بسم الله الرحمن الرحيم
راز و نياز
معرفت ونياز مفتقرين
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 05/10/86 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
فقر و عبوديت
در ادامه بحث دربارهي مناجات؛ خمسه عشر به مناجات «مفتقرين»؛ رسيديم. «مفتقر»؛ از مادهي فقر است، يعني كسي كه محتاج است. ممكن است سؤال شود كه اصولاً توجه پيدا كردن به مضاميني كه در اين مناجات وجود دارد چه امتياز، و چه حكمتي دارد؟ و ما بايد چه درسي از اين مناجات بگيريم؟
همه باور داريم كه آفرينش انسان براي عبادت بوده است. وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ1، اين يك واقعيت است و تعارف نيست. يعني انسان جز از راه عبادت خدا به كمال مطلوبش نخواهد رسيد، و حقيقت عبادت اين است كه انسان، بنده بودن خودش را درك كند و به منصهي ظهور برساند. عبادت از مادهي «عبد»؛ است. بنده بودن يعني اينكه فرد مالك چيزي نباشد؛ حتي مالك خودش. عبد، همه وجودش براي مولا است. البته اين عبوديتها و رقيتهايي كه بين انسانهاست، اعتباري و فرضي است. عبوديت يعني انسان باور كند كه همه چيز متعلق به خداست و اين اعتقاد را در عمل ابراز كند. اعمالي وجود دارد كه اصلاً به خاطر همين هدف وضع شده؛ مثل نماز، حج، روزه. اعمال ديگري هم هست كه اعمال قربي است؛ اعمال حسنهاي كه حسن فعلي دارد و انسان ميتواند با قصد تقرب، آنها را هم به صورت عبادت در بياورد. البته باور اين مطلب خيلي سخت است. ولي ما فرض را بر اين ميگذاريم كه اين مطلب را به عنوان مقدمهي اول باور داريم كه تكامل انسان و رسيدن به هدف مطلوبش فقط يك راه دارد كه آن هم عبادت و اطاعت خداست.
گرايش قاروني!
براي اينكه انسان رفتارش را به عنوان نشان دادن بندگي انجام بدهد، اول بايد بداند كه از جهتهاي مختلف به ديگري نياز دارد. البته اگر كسي معرفتش كامل شد، ميفهمد كه در همه چيز نياز دارد. اما آدميزاد، به واسطهي اينكه ظلوم و جهول است اين را هم به راحتي باور نميكند كه همه چيزش متعلق به خداست. بلكه ميگويد: إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدِي؛2؛ قارون ميگفت: اين ثروت را من با علم خودم به دست آوردهام و براي خودم است. اين گرايش قاروني كمابيش در ديگران هم وجود دارد. بنده هم ميگويم علمم مال خودم است، زحمت كشيدهام و درس خواندهام. اگر آبرويي در جامعه دارم، خودم اين آبرو را كسب كردهام! اعضا و جوارح من مال خودم است!
اول بايد باور كنيم، چيزهايي هست كه ما به آنها احتياج داريم و مال ما نيست، بلكه بايد ديگري به ما بدهد؛ ولي اين كافي نيست. براي اينكه خداي يگانه را بندگي كنيم، بايد وقتي دانستيم كه به او احتياج داريم، اول سعي ميكنيم توجه او را جلب كنيم. ما اگر پولي احتياج داريم نگاه ميكنيم چه كسي پولدار است تا از او بگيريم. در واقع اين يك نوع عبادت كردن بعضي از انسانها است، يعني دارم بيزبان اقرار ميكنم به اينكه من عبد او هستم. اين يك نوع شرك خفي است. يا مثلاً به دنبال عزت و احترام در جامعه ميگردم. اول حس ميكنم كه اين احترام را ندارم و بايد داشته باشم. وقتي اينها را ندارم بايد كاري كنم تا پيدا كنم. چه كار كنم؟ تظاهر ميكنيم به اين كه آدم خوبي هستم و كارهاي نيك ميكنم و حرفهاي خوب ميزنم، تا مردم خوششان بيايد و دوستم بدارند. اين هم شرك است.
