بسم الله الرحمن الرحيم
راز و نياز
«ولايت و شرايط آن»
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 16/08/86 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
معناي ولايت
در مناجات محبين ميخوانيم:«؛ إلهي فَاجْعَلْنا مِمَّن اصْطَفَيْتَهُ لِقُرْبِكَ، وَوِلايَتِكَ، وَأخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَمَحَبَّتِكَ.»
خدايا من را از كساني قرار بده كه آنها را براي قرب و ولايت خودت انتخاب كردي. ولايت يعني چه؟ آيا يك معناي واحد مشخص يا معاني متعددي دارد؟ و اينجا منظور چيست؟
مقدمهاي كه قبلاً هم عرض كردهام اين است كه معمولاً مفاهيم غير مادّي ابتدا از يك ريشهي محسوس و مادي گرفته شده، سپس در آن تجريد و توسعهاي انجام گرفته، و به صورت مشترك لفظي، حقيقت و مجاز، كنايه يا استعاره و... به كار ميرود. بسياري از الفاظ داريم كه هم در مورد خداي متعال به كار ميرود و هم دربارهي ديگران؛ گاهي فقط دربارهي امور حسي و مادي به كار ميرود و گاهي دربارهي خداي متعال. اين چگونه است و ما چه طور بين معناهايش فرق بگذاريم؟ معنايي كه در مورد خدا به كار ميرود، در مقابل يك جسم پست، احيانا چه جهت اشتراكي دارد؟ خوب است اين نكته را هميشه توجه داشته باشيم كه انسان ابتدا توجهش به امور مادي جلب ميشود و الفاظي را كه وضع كرده، براي امور مادي وضع كرده است. بعد وقتي به مناسبتهايي توجه پيدا ميكند كه غير از اين امور مادي چيزهاي ديگري هم هست، از همين الفاظي كه براي امور مادي وضع كرده استفاده ميكند و با يك تصرفات و تغييراتي، در آن امور غيرمادي هم كار ميبرد؛ و ظاهرا راهي غير از اين هم وجود ندارد. براي مثال «اللّه»؛ را فرض كنيد؛ اگر معاني خاصي داشته باشد، چطور ميتوانيم بگوييم «اللّه»؛ يعني چه؟ مخصوصا اگر عَلَم باشد. چه گونه معلوم كنيم كه اين لفظ براي چه وضع شده است؟! در مورد قرب هم همين حرف را عرض كردم كه قرب ابتداءً در امور حسي گفته ميشود؛ دو جسم كه به هم نزديك هستند ميگوييم قريب. اما مفهوم و معناي قرب انسان به خدا را از همان جا بايد گرفت، دستكاري كرد و توسعه داد، تا در مورد قرب انسان به خدا هم قابل استعمال باشد. اين هنري است كه ذهن انسان دارد. شايد يكي از معاني «عَلَّمَهُ الْبَيانَ»؛ هم همين باشد. خدا به انسان ياد داده از الفاظي كه معاني حسي دارد، چه طور در معاني غير حسي استفاده كند.
ولايت، قوام تشيّع
كلمهي ولايت هم كلمهاي است كه وقتي شما به لغت مراجعه ميكنيد چندين معنا برايش ذكر ميكنند. گاهي «ولي»؛ يعني «حبيب»، گاهي يعني «ناصر»؛ و گاهي «ولي»؛ يعني كسي كه متصدي يك كاري است، و معاني مختلف ديگر. تشيع، قوامش به ولايت است؛ «وَ ما نُودي أَحَدٌ كَما نُودي بِالْوِلايَة.»؛ بزرگاني فرمودهاند كه اصل كلمه و مادهي «ولي»، در مورد دو چيزي به كار ميرود كه در كنار هم قرار بگيرند و غيري بين آنها واسطه نشود و يك نوع ترتيبي بين آنها لحاظ شود كه بتواند يكي در ديگري اثري بگذارد. گويا مفهوم ولي سه ركن دارد كه گاهي فقط به يكي يا دوتاي آن توجه ميشود، در حالي كه اين سه تا مقوم معناي ولايت است. در قرآن داريم: «قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّارِ1»، «يَلُونَ»؛ از همين مادهي «وَلَي»؛ است. يعني ابتدا با آن كساني از كفار كه به شما نزديك هستند بجنگيد. بعد سراغ ديگران برويد. آن وقت از اينجا در معنويات و اعتباريات اين رابطه را در نظر گرفتند كه اگر دو موجود با هم آنچنان ارتباطي داشته باشند كه بيگانهاي بين آنها واسطه نشود و يكي بتواند در ديگري به نحوي تصرّف كند، يا تغييري در آن ايجاد كند؛ تعبير «وَلَي»؛ را به كار بردند. دو انسان كه آنچنان ارتباط روحي نزديكي با هم دارند كه گويا روحهايشان به هم چسبيده و واسطهاي بين آنها نيست، دلشان به هم راه دارد و ارتباط بين آنها طوري است كه ميتواند يكي در ديگري اثر بگذارد، يا هر دو در هم اثر بگذارند، ميگويند رابطهي ولايت بين آنها است.
خداي متعال به همهي مخلوقات و به خصوص انسانها، نزديك است؛ «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ2.»؛ اين نزديكي از آن جهت كه خدا تصرّف يا كاري را براي كسي انجام ميدهد و متصدي كارهايش ميشود، ميشود ولايت الله؛ «اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ3.»؛ خدا به همه نزديك است، اما «ولي»؛ همه نيست، فقط ولايت انسانهايي را ميپذيرد كه صلاحيت و لياقتش را داشته باشند. وقتي اينها ولي خدا شدند، خدا هم ولي آنهاست. رابطه طرفيني است. ميگوييم «أشْهَدُ اَنَّ عَليا وَلِي اللّه.»؛ در دعايي كه براي وليعصر(عج) ميكنيم اول دعا ميكنيم كه خدايا «ولي»؛ امام عصر باش «كن لوليك... ولياً و حافظا». اين مسئلهي مهمي است كه انسان از خدا بخواهد كه خدا نسبت به امام زمان ولايت داشته باشد. آنچنان خدا به بعضي از بندگان نزديك است كه آنها براي كارشان احتياج به هيچ كس ديگر ندارند، مشكلشان را فقط خدا حل ميكند. منتها خدا ضمانت نكرده كه براي همهي بندگانش تدبيري كند كه هميشه به نفع آنها تمام شود. در سورهي محمد صلياللهعليهوآلهوسلمكلمهي مولا هم از همين ماده است و در همين معني به كار ميرود؛ «ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ مَوْلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلي لَهُمْ4؛ »در مورد كافرين ميفرمايد: «لا مَوْلي لَهُمْ.»؛ هر كس ايمانش قويتر است ولايت خدا نسبت به او قويتر است، ولي بدون ايمان نميشود!
يك ولايت هم در امور اجتماعي است كه به معناي والي و متولّي امر بودن است. متولّي هم از همين ماده است. يعني كسي كه متصدي كار است، متولي وقف يعني كسي كه بيشترين رابطه را با وقف دارد و كارهاي آن را اصلاح ميكند. شهر يك فرماندار ميخواهد اما مردم كه فرماندارِ فرماندار نيستند. در اينجا ولايت يك طرفه است. اين ولايت امر حقيقي نيست. يك مقام اجتماعي اعتباري است، چون قابل عزل و نصب است.
ولايت تكويني حقيقي
پس يك نوع ولايتي داريم كه صد در صد يك امر حقيقي تكويني است؛ «هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلّهِ الْحَقِّ5.»؛ اين يعني تصرف تكويني و مديريت تكويني عالم. تصرفاتي كه در مخلوقات و در اصل وجود ميشود، ولايت تكويني الهي است؛ تا برسد به كارهاي خارقالعادهاي كه ما بيشتر اينها را به خدا نسبت ميدهيم. بقيهي كارها را كار خود و ديگران ميدانيم كه اسباب عادي است. ولي حقيقتا همهي كارها كار خداست. تا ارادهي او نباشد هيچ كاري انجام نميشود؛ «و ما تَشاونَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ6.»؛ و در حالي كه او خواسته است كه ما داراي اراده و اختيار باشيم، خدا متصدي كار مؤمنين ميشود و كارهايشان را اصلاح ميكند تا به جايي ميرسد كه: «حتي... كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها7». در دعاي عرفه ميخوانيم: «إِلهي أَغْنِني بِتَدْبيرِكَ عَنْ تَدْبيري، وَ بِاخْتيارِكَ عَنْ إِخْتياري»؛ خدايا تو با تدبير خودت من را از تدبير خودم مستغني كن! خداي تعالي ميفرمايد: «فَاتَّخِذْه وَكيلاً؛8»؛ او را وكيل قرار بده، آن وقت برايت كار انجام ميدهد. اصل توكل هم همين است.
ولايت اجتماعي تشريعي
يكي هم ولايت اجتماعي است. شايد منظور ولايت در آيه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُوتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ9؛ »ولايت تكويني نيست بلكه ولايت اجتماعي است. مخصوصا اگر آيات بعدش را هم بخوانيد صحبت اين است كه بعضي از مسلمانها سعي ميكردند با كفّار ارتباط برقرار كنند. ميفرمايد: «لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً... اولياء10»؛ آنهايي را كه دين شما را بازيچه قرار دادند، اولياء خود قرار ندهيد. اين يك نوع شرك است، اينها به درد شما نميخورند، اگر ميخواهيد با كسي ارتباط پيدا كنيد كه كمكتان كند؛ «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا.»؛ بايد از اينها اطاعت كنيد. حالا ممكن است معناي باطنياش هم غير از ولايت ظاهري چيز ديگري هم باشد، اما احتمