پنجشنبه 1 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

شماره درس: 20

تاريخ درس: ۱۳۹۰/۶/۲

متن درس:

الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السّلام علی خیر خلقه أشرف بریة ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علی آله الطیّبین الطاهرین و علی جمیع الانبیاء والمرسلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

اظهار ارادت کنید خدمت قطب عالم امکان و محور عالم وجود و واسطۀ بین غیب و شهود یعنی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، با سه صلوات.

بحث امروز ما راجع به یک فضیلت فراموش شده است. بحث خیلی مهم است و آن فضیلت فراموش شده، تشیّع است. درحالی که ما شیعه هستیم، اما قدر خود را نمی­دانیم. درحالی که ما شیعه هستیم، به وظیفۀ شیعه گری عمل نمی­کنیم و باید بگوییم که در میان سنّی که شیعه فراموش شده است، در میان خودمان هم خودمان را فراموش کرده­ایم. به قول امیرالمؤمنین، کَفى بِالْمَرْءِ جَهْلا اَنْ لا یَعْرِفَ قدره، بس است جهالت اینکه انسان قدر خودش را نداند، و ما شیعه­ها قدر خود را نمی­دانیم و به وظیفه هم عمل نمی­کنیم. باید قدر خود را بدانیم یعنی شناخت خود و عمل کردن به وظیفه. شیعه چه وقت پیدا شد؟ لفظش در زمان پیغمبر اکرم (ص) پیدا شد. پیغمبر اکرم (ص) به این لفظ خیلی اهمیت می­دادند. گاهی در جلسه رو به امیرالمؤمنین می­کردند و می­گفتند: یا علی! أنت و شیعتک هم الفائزون، أنت و شیعتک هم الغالبون. شیعیان تو مصداق آن دعا هستند که قرآن می­فرماید: ألا إنّ حزب الله هم الغالـــــبون، ألا انّ حزب الله هم المفلحون. یا علی! تو و شیعیان مصداق این دعا هستید. پیروزی برای تو و شیعیان توست. رستگاری فقط برای تو و شیعیان تو. و تا می­توانستند پیغمبر اکرم (ص) روی این شیعه حساب می­کردند. حتی می­فرمودند که مقام شیعه اینست. حضرت ابراهیم به عالم ملکوت نگاه کردند که قرآن می­فرماید: وَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ، در عالم ملکوت علی (علیه السلام) را دیدند و شیعیان علی را و در عالم ملکوت شیعیان علی، اطراف مولا امیرالمؤمنین بودند. حضرت ابراهیم معلوم است که ادبش اقتضاء نمی­کرد که بگوید خدایا من هم مثل علی. گفت خدایا مرا از زمرۀ شیعیان علی (ع) محسوب کن. جبرئیل آمد و گفت: وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيم، این آیه در سورۀ والصافات است. یعنی قبل از پیغمبر و قبل از اسلام در زمان حضرت ابراهیم، در زبان همۀ انبیاء این لفظ شیعه مشهور بوده است. این شخصیت شیعه در زبان همه به اندازه­ای که حضرت ابراهیم می­گوید خدایا مرا از شیعیان علی (علیه السلام) محسوب کن. که آیه آمد که: وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيم. پیغمبر اکرم(ص) می­فرماید این آیه را وقتی من به معراج هم رفتم نازل شد. در آسمان چهارم برای ملائکه منبر رفتم. ارواح مقدّس انبیاء در آنجا بودند، من جمله روح مقدّس ابراهیم. حضرت ابراهیم بعد از پیغمبر ما اشرف از همۀ انبیا بوده است. پیغمبر اکرم (ص) می­فرماید که حضرت ابراهیم در پیش من نشسته بود. مولا امیرالمؤمنین با شیعیانشان نظاره گر بودند. به خدا گفت که خدایا! به حق این رسول الله مرا از شیعیان علی (ع) محسوب کن. جبرئیل آیه را از طرف حق تبارک و تعالی، آورد که: وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيم. بعد هم پیغمبر اکرم (ص) به رسالت مبعوث شدند و در مدینه باز این آیه آمد که خطاب به حضرت ابراهیم است که، ابراهیم! تو از شیعیان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) هستی. لذا در حقیقت این آیه سه مرتبه نازل شده است. دو مرتبه در زمان حضرت ابراهیم که از خدا خواسته است که از شیعیان علی باشد. یک مرتبه هم در قرآن و بعد از اسلام و بعد از آمدن قرآن، باز تعریف حضرت ابراهیم شده و این آیۀ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيم، نازل شده است. لذا اگر از ما بپرسند که شیعه یعنی چه. می­گوییم شیعه در زمان پیغمبر اکرم(ص)، لفظش بوده است بلکه معنایش هم در زمان پیغمبر اکرم(ص) و همچنین در زبان همۀ انبیاء بوده است. شیعه یک شخصیت خاصی در میان انبیاء داشته است، به اندازه­ای که حضرت ابراهیم با آن شأن و مقامش از خدا می­خواهد که در زمرۀ شیعیان باشد و از شیعیان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) باشد. همه می­دانند، هم سنی می­داند و هم شیعه، علاوه بر روایت ثقلین و علاوه بر اینکه لاأقل سیصد آیه در قرآن راجع به ولایت است و دو ماه قبل از مُردن پیغمبر اکرم (ص) قضیۀ غدیرخم جلو آمده است و امیرالمؤمنین منصوب به خلافت شده است و همه بیعت کردند. سنّیها می­گویند اول کسی که بیعت کرد، عمر بود. بخ بخ لک يا اباالحسن اصبحت مولاي و مولا کل مؤمن و مؤمنة، ای امیرالمؤمنین خدا تو را امیرالمؤمنین کرد برای همه. بالاخره سقیفۀ بنی ساعده جلو آمد و امیرالمؤمنین را عقب زدند. همه می­دانند، سنّی می­داند و شیعه می­داند که این خواست خدا نبوده است. این خواست پیغمبر اکرم نبوده است و این خواست الیَوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا، نبوده است. اما بالاخره دست سیاست، امیرالمؤمنین را عقب زد. صد و چهارده نفر از علماء، زنهایشان مثل زهرا، فضّۀ خادمه و اسماء بنت عمیر و مردهایشان مثل سلمان، ابی ذر، مالک بن نویره و امثال اینها، یک حزبی تشکیل دادند به نام شیعه،شیعۀ امیرالمؤمنین. یعنی ما پیرو سقیفۀ بنی ساعده نیستیم و پیرو علی هستیم و آنکه خدا گفته است. لذا بعد از مرگ پیغمبر اکرم این شیعه جان گرفت. این نهال به دست این صد و چهارده نفر کاشته شد. لفظش قبلاً بوده است. در زبان همۀ پیامبرها بوده است. بیش از هزار جا در زبان پیغمبر اکرم (ص) بوده است. بیش از هزار جا در قرآن بوده است. اما چه وقت متحقق شد و چه وقت این نهال کاشته شد؟ بعد از پیغمبر اکرم (ص)، سقیفۀ بنی ساعده را قبول نکرد و یک حزبی به نام حزب الله تشکیل شد و پیغمبر اسم گذاری کرده بود به شیعه و اینها هم گفتند که ما شیعه هستیم. این صد و چهارده نفر خیلی زجر کشیدند و خیلی کشته دادند. دو سه روز طول نکشید که محسن زهرا یکی از فدائیان شیعه شد به جرم شیعه گری. دو سه ماه بیشتر طول نکشید که زهرا (س) فدای این شیعه گری شد. اگر هرکه بپرسند که زهرا (س) چرا شهید شد و فدای چه کسی شد. چه سنی باشد و چه شیعه و چه مسلمان باشد و غیرمسلمان و تاریخ نویس باشد، می­گوید زهرا (س) فدای شیعه گری شد. زهرا (س) فدای تشیّع شد. این صدو چهارده نفر جدی مطرود جامعه واقع شدند. به اندازه­ای که زهرای مرضیه به امیرالمؤمنین می­گوید، یا علی! من شنیدم که دیگر به تو سلام نمی­کنند. این شخصیت دوم عالم اسلام در زمان پیغمبر اکرم (ص) و