دو مقدمه براي عبادت
پس اول بايد باور كنم چيزي ندارم يا اگر هم در دستم هست مال خودم نيست؛ بعد هم اينكه، فقط بايد از خدا بگيرم. اگر اين دو مقدمهي شناختي براي ما حاصل شد آن وقت انگيزه براي عبادت پيدا ميكنيم. و الا اگر انسان احساس نيازي نكند، انگيزهاي براي عبادت پيدا نميكند، بلكه ممكن است در مقام معارضه با خدا هم بر بيايد. إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغي * أَنْ رَآهُ اسْتَغْني.3؛ انسان وقتي احساس كند به چيزي نيازي ندارد، منت كسي را نميكشد. وقتي احساس نياز به خدا هم نكند منت او را هم نميكشد! ميگويد: براي چه دعا كنم؟! آدميزاد اينجور است. شاهدش اين است كه وقتي نعمتي از او گرفته شد دادش درميآيد و سراغ خدا ميرود. فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ.4؛ وقتي در دريا گرفتار امواج شد و كشتي در حال غرق شدن بود آن وقت ميفهمد كه احتياج به كس ديگري دارد. لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرِينَ5؛ اين دفعه اگر ما را نجات دهي توبه ميكنيم و شكرگزارت خواهيم بود. فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَي الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ؛ خلاص كه شدند دوباره همان آش است و همان كاسه. پس اول ما بايد بفهميم نياز داريم، راه فهميدنش هم اين است كه دربارهي چيزهايي كه نداريم فكر كنيم و بفهميم به آنها نياز داريم و توجه داشته باشيم كه اين كار خداست. بعد هم كمكم ميفهميم اينهايي هم كه داريم مال خودمان نيست. مگر ما چيزي بيش از يك قطره آب گنديده؛ بوديم؟! آنچه دارم، اگر خدا نداده بود از كجا پيدا ميشد؟ حالا هم كه دارم، باز بايد توجه داشته باشم، به خدا احتياج دارم كه آن را نگه دارد. پس ما اول بايد فقر خودمان را خوب بفهميم. هر چه معرفتمان بيشتر شود نيازمان را بيشتر ميفهميم. انسان بايد نيازش را خوب بفهمد ولي اين كافي نيست، براي اينكه فكر ميكند ديگران هم ميتوانند نيازش را رفع كنند؛ پدر، مادر، رفيق، استاد و ... اما بايد بداند كه جز خدا هيچ كس نميتواند نياز او را رفع كند؛ ديگران وسيلهاند. آنها هم گداياني هستند مانند ما. در مناجاتهاي قبلي ياد گرفتيم كه چه جور بايد اين معارف را پيدا كنيم. هيچ راهي ندارد جز اينكه خودش بدهد، حتي معرفت به اينكه ما بندهايم و محتاج او.
چند راه غفلتزدا
يكي از راههايي كه خدا بندگانش را تربيت ميكند اين است كه گاهي نعمتي را از آنها ميگيرد، براي اينكه غافل و مغرور نشوند. در حديث داريم كه حتي گاهي بندگان خوب خدا كه هميشه مقيّد به تهجّد هستند كه نافلهي شبشان ترك نشود خدا مقدماتي فراهم ميكند كه موفق به نماز شب نشوند، براي اين كه شخص متوجه شود كه فقط به ارادهي خودش نبود كه هر شب بيدار ميشد، بلكه سحر خيزيش به توفيق خدا بود. بايد به ضعف خودش پي ببرد. البته گاهي حكمتهاي ديگري هم دارد. گاهي لغزشي كرده است؛ خدا نعمتش را از او ميگيرد تا بفهمد اين عقوبتِ غفلت يا گناهي است كه مرتكب شده است.
يكي از راههاي غفلت زدايي همين خواندن دعاها و مناجاتهاست. امام رضوان الله عليه از قول استادشان نقل ميفرمودند كه دعا، قرآن صاعد است. اينها كلام اهلبيت(عليهم السلام) است كه به طرف خدا بالا ميرود؛ إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ.6؛ به هر حال وجود اين دعاها بسيار مغتنم است. انسان بايد در اين ادعيه بيشتر تأمل كند و با تدبر بخواند. سعي كند كه حالش هم موافق مضمون دعا شود، و صرف خواندن نباشد. توضيح آن كه دعا خواندن دست كم سه جور است. يكي اينكه انسان فقط لفظ را بخواند و توجهي به معنايش نداشته باشد. اين دعا كردن نيست بلكه قرائت دعا است. يكي هم اينكه وقتي دعا ميكند توجه به معنايش هم پيدا كند و بفهمد چه دارد ميگويد. اما دعا و مناجات حقيقي آن است كه انسان حالش هم مساعد با مضمون آن باشد. يعني آن چيزي را كه ميخواند موافق حالش باشد. در اين مناجات هم بايد باور كنيم كه سراپا نيازيم، همه چيز ما از خداست و جز او كسي نميتواند رفع نياز كند.
نيازهاي مفتقرين
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، إلهي كَسْرِي لايَجْبُرُهُ إلاّ لُطْفُكَ وحَنانُكَ.
كسر يعني شكستگي، اگر استخوان انسان بشكند احتياج به جبر دارد. جبر هم يعني جبران شكستگي استخوان. اما با نگاه وسيعتر هر نوع خلل و اختلالي كه در زندگي انسان باشد يك شكستگي است، كه خدا بايد آن را جبران كند؛ و جبران نميكند شكستگي مرا، جز مهر و لطف او.
وَفَقْرِي لا يُغْنِيهِ إلاّ عَطْفُكَ وَإحْسانُكَ؛
فقر و تهيدستي من را جز احسان و كرم تو غنا نميبخشد. به هر نوع فقري هم مبتلا شوم فقط به دست تو برطرف ميشود. آنچه از من است فقر است؛ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللّهِ7.
وَرَوْعَتي لايُسَكِّنُها إلاّ أمانُكَ؛
اضطراب من را جز امان تو آرام نميكند. «روعه»؛ حالت اضطراب و ترس و وحشت است. انسان بالفطره طالب آرامش است. آرامش يكي از نيازهاي طبيعي و رواني انسان است ولي به هر حال ما در زندگي به طور دائم اضطرابهايي داريم. هر قدر فهم انسان بيشتر باشد اضطرابش بيشتر است. هر قدر آيندهنگرتر باشد، اضطرابش بيشتر ميشود، و كسي كه معتقد به عالم آخرت باشد عمدهي اضطرابش براي بعد از اين عالم است، كه بعدش چه خواهد شد؟ موقع نزع روح، شب اول قبر، عالم برزخ و قيامت چه خواهد شد؟ اين اضطرابها را فقط اگر تو امان بدهي آرام ميگيرد و اگر تو امان ندهي باقي است.
وَذِلَّتي لايُعِزُّها إلاّ سُلْطانُك؛
چيزي ذلت من را برطرف و تبديل به عزت نميكند؛ مگر سلطنت تو، كه عين عزت است، آن قدرت توست كه ميتواند ذلت من را تبديل به عزت كند.
وَاُمْنِيَّتي لايُبَلِّغُنيها إلاّ فَضْلُكَ؛
هيچ چيز نميتواند من را به آرزويم برساند، مگر فضل تو.
وَخَلَّتي لايَسُدُّها إلاّ طَوْلُكَ؛
خلّت از مادهي خلل است، آن نيازي كه گويا خلأي را در وجود انسان و در زندگي او به وجود آورده و آن را مختل كرده است. تنها چيزي كه ميتواند اين اختلالات و كمبود و كاستيها را در زندگي برطرف كند، بخشش توست.
وَحاجَتي لايَقْضِيها غَيْرُكَ؛
حاجت مرا هم كسي نميتواند برآورده كند؛ جز تو.
وَكَرْبي لايُفَرِّجْهُ سِوي رَحْمَتِكَ؛
گرفتاري و مشكلات زندگي من را، جز رحمت تو برطرف نميكند و فرج براي آن حاصل نميشود.
وَضُرِّي لايَكْشِفُهُ غَيْرُ رَأْفَتِكَ؛
بيچارگي من را جز رأفت تو برطرف نميكند.
وَغُلَّتي لايُبَرِّدُها إلاّ وَصْلُكَ؛
و داغ دل مرا جز وصل تو خنك نميكند. تا به حال مشكل ما اين بود كه اول بايد بفهميم واقعاً محتاج و فقيريم. بعد هم بايد بفهميم كه اين فقر ما را فقط خداست كه برطرف ميكند. جملههاي بعدي مشكل سومي را هم به ما نشان ميدهد و آن اينكه اصلاً نميفهميم حقيقت اين نيازها چيست: وصل خدا يعني چه؟ و جدايي از او كدام است؟ و چه سوز دلي دارد؟ ميفرمايد: سوز دل من را جز نسيم رحمت تو برطرف نميكند؛ ما گرسنگي و سرما و گرما را ميفهميم كه چيست، اما سوز دلي كه لقاء تو آن را برطرف كند، چه سوزي است؟ چه وقت ما چنين سوزي داريم؟
وَلوْعَتي لايُطْفِيها إلاّ لِقاؤُ كَ؛
شعلهي دل من را جز لقاء تو خاموش نميكند.
وَشَوْقِي إلَيْكَ لايَبُلّهُ إلاّ النَّظَرُ إلَي وَجْهِكَ؛
آتش اشتياق من را جز نظر به وجه تو فرو نمينشاند.
وَقَراري لايَقِرُّ دُونَ دُنُوِّي مِنْكَ؛
من آرام نميگيرم، جز با نزديك شدن به تو. اما ما اصلاً احساس ناآرامي نميكنيم تا بخواهيم با نزديكي به خدا برطرف شود!
وَلَهْفَتي لايَرُدُّها إلاّ رَوْحُكَ؛
اين حالت تأسف و غم و غصه و افسوسي كه ميخورم، چيزي جز نسيم رحمت تو آن را بر نميگرداند.
وجُرْحي لايُبْرِئُهُ إلاّ صَفْحُكَ؛
جراحت و زخمي كه من دارم، جز گذشت تو التيام نميبخشد.
وَرَيْنُ قَلْبي لايَجْلُوهُ إلاّ عَفْوُكَ؛
دل من چون آهن زنگ زده شده است؛ اين زنگار را جز عفو تو برطرف نميكند.
وَوَسْواسُ صَدْرِي لايُزيْحُهُ إلاّ أمْرُكَ،
همهي ما مبتلا به وسوسهها و شبهههايي هستيم كه نميگذارد يقين و اطمينان پيدا شود؛ آن اطميناني كه حضرت ابراهيم دنبالش ميگشت، لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي8. براي آن كه اين شبههها برطرف شود و مبتلا به وسواس نشويم و شيطان نتواند ما را با شبههها فريب دهد، بايد امر خدا باشد كه شيطان را كنار بزند. در اين مضمونها، نيازهايي را مطرح ميكند كه به درستي حقيقت آنها را نميشناسيم. بالاخره هر كس، نوعي گرفتاري دنيا دارد. قرض، بيماري و ... اما بايد بگرديم تا مصداق فقر معنوي را هم پيدا كنيم، بعد هم در صدد برآييم آنها را رفع كنيم و بفهميم كه جز خدا كسي نميتواند رفع كند. اگر لباس انسان آتش بگيرد، و هر چه بخواهد آن را خاموش كند نتواند. در حالي كه آتش شعلهور شده و ميسوزد، فرياد ميزند كه خدايا هيچ كس ديگري نميتواند من را نجات بدهد؛ تو من را نجات بده. يكي از دوستان ميگفت: يك نفردر منا گم شده بود. غريب بود و از يك كشور خارجي . از كاروان دور افتاده و گم شده بود. ميگفت بسيار مضطرب شده بود و ميترسيد كه ديگر اصلاً نتواند همكاروانيهايش را پيدا كند. نه زبان بلد بود و نه كسي را ميشناخت. ميگفت: يك حالي پيدا كردم؛ ديدم هيچ راهي ندارم. نميدانم چه كار بكنم و از كدام راه بروم. ناگهان توجه پيدا كردم و گفتم: يا صاحب الزمان! ميگويند شما ميتوانيد گمشده را راهنمايي كنيد. همين كه اين حال را پيدا كردم ديدم آقايي جلوي من ايستاده است. گفت: يك كمي تندتر برو، پشت آن ستون هستند. حالا زبان من را چگونه ميدانست و چطور فهميد و من را راهنمايي كرد، نميدانم!
اگر انسان واقعاً احساس كند كه گم شده و احساس كند كه گناهان دارد او را ميسوزاند، آن وقت ميتواند حالي پيدا كند كه با مضامين اين مناجات هماهنگ باشد. و گرنه، ما كه احساس نيازي نميكنيم، چه بگوييم؟! لوْعَتي لايُطْفِيها إلاّ لِقاؤُكَ؛؛ چه سوزي؟! چه كمبودي؟! بله بيماري يا قرضي داشته باشيم، توسل پيدا ميكنيم. اما اينهايي كه امام زينالعابدين(عليه السلام) ميفرمايد، يعني چه؟ خواندن اين دعاها و مناجاتها كمترين فايدهاش اين است كه بفهميم غير از اين نيازهايي كه داريم، چيزهاي ديگري هم هست. بعد هم در صدد بر آييم كه نيازها را برطرف كنيم و بدانيم جز خدا هيچ كس نميتواند، آنها را برطرف كند. آن وقت، اگر اين دعا را با حال بخوانيم، مطمئن باشيد همان وقت جوابش حاضر است؛ اُدْعُونِي اََسْتَجِبْ لَكُمْ.9
--------------------------------------------------------------------------------
1. ذاريات / 56.
2. قصص / 78.
3. علق / 6-7.
4. عنكبوت / 65.
5. يونس / 22.
6. فاطر / 10.
7. فاطر / 15.
8. بقره / 260.
9. غافر / 60.