شماره درس: 18
تاريخ درس: ۱۳۸۱/۹/۵
متن درس:
بسم الله الرحمن الرحيم
تهذیب نفس 489
الحمدلله ربّ العالمين و الصّلوه و السّلام علي خيرِ خلقهِ، اَشرفِ بريّته ابي القاسم محمّد صلّي الله عليه و آله الطّيبيّن اَلطَّاهرين و علي جميع الانبياء و المرسلين سيّما بقيّه اللهِ في الارضين و لعنته الله علي اعدائهم اجمعين.
شهادت مولي الموحدين اميرالمؤمنين علي عليهالسلام را به همهي شما تسليت ميگويم و اين مصيبت بزرگ را به عالم اسلام، به ساحت مقدس حضرت ولي عصر و مقام معظم رهبري تسليت ميگويم و از طرف همهي شما از حضرت زهرا سلاماللهعليها ميخواهم نظر لطفي به جلسه عنايت كند. نظر لطفي امروز، امشب به مسلمانها، به مسلمانها، به ماها عنايت كند و اميدوارم با نظر حضرت زهرا سلاماللهعليها از جلسه بيرون برويم. اين دو، سه روز را بايد اظهار ارادت كنيم خدمت مولا اميرالمؤمنين عل عليهالسلام. اما گفتم كه بحث را جوري عنوان ميكنم كه انشاءالله با بحث تهذيب نفس و بحث اخلاق به هم بخورد. به عارت ديگر حث را جوري عنوان ميكنم كه رنگ اخلاقي داشته باشد و ديروز يكمقداري در اي باره بحث كردم و استفاده كرديم كه خلافت اميرالمؤمنين علي عليهالسلام يك چيزي فوقالعاده واضحي است ـ حتي به نظر سنيها ـ بحث اميرالمؤمنين و بحث ائمهطاهرين و بحث تشيع، بحث مبهمي نيست كه در اسلام شك و شبههاي در آن باشد. سنيها نقل ميكنند كه: پيامبراكرم بارها روي منبر ميفرمودند «يا علي انت و شيعتك هم الفائزون» «انت و شيعتك هم المفلحون». و اشاره ميكردند به آن دو آيه كه ميفرمايد حزب الله رستگار است. حزب الله پيروز است «الا ان حزب الله هم المفلحون» (سوره مجادله، آيه29) «فان حزب الله هم الغالبون» (سوره مائده، آيه56) حتماً حزب الله غالب است، پيروز است. حتماً حزب الله رستگار است، عاقبت به خير است. حتماً اين حزب الله است كه به واسطهي امامش، پرچم، اسلام را روي كرهي زمين افراشته ميكند و بر دنياي كفر پيروز است. بر ظلم پيروز است. و بهدست اين شيعه عدالت اسلامي سرتاسر جهان را فرا ميگيرد. لذا پيامبراكرم بارها روي منبر ميفرمودند «يا علي انت و شيعتك هم الفائزون» «يا علي انت و شيعتك هم الغالبون» اشاره به آن دو آيه و آن دو آيه مربوط به علي و شيعيان علي است. امر خيلي واضح است. ما راجع به حضرت وليعصر ـ كه لازمهاش اين است كه علي و اولاد علي داراي همان صفت ميباشند ـ ده هزار روايت به بالا داريم كه الان در كتابخانههاي سني و شيعه و كتابخانههاي اروپايي، اين كتابها هست. اين روايتها هست. بيش از نصف اين روايتها از صحاحسته است. از كتابهاي اهل تسنن است و آن ده هزار روايت به ما ميگويد كه بالاخره به دست اين شيعه به رهبري امام زمانش پرچم اسلام روي كرهي زمين برافراشته ميشود و عدالت اسلامي سرتاسر جهان را فراميگيرد. قضيه تشيع ـ يك قضيه استدلالي نيست كه در كتابهاي كلامي به توسط علما اثبات شده باشد ـ يك امر بديهي است و يك امر واضح است به اندازهاي وضوح دارد كه سنيها بيش از شيعه در اينباره صحبت كردهاند. روايت نقل كردهاند و اقرار كردهاند و اما چرا سني و شيعه پيدا شد؟ ديروز ك مقداري دربارهاش صحبت كردم و بحث ديروز ما رسيد به اينجا كه دو ماه و ده روز قبل از سقيفهبنيساعده، پيامبراكرم به امر خدا در غدير خم اميرالمؤمنين را منصوب به خلافت كرد ـ در مقابل 120 هزار نفر از مسلمانها كه از همه بلد و حجاز ودند. از هر دهي و از هر شهري از شهرهاي مسلماننشين، از دهات مسلمان نشين آنجا بودند ـ و بعد از آنكه اميرالمؤمنين به خلافت منصوب شد به اقرار سني و به اقرار شيعه اين آيه نازل شد «اليوم اكملت كم دينكم و اتممت عليكم نعمت و رضيت لكم الاسلام دينا» (سوره مائده، آيه3) اي مسلمانها تا حالا دين ناقص بود. حالا كامل شد. براي اينكه اسلام منهاي ولايت ناقص است. يك لنگهاي است. ثقلين است. ثقل كه فقط اسلام نيست. مرضي خدا هم نبود. الان مرضي خدا شد. با ولايت علي عليهالسلام، اسلام مرضي خداشد. ناقص بود الان تمام شد. اميرالمؤمنين به خلافت منصوب شد ولي دو ماه و ده روز بعد ناگهان سقيفهبنيساعده علي عليهالسلام را عزل كرد و همهي مسمانها هم با هوچيبازي قبول كردند. حالا چرا؟ ـ خدا نكند قضيه رودربايستي و هوچيبازي و ترس و بالاخره بيتفاوتي جلو بيايد. خدا نكند امتحان جلو بيايد. خواص در يك ـــــ بيفتند جلو و عوام بهدنبالشان. ديگر ناحق، حق ميشود و حق، ناحق ميشود هميشه چنين بوده است در سقيفهبنيساعده هم چنين شد. لذا ـ سنيها ميگويند:اجماع كردند مسلمانها گفتند. علي نه. ابيبكر آري. در حاليكه بيشتر از 5 رأي نبود اما همين را اجماع كردند چه جور شد 5 تا رأي اجماع همهي مسلمانها شد. بعضي اوقات يك مثال عوامانهاي داريم كه نميشود از آ»ها گذشت. روانشناسان ميگويند مثالهاي جامعه آينده فكر جامعه است. ميگويند ملانصرالدين ـ ملانصرالدين يك خرافت است ولي به نام ملانصرالدين يك مثالي خوبي در جامعه هست ـ آمد توي ده. به اهل ده گفت در دامنه كوه آتش قسمت ميكنند. همه كاسه برداشتند و رفتند دامنه كوه. ديدند ملانصرالدين آنها را گول زده است. آش در كار نيست برگشتند. وقتي برميگشتند ديدند ملانصرالدين هم كاسهاش دستش است و دارد ميآيد. از او پرسيدند. ملانصرالدين تو ما را گول زدي! تو ديگر چرا؟ گفت راستش وقتي همهتان رفتيد گفتم نكند راست باشد ـ نگذريد از اينها، راستي چنين است ناگهان يك حق، ناحق ميشود و يك ناحق، حق ميشود و همه هم پايش سينه ميزنند الاشاذاً ـ لذا در همين سقيفهبنيساعده آدمهاي حسابي، كه پاي علم سينه نزدند و 114 نفر از عقلاء كنار بودند. و حسابي غصه ميخوردند. داد ميزدند و دادشان به جايي نميرسيد. زنهاي ايشان مثل حضرت زهرا، مثل فضه، مثل اسماء بنت عميس، يك زنهاي حسابي بودند. مردهايشان مثل سلمان، مثل ابوذر، مثل مقداد، يك آدمهاي حسابي بودند. آدمهايي كه روي آنان حساب ميكردند. عقلاء رفتند كنار يعني كنارشان زدند. مرحوم كاشفالغطاء رضواناللهتعاليعليه از 114 نفر زن و مرد اسم ميآورد كه مخالفت با بنيساعده كردند اما عموم مردم بالاخره با ارعاب و رودربايستي و هوچيبازي و آتش قسمت ميكنند و نكند راست باشد بالاخره قضيه را تمام كردند و با اجماع