نه تنها آن صد و چهارده نفر مطرود شده بودند، امیرالمؤمنین هم چنین شده بود. مولا امیرالمؤمنین جواب زهرا را دادند که زهرا جان سلام که نمی­کنند و من هم که سلام می­کنم جوابم را نمی­دهند. اما معلوم است که خدا می­خواهد این حزب الله پیروز شود، وعدۀ خداست. ألا إنّ حزب الله هم الغالـــــبون، ألا انّ حزب الله هم المفلحون. روز به روز این تشیّع جان گرفت. در حالی که فوج فوج از این شیعه­ها را می­کشتند یا زجر می­دادند و زندان می­کردند و آنها را در فقر و فلاکت نگاه می­داشتند. رسید به آنجا که یک شیعه و البته شیعۀ بیخودی، آمده بود پیش معاویه و به معاویه می­گفت رحم کن به کسی که اسمش علیست. تو که به او چیزی نمی­دهی که نمی­دهی، مردم هم مرا به کار نمی­برند و بیکار و در به در و بیچاره­ام به خاطر اینکه اسم من علیست. قضیۀ کربلا آمد و تصمیم گرفتند که اصلاً به طور کلی شیعه را نابود کنند. اینکه شما شنیدید که خیام حرم را آتش زدند. اینها افراد پولدوست نکبتی بودند. خیام حرم را آتش زدند به خاطر اینکه می­خواستند عیال در حرم سوخته شوند و دیگر اسمی از تشیّع نباشد. اما به قول یکی از علمای سنّی می­گوید که فضائل شیعه را مخفی کرده­اند. آن کسانی که دشمن بودند در اثر دشمنی و آن کسانی که دوست بودند در اثر ترس. اما این تشیّع و این ولایت، روز به روز اسمش در جهان پخش می­شود. مثل اینکه دست این تشیّع را کسی گرفته و به آسمان می­برد. و بالاخره این تشیّع در حالی که زجر و شکنجه و زندان، اما روز به روز با استقامت این تشیّع رو به بالا رفته اند. و بالاخره قرآن شریف وعده داده است که به دست این شیعه و به رهبری امام زمان، پرچم اسلام روی کرۀ زمین افراشته شود. خدا وعده داده است در سورۀ مائده که به دست این ایرانی و به رهبری امام زمانش، حکومت جهان از این شیعه شود. حال این شیعه یک وظایفی دارد و باید به این وظایف عمل کند. در میان سنّیها که اصلاً اسمی از تشیّع نیست. آنجا که نه اسم علی هست و نه اسم زهرا. توقّع هم همین است اما ما که شیعه هستیم و الحمدلله این نعمت بزرگ به دست آبا و اجداد ما در این ایران آمده است. می­گفتم ایران فهیم، ایران دانا، در آن لای و گِلهای ظلم بنی امیه و بنی العباس تشیّع و ولایت را پیدا کرد. همان وقت هم چه ظلمها شد. همین سلطان سلیم که خدا لعنتش کند، پادشاه ترکیه بود و یک میلیون شیعه را به جرم شیعه گری کُشت. اما بالاخره این درّ گرانبها الان در دست ماست. ما قدرش را بدانیم و ندانیم، بالاخره اگر قدرش را بدانیم که زود و اگر قدرش را ندانیم، دیر و اما بالاخره این درّ گرانبها جهانی خواهد شد و ماییم که باید قدرش را بدانیم. دو سه جلسه دربارۀ انتظار فرج صحبت کردم. ماییم که باید این درّ گرانبهای تشیّع را جهانی کنیم. اگر کردیم که کردیم و اگر نکردیم و بالاخره ما مُردیم به دست این ایرانی، این درّ گرانبهای تشیّع جهانی خواهد شد و حکومت جهان از اهل بیت و حکومت بر اهل بیت، زهرا (س) و گردانندۀ این حکومت جهانی این شیعه است. وَ لَقَد كَتَبنا فِی الزَبور مِن بعد الذِكر ان الارض یَرتُها عِبادی الصالحون. حال چرا در میان ما این تشیّع باید یک فضیلت گم شده باشد!. ما شیعه­ها الحمدالله از نظر عقیده شیعه هستیم و از نظر شعار هم شیعه هستیم، اما از نظر عمل خیلی کوتاه آمدیم. یک روایت بخوانم تا ببینید که شیعه کیست. همۀ ما باید چنین باشیم.

