شماره درس: 32
تاريخ درس: ۱۳۸۱/۱۱/۳
متن درس:
بسم الله الرحمن الرحيم
بحث اين چند جلسهي ما دربارهي محبت به خدا بود اين اكسيري كه اگر به دلي بخورد آن دل را خيلي مقدس ميكند ميرساندش به جايي كه جاي خدا ميشود و بحث ما اين بود كه اگر اين اكسير به دل بخورد صفات رذيله خود به خود نابود ميشود و صفات خوب جايگزيم آن ميشود بحث اين بود چه كنيم درخت رذالت را از دل بكنيم؟ چه كنيم حسود نباشيم؟ متكبر نباشيم، خودخواه نباشيم آن بت درون نتواند روي ما تأثير بگذارد منيت، خوديت نداشته باشيم و چه كنيم به جاي اين همه رذايل فضائل در دل جايگزين شود. راههائي را نشان دادم ان چند جلسه راجع به بهترن راه بود و اين كه اگر بتوانيم محبت خدا را در دل بياوريم همهي كارها درست ميشود اين دل گمشدهي خود را پيدا ميكند اين دل جاي خدا ميشود درخت رذالت خود به خود از اين دل كنده ميشود درخت فضيلت خود به خود به طور ناخودآگاه در اين دل غرس ميشود همان محبت او را آبياري ميكند او را آب ميكند او را آباد ميكند و از ميوهي آن هم هم خودمان و هم ديگران استفاده كنيم و اين محبت به خدا در جلسه يقبل ميگفتم قرآن ميخواهد جدي ميخواهد آن مرتبهي آخرش كه به نام عشق است آن مرتبهي والاترش كه به نام شقف است قرآن ميخواهد جدي ميخواتهد ميفرمايد كه «ومن الناس من يتخذ من دون الله انداداً يحبونهم لحب الله و الذين آمنوا اشد حب للله» مردم بتشان را دوست دارند هوي و هوس، منيتها، خوديتها، نفس درون، شيطان درون مردم اينها را دوست دارند اما مؤمن خدا را دوت دارد نه مرتبهي اول آن مرتبهي بالا بالا والذين آمنوا اشد حب للله و اينهمكه قرآن ميخواهد ضدش را بتپرستي حساب ميكند جدي نميخواهد براي خاطر همين است كه اگر محبت خدا بيايد همه چيز درست ميشود علامتش اين است كه ديگر انسان گناه نميكند. اگر يادتان باشد در جلسات اول يك شعري كه منصوب به امام حسين، منصوب به امام سجاد است خواندم كه اين دو بزرگوار ميفرمايد كه اگر انسان خدا رادوست داشته باشد ديگر حتماً مطيع خدا است صد در صد و ادعا بكند من خدا را دوست دارم اما گناه هم بكني امام حسين امام سجاد ميفرمايد كه «هذا لامري في الفعال بديعوا» خيلي حرف عجيبي است يعني مسلم حرف باطلي است حرف واضحالبطلاني است چه جور ميشود يك كسي كسي را دوست داشته باشد اما متابعت از او نكند لذا علامت محبت به خدا به قول امام حسين اين است كه مسلم ديگر صد در صد مطيع خدا، تقوا، ميگفتم كه اين تقوا هم هم علت است هم معلول، به واسطهي تقوي محبت پيدا ميشود وقتي محبت پيدا شد آن تقوا ادامه پيدا ميكند مثل باطري كه برق را ميگيرد برق هم ميدهد دل ما اگر محبت به خدا پيدا كرد مطيع خدا ميشود صد در صد خب چه كنيم مطيع خدا بشويم صد در صد. چه كنيم محبت خدا پيدا كنيم؟ تقوا. اگر تقوا آمد محيت خدا ميآيد چيزي كه بايد توجه داشته باشيد و در بحث ما هم اشاره كردم اينكه خدا ز هر عاشقي به بندههايش عاشقتر كه در روايات ميخوانيم از هفتاد پدر مهربان مهربانتر در روايات ميخوانيم كه پيامبر اگرن رد ميشدند يك خانمي نان ميپخت تور برافروخته شده بود اين خانم خانم زرنگي بود بچهاش را برداشت آورد در مقابل پيامبر گفت يارسولالله شما ميفرماييد خدا از هر پدر مهربان مادر مهربان به بندههايش مهربانتر اشت من اين بچه هر چه دي كند در اين تنورش نمياندازم. چه جور خدا ما راد