شماره درس: 2
تاريخ درس: ۱۳۸۱/۸/۱۶
متن درس:
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين و الصّلوه و السّلام علي خيرِ خلقهِ، اَشرفِ بريّته ابي القاسم محمّد صلّي الله عليه و آله الطّيبيّن اَلطَّاهرين و علي جميع الانبياء و المرسلين سيّما بقيّه اللهِ في الارضين و لعنته الله علي اعدائهم اجمعين.
بنا شد كه به خواست پروردگار عالم و لطف حضرت وليعصر عجلاللهتعاليفرجهالشريف بحث امسال ما دربارهي تهذيب نفس باشد و اميدوارم كه اين بحث ما پايهاي در اين ماه مبارك رمضان بهجايي برسد و براي من و شما ـ مخصوصاً جوانها ـ مفيد باشد. ديروز مقدمهاي را عرض كردم اين مقدمه را بهطور فشرده تكرار كنم ـ و وارد بحث بشوم ـ 1- تهذيب نفس هدف بعثت همهي انبياء است. به مقداري اهميت دارد كه بايد بگوئيم قرآن كتاب اخلاق است. پيامبر اكرم هم معلم اخلاق است. و مهمتر از اين بحث نداريم. همهي علوم و همهِ بحثها هم متوقف بر همين بحث است و بهقول حضرت امام رضواناللهتعاليعليه حتي بحث توحيد متوقف بر اين بحث است. كه اگر اين بحث پايهاي درست نشود حتي توحيد هم درست نميشود. حتي نبوت و امامت و معاد هم درست نميشود. لذا اگر چه سال گذشته بحث ما فوقالعاده مهم بود و دربارهي ولايت بود اما بحث امسال ما مهمتر از بحث سال گذشته است. و اگر بتوانيم بحث امسال را به جايي برسانيم از نظر قرآن خيلي كار كردهايم. لذا حرف اول در اين مقدمه اين بود كه مسئلهي تهذيب نفس در اسلام فوقالعاده مهم است. 2- مطلب دوم در مقدمه اسن بود كه بايد توجه داشته باشيم كه همهي ما صفات رذيله داريم و بايد كوشا باشيم و درصدد باشيم كه اين صفات رذيله را رفع كنيم لااقل درصدد باشيم كه قدرتي يا شجاعتي پيدا كنيم كه مسلط بر صفات رذيله باشيم و نگذاريم گلكند و طوفاني شود. براي اينكه اگر صفت رذيلهاي گل كند، انسان همه چيز خود را ميبازدحتي دين خود را. اگر صفت رذيلهاي طوفاني بشود حاضر است هر واقعيتي را زير پا بگذارد تا آن صفت رذيله را ارضا نمايد. لذا اگر گفتم كه همهي انبياءو يامب راكرم و قرآن براي تهذيب نفس آمدهاند بهخاطر اين است كه بفهمانند همه صفات رذيله داريم و بايد اين صفت رذيله را رفع كنيم. اگر رفع نشود يا لااقل كنترل نشود حتماً بيچاره هستيم و حتماً شقاوت دنيا و آخرت داريم. 3- مطلب سومي كه بايد به آن توجه داشته باشيم اين است كه تهذيب نفس كار بسيار مشكلي است. بهقول علماي اخلاق با دست چاه كندن. اگر بشود با دست چاه بكنيم، با انگشت و ناخن ميشود چاه كند اما خيلي مشكل است لذا اين جملهي علماي علم اخلاق كه ميفرمايند تهذيب نفس نظير چاه كندن با ناخنها است به ما ميفهماند كه تهذيب نفس كار بسيار مشكلي است حضرت امام بارها و بارها در درسهاي اخلاق به ما ميفرمودند كه چل سال خونجگر ميخواهد تا انسان بتواند يك صفت رذيلهاي را ريشهكن كند. پس لااقل ما كار كنيم، جديت كنيم تا بتوانيم صفات ريذله را كنترل كنيم اما آنچه كه لازم است و انسان را به مقامهاي بالا، بالا ميرساند اين است كه انسان بتواند درخت رذالت را از دل بكند و بهجاي آن درخت فضيلت غرس كند و مواظبت كند اين درخت ريشهدار شود و از ميوهي آن خود و ديگران استفاده كنند.