علی بن یقطین یکی از وزرای هارون الرشید است و خیلی مقام دارد. موسی بن جعفر (سلام الله علیه) خیلی مواظب این علی بن یقطین است و به او هم گفته که در دستگاه ظلم باش به خاطر اینکه به شیعه خدمت کنی. برای علی بن یقطین سخت بود برای اینکه یک شیعۀ حسابی بود و برایش سخت بود که در دستگاه ظلم باشد، اما موسی بن جعفر (ع) به او گفتند باید باشی برای خدمت کردن به شیعه. همین مقدار که گره­ای از کار شیعه بگشایی، کفارۀ گناهت است که وزیر هارون الرشید هستی. همین علی بن یقطین یک وقتی یک شیعه و آنهم از نظر ظاهر خیلی پایین، یک ساربان به نام ابراهیم جمال. این می­خواست به مدینه برود. آمد به بغداد تا این علی بن یقطین را ببیند که آیا کاری با موسی بن جعفر دارد یا نه و یا پیامی دارد یا نه و آیا می­تواند خدمتی بکند. اما راهش ندادند و این با یک حال یأسی به مدینه رفت. در مدینه خدمت امام موسی کاظم رفت. آقا امام موسی کاظم گفتند که حال علی بن یقطین چطور بود. گفت آقا رفتم خدمت ایشان برسم اما راهم ندادند. البته نمی­خواست گله کند بلکه می­­خواست یک واقعیت را بگوید. موسی بن جعفر خیلی ناراحت شد. این علی بن یقطین همه ساله به عنوان حج، یک عده­ای از شیعیان را به حج می­آورد اما نمی­خواست حج کند بلکه می­خواست با موسی بن جعفر (سلام الله علیه) ملاقات کند. حال این دفعه حجش تمام شد و برای ملاقات به مدینه آمد و همینطور هم که نمی­شد خدمت موسی بن جعفر برود بلکه شب یا نصف شب، اینطرف را ببین و آنطرف را ببین که کسی نباشد و به خدمت موسی بن جعفر برود. آقا موسی بن جعفر هم اینها را می­دانستند. کارش هم مسئله پرسیدن بود و خیلی روایت از همین علی بن یقطین داریم. حال این دفعه آمد خانۀ موسی بن جعفر و در زد. آقا از پشت در فرمودند که راهت نمی­دهم و برو دنبال کارت. گریه و زاری کرد که آقا من برای شما آمدم و نمی­شود که من ملاقات شما را نکنم و بروم. آقا آمدند و فرمودند راهت نمی­دهم. گفت آقا چه کار کردم و چه شده؟ گفت به یک نفر یعنی ابراهیم جمال توهین کردی و وقتی آمده تو راهش ندادی. گفت آقا من نکردم. فرمودند بالاخره تو راهش ندادی. گفت آقا حالا چه کنم؟ نمی­شود که به مدینه بیایم و شما را نبینم. فرمودند او باید از دست تو راضی باشد تا من از تو راضی شوم. گفت آقا نمی­دانم ابراهیم جمال کجاست. در کوفه است یا مدینه و من کجا او را پیدا کنم. آقا فرمودند من راهش را برای تو درست می­کنم. باید او راضی شود تا من راضی شوم. لذا فرمودند که یک شتری برای تو تهیه کردم. به بقیع برو و آن شتر را سوار شو . فوراً می­رسی به کوفه و به در خانۀ او برو و او از تو راضی شود. آن شتر تو را برمی­گرداند. بیا تا من راهت دهم. این خیلی خوشحال شد و به کوفه آمد. کسی هم همراهش نیست. طی الارض است و ارادۀ موسی بن جعفر و ارادۀ ولایت. این شخص آمد به در خانۀ آن ساربان. گفت کیست؟ گفت علی بن یقطین. ساربان ماتش برد که من کجا و علی بن یقطین کجا. آمد بیرون و علی بن یقطین قضایا گفت که آقا فرمودند دل تو از دست من نگران است و تا دل تو نگران است، موسی بن جعفر از من نگران است و مرا راه نمی­دهد. بیا و از دست من راضی شو. گفت آقا راضی هستم و نگران نیستم. علی بن یقطین، وزیر هارون الرشید، خواب در کوچه روی خاکها و سرش را روی خاک گذاشت و گفت اگر راضی هستی بیا پایت را روی سر من بگذار تا بفهمم که راضی شدی. ساربان خجالت می­کشید اما بالاخره مجبور شد. آمد و پای ساربانی­اش را گذاشت روی سر وزیر هارون الرشید. وزیری که هارون الرشید می­گفت ای ابر ببار، هرکجا بباری بر سلطنت من باریدی و بر مملکت من باریدی. دوباره وزیر سوار شد و به بقیع آمد و شتر را را رها کرد و به در خانۀ موسی بن جعفر آمد و در زد. آقا خوشحال در را باز کردند. علی بن یقطین در خانه رفت و کارهایش را انجام داد و مسائلش را پرسید و بالاخره آنچه می­خواست با موسی بن جعفر گفتگو کرد. ما باید چنین باشیم. یعنی باید این را بدانیم که اگر یک شیعه از دست ما نگران است، امام زمان از دست ما نگران است. اینها که تاریخ نیست که مختص به علی بن یقطین و ابراهیم جمال نیست. بلکه یک تاریخ تشیّع است. شیعه آنست که یک نفر شیعه از دست او نگران نباشد و به یک شیعه ظلم نکرده باشد. شیعه آنست که هرچه می­تواند گره از کار مسلمانها بگشاید. مثل این علی بن یقطین که به دربار هارون الرشید رفته با این همه ظلم و جنایت، به خاطر اینکه بتواند یک گره از کار یک شیعه باز کند و دل یک شیعه را به دست بیاورد. این فضیلت شیعه است. حال در میان ما یک فضیلت به تمام معنا، فراموش شده است. جوانهای حزب اللهی ما غیبت سیاسی درست کردند. چطور مثل آب غیبت می­کنند. حتی پشت سر مراجع و پشت سر علما و بزرگان. آیا این با قضیۀ علی بن یقطین می­سازد یا نه؟. در خانۀ ما، بین زن و شوهر چه اختلافها داریم. باید یک طلاق در این ایران نباشد. طلاق در وقتی واقع می­شود که اگر این طلاق را ندهند، کشت و کشتار و اینها بشود. مثلاً دست شما سیاه شده و اگر این دست یا این انگشت را نبُری، می­میری. آنوقت می­شود این انگشت را برید. أبغض الناس عندالله الطلاق، مبغوض­ترین چیزها در پیش خدا، طلاق است. دختر طلاق می­گیرد. پدرش و مادرش تأیید می­کنند و پسر طلاق می­دهد مثل اینکه می­خواهد آب بخورد و می­گوید شیعه هم هستم. این فضیلت فراموش شده در میان ما نیست. ما یک روایات فراوانی داریم که این روایات را مرحوم کلینی در کافی دارد. روایات صحیح السند و ظاهرالدلاله. می­فرماید: من أهان ولیاً فقد بارزنی بالمُحاربه. اگر کسی ولی خدا را اذیت کند و اهانت کند، جنگ با خداست. نه جنگ با امیرالمؤمنین و نه جنگ با پیغمبر، بلکه جنگ با خداست. آقا امام صادق (ع) برای اینکه می­داند که ما توجیه گر هستیم و توجیه می­کنیم که من أهان ولیاً یعنی اولیاء الله. آقا امام صادق (ع) می­فرمایند مراد از این یعنی شیعه. هرکه اهانت به شیعه کند، جنگ با خداست. آیا ما به دیگر اهانت نمی­کنیم؟ آیا در خانه­هایمان اهانت به یکدیگر نیست؟ ما در اداره­ها علاوه بر کم کاری و بیکاری­مان و علاوه بر اینکه پروندۀ متراکم داریم و آنهم چه تراکمی، به ارباب رجوع اهانت می­کنیم. خدا نکند این زن یک جمله بگوید. آنوقت با یک تشرّ می­گوید برو بیرون و الاّ می­گویم بیایند و بیرونت کنند. آنوقت موسی بن جعفر (ع) هم می­گوید که از تشیّع بیرون برو وگرنه یک روزی پیدا می­شود که بیرونت می­کنند. و تو را به جهنم می­برند. این اداره­های ما با این جسارتها که به ارباب رجوع است. دست روی هر اداره هم که بگذاریم، می­بینیم که این زهر مار را دارد. فقط مربوط به دادگستری و شهربانی و اینها نیست بلکه همه جا هست. کار ارباب رجوع را که انجام نمی­دهد، اهانت هم می­کند و عصبانی هم می­شود و داد هم می­زند و بعضی اوقات بی ادبی هم می­کند و جسارت به نظام و انقلاب و علما هم می­کند تا این را از اداره بیرون کند.یعنی برو فردا بیا و یک سال دیگر بیا. من أهان ولیاً فقد بارزنی بالمُحاربه. همۀ ما به هم اهانت می­کنیم. همۀ ما پشت سر یکدیگر غیبت می­کنیم. همه شایعه پراکنی می­کنیم و قرآن می­فرماید مرگ بر تو با شایعه پراکنی کردنت. می دانی معنای شایعه پراکنی چیست. دشمن می­نشیند و یک چیز دروغی را درست می­کند و به دست مردم می­دهد و با حلقوم خود ما پخش می­شود و اصلاً واقعیت هم ندارد. قرآن می­فرماید مرگ باد بر تو که با این حلقوم روزه­ات شایعه پخش می­کنی. چه کسی هست در این مجلس که بگوید من که شایعه پخش کن نیستم. به هم می­رسند، سلام و احوالپرسی و چه خبر؟ یعنی چه شایعه­ای داری، آن شایعه را بگو. یعنی چه دروغی داری؟ دروغ را بگو. یکی این بباف و یکی او بباف و یکی این بگو و روزه که باطل است و موسی بن جعفر (ع) هم می­گوید تو شیعه نیستی. می­دانید شیعه کیست؟ ابان بن تغلب یک مجتهد در زمان امام صادق است. با امام صادق به مکه آمده و در حال طواف است. یک شیعه او را صدا کرد. آن شیعه هم از عوام بود و نباید او را صدا می­کرد اما یک حاجتی داشت و او را صدا کرد و او جواب نداد. دور دوم و سوم و این باز صدا کرد. آقا امام صادق (ع) فرمودند مگر این با تو نیست؟ گفت چرا با من است. گفت مگر شیعه نیست؟ گفت بله. گفت پس چرا جوابش را نمی­دهی؟ گفت یابن رسول الله! من با شما طواف می­کنم. گفت طواف را رها کن و برو. می­گوید طواف را رها کردم و رفتم و این یک کاری داشت و کارش را انجام دادم و برگشتم. امام صادق (ع) طوافش را کرده بود و در مطاف نشسته بود و نگاه می­کرد. من هم طوافم را کردم و خدمت امام صادق (ع) رفتم. امام صادق فرمودند که چه کار داشت. گفتم یک حاجتی داشت و حاجتش را برآوردم. آقا خیلی خوشحال شد. یک جمله دارد. فرمود: قضاءُ حاجة المؤمن أفضل من حج و عمرةٍ مقبولة مبرورة. کسی بتواند یک حاجت از یک شیعه بربیاورد، ثوابش از یک حج و یک عمره و آنهم مقبول و مبرور، بیشتر است. کسانی که به مکه می­روند، اینها حجشان ان شاء الله صحیح است اما مقبول، یک در میلیون هم نمی­شود که خدا قبول کند. صحیح است و رفع ذمه می­کند اما مورد قبول خدا خیلی کم است. یک حجی پیدا شود که خدا به او بگوید بارک الله، به این می­گویند مقبول. اینطور دیگر نیست و در زمان ما خیال نکنم که اصلاً اینطور باشد که خدا بگوید بارک الله. حال بگویید یک در صد هزار. اما یک گره باز کن. ثواب یک حج و یک عمره و آنهم مقبول و مبرور را دارد. به این می­گویند شیعه. آنکه حاجت برمی­آورد اینست و از آن کسی هم که حاجت برمی­آورید، اینست و همۀ ما باید خدمتگذار به یکدیگر باشیم و اگر نباشیم، شیعه نیستیم.