رجهنم ميسوزاند. پيامبر گريه كردند اين خانم تحريك عاطفه پيامبر كرد فرمودند بله چنين است تا شرك نباشد ميآمرزد كه در بحثهاي قبلي ميگفتم كه اگر عاشق نباشد آهنربا آهن را جذبش ميكند اما اگر عايق باشد اين آهن زير عايق رفته باشد آن اةنربا هر چه قوينميتواند آهن را جذب كند كهربا كهربا را جذب ميكند اما اگر ماه رفته باشد زير يك مشت آشغال خوب معلوم است آن مهربا نمِتواند كار بكند پروردگار عالم جاذبهاش عجيب است محبتش عجيب است در روايات ميخوانيم كه يك قسمت از صد قسمت محبت خدا آمده است در ميان مخلوفات جاذبه از اينجا پيدا شده اين جاذبهاي كه عالم وابسته به اين قوهي جاذبه است محبت پدر و مادر راجع به بچهاش از اينجا پيدا شده است و بالاخره همهي عشقها همهي محبتها از اينجاپيدا شده است و در رزو قيامت آن 99 رحمت خداوند كار ميكند عني پروردگار عالم در همين دنيا يك قسمت از صد قسمت مخبت خوش را به عالم داده است پس اين غوغا شده است اين عشقها پيدا شده است اين جاذبهها پيدا شده است و 99 قسمت مال خود خدا است ديگر ببينيد اين خدا چقدر جاذبه دارد و ديگ رمائيم كه بايد مهيا بشويم عايق را رفع كنيم كه پروردگار عالم ما را جذبمان بكند و معناي اينكه خدا ما را جذمان بكند معنايش همين است كه ما خدا را دوستداشته باشيم وقتي خدا را دوست داشته باشيم خدا ميآيد ئدر دل ما قلب المؤمن عرش الرحمان اين دل مال خدا است. اين دل امانت از خدا پيش ما، يك آيهاي در قرآن است اين آيه را مفسرين هر كه جوري معنا كرده است اسمش هم آيهي امانت است. «انا عرضً الامانه علي السموات و الارض و الجبال فابين ان يجملنها و اشقبقاً منها فجملهل الانسان انه كان زلوماً جهولا» ما امانتمان را پيش اين انسان گذاشتيم هيچ موجودي لياقت نداشت اين امنت را بپذيرد انسان استعداد داشت انسان توانست اين امانت را بپذيرد اما متأسفانه اين جاهل به اين به اين امنت استاين ظالم به اين امانت است يعن خيانت ميكند اين انساني كه جاهل به امانت است ظالم به امانت است اين امانت چيه مشهور مفسرين گفتند ولايت. استاد بزرگوار ما علامه طباطبائي ميفرمايد ولايت بسياري از بزرگان گفتند ولايت بعضي گفتهاند تكليف، بعضي گفتهاند اختيار، بعضي گفتهاند نماز و علي كل حال هر كسي روي سليقهاش روي آن ايدهاش اين آيهي امانت را معنا كرده است و من خيال ميكنم بهترين معنا اين است كه امانت يعين دل انسان اين دل جاي خداست خدا اين دل را آفريده است براي خودش «وستنعتك لنفسي لا يسعني ارض و لاسمائي ولكن يسعني قلب عبدي المؤمن» هيج جا جاي من نيست كوچك است جاي من دل مؤمن، دل مؤمن به اندازهاي سعي وجود دارد كه ميتواند تجليگاه خدا باشد ميتواند خدا در آن تجلي كند قلب المؤمن عرش الرحمان. اما همهمان جاهل به اين امانت هستيم يعني خود را نميشناسيم اين «من عرف نفسه فقد عرف ربه» استاد بزرگوار ما حضرت امام (ره) ميفرمود كه اين (تعلي) بر محال است نميشود كه انسان خودش را حسابي بشناسد و معمولاً مردم نشناختند چه امانتي پيش آنهاست. ظلم كردند به خودشان. «انه كانن زلوماً جهولا» چون كه نشناختند ظلم كردند به جاي اينكه خدا در دل باشد دل پر از هوي و هوس است يك بت به تمام معنا. قرآن ميگويد بت به جاي اينكه خدا در دل باشد محبت دنيا زرق و برق اين دنيا در اين دل رسوخ كرده ايت اين دنيائي كه پيش خدا به اندازهي بال مگسي ارزش ندارد اين انسان بدبخت رسيده به آنجا كهب به جاي خدا دنيا را در دل جاي داده است محبوبش شده دنيا. محبوبش شده هوي و هوس، كي خدا مي ايد در دل ديو بيرون رود فرشته در آيد.محبت خدا وقتي در دل نشد هوي و هوس ازدل بيرون رفت پروردگار عالم خالي ديد دل تو را آنجا جاي خدا است قلب المؤمن عرش الرحمنۀ اگر ميخواهيد محبت خدا در دل شما بيايد و به قول قرآن تا سر حد عشق خدا را دوت داشته باشيد آن وقت است كه ديگر وقتي خدا را دوست داشتيد بندههاي خدا را هم حتماً دوست داريد. معنا ندارد كسي خدا را دوست داشته باشد اما بندههاي خدا را دوست نداشته باشد شما اگر پدر يك بچههايي را دوست داشته باشيد خيلي با هم رفيق باشيد مسلماً بچههاي اين پدر را هم دوست داريد يك احترام خاص قائليد چون با پدرش رفيق هستيد. اگر كسي خدا را دوست داشته باشد ديگر عاش بندههاي خداست ديگر ميرسد به آنجا كه حاضر است همه چيز فدا بشود براي اينكه اين بندهي خدا خوشحال بشود. مخصوصاً بندهي مؤمن يك روايت داريم راوي آمد خدمت اما صادق(ع) عرض كرد يابنرسولالله اين استاندار اهواز شيعه است اسمش نجاشي بود و من امسال ورشكست شدم ندارم ماليات بدهم و اين از من ماليات ميخواهد شما بنويسيد اين امسال از من ماليات نگيرد امام صادق (ع) اين را ننوشتند نبايد بنويسند آنكه نوشتند اين بود فرمود: بسمالله الرحمن الرحيم يسر اخاك يسرك الله خوشحال كن بندهي خدا را، خدا تو را خوشحال ميكند همين جمله كه در روايات داريم فراواني اين جمله داريم من سر اخاك يسرك هر كه بندهي خدا را خوشحال كند خدا را خوشحال كرده ميگويد من اين نامهي كوچك را آوردم خدمت آن آقاي نجاشي وقتي كه خلوت شد من شدم و او نامه را دادم تا فهميد نامهي امام صادق است اين را ميگويد عشق به امامت بلند شد ايستاد نامه را گذاشت روي سر نامه را گذاشت روي چشمها، نشست خيلي خوشحال از اين نامهي امام صادق كه اما صادق توجه به او كرده گفت چه كار داري چه گرفتاري داري گفتكم ورشكستهام، ماليات بدهكارم نميتوانم بدهم اين ماليات را نبخشيد دفتر ماليات را خواست از مال خودش ماليات اين را رد كرد. بعد هم گوشهي دفتر نوشت سال ديگر هم از ماليات من ماليات او را بدهيد. اين اول بعد رو كرد به منگفت خوشحال شدي گفم آر. يك كيسه پول هم هزار دينار گذاشت در مقابل من. گفت خوشحال شدي گفتم بله هي گرم ميگرفت، قربان اين چشمانت بروم كه به جمال امام صادق افتاده هي ميگفت بعد كه خواستم بيايم دستور داد اسبش را آوردند دشك مخصوص هم كه روي آن بود روي آن اسب انداخت مرا سوار كرد و گفت سلام مرا به امام ادق برسان وقتي امام صادق را دوست دارد ديگر معلوم است هر كه شيعه باشد دوست دارد ديگر معنا ندارد يك كسي اميرالمؤمنين را دوست داشته باشد اما دشمن شيعهي اميرالمؤمنين باشد اگر چنين است پي ببرد كه اين شيعه نيست و گرنه چه جور ممكن است شيعه دشمن شيعه باشد اين اختلافهائي كه الان در ميان ما است در مسان زن و شوهرها است در ميان پدر و پسرها، دخترها و مادرها در ميان مردم، اين تقلبها اين رشوهخوارييها اين رباخواريها اين كمكاريها همه و همه دليل بر اين ست ما شيعهي واقعي نيستيم. والا چه معنا دارد يككسي بتواند براي شيعه كار نكند يككسي كلاه سر شيعه گذارد ما يك رواياتي داريم مرحوم كليني 16 تا از اين روايات را در جلد دوم اصول كافي آورده و اين 16 تا روايت ميفرمايد.
«هل الدين الي الحب البغض» دين به غير محب و به غير دشمني چيزي نيست اين روايت را هر كسي ج.ري معنا كرده است اهل دل اين جور معنا كردهاند كه دين، آن كسي ميتواند بگويد متدين هستم كه آن كس ميتوانم بگويد دين دارم كه خدا را دوست داشته باشد دشمن خدا را دشمن داشته باشد بر طبق آن هم روايت داريم يك دستهاي معنا كردهاند «هل الدين الي الحب و لبغض» معنايش اين است كه اين شيعهگري يعني محبت به اميرالمؤمنين يعني دشمن بادشمنان اميرالمؤمنين اين هم درست است رواياتي داريم اما روات را مرحوم كليني در كافي جور ديگر فهميده و ميفرمايد معنايش اين است كه «هل الدن الي الحب و البغض» يعني شيعهي حسابي آن است كه تا سر حد عشق شيعيان علي را دوست دارد دشمنان شيعيان علي را دشمن دارد اين معناي روايت است و يك روايت و ده روايت و صد روايت بالاتر داريم مرحوم كليني در همين باب بيش از پانصد روايت نقل ميكند اينكه شيعه اين است كه گرهگشاي كار مردم باشد به هر اندازه كه ميشود به هر اندازه كه ميتواند شيعه آني كه دشمنان اهلبيت را دشمنان شيعه را جدي دشمن ميدارد و اينها بك چيزهايي نيست كه خيال كنيد تعبد است نه راستي انسان وقتي كه يك فكر سرانگشتي بكند ميبيند همين است اگر محبت به خدا اگر محبت به اهلبيت پيدا شد ديگر خواهناخواه شيعيان را دوست دارد حسابي دوست دارد و اگر ميبينيم شيعيان را دوست ندارد كلاه سر شيعيان ميگذارد رشوهخواري از شيعه ميكند رباخواري از شيعه ميكند شيعه را زمين ميزند غيبت، تهمت، شايعه پشت سر شيعه دارد بايد پي ببريم اين شيعهي واقعي نيست بايد پي ببريم خودمان شيعهي واقعي نيستم. يا محبتي كه بايد باشد نيست امام صادق در منا صحت ميكردند منبر رفته بودند منبر امام ضادق رسيد به اينجا فرمود اي شيعيان ما اينقدر دل ما را آزرده خاطر نكنيد اينقدر به ما ظلم نكنيد و اين جوري هي امام صادق ميفرمود آي شيعيان ما، ما گذاشتيم از اينكه دل مارا به دست بياوريد اين قدر دل ما را خون نكنيد. يك آدم نفهمي بلند شد ايستاد اعتراض به امام صادق يابنرسولالله ما شما را دوست داريم ما شما را امام ميدانيم كجا ما دل شما را خون كرديم كي ما دل شما را خون كرديم اعتراض به امام صادق كه اينها چيست كه ميگوييد. امامصادق ديدند بايد بگويند فرمودند تو چند روز قبل ميآمدي ما يك كسي از شيعيان ما خسته بود سر راه ايستاده بود.