ـ اما بحث امروز ـ اين بحثها اين است كه قرآن در آيات فراواني ا ين تهذيب نفس را از اوجب واجبات ميداند. و از نماز، از روزه، از خمس و زكات و حج، از جهاد و امربهمعروف و نهيازمنكر حتي تولي و تبري ـ اين تهذيب نفس را ـ واجبتر ميداند و ما، در اسلام واجبي مهمتر از اخلاق و تهذيب نفس نداريم اينكه انسان با صفات رذيله بجنگد يا لااقل آنها را كنترل نمايد ـ اگر بتواند ريشهكن كند و اگر نتواند لااقل كنترل نمايد ـ يك سورهاي در قرآن هست بهنام سورهشمس كه تأكيد فراوان شده است كهما اين سوره را بخوانيم. اين سوره در قرآن منحصر بهفرد است يعني مثل آنرا در قرآن نداريم، از نظر تأكيدهايي كه در اين سوره بهكار رفته است قرآن شريف/ شمس اين است كه گاهي براي اهميت مقصود و اهميت مطلب قسم ميخورد و آن مقصود و محتوا هر چه مهمتر باشد قسم قرآن بيشتر ميشود. يعني پروردگار عالم، گاهي يك قسم و گاهي دو قسم و گاهي سه قسم و گاهي چهار قسم براي يك مطلب ياد كرده است و اين قسمهاي قرآن براي اين است كه بفهماند آنچه كه ميخواهم بگويم و برايش قسم خوردهام خيلي مهم است. مثلاً در سوره والعصر كه يك سورهي مختصر و پر محتوايي است ولي بهقدري اهميت دارد كه مسلمانان صدر اسلام وقتيكه به يكديگر ميرسيدند بعد از سلام و جواب سلام اين سوره را ميخواندند يعني دو تا مسلمان كه به هم ميرسيدند و به هم سلام ميدادند يكي از آنها ميگفت «بسمالله الرحمن الرحيم والعصر ان الا انمسان لفي خسر» آن ديگري ميگفت «الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر » ميفرمايد قسم به عصر يعني قسم به امام زمان و قسم به عصارهي عالم خلقت حضرت ولي عصر كه همهي مردم ورشكسته هستند. همهي مردم در شقاوت هستند. مگر يك طايفه و يك فرد يعني آن كسي كه يك بال بنام ايمان دارد و بر طبق ايمان عمل مينمايد و بال ديگر امر به معروف و نهي از منكر كه تما مقرآن در همين محتوا نهفته است يك مسلمان واقع يكيست؟ آن كسيكه ايمان داشته باشد و بر طبق ايمان عمل ميكند ـ اين يك بال براي پرواز ـ و آن كسي است كه نظارت ملي و امر به معروف و نهي از منكر مينمايد ـ اين هم بال دوم ـ با اين بال پرواز كند و برسد به جائي كه بهجز خدا نداند برسد به جائي كه بهجز خدا نبيند. اين سورهي والعصر خيلي پرمحتوا است كه حتي مسلمانان صدر اسلام براي تعارف با يكديگر سوره والعصر مي خواندهاند اما در اين سوره خداوند يك قسم خورده است «والعصر» و وارد مطلب شده است كه «ان الانسان لفي خسر» قسم به امام زمان، قسم به عصارهي عالم خلقت، قسم به حضرت وليعصر كه انسانها حتماً در شقاوت هستند. انسانها حتماً سعادت ندارند مگر انساني كه اين دو تا بال را داشته باشد. اين محتواي به اين مهمي يك قسم دارد ولي در بحث ما در سوره والشمس11 تا قسم ياد شده است و بعد هم با چند تأكيد مطلب ادا شده است. مطلب چيست؟ «قد افلح من زكيها. وقد خاب من دسيها» رستگاري فقط و فقط مال كسي كه مهذب باشد. حتما شقي و بدبخت است آن كسي كه صفت رذيلهاي بر دل او حكمفرما باشد و آن صفات رذيله او را مهار كرده باشد و ـ ببرد آنجا كه خار خواه اوست ـتقريباً 17 تأكيد در اين سورهي مباركه آمده است چونكه 11 تا قسم ياد شده است و بعد از 11 تا قسم 6 تا تأكيد دارد عني بعد از 17 تا قسم و تأكيد، مطلب را گفته است. اين سوره به ما چه ميفهماند؟ ميفرمايد تهذيب نفس از اوجب واجبات است. در قرآن نداريم سورهاي كه در آن 11 تا قسم ياد شده باشد. در قرآن نداريم براي مطلب مهمي 11 تا قسم ياد شود اما راجع به تهذيب نفس و اخلاق داريم مهمي ما از اول تا روزي كه از دنيا ميرويم بايد درصدد باشيم كه صفات رذيله را ريشهكن كنيم و اگر نميتوانيم ـ كه نميتوانيم ـلااقل قدرت و شجاعغت داشته باشيم كه بر آن مسلط باشيم و نگذاريم طوفاني بشود و طغيانگري كند كه اگر طغيانگري كند معلوم است كه آنزور ايت ـ و چه زوري ـمثل سيلي است كه بيايد ولي سدي نباشد. مثل اينكه آتشي برافروخته شود و كسي نباشد كه اين آتش را خاموش كند. معلوم است دنيا را ميسوزاند. اين محتواي سوره والشمس است «قد افلح من زكيها. و قد خاب من دسيها» حتماً و يقيناً سعادت مال كسي است كه مزكي باشد اين نفس، سلامت نفس پيدا كرده باشد. «و قد خاب من دسيها» حتماً بيبهره است، يقيناً شقي است، حتماً دنيا و آخرت ندارد آن كسيكه صفت رذيلهاي بر آن حكمفرما باشد و فرقي هم نميكند كه حسادت باشد يا پولپرستي. رياستطلبي باشد يا تكبر. عجب و منيت و خودخواهي باشد يا خودگرايي و خودپسندي. هر صفت رذيلهاي كه باشد و لو از نظر ما هم اهميت نداشته باشد اگر اين صفت رذيله گل كند معركه ميكند. بعد قرآن در همين سوره والشمس علت قضيه را ميفرمايد و همه ـمخصوصاً جوانها ـ به اين علت توجه كنيد يعني اگر كسي از قرآن بپرسد چرا 11 تا قسم خوردهاي و چرا بعد از 11 تا قسم 6 تا تأكيد آوردهاي و بعد گفتهاي: تهذيب نفس واجل است و بعد از آن گفتهاي اگر تهذيب نفس نباشد بدبختي است؟ قرآن با يك قصه جواب ميدهد و ميفرمايد «كذبت ثمود بطغويها»ن قضيه قوم ثمود را جلو ميكشد. قضيه قوم ثمود ـ كه قرآن بهطور مختصر اينجا آورده است و د ردو، سه جا هم بهطور تكرار آورده است ـ بهطور خلاصه اين است. صالح پيامبر هر چه به اين قوم گفت نپذيرفتند چرا؟ چون طغيانگر بودند « كذبت ثمود بطغويها » چون صفت طغيانگري و خودپسندي و من، من و نفس پسندي و تكبر بر اينها حكمفرما بود. هر چه حضرت صالح با معجزه گفت نپذيرفتند. قرآن ميفرمايد كه همهي پيامبران با معجزه آمدند « لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه بأسٌ شديدٌ ومنافع للناس » (سوره حديد، آيه25) ما همه پيامبران را با معجزه مبعوث كرديم همه اين پيامبران ابزار كامل داشتند هم از نظر تقنين و هم از نظر اجراء و هم از نظر قضاوت. اينها براي چه آمدهاند؟ براي تهذيب. مصالح پيامبر با آن معجزهها هر چه گفت نپذيرفتند قرآن ميفرمايد براي اينكه صالح را از ميدان به در كنند تا برود به دنبال كارش به او گفتند اگر يك شتر مادهاي با بچهاش از اين كوه بيرون بياوري ما به تو ايمان ميآوريم. خطاب شد صالح، معجزهاي را به تو دادم. صالح پيامبر به قوم ثمود گفت كه پروردگار عالم ميگويد كه معجزه را ميدهم. همهي مردم را در دامنه كوه جمع كرد. ناگهان كوه شكافته شد و يك شتر ماده با بچهاش از كوه بيرون آمد اما، قرآن ميفرمايد يك نفر به حضرت صالح ايمان نياورد ـ نه تنها ايمان نياو.ردند ـ بلكه تصميم گرفتند شتر را بكشند. صالح كه پر از سلامت نفس است ـصالح يعني سلامت نفس ـ دلش براي همينها ميتپيد گفت لااقل اگر ايمان نميآوريد اگر پا روي .اقعيتها ميگذاريد شتر را نكشيد بريا اينكه اين ديگر گناه علني است اين ايستادگي در مقابل خدا است و هر ملتي كه در مقابل خدا ايستادگي بكند خدا غضب ميكند و آن علت را نابود ميكند اين كار را نكنيد اما قرآن در همين سوره ميفرمايد شقيترين افرادشان را فرستادند و اين شتر را پي كردند. حضرت صالح گفت آخر اين شتر چه كاري به شما دارد بيابان چراگاه اوست از چشمه آب ميخورد و از بيابان علف ميخورد و خدا هم او را حفظ ميكند اگر ايمان نياورديد چرا ميخواهيد شتر را بكشيد اما اينها شتر را كشتند. قرآن ميفرمايد غضب پروردگار متلاطم شد. اينها ناگهان يك شب بهطور كلي نابود شدند و همهي اينها زير زمين رفتند و زمين مساوي شد و بعد از آنهم چند ساعت سنگ براي مردم ناسازگار باريد و قرآن در آخر كار ميفرمايد « و لا يخاف عقبها » آن طغيانگري اينها نميگذاشتند كه عاقبت انديش باشند. نميگذاشت تو وحقيقت را ببينند. آن طغيانگري و تكبر و منيتها و خودخواهيهاي اينها نميگذاشت كه اينها غضب خدا را درك كنند تا در مقابل خدا نايستند و شتر را نكشند و زير بار اين معجزه بزرگ بورند. چون عاقبتانديش نبودند چنين شد. چرا عاقبتانديش نبودند، براي اينكه متكبر و طغيانگر بودند اين سوره به ما ميگويد اگر انسان طغيانگر شد، دانسته گمراه است « و افلّه الله علي علمٍ » (سوره جاثيه، آيه 23) دانسته در مقابل حق و حقيقت ميايستد و حق و حقيقت را زير پا ميگذارد. هرطور كه بتواند حق را و افراد طرفدار حق را نابود ميكند. خدا نكند صفت رذيلهاي بر انسان حكمفرما باشد ـ اميرالمؤمنين عليهالسلام در خطبه قاصعه ـ خطبهي عجيبي است و خطبه مفصلي است ـ در وسط خطبه حال آن كفار قريش را آنها كه مجسمهي نور را نميگذاشتند نور بدهد. يعني پيامبر اكرم و قرآن را اينها به پيامبر گفتند اگر اين درخت دو نيمه شود و يك نيمهي آن بيايد پبش تو و دفهي دوم آن نيمهي بيتيد پيش تو و بعد برگردد بهجاي خود ما ايمان ميآوريم پيامبر فرمودند خيلي