و اينكه مردم نخواستند و اين مردم سالاري كه الان در ميان ما مشهور شده است و يك حرف غلطي است. دو، سه سال مردم نخواستند ابيبكر دم مرگ بود ـ ابيبكر دو سه سال بيشتر خلافت نكرد خدا عاقبت همه ما را بهخير بكند، ك دفعه انسان پايش لب گور است آن وقت جهنمي ميشود. اين خيلي بد است ـ پايش رفت لب گور و همه جمع بودند اين بادمجان دور قابچينها اصرار كردند كه آقا خليفه تعيين كن. عثمان نويسنده بود براي اينكه ميخواست وصيتنامه بنويسد و ابيبكر هم ميخواست بگويد. تا آمد بگويد كه من ميخواهم خليفه تعيين كنم بيهوش شد. اما عثمان از پيش خود نوشت كه بعد از من عمر. ابيبكر به هوش آمد گفت چه نوشتي. گفت نوشتم كه بعد از من عمر. گفت خوب نوشتي. ابيبكر مرد. عمر خليفه شد اينرا كه مردم نكردند ـاصل كار هم عمر است براي اينكه آن كسي كه سنيها خيلي روي آن حساب ميكنند عمر است و راستي روي آن حساب ميكنند بعضي از سنيهاي نفهم بالاتر از پيامبر ميدانند!!! خيلي بالا!!! خيلي رويش حساب ميكنند. چگونه خليفه شد اين طور كه گفتم. همه سنيها مينويسند كه ابيبكر توي رودربايستي گير كرد و گفت عمر. براي اينكه در قضيه واقع شده قرارش دادند و عثمان نوشت عمر تا اينكه بعد عمر بگويد عمان. و بالاخره عمر خليفه شد. سنيها خلافت عمر را باگفته ابيبكر درست ميكنند آن هم با رودربايستي و با نوشته عثمان. شما را به خدا قسم اين يك خليفه، خليفه را هم در مقابل 120 هزار نفر، خدا به توسط پيامبراكرم تعيين كرد. بعد هم گفت اسلام منهاي علي پوچ است. اسلام منهاي علي ناقص است. اين را همين مردم كنار زدند و عمر را گرفتند چه جور ميشود؟ خدا نكند هوچيبازي جلو بيايد. خدا نكند يك آدمهاي نابابي به نام خواص، عوام را ببرند. و اين هميشه بوده و كاري به دين و سياست و اينها هم ندارد. قضيه ملانصرالدين را برايتان گفتم. من هيچ فراموش نميكنم ـ من بچه بودم زمان مصدق صبح توي همين اصفهان، يك سگي را شاه كرده بودند و يك كلاه روي سر آن گذاشته بودند توي همين خيابان چهارباغ و تا مجسمه رفتند وميخواستند مجسمه پهلوي را خراب كنند. خيلي شلوغ بود و مرگ بر رضا شاه و مرگ بر محمدرضا و خيلي داد ميزدند و بالاخره چون آن مجسمه خيلي قوي درست شده بود نتوانستند خراب كنند اما مجسمه پر از نجاست كردند. ساعت سه بعدازظهر مدق سقوط كرد. همان سگ را مصدق كردند. در همان مدرسه چهارباغ و يك پتو انداختند رويش و كلاه پهلوي را برداشتند ـ همانها كه ميگفتند مرده با شاه. همانها گفتند زنده باد شاه و مرده باد مصدق. و بالاخره رفتند و قبل از آنكه به مجسمه برسند. مجسمهها را پاك كردند ـ همينها كه صبح رفته بودند همينها مجسمه را گل باران كردند. قضيه عمر و اميرالمؤمنين چنين است ـ قضيه الان ما چنين است قضيه فرداي ما چنين است قضيه ديروز ما چنين است. از همين جهت هم قرآن پافشاري دارد و كه اي بشر عاقل باش«افلا تعقلون» (سوره بقره، آيه44) «افلا تتفكرون» (سوره انعام، آيه50) شايد اين «افلا تعملون. افلا تتفكرون» بيش از 100 مرتبه آمده است كه اگر عقل نباشد، اگر فكر نباشد، ناگهان