یک ایرانی خدمت امام صادق (ع) آمد و مرتب تعریف شیعه­ها را کرد. بعد امام صادق (ع) فرمودند آیا می­روید سر جیب یکدیگر و پول بردارید. گفت آقا یعنی چه که از جیب یکدیگر پول برداریم. آقا فرمودند شیعه همین است. پول او از او. گفت نه. آقا دست به کمر گذاشتند و گفتند شما شیعیان کمر ما را شکستید. حال یک کسی دخلش را باز بگذارد و برود، ناگهان همین شیعه­ها غارت می­کنند. آنطرفش خراب و آن طرفش هم خراب است و چه چیز صحیح است؟ صحیح نداریم. بله شیعه هستیم و عقیده هم الحمدلله تا سرحد عشق علی دوست داریم و تا سرحد عشق موسی بن جعفر دوست داریم. دلمان پر می­زند که امشب کاظمین بودیم و زیارت می­کردیم. اینها همه خوب است. شعارمان هم زیارت جامعه، زیارت عاشورا، زیارت موسی بن جعفر و توسلها که اینها همه عالی است. اما در عمل لنگیم و باید در عمل لنگ نباشیم و این فضیلت فراموش شده، درّ گرانبها باشد. امام صادق (ع) می­فرمود: ای شیعیان ما یک کاری بکنید که: كُونُوا لَنَا زَيْناً، وَ لَا تَكُونُوا عَلَيْنَا شَيْنا، همۀ مردم بگویند بارک الله، شیعه چه ایثار و چه گذشت و چه فداکاری دارد. شیعه چه صدق و راستگویی دارد و شیعه چقدر عالیست. اگر کار برسد به آنجا که بگویند ایرانیها دروغگو هستند، این کمر موسی بن جعفر را می­شکند. مگر می­شود ما دروغ بگوییم. مگر می­شود زن به شوهر و شوهر به زن دروغ بگوید. یک مثال عوامانه در میان زنهاست، اینکه اگر به شوهر دروغ نگوییم که زندگی نمی­چرخد. آن طرفش هم یک مثال عوامانه در میان مردهاست که می­گویند، پشت چشم باید پینه داشته باشد. می­گویند معنایش اینست که زن که می­گوید، بگو چشم اما عمل نکن. همدیگر را گول بزنید. این دیگر نمی­شود شیعۀ موسی بن جعفر. از این چیزها در روایات اهل بیت زیاد است. از این چیزها زیاد است که اهل بیت از ما جداً خواستند و ما باید برای تشیّع یک افتخار باشیم.

امام صادق (ع) می­فرمود یک کاری بکنید که این سنّیها بگویند خدا رحمت کند امام صادق را که چه شیعیانی تحویل جامعه داده است. راستگو، باصداقت، ایثار و گذشت و فداکاری و بالاخره شیعه یک آدم و آدم یک شیعه.

 

 

نسئلک اللهم و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعزّ الأجل الأکرم

بامام زماننا، یا الله

یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلّب القُلوب ثبّت قلوبنا علی دینک

 

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group