خوب، باشد. همه مردم ـ يعني كفار قريش يعني آن متكبرها و آن زير بار ـــ همانها كه صفات رذيله داشتند و اين صفات رذيله نميگذاشتند حق را ببينند تا زير بار واقعيتها بروند ـ جمع شدند اميرالمؤمنين عليهالسلام ميفرمايد درخت شكافته شد و نصف درخت آمد در مقابل پيامبر اكرم شاخههاي درخت روي شانهي من و روي شانهي پيامبر اكرم بود. روي شانهي همين كفار قريش ود و دفعه دوم آن نصف ديگر آمد و درخت به هم چسبيد و بهجاي خود برگشت. اما بهجاي اينكه ايمان بياورند گفتنمد عجب جادوگري هستي!! خيال نكنيد كه براي اينها مشتمبه ميشود. نه. توجيهگر ميشوند يعني وقتي انسان نخواهد زيربار بورد ـ نميگويد كه تو واقعيت داري و من زير بار نميروم بلكه ـ اين طرف و آن طرف ميگردد تا يك توجيهي بكند تا ديگري را به زمين بزند تا اينكه زير بار واقعيت نرود. خيال نكيند كه كفار قريش نميدانستند كه جه خبر است. ميدانستند. اميرالمؤمنين سلاماللهعليه مِفرمياد همين كفار قريش راجع به قرآن ـ در حاليكه ترحيم كرده بودند گوش دادن به قرآن پيامبر را در حاليكه تحريم كرده بودند خودي و غيرخودي را و مخصوصاً تحريم كرده بودند كه جوانها با پيامبر تماس داشته باشند. پيامبر علاوهي بر تحريم اقتصادي، تحريم فرهنگي هم شده بود خيلي جدي ـ اما اول كسي كه اين ترحيم را ميشسكت خود اينها بودند نميهشب كه پيامبر اكرم قرآن ميخواندند با آن جاذبه ملكوتي. اينها پشتپا به رختخواب ميزدند و خواب را رها ميكردند و ميآمدند اطراف خانهي پيامبر و به قرآن پيامبر و به آن جاذبهي ملكوتي قرآن گوش ميدادند و كفار، شب ميديدند كه چه كسي آمده است لذا صبح رسوايش ميكردند و همديگر را سرزنش ميكردند. و ميگفتند ديگر نميآئيم اما بعد از نيمه شب قرآن بخواند و اينها گوش بدهند. اما، همينها ميگفتند پيامبر ديوانه است ـخدا نكند صفت رذيلهاي بر كسي حكمفرما بشود كه اكر حكمفرما شد با توجيهگري مردم را گول ميزند و با پاگذاشتن روي واقعيات آن صفت رذيلهي تكبر و طغيانگري را ارضا ميكند ـ هميشه چنين بوده است در اجتماع ما و مخصوصاً وضع فعلي كه ما داريم ميبينيم كه هيچ تفاوتي با زمان حضرت صالح و زمان پيامبر اكرم نيست همانطور كه در زمان پيامبر اكرم قرآن را پاره پاره ميكردند و پيامبر را سنگباران ميكردند و زير بار نميرفتند، الان هم واقعيتها .و اهل آنرا چنين ميكنند ـ الان نيز چنين است ميدانند حق است اما برhي خاطر پول و رياستطلبي و براي اينكه آمريكا آنها را به نظاميگري قبول نمايد و هر چه بخواهد پول براي اينها بيايد همه چيز را زيرپا ميگذراد. تفاوتي بين ديروز و امروز و فردا نيست در اينكه اين انسان اگر مهذب شد قابل سعادت است و اگر صفات رذيلهاش را كنترل كرد اين ميتواند در راه بيفتد و اما اگر صفت رذيله را كنترل نكرد وضعيت رذيله بر دلش حكمفرما شد هر چه باشد انسان را نابود ميكند.