خواص نااهل ترا ميبرند. يك دفعه ميرسد به آنجا كه علي را خانهنشين ميكني و ابيبكر را روي كار ميآوري. و يك ضربه به اسلام ميزني. كه تا الان دودش توي چشم همه ميرود. و بالاخره تا امام زمان بيايد اين قافله دارد كج ميرود. خيال نكنيد الان عموم مردم مقصر نيستند. قرآن تمام خصوصيات را ميگويد. قرآن ميفرمايد «كلما دخلت امه لعنت اختها» (سوره اعراف، آيه38) اين جهنميها وقتي كه وارد جهنم ميشوند. خواص، عوام را لعن ميكنند و عوام،خواص را لعن ميكنند. آن ميگويد خدا لعنت كند ترا كه مرا جهنمي كردي. آن هم ميگويد خدا لعنت كند خودت را. «حتي اذا اد اركوا فيها» (سوره اعراف، آيه38) وقتي كه جمع شدند. آن وقت عموم مردم و عوام مردم كه به واسطهي خواص رفته بودند و جهنمي شده بودند به خواص ميگويند خدايا باز خواست ما را از اين خواص كن. اينها ما را جهنمي كردند و خدايا عذاب دو برابر به انها بده. خواص هم ميگويند خدايا عذاب دوبرابر به اينها بده. اينها جمع شدند و ما را رياست دادند. خطاب ميشود همهتان دوبرابر. خواص دوبرابر براي اينكه خودشان جهنمي و گناه كردند و عوام مردم را هم گول زدند. عوام هم دوبرابر براي اينكه رفتند و گناه كردند و اينها سياهي لشكر شدند و الا اگر سياهي لشكر نبودند كه خواص نميتوانستند كاري بكنند. يكي از بنياميه آمده بود خدمت امام صادق رو كردند به اين فردي كه از بني اميه بود و سياهي لشكر بوده است. فرمودند اگر مردم اطراف بنياميه رانگرفته بودند نياميه نميتوانستند حسين بكشند. بنياميه نميتوانستند حق ما را غصب بكنند. مردم اطراف نياميه را گرفتند. بنياميه يعني خواص، حسين كشتند. كبحث شيرين مفيدي چند سال قبل مقام معظم رهبري روي خواص و عوام داشتند ـ چاپ شده ـ راستي اين حث خواص و عوام حث شيريني است اين همين است. امام صادق فرمودند اگر عوام، اطراف خواص رانگرفته ودند خواص نميتوانستند حق ما را غصب كنند. نميتوانستند بيايند كربلا و حسين بكشند. چه كسي حسين كشت؟ يزيد و ده، بيست نفر از اطرافيانش مثل ابنزياد اين سياستبازها، متقلبها، حقهبازها، آنهايي كه زنده باد و مرده باد خوب بلد هستند بگويند، پرروها، بيدينها، ده، بيست تا. اما،ناگهان اطراف آنها را گرفتند و اقلا 30 هزار نفر آمدندكربلا تا حسين بكشند. حسين كيست؟ امام حسين روز عاشورا ميگفت: مردم در بين شما هست اصحاب پيامبر كه بگويد من وقتي وارد مسجدالحرام شدم پيامبر از منبر پائين ميآمدند و مرا غل ميكردند و ميبردند روي منبر و در دامن مينشاندند و براي شما حرف ميزدند و گاهي صورت مرا و گاهي لبهاي مرا ميبوسيدند. مردم چرا جمع شدهايد مرا بكشيد؟ من اين هستم ـ اما خدا نكند تنور ناحق گرم بشود همينها ميگفتند ياحسين حرف نزن. كار را تمام كن. و بالاخره همينها ريختند سر ابيعبدالله و او را كشتند ـ آقا داد ميزد و ميگفت مردم من حلالي را حرام كردهام! حرامي را حلال كردهام بگوئيد تا من هم بفهمم. اما يكي نبود كه بگويد حلالي را حرام و حرامي را حلال كردهاي. وقتي سيل آمد همه چيز نابود ميكند. قضيه اين است ما بايد از اين ها پند بگيريم. ما بايد عاقل باشيم. ما بايد در كارهايمان با فكر باشيم. فرق بين احمق و عاقل از نظر پيامبراكرم اين است كه عاقل اول فكر ميكند عد كار ميكند بعد كار ميكند و بعد ميگويد. ولي احمق اول كار ميكند بعد فكر ميكند. قضيه سقفهبنيساعده واقعاً اين جور شد كه وقتي قضيه ابيبكر و عثمان تمام شد، تمام مردم پشيمان بودند چه پشيماني؟! اميرالمؤمنيندر نهجالبلاغه ميفرمايد كه شما به اندازهاي پشيمان شده بوديد كه ريختيد روي سر من و ممن هر چه قبول نميكردم بالاخره روي دستم گذاشتيد و نزديك بود حسن و حسينم زير دست و پا له بشوند. پشيمان شده بودند. احمق يعن ان به جاي اينكه در سقيفهبنيساعده فكر كنند نگذاريد نااهلان سر كار بيايند. بعد از بيست سال فكر كردند. كه بعد از بيست سال معلوم است به كجا ميسرد. معلوم است چه مصيبتي براي اسلام جلو ميآيد. قرآن ميگويد اي مردم من جاهل نميخواهم من ميخواهم نتوانند از شما بار بكشند. يك شاعري بود ـ من بچه بودم ـ يك شاعر بدي هم بود در اين اصفهان خيلي بد بود هجومي كرد. امامزادهها را هجومي كرد. گذشتهها و حاضرين را هجوميكرد. خيلي بد بود و نزديك مدرسهي چهارباغ منزل داشت. به نوكرش گفت برو اين اسب مرا آب بده. اين آمده بود ديده بود در مدرسهي چهارباغ باز است ـ به جاي اين كه برود آمادگاه و آنجاها ـرفته بود مدرسه و آنجا آب داده بود. و زود برگشته بود. گفت:اسب را آب دادي گفت لي گفت خوب زود آمدي. گفت راستش در مدرسه باز بود آهسته رفتم توي مدرسه و اسب را آب دادم ـ او ميخواست هو بكند اما يك واقعيت است ـ گفت برو، و اين اسب را بفروش براي اينكه اين اسب آب مدرسه را خورده و ديگر باز نميدهد. آن ميخواست بگويد طلبهها اين جوري هستند آب بخورند بار نميدهند ـ معمولاً طلبهها در اين اوضاع و احوال هيچ وقت گول نميخورند بد روي هم نميشود پيدا بكنيم شايد يك دفعه يك نااهلي هم پيدا بشود كم است اما بر روي هم هيچ وقت مثل دانشگاه نشد كه اين چند روزه مصيبتي درست كردند چه ننگي براي دانشگاه درست كردند. هيچ وقت طلبهها نيستند چون كه آب مدرسه خوردهاند، براي اينكه «افلا تعقلون. افلا تتفكرون» سرشان ميشود ـ قرآن ميفرمايد به شيطان منشها بارنده فكر كن ببين بيست سال ديگر بگوئي اي كاش اين كار راكرده بودم. مثل سقيفهبنيساعده بالاخره عمر روي كار آمد. ده، يازده سال حكومت كرد. براي اميرالمؤمنين خيلي مشكلبود. عمر يك قدرتي پيدا كرد به اندازهاي كه ايران در زمان او فتح شد. روم در زمان او فتح شد. شام در زمان او فتح شد... قدرت خيلي بالا رفت. و اميرالمؤمنين را خيلي اذيت ميكردند. از دست چه كساني از دستمردم. وقتي مولااميرالمؤمنين در كوه خليفه بود و مقر سلطنت آقا كوفه بود دو سوم جهان زير نظر آقا بود. كمكم بنا كرده بود واقعيتها رو بيفتد حقايق كمكم بنا كرده بود رو بيفتد. آن علم علي، آن سياست علي كه اميرالمؤمنين در همين چهار، پنج سال اقتصاد اسلام را زنده كرد. ديگر فقر نبود، فساد اخلاقي نبود. نگذاشتند. دو سه تا جنگ كمر شكن. كمر اميرالمؤمنين را شكست. همان روزهاي اول توي ماه رمضان اميرالمؤمنين رفتند به مسجد ـ نميدانم براي چه؟ديدند مردم نماز مستحبي را به جماعت ميخوانند. پيامبراكرم گفته بود نميشود جماعت مختص به نمازهاي واجب است. اميرالمؤمنين به همينها گفتند نمازهايتان باطل است. اين براي اينها خيلي سنگين تمام شد ـعمر گفته است بخوانيد و خيلي خوب است ولي عصر ميگويد نخوانيد ـ سنيها ميگويند عمر يك وقتي وارد مسجد رسول الله سد ديد مردم متفرق نماز ميخوانند. گفت چرا متفرق نماز ميخوانيد گتند نماز مستحبي است ـ عمر مسئله هم بلد نبود ـ و گفتند پيامبر نماز مستحبي را اجازه نميدهد باجماعت خوانده شود گفتمن اجازه ميدهم و چون من اجازه ميدهم بخوانيد ـ اسمش را ميگذارند صلاه تراويج ـ الان هم ميخوانند. در كوفه سنگين تمام شد. علي در مقابل عمر ايستاد!! اما ناگهان آن دشمن، خواص،دشمنان اميرالمؤمنين آن خواصي كه بلد هستند زنده باد و مرده باد بگويند. ناگهان عوام ريختند توي خيابان، ــــ ،ــــــ براي چي؟ براي زندهباد عمر و مرده باد... آقا ديدند شلوغ است. امام حسن را فرستادند
فتند چه خبر است گفتند عليه تو ـــــ است. راهپيمائي ميكنند عليه تو. برا يچه؟ گفت براي اينكه عمر گفته نماز مستحبي را به جماعت بخوانيد و شما گفتهايد. نه. ميگويند چرا؟مولا اميرالمؤمنين ديدند حالا شلوغ ميشود فرمودند خيلي خوب، بخوانيد. و به امام حسن گفتند برويد از اينها عذرخواهي كنيد و بگوئيد متفرق شويد و امام حسن آمد از اينها عذرخواهي كردند. ببينيد در زمان عمر چه قدر مشكل بوده است براي اميرالمؤمنين كه در نهجالبلاغه ميفرمايد از دست عوام ـ نه از دست خواص ـ من صبر كردم مثل كسي كه يك استخوان در گلو، يك خار در چشم. يك استخوان در گلو، يك خار در چشم. مولا اميرالمؤمنين اينجور صبر كرد تا اين ده، يازده سال عمر تمام شد حالا عمر به توسط يك ايراني شكمش پاره شده است و رفته است دم مرگ. حالا براي تعيين خليفه چهكار كند؟ 6 نفر را تعيين كرد ـ ابنابيالحديد معتزلي در شرح نهجالبلاغه ميگويد اين براي اين بود كه ميخوسات شر علي را از سر اسلام بكند. ميخواست علي را نابود كند ـ بالاخره 6 نفر را تعيين كرد گفت به شورا بگذاريد ـ خود ابيبكر با 5 رأي ـ اجماعي نبود ـ بعدش هم عمر بايك رأي ـ آن هم با رأي عثمان ـ حالا خودش، گفت شورا. گفت به شورا بگذاريد. اين شورا 6 نفر آدمهاي معمولي هم بودند طلحه و زبير و سعدبن وقاص و اميرالمؤمنين و عثمان و عبدالرحمانبنعوف. و بعد گفت اگر سه نفر يك طرف و سه نفر ك طرف. آن سه نفر كه عبدالرحمانبنعوف همراه آنان است را بگيريد و آن ه نفر را گردن بزنيد. و اگر چهار نفر يك طرف و دو نفر يك طرف، آن دو نفر را گردن بزند و اگر هم با هم ساخت و پاخت كردند و يكي را تعيين كردند، كارشان نداشته باشيد. اين 6 نفر آمدند، نشستند، براي اينكه خليفه تعيين كنند. عبدالرحمانبنعوف ـ كه يك آدم بيسوادي بود اما پيرمرد مجلس بود ـ دستش را داد و به اميرالمؤمنين گفت يا علي من با تو بيعت ميكنم كه خليفه باشي به شرطي كه به كتاب خدا و به سنت رسول الله و روش ابيبكر و عمر عمل بكني اميرالمؤمنين فرمودند من خليفه ميشوم ه شرط اينكه به كتاب خدا و سنت رسول گرامي عمل بكنم اما روشهاي آنها و بدعتها و حرفهاي جاهلانهي آنها مربوط به اسلام نيست و من ميخواهم خليفه اسلام بشوم و بايد اسلام را پياده كنم نه خرافتها و حرفهاي جاهلانه اينها را ـ جلسه يك مقدار در فكر فرو رفت. ماتشان برده بود كه چرا اميرالمؤمنين خلافت را قبول نميكنند. اين خلافتي كه همه برايش ميدوند. چرا اميرالمؤمنين قبول نميكند؟ دو دفعه قضيه تكرار شد سه دفعه تكرار شد و بالاخره دفعه چهارم. ه عثمان دست دادند و گفتند ما با تو بيعت ميكنيم به شرط اينكه چنين باشد يعني به كتاب خدا و سنت رسول الله و روش عمر و ابيبكر گفت بلي قبول دارم. از صندوق شورا. عثمان با 4 رأي بيرون آمد. عثمان ديگر وامصيبتها شد. حالا باز ابيبكر و عمر آدمهاي زاهدي بودند. آدمهاي مقيدي بودند بادمجان دورقابچينها ايشان آدمهاي ظاهرسازي بودند. اما عثمان كه آمد ـ ديگر چادر يك شاخ انداخت ـ به اندازهاي كه مولا اميرالمؤمنين در نهجالبلاغه ميفرمايد عثمان و بنياميه بيتالمال را مثل شتر گرسنه كه در بيابان چه جور علف ميخورد ـ اينها بيتالمال را اين جور حيف و ميل كردند بعد راجع به عثمان ميفرمايد كارش خورد و خواب بود و يك جمله عجيبي اميرالمؤمنين براي عثمان ميگويد ميفرمايد اين راهمطبخ و راه مستراح را ميپيمود يعني ميخورد و بعد هم تخليه ميكرد كارش اين بود و اسلام به طور كلي نابود شد. مسلمانها به طور كلي نابود شدند. فقر و فلاكت سرتاپاي اسلام را گرفت مولا اميرالمؤمنين هم غم و غصهاش را ميخورد. حالا مردم بعد از 20 سال پشيمان شدهاند كه كار از كار گذشته است گفتند چه كار بدي كرديم! چرا حرف پيامبر را نشنيديم؟چرا علي را از اول سر كار نياورديم؟ چرا سياستبازها ما را گول زدند؟ چرا هوچيبازها را وادار كردند رودربايستي كرديم؟ چرا؟ چرا؟ بلند شد. حالا عثمان مرده و كسي را هم تعيين نكرده است براي اينكه عثمان را كشتند. و خود مردم ميخواهند تعيين كنند. چه كسي را دارند؟ حالا كه خودشان هستند و سياستبازها نيستند حالا كه هوچيبازها نيستند معلوم است رفتند به دنبال اميرالمؤمنين. آقا فرمودند نميشود براي اين كه اسلام را بخواهم دو دفعه عد از 20 سال پياده كنم نميشود گفتند ميشود گفت نميشود من خواهم اقتصاد اسلام را پياده كنم. عدالت را پياده كنم. خود شما نميگذاريد. باز اين هوچيبازها ميآيند جلو نميشود ولي بالاخره ريختند روي سر اميرالمؤمنين و بهزور او را خليفه كردند. اين كار را كه پيامبراكرم كرده بود و اينها باد بود بعد از پيامبراكرم تأييد كنند حالا تأييد ميكردند. حالا هم كه نميشود هيچ كاري كرد. لذا نشد كار بكند از دست چه كسي؟ مولا اميرالمؤمنين وقت يخليفه شدند، گفتند: مردم من ميخواهم عدالت اسلام را پياده كنم. من بادمجاندورقابچين نميخواهم. من پول به ظالم نميدهم من پول بيجا نميدهم. من بيتالمال را براي فقراء و ضعفاء و آبرومندها ميخواهم من نه خودم و نه اطرافيانم از بيتالمال اصلاً استفاده نميكنيم ـ اطرافي اصلاً ندارم ـ اگر قبول داريد بيائيد والا من بروم كنار. همه گفتند قبول داريم ـخيال ميكردند مولا اميرالمؤمنين شوخي ميكنند ـ يكماه، دو ماه شد ديدند راستي اميرالمؤمنين به فقرا ميرسد. نه به متقلبها ـ گفتند نميشود. يك شب آمدند به اميرالمؤمنين بگويند چرا؟ اول گفتند چرا؟ ـ و اينكه عثمان به ما ميليون ميليون ميداد و تو اصلاً به ما نميدهي ـ وقتي آمدند كه اميرالمؤمنين داشتند به حساب ميرسيدند. سك شمعي در مقابل اميرالمؤمنين ما سوخت و ايشان حساب بيتالمال كردند و اينها يك نيمساعتي معطل شدند بعد اميرالمؤمنين سر بالا كردند و گفتند چه كار داريد؟ شروع كردند. به اينكه ما ترا روي كار آورديم ما خويش تو هستيم، عثمان به ما ميليون ميليون ميداد و تو نميدهي و چرا نميدهي؟تا شروع كردند. مولا اميرالمؤمنين شمع را خاموش كردند گفتند چرا شمع را خاموش كردي؟ گفت از آن وقت تا حالا ان شمع مال بيتالمال بود و من به حساب بيتالمال ميرسيدم و شمع ميسوخت طوري نبود اما حالا شما ميخواهيد حرف خارجي بزنيد. حرفي كه مربوط به مسلمانها نيست ـ من گوش دادم و شما هم زمان داريد و در تاريكي همميشود حرف زد ـ ديدند مولا اميرالمؤمنين حاضر نيست كه يك شمع بسوزد آيا حاضر ميشود ميليون، به ظالم بدهد،به هوچيبازها بدهد. اميرالمؤمنين حاضر نيست يك شمعي از بيتالمال تلف شود آيا حاضر است اطرافي درست كند. هوچيبازي درست كند. مشاور آنهم نه يكي و دوتا و ده تا و هزار تا. نه اين خبرها نيست اميرالمؤمنين حسابي آب پاك را ريختند روي دست اينها بعد چون اميرالمؤمنين در يك بالاخانهاي بودند و آنجا حساب بيتالمال را ميكردند و مسلط بود به يك تجارتخانه به اينها فرمود امروز يك مال التجارهي خوبي آمد تو اين تجارتخانه. برويد و نردبان بياوريد و بگذاريد و برويد و اين مال التجاره را بدزديد و بياوريد و يك قدري از آن را به من بدهيد و مابقي هم مال خودتان باشد. گفتند يعني چه؟ گفت اينكه شما ميگوئيد من دزدي كنم و به شماها بدهم، شماها برويد دزدي كنيد به من بدهيد. چه فرقي ميكند؟ بين بيتالمال و بيتمال التجاره؟ دزدي، دزدي است از مال فقراء دزديدن كه خيلي بدتر است. ديدند نميشود ميدانيد چه كردند؟ جنگ جمل را به پا كردند. حسادت عايشه خانم، پول دوستي طلحه و زبير. رياستطلبي مثل طلحه و زبير جنگ جمل را به پاكردند. 20 هزار نفر مسلمانها را به كشتن دادند. چرا؟ آيا اميرالمؤمنين لياقت ندارد؟ چرا؟ پس چرا اينجوري؟ براي خاطر اينكه اميرالمؤمنين ميگويد من ميخواهم به فقرا برسم. من ميخواهم فقر وبيكاري و فساداخلاقي را از جامعه بردارم. گفتند چرا ميگويي؟ آنكه الان مهم است. مقام معظم رهبري داد ميزند. مراجع داد ميزنند. روحانيت داد ميزند اين است كه نبايد فساداخلاقي در جامعه باشد. نبايد كمكاري در ادارهها باشد بايد همه كارها درست شود و اميرالمؤمنين هم اين را ميگفت. و آنها ميگفتند چرا ميگويي؟ ميگفت پس چه كار كنم؟ ميگفتند بيتالمال را به ما ده تا ببلعيم، فقير ميخواهد بميرد و ميخواهد زنده باشد. اميرالمؤمنين ميگفت: نه تا من زنده هستم فقير بايد زنده باشد. وقتي كه من شهيد شدم ديگر هر جور ميخواهد بشود. پايان