شماره درس: 5
تاريخ درس: ۱۳۹۰/۵/۱۶
متن درس:
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السّلام علی خیر خلقه أشرف بریة ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علی آله الطیّبین الطاهرین و علی جمیع الانبیاء والمرسلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
بحث امروز ما راجع به یک امر مهمی است و متأسفانه جامعۀ ما راجع به آن بی تفاوت است. چه دولت ما و چه ملت ما، چه عموم مردم و چه خواص مردم. و آن مسئله ادای امانت است. امانتی که انسان دارد باید خوب حفظ کند و خوب به صاحبش رد کند و طبق دستور صاحب عمل کند، و این از مصادیق حق الناس است. اما نمیدانم چه شده که روایات ما این مصداق حق الناس را خیلی اهمیت داده است. درحالی که حق الناس مشکل است. پروردگار عالم قسم خورده است که من از حق الله ممکن است بگذرم اگر لیاقت باشد و اگر بشود مورد عفو واقع شود، اما از حق الناس نخواهم گذشت. از روایات فهمیده میشود که در روز قیامت راجع به حق الله، ملائکه سؤال میکنند. اما راجع به حق الناس، به اندازهای اهمیت دارد که خدا سؤال میکند. یک گردنهای هست و یک پلیس راهی هست به نام مرصاد. قرآن میفرماید خداست آنجاست. انّ ربّک لبالمرصاد. و روایات اهل بیت میفرماید که در آن گردنه و در آن پلیسراه، خدا سؤال میکند که از حق الناس چه کردی، با مال مردم چه کردی و قسم خورده است که نمیگذرد. نگذشتن هم از قرآن و از روایات فهمیده میشود که خیلی مشکل است. اگر عبادت دارد، عبادتش را میدهند به بستانکار. اگر نمازی یا روزهای دارد و یا حجی رفته است و کمکی به کسی کرده است و بالاخره هرچه دارد، میدهند به بستانکار. و اگر ندارد گناه بستانکار را خدا میگذارد روی دوش بدهکار، و با یک عالم گناه، هم گناه خودش و هم گناه بستانکار، باید این بدهکار به جهنم برود. که قرآن در این باره میفرماید که اعمال خوبی دارد اما این اعمال خوبش، هباءً منثورا است. وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورًا. اعمال خوبش از بین میرود و از بین میرود یعنی میدهند به بستانکار. حتی در روایات میخوانیم که ملائکه او را مسخره میکنند و میگویند اعمال این را دیگران خوردند. اما بدتر از این اگر اعمال خوب ندارد یا کم میآورد، اعمال بد آن بستانکار را به این بدهکار میدهند و این جهنمی است و جهنمیاش دوبرابر میشود. مثلاً این بناست که یک سال در جهنم حبس باشد ولی دو سال در جهنم حبس است. و بالاخره آن اعمال بد آن بستانکار آمرزیده میشود. لذا از این جهت آن بستانکار به نفعش میشود. برای اینکه در روز قیامت همه، وای چه کنم، وای چه کنم و بالاخره آنجا یک چیزی به دست میآورد. یا اعمال خوب آن بدهکار را به او میدهند و یا اعمال بد این را از گردهاش برمیدارند و اگر ما برای حق الناس چیزی نداشتیم جز همین آیهای که خواندم و جز همین روایاتی که خواندم، بس بود که بدانیم حق الناس مشکل است، مشکل. لذا بزرگان روی این حق الناس خیلی مواظب بودند. حاضر بودند گرسنگیها بخورند و حاضر بودند که مشقّتها بکشند، اما حق الناس بر ضمّۀ آنها نباشد. و خوشال به حال آن کسی که بمیرد و حق الناس بر ضمّۀ او نباشد. لذا اصل حق الناس خیلی مشکل است. به اندازهای که امیرالمؤمنین (ع) در دل شب مثل باران گریه میکند و یکی از حرفهایش همین است که خدایا پناه میبرم به تو که حق الناس مشکل است. اللّهم انّي أعوذ بک من نقاش الحساب. درحالی که میدانید امیرالمؤمنین راجع به حق الناس، خیلی مواظبت میکردند. یک مثال برایتان بزنم و ببینید که امیرالمؤمنین (ع) چقدر مواظب حق الناس بودند.
زینب مظلومه در کوفه، آنوقتی که پدر در آن دارالحکومه بر دو ثلث جهان حکومت میکرد. این خانم میخواست به یک مهمانی برود و گردنبند نداشت. لذا آمد نزد رئیس بیت المال و خواهش کرد که این گردنبندی که در بیت المال است، یک ساعت دو ساعت به من بده. اما عاریۀ مضمونه. یعنی اگر یک دفعه خسارتی به آن وارد شد یا اگر گم شد من ضامن هستم. به این میگویند عاریۀ مضمونه. عاریه از دیگران گرفتن و او دادن، خیلی ثواب دارد. این رئیس بیت المال، محمد به رافع است و معلوم است که توانسته زیر دست امیرالمؤمنین، پنج سال کار کند و خیلی بالا بوده است. معمولاً دید که کار خوبی است که یک ساعت، دو ساعت دل دختر زهرا (س) را خوش کند و یک گردنبند به او بدهد و آبروی او را حفظ کند. بنابراین گردنبند را به او داد. زینب هم به مهمانی رفت. سبط ابن جوزی یک سنّی است اما سنّی با انصافی است و کتابی دربارۀ اهل بیت (علیهم السلام) نوشته است. میگوید امیرالمؤمنین (ع) آمد به بیت المال تا گردش بکند، ناگهان دید که آن گردنبند نیست. ببینید امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) چقدر مواظب بیت المال بودند. لذا همانجا ایستادند و محمد بن رافع را خواستند و فرمودند این گردنبند چه شد. شاید این گردنبند خمس بوده و یک خانمی خمس بدهکار بوده و این گردنبند را فرستاده برای امیرالمؤمنین، علی علیه السلام. محمد بن رافع قضیه را گفت که زینب، آن شخصیت دوم مملکت، علت مبقیه برای اسلام عزیز، میخواست به مهمانی برود و گردنبند نداشت و این گردنبند را عاریۀ مضمونه از من گرفته برای دو سه ساعت که برود و بعد برگرداند. امیرالمؤمنین فرستادند به دنبال زینب و شاید زینب در جلسه هم بوده اما بالاخره زینب را خواستند. وقتی زینب (س) آمد اول گردنبند را از او گرفتند و بعد داد سر زینب که عزیزم تو دختر زهرا (س) هستی. چرا چنین کردی. چرا باید تو که دختر من هستی از بیت المال استفاده کنی، ولو عاریۀ مضمونه باشد. امیرالمؤمنین (ع) با آن همه مقام زینب، علت مقبیه برای اسلام، اما به او تشرّ میزند که چرا تو که دختر من هستی باید از بیت المال استفادۀ این چنینی کنی. حق الناس مشکل است. در میان پیغمبر و ائمۀ طاهرین (علیهم السلام) در حالی که خیلی مواظب حق الناس بودند، اما امیرالمؤمنین آن پنج سال حکومتشان، فوق العاده مواظب حق الناس بودند و مواظب بیت المال بودند. لذا حق الناس مشکل است اما یکی از مصادیق حق الناس این امانت است. چیزی امانت باشد نزد کسی و آن را خوب حفظ نکند و یا خوب آن را نگهداری نکند و به مصرف نرساند و به صاحبش رد نکند. این ولو حق الناس است، اما نمیدانم چرا در روایات اهل بیت، بیش از دویست جا، صدق الحدیث اداء المانه، اینقدر روی این پافشاری شده است. بالاخره روی این مصداق حقالناس خیلی پافشاری شده است. و قرآن هم میگوید علامت مؤمن همین است. همین امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) وقتی از خانۀ خدا بیرون آمدند. یعنی زایمان علی (ع) در خانۀ خدا. معلوم است که با یک افتخاری مادرش فاطمه بنت اسد، بچه را روی دست گرفته و از خانۀ خدا بیرون آمد. آنهم با معجزه. همینطور که اول دیوار شکافته بود، حالا هم دیوار شکافته شد. مسجد هم پر بود از جمعیت و چشمهای امیرالمؤمنین (ع) فرو بسته بود و باز نمیکرد، حتی در صورت پدرش، حضرت ابیطالب. تا اینکه پیغمبر اکرم (ص) او را گرفتند. دوازده سال قبل از بعثت است. یعنی امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) یک بچۀ دوازده ساله بوده و قبل از بعثت. امیرالمؤمنین چشمها را باز کردند و سلام کردند و از پیغمبر اکرم (ص) جواب شنیدند. آنوقتها سلام هم نبود و کسی به کسی سلام نمیکرد. میگفت صبح آقا بخیر، أنعم صباحا. اما امیرالمؤمنین (ع) سلام کرد و جواب سلام کرد. آنوقت امیرالمؤمنین اول سورۀ مؤمنون را خواندند. هنوز قرآنی نبود و هنوز پیغمبر مبعوث به رسالت نشده بود، اما اول سورۀ مؤمنون را خواندند. بسم الله الرحمن الرحیم* قد أفلحَ المؤمنونَ * الذينَ هُم في صلاتِهِم خاشعونَ * مؤمن آنست که نماز میخواند اما نه نماز معمولی بلکه نماز مؤدب و نماز با دل. تا رسیدند به اینجا که، والَّذيْنَ هُمْ لاَِمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونْ. مسلمان واقعی آنست که به امانتش خوب عمل میکند و مراعات امانت میکند و امانتداری میکند و اگر هم تعهدی با کسی کرده است به تعهدش عمل میکند. لذا امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) قبل از بعثت و وقت تولد میفرماید که: مسلمان و شیعۀ من باید راجع به امانت خیلی اهمیت بدهی. باید راجع به امانت، امانتدار باشی. این مراعات امانت هفت، هشت قسم است. کسی که شیعۀ امیرالمؤمنین (ع) است باید این هفت ، هشت قسم را حسابی مراعات بکن. اول راجع به مال مردم است. این مال مردم یک دفعه در بازار است و معامله با مردم است. یعنی اگر نسیه گرفت، باید فوراً سر وقت نسیه را رد بکند و یا لاأقل از آن بستانکار عذرخواهی کند و با اجازۀ او تأخیر بیندازد. اما اگر نسیۀ مردم را ندهد و تأخیر بیندازد و یا العیاذبالله اصلاً حاشا بکند، چنانچه الان در بازار مسلمانها فراوان شده است، این همان است که در روز قیامت اعمال خوبش را میگیرند و به او میدهند و اعمال بد او را میگیرند و به این میدهند و این صد در صد جهنمی میشود. یک چیزی که موجب تأسف است و خیلی باید ما تأسف بخوریم از سادگی مردم و آن قضیۀ مضاربههاست که همان سالهای اول انقلاب پیدا شد. یک آدم حقه باز و دغلی به عنوان مضاربه از این و از آن و بعد هم سالهای هم یک پول حسابی به این و به آن و وقتی میلیارد بیشتر شد، ناگهان سرش را زیر آب کرد. عجب از مردم ساده لوح است. عجب از این مردم طمعکار است. هرچه میگوییم نه، باز میکند. در همین اصفهان سالانه چندین مورد پیدا میشود. زن میرود طلایش را میفروشد برای اینکه این مضاربه صدِ، بیست به او میدهد و ربا هم هست، اما یک کلاه شرعی سر آن میگذارد به عنوان مضاربه. یک ماه یا دو ماه یک پول به او میدهد و ناگهان منکر میشود. این مسلمان نیست. این آدم حقه بازی است که در روایات میخوانیم در روز قیامت که میشود، خیال میکند درِ بهشت است و به او میگویند هَلُم، هَلُم. پیغمبر اکرم (ص) میفرمایند به این میگویند بیا، بیا و تا میرود آنجا درِ بهشت بسته میشود. درِ دوم و سوم و هفتم و بالاخره درِ جهنم باز میشود و او را میاندازند در جهنم. کم کم این قضیۀ هرمیها جلو آمد که آن غربی است. این مضاربهها، مضاربۀ خودمانی است و آن مضاربهها، مضاربۀ غربی است. هرچه قانون میگوید و هرچه مراجع میگویند که این هرمیها غلط است و اینها حرام است و اینها رباخوری است و اینها اصل مال به باطل است، اما مردم دست برنمیدارند. این مضاربهایها و این هرمیها که در امان خیانت میکنند، باید بگوییم که تقصیر خودِ مردم است. تقصیرِ این خانمها و تقصیرِ این آقایان است. معمولاً این بازیهای هرمی و این بازیهای مضاربهای و این قرض الحسنهها را طبقۀ سوم و چهارم میکنند. یعنی افرادی که پول ندارند و برای اینکه پولدار شوند، بالاخره النگو یا حتی خانهاش را میفروشد و ناگهان بدبخت میشود، چه بدبختی.
این یک قسمت از خیانت در امانت است و در بازار فراوان شده است و در میان مردم فراوان شده است و پیغمبر اکرم (ص) میگوید اینها که مسلمان نیستند. حتی آنها که این کار را میکنند و میدهند، مسلمان نیستند. اینها توکل به خدا ندارند و از راه ربا دادن و ربا خوردن و از راه اینکه یک کسی را به نوا برسانند و خودشان بینوا شوند، یک جامعه را بدبخت میکنند.
قسم دوم راجع به ادای امانت، ادارهها است. این ادارهها باید کم کاری نداشته باشد. باید بیکاری نداشته باشد. باید بدکاری نداشته باشد و بالاخره ما باید پروندۀ تراکمی نداشته باشیم. این پروندۀ تراکمی که الان یک سال، دو سال و ده سال، پروندهها متراکم شده است، همۀ اینها حق الناس است و همۀ اینها مردم گول زدن است و خیانت در امانت است و میدانید که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در امانت، خیانت نمیکند. امیرالمؤمنین(ع) که فقط بر ایران حکومت نداشت، بلکه بر دو ثلث جهان حکومت داشت. خود امیرالمؤمنین(ع) در کوفه قضاوت میکرد. یک مغازه بود برای امیرالمؤمنین به نام دکة القضاء. قبل از نماز میآمد و قضاوتش را میکرد و اگر تعذیر یا چیزی بود بعد از نماز و بالاخره امیرالمؤمنین (ع) اصلاً و ابداً پرونده نداشت. به این میگویند کسی است که کمکاری ندارد و بدکاری ندارد و بیکاری ندارد و کار مردم را فوراً انجام میدهد. الان وضع ادارههای ما خیلی بد است. ای اداریها! اینها خیانت در امانت است. ای دادگستریها! اینها ظلم است. ای همه! این مردم بیچاره و این زندانها عجیب است. انسان وقتی اسم زندان را میشنود، شب خوابش نمیبرد که این زندانیها چه صدمهها در این زندانها دارند. نمیدانید چه خبرهاست. نباید بگوییم برای اینکه توهین به نظام است و تضعیف نظام است اما اینها هست. این تراکم پروندهها و این زندانهای متراکم و این کم کاری و بدکاری و بیکاری ادارهها و مخصوصاً شهرداریها و دادگستریها. و اینها همه خیانت در امانت است و باید جمهوری اسلامی این خیانت در امانت را نداشته باشد.
قسمت سوم، راجع به بیت المال است. بیت المال الان ما عجیب شده است. یک مقایسه کنیم و ببینیم که بیت المال و مصرف بیت المال درست است یا نه. امیرالمؤمنین (سلام الله علیها) در نهج البلاغه که نامهاش الان هست، به استاندارهایش مینویسد و میفرماید که: ارّقوا اقلامکم و قاربوا بین ستورکم و ایاکم والا کثار فان اموال المسلمین لاتحمل الی ضرار. چقدر افتخار کنیم که این علی را داریم. میفرماید استاندار من وقتی نامه به من مینویسی سرِ قلمت را ریز کن و درشت نباشد و سطرها را توهم بنویسم و فاصله بین سطرها نباشد. جانِ کلام را بنویس و تعریف از من نکن. قلمفرسایی نکن. برای اینکه اگر سرِ قلمت درشت باشد و اگر بین سطرها فاصله بیندازی و اگر قلمفرسایی کنی، مرکب و کاغذ خیلی اضافه میشود و خیلی مصرف میشود و اموال بیت المال تحمل چنین ضررها را ندارد. این قضیۀ بیت المال است و اسلام عزیز. این قضیۀ بیت المال است و مولا امیرالمؤمنین و آن حکومتش. این قضیۀ بیت المال است و این مصرفش و بالاخره بیت المال برای اینست که مردم در رفاه باشند. بیت المال برای تقویت اسلام است و اینکه ما بخواهیم صرف بیت المال بکنیم، بدون اجازه و سرِ خود، معلوم است که نمیشود. راجع به همه و همه، مسئولین رده بالا و مسئولین رده پائین و همه باید مواظب بیت المال باشند. باید این جملۀ امیرالمؤمنین (ع) سرمشق زندگیشان باشد. یک حکایتی یادم آمد. این حکایت را بخوانم و ببینید که مربوط به امیرالمؤمین (ع) هم نیست، بلکه هرکه مسلمان است چنین است.
یک استانداری را فرستادند به حمّص. همین حمصی که الان یکی از شهرهای شام است و بحران دارد. این مدتی آنجا استانداری میکرد. مردم بعد از یک سال از این شکایت کردند. گفتند که این استاندار شما دیر سر کارش میآید و این استاندار شما هفتهای یک روز اصلاً پیدایش نیست و این استاندار شما شبها دسترسی به او نیست. مرکز او را خواست. این آقای استاندار پای پیاده با یک کوله بار آمد به مرکز. رئیس به او گفت که این شکایت برای تو آمده است. گفت هر سه درست است. این حاشا کردن و توجیه کردن و اینکه شکایتها را ما توجیه کنیم و بعد هم کینه و انتقام، همۀ اینها غلط است. مرکز به او گفت اگر چنین است، جواب چیست؟ گفت جوابش اینست که من دیر از خانه بیرون میآیم برای اینکه نان پختن مال من است و این خمیر خوب ور نمیآید و بالاخره تا میآیم نان را خمیر کنم دیر میشود. چرا هفتهای یک روز پیدایت نیست؟ گفت هوای حمص سرد است و من لباس عوضی ندارم و باید زنم لباسم را بشوید و نمیخشکد و لذا نمیتواند یک روز از خانه بیرون بیایم. نماز جمعه را میآیم و شنبه نمیآیم برای اینکه لختم و لباس ندارم. همین جا این جمله را بگویم که راوی میگوید امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) داشتند خطبۀ جمعه میخواندند اما مرتب دستشان را تکان میدادند. جلو رفتم و دیدم که پیراهن ایشان تر است و پیراهن تر را پوشیدند و به نماز جمعه آمدند و حالا مرتب دست را تکان میدهند تا پیراهن بخشکد. این آقا هم گفت که من پیراهن عوض ندارم. گفتند این هم خوب و درست است. به او گفتند چرا شبها پیدایت نیست؟ گفت برای اینکه من وقتم را قسمت کردم بین خدا و بین مردم. شب را دادم به خدا و روزش همه مال مردم است و دیگر یک ساعت کم کاری و بیکاری و بدکاری در روز ندارم. اما دلم میخواهم شب برای رابطه با خدا باشد. هزار درهم به او دادند و گفتند ایرادها وارد نیست، برو سر کارت. این دوباره این پولها را به دوش گرفت و آمد سر کارش. اگر شما بودید چه میکردید؟ داد و انتقام و حس انتقامجویی و کتک و زندان. این همۀ مردم را جمع کرد و گفت ای مردم رفتم گزارش دادم و اشکالهای شما وارد نبود اما انتقاد را دوست دارم و از همۀ شما تشکر میکنم. هزار درهم به من دادند و من پولدار شدم. هرکه مستمند است بیاید تا به او پول بدهم. لذا مشت مشت پولها را داد. یک مقدار از پولها باقی ماند. آمد به خانه و به خانمش گزارش داد. گفت قضیه اینطور شد. خانمش گفت این پولها را یک غلام بخر تا کارهایمان را انجام دهد و لاأقل توی استاندار دیگر نان نپزی و یک مقدار از کارها را او انجام بدهد. گفت صبر کن و ببین کار لازمتر و کار واجبتر هست. طولی نکشید که فقرا و ضعفاء باز آمدند در خانه و مشت مشت پولها را داد و چیزی نماند. به خانم گفت که این بهتر است یا آن غلام. خانم گفت این بهتر است برای اینکه این برای ما میماند. والباقیات الصالحات خیر. این مربوط به امیرالمؤمنین (ع) نیست، بلکه مربوط به یک شیعۀ واقعی و یک مسلمان واقعی است.
سلمان فارسی رد میشود و یک غریبه رسید. لباسهای سلمان مثل لباسهای حمّال بود. این خیال کرد که حمّال است. گفت میتوانی این چمدان من را تا فلان جا ببری. سلمان گفت بله، پنج درهم میگیرم و میبرم. پنج درهم گفت و چمدان روی دوش و مردم مرتب میرسند و سلام میکنند. این غریبه گفت این چه حمالی است که اینقدر احترام دارد. پرسید این کیست؟. گفتند سلمان فارسی است. رفت التماس کرد که آقا غلط کردم و اشتباه کردم. فرمودند نه، من باید افتخار کنم و از تو هم تشکر میکنم. برای اینکه این پنج درهم از من میشود و احتیاج به بیت المال ندارد که این مقدار از بیت المال بخورم. لذا از دست و رنج خودم و از حمّالی خودم است. این استاندار در مدائن است. آن مدائن غریب و عجیب، این استاندارش است. راوی میگوید دمِ مرگ دیدم که این استاندار گریه میکند. گفتم آقا چرا گریه میکنی؟ تو این کارت است و آنهم درجۀ سلمانُ منّا اهل البیتة. پس چرا گریه میکنی؟ گفت یک روایت از پیغمبر (ص) یادم آمد که این روایت مرا منقلب کرده است و آن روایت اینست که پیغمبر اکرم (ص) فرمودند در روز قیامت، هفتاد پلیس راه است و از این پلیس راهها نمیتوانند بگذرند مگر سبکباران، نجل مخفّون و هلک المسئلون. آنهایی که سنگین بارند و حق الناس دارند و خیانت در امانت ندارد، اینه نمیتوانند از این پلیسراه ها رد شوند و به رو میافتند به جهنم.
عزیزان! جوانها! راوی میگوید من یک بررسی کردم تا ببینم این استاندار چرا سنگین بار است. دیدم که یک مغازه، این دکة القضاست اما چون زن و بچهاش را نبرده بود، خانهاش هم بود. یک پوست گوسفند که هم روی آن میخوابید و هم فرش او بود. از نظر غذا و مسکن و لباس، دیدم یک کاسۀ گلی برای خوردن و همین وسائل ضروری از گِل. پیغمبر اکرم (ص) یک نگاه به جهیزیۀ حضرت زهرا کردند و دیدند که قالبش از گِل است. گریه کردند و فرمودند که خدایا مبارک کن این جهیزیه را که قالبش گِل است. میخواهد برود دختر یک کسی که رئیس بیت المال است و پیغمبر و همه کارۀ دنیا و همۀ کارۀ اموال دنیا و همه و همه. لذا میگوید دیدم که این یک قلم و دوات هم برای استانداری دارد. یک عصا هم دارد برای راه رفتنش. اما باز گریه میکند و میگوید سنگین بارم، سنگین بارم، سنگین بارم.
خدا رحمت باباطاهر را که یک شعر دارد و شعرش خیلی زیباست برای همین استاندار سلمانی.
مو که چون اشتری قانع به خارُم خورم خاری و خرواری به بارُم
با این خرج کم و بار سنگین هنوز اندر روی صاحب شرمسارُم
میگوید سنگین بارم، سنگین بارم، سنگین بار
چقدر باباطاهر عالی گفته است. اینهم از قسم سوم. میخواستم بحث را تمام کنم و نشد و مجبوریم فردا باز در این ادای امانت صحبت کنم. امیدوارم خدا لطف کند و خدا توفیق به همۀ ما بدهد تا بتوانیم ادای امانت کنیم و خیانت در امانت اصلاً و ابداً نداشته باشیم. عذرخواهی میکنم اگر دیر شد. چه کنم. انسان وقتی در بحثها میافتد، گم میشود که چه چیزش را بگوید و این نواقصمان را چه بکنیم. نداشتن این امتیازها، آنهم در جمهوری اسلامی. چرا این امتیازها نیست.
دو سه کلمه مصیبت بخوانم و مصیبت را میخوانم برای اینکه خدا به همۀ ما، به مسئولینمان، به بازاریها و به اداریها توفیق ادای امانت عنایت بفرماید.