اين قصههاي قرآني براي چيش؟ چهجور ميشود دو تا برادر باشند و هر دو هم پسر پيامبر باشند ولي قابيل هايبل را بشكد. در سورهي مائده آمده كه ابن دو قرباني كردند و چون قابيل آدم متقي نبود قرباني او از طرف خدا قبول نشد اما هابيل چون آدم مقدسي بود خدا قرباني او را قبول كرد. حسادت قابيل گل كرد ـ چونخدا را نميتوانست بكشد ـ به قابيل گفت ترا ميكشم هايبل گفت عزيزم بردارم من چه كردهام؟ گفت ترا ميكشم گفت خدا قرباني ترا قبول نكرده است براي اينكه آدم آلودهاي هستي و. متقي نيستي من چه كردهام « انما يتقبل الله من المتقين » (سوره مائده، آيه27) گفت ترا ميكشم و بالاخره وقتي كه خواب بود يك سنگي به پيشاني برادر زد و بردار را كشت! چرا؟ براي اينكه خدا قرباني او را قبول كرده بود، معمولاً آدمهاي ـــــ وقتي نتوانند از كسي تلافي كنند تلافي آنرا در دل كس ديگري درميآورند ـ هميشه چنين بوده است . الان هم چنين است. وقتي نتواند با آن كس كه مرده است و در عالم ملكوت است بجنگد با زندههايش ميجنگند و بالاخره به يك كسي كه دسترسي نداشته باشند اگر به طرفدارنش دسترسي داشته باشند آنها را نابود ميكنند و هر چه كه اين حسادت را ارضا كند به طرف آن ميروند و فكر هم نميكنند كه خوب است يا بد يعني در حاليكه ميداند بد است انجام ميدهد ـخيال نكيند كه نميداند حسادت بد است ميداند كه حسادت بد است. ميداند كه اين كار زشت است. قرآن ميفرمايد معنا ندارد براي كسي اتمام حجت نشده باشد. يكي از الطاف خفيه خدا اين است كه انسان را جوري خلق كرده است كه اگر كلاه خود را قاضي كند ميفهمد اين گفته و كردهي او آيا درست است يا نه؟ در سوره والشمس يك قسم به نفس ميخورد و ميفرمايد « و نفس و ماسويها فالهمها فجورها و تقوها » قسم به نفس يعني به آن روحي كه انسان دراد به آن جنبهي معنوي كه انسان دارد كه اين انسان درك ميكند خوبي را و درك ميكند بدي را. فسق و فجور را درك ميكند تقدس را هم درك ميكند در آيه ديگري ميفرمايد « بل الانسان علي نفسه بصيره ولوا القي معاذيره » (سوره قيامت، آيه 14-15) انسان درك ميكند كه چه خبر است نميشود درك نكند ـچون خدا كه پيامبر باطني به نام عقل و بهنام بُعد انساني در انسان خلق كرده است و قبل از آنكه پيامبر ظاهري كار كند آن پيامبر باطني كاي ميكند همه ما دوتا پيامب رداريم 1- پيامبر باطني كه عقل ما و فطرت ما و آن بُعد انساني ما است. 2- پيامبرظاهري كه الان پيامبر ما حضرت محمدبنعبدالله صلياللهعليهوآله است. قبل از آنكه قرآن و پيامبر و ولايت و روحانيت كار بكنند عقل ما كار ميكند. لذا قرآن ميفرمياد اين گمراهها دانسته گمراه ميشوند « و اضله الله علي علم » (سوره جاثيه، آيه23) كم پيدا ميشود كه ندانسته گمراه شود لذا اگر هم ندانسته گمراه بشود عقاب نيمشود جاهل قاصر كه حق به آنها نرسيده باشد و درك واقعيتها نكرده باشد عقاب ندارد اينها حتي اگر بهشت هم نروند در رفاه و آسايش هستند پس چه كسي در دنيا بدبخت است؛ مقصر آن كسيكه پا روي عقل بگذارد. آن كسيكه حجت برايش تمام است ولي پا روي حجت بگذارد و بهقول قرآن « و اضله الله علي علم »گمراه بشود با علم او جهنم ميرود. او شقاوتمند است و الا با جاهل قاصر و بيتقصير خدا كاري ندراد آن عقل ما و آن بعد معنوي ما يك رسول براي ما. بدي صفت رذيله را حسابي درك ميكند. و درك ميكند صفت رذيله را و بدي آنرا و همچنين درك ميكند كه بايد با اين صفات رذيله مبارزه كرد. لذا علماي علم اخلاق اصرار دارند كه قبل از آنكه قرآن بگويد قبل از آنكه پيامبر و ولايت بگويد كه تهذيب نفس از اوجب واجبات است عقلل ميگويد تهذيب نفس از اوجب واجبات است. بهقول اهل علم مطلب ارشادي است. اگر قرآن گفته است، ارشاد به حكم عقل است. اگر روايات گفتهآند، ارشاد به حكم عقل است. اگر نهجالبلاغه سرتاپا راجع بهتهذيب نفس است، ارشاد به حكم عقل است. و عقل ما مستقلاً درك ميكند كه بحث امسال ما بح مهمي است و هر زن و مردي بايد روي اين تهذيب نفس كار كنند و الا بيچاره و بدبخت است. پايان