اتي آمده و همۀ آن دربارۀ اهل بيت «سلاماللهعليهم» است و تعريفهايي بالايي از اهل بيت «سلاماللهعليهم» است و بالاخره اصلاً عالم وجود در اين هَل أتي، از اهل بيت «سلاماللهعليهم» است به خاطر اينکه کار کوچک بوده اما چون رنگ خلوص حضرت زهرا به آن خورده، يک سورۀ هل اتي براي آن آمده است.
اينها روزه بودند و پيغمبر اکرم هم مهمان آنها بود. حضرت زهرا يک نان جويي تهيه کرده بودند. وقتي ميخواستند افطار کنند، وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِيناً؛ يک گدايي آمد. موقع افطار است و همه گرسنه هستند اما اول حضرت زهرا و بعد هم پيغمبر اکرم و حضرت علي و امام حسن و امام حسين و به تبع آنها فضۀ خادمه، هر شش نفر نان جو را به آن گدا دادند و رفت.
دوباره زهراي مرضيه با بلغور جويي که در خانه بوده، نان پختند. يعني اين جو را خود حضرت زهرا آسياب کرده بوده است و دست مبارکش تاول و ورم داشته از همين خانهداري. بالاخره نان پختند و دوباره کسي آمد. که قرآن ميفرمايد: وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِيناً وَ يَتِيماً؛ اين يتيم بود. هر شش نفر با اينکه گرسنه بودند و علي حبّه بود اما دادند. دوباره زهراي مرضيه در آخر شب ناني تهيه کرد و باز اسير و محتاجي آمد و به او دادند. ديگر چيزي در خانه نبود و اينها بي افطاري خوابيدند. به قول عوام با آب افطار کردند. در همان وقت و هنوز صبح نشده، سورۀ هل أتي آمد. اما سورۀ هل أتي اينکه نکته را براي ما آورده است. همۀ ما ميدانيم که حضرت زهرا خلوص داشته و دل زهرا از خدا بوده و اعمال حضرت زهرا از خدا بوده است و خود حضرت زهرا صد در صد از خدا بوده است و اما اين سورۀ هل أتي که اين جملۀ وَجْهِ اللَّهِ را آورده براي اينکه ما پند بگيريم و هر کاري ميکنيم براي خدا باشد و در کارهايمان هيچ چيز و هيچ کس نباشد جز خدا.
ديروز ميگفتم اين آيهاي که استاد بزرگوار ما حضرت امام مرتب براي ما ميخواندند، آن آيه ميگويد در هر کاري چه فردي و اجتماعي و چه کار عبادي و چه غيرعبادي،هرچه باشد، تنها موعظۀ من اينست: قُل اِنّما اَعِظُکُم بِواحِدةِ اَن تَقوموا لِلّهِ مَثنی وَ فُرادی ثُمَّ تتفکّرون؛ اگر ميخواهي کار کني، اما رنگ خدا باشد و هيچ کس و هيچ چيزي جز خدا در نظر نباشد. اما اين خيلي مشکل است. از شما تقاضا دارم که خودتان را گول نزنيد و خيال نکنيد که شما خلوص داريد. به قول حضرت امام بعضي اوقات به ما سفارش ميکردند و ميفرمودند چهل سال خون جگر ميخواهد تا انسان بتواند درخت رذالت و ريا و تظاهر را از دل بکَند. اين خيلي مشکل است اما بدانيد که خيلي لازم است و بايد روي آن کار کنيم. اين چند روز در ماه رمضان يکي از دعاهايتان اين باشد که خدا به شما عيدي دهد و خودش را به شما عيدي دهد.
يک روايت داريم و روايت خيلي شيرين است. ميفرمايد: الصَّوْمَ فَإِنَّه لِيْ وَ اَنَا اَجْزِيْ بِهِ؛ روزه اگر روزۀ واقعي باشد، مربوط به من است و جزايش خود من هستم. و اين يعني خلوص، يعني دل براي خود ميشود و همۀ کارها از خدا ميشود ولو کارهاي شخصي و خانوادگي باشد. ولو کارهاي بازاري و اداري و اجتماعي باشد. همۀ کارها از خدا ميشود و کم کم خودش هم از عالم ملکوت است و رنگ خدا به خودش هم خورده است. اين، الصَّوْمَ فَإِنَّه لِيْ وَ اَنَا اَجْزِيْ بِهِ، معناي خيلي خوبي دارد. خدا وعده داده است. اين چند روزه و مخصوصاًروز عيد از خدا بخواهيد که خدايا! به من عيدي بده و عيدي من اين باشد که خودت را به من بده. اگر خدا، خودش رابه ما داد، آنگاه همه چيز درست ميشود. يعني هم دنيا درست ميشود و هم آخرت درست ميشود. آنگاه ميشود يک زندگي منهاي غم و غصه و دلهره و اضطراب خاطر و نگراني.
اين قضيۀ زلزله در آذربايجاني خيلي مرا ناراحت کرده است. آنها که مردند و شهيد هم هستند و مسلّم به بهشت رفتند. هرکه باشد و هرچه باشد، ولو گناهش هم بزرگ بوده باشد، اما همين که زير هوار رفته، به بهشت رفت. اما آنکه الان برايش خيلي سخت است، اين بچه يتيمها هستند و اين زنهايي که اين بچهها روي دستشان مانده است و اين مردها که بي خانه و بي همه چيز هستند. کوتاهي هم شده و همه دربارۀ آنها کوتاهي کردند. بعضي اوقات ميبينم که امريکا تسليت گفته اما ما دربارۀ آنها کوتاه آمدهايم. امريکا معلوم است که از رو تقلب و حقه بازي تسليت گفته و خيلي از غربيها تسليت گفتند؛ ولي همۀ ما کوتاه آمديم. و به راستي براي اين مردمي که زنده ماندند، خيلي سخت و مشکل است. هيچ چيزي ندارند، اگر بتوانند با هواپيما يا ماشيني يک نان و بخور و نمير به اينها بدهند و بتواننديک چادري بزنند و اينها را ده بيست نفري در چادر جا دهند و الاّ در وسط بيابان و گرما يا سرما هستند. خيلي به فکرشان باشيم. حال ما که خيلي نميتوانيم کمک کنيم، بايد براي آنها يک فکر اساسي کرد و جمهوري اسلامي بايد يک فکر اساسي کند و همانطور که قرآن ميگويد، همۀ اينها در رفاه و آسايش باشند. قرآن اين را ميخواهد و الاّ از همۀ ما سلب اسلام ميشود. از دولت و ملت و روحانيتمان و از همه سلب اسلام ميشود. معناي و يَمنعون الماعون، اين شد که واي به آن نامسلماني که ميتواند حاجتي از ديگران برآورد اما نياورد. حال ما الان آنچه ميتوانيم اينست که يک مصيبت بحراني برايتان ميخوانم و براي اين زلزله زدهها گريه کنيد.
خيام حرم امام حسين را آتش زدند و ولوله و زلزله در حرم شد که چه کنند! اين نامردمان و از سگ درندهتر ميخواستند همۀ اين بچهها را بسوزانند، لذا خيام حرم را آتش زدند. زينب مظلومه با آن درايت و عقل و فهمش به بچهها و زنها گفت که به بيابانها فرار کنيد. اينها هم بيابان نديده و در عصر و هوا هم گرم و زمين مثل آتش بود اما همه از جان خودشان فرار کردند و فقط دو نفر ماندند؛ يکي امام سجاد و يکي زينب مظلومه. کسي نبود که به حضرت زينب کمک کند تا امام سجاد را از وسط آتش بيرون بياورد، لذا ميگويد اين زن با شهامت ميرفت در آتش و برميگشت و ميرفت سراغ امام سجاد تا ببيند که نسوخته باشد و برميگشت تا ببيند آيا ميشود يک نفر کمک کار پيدا کند تا آقا را از ميان آتش بيرون بکشد. ميگويد دلم براي اين خانم سوخت و رفتم و دو نفري امام سجاد را گرفتيم و بيرون آورديم و زينب مظلومه از آقا امام سجاد فارغ شد براي اينکه در ميان آتش بود و الحمدلله نسوخت. حال ميگويد ديدم که زينب مظلومه با پاي برهنه به دنبال زنها و بچهها ميرود و واحسينا واحسينا واحسينا ميگويد.
نسئلک اللّهم و ندعوک باسمک العظیم الأعظم الأعز الأجل الأکرم
بعيال الحسين، یا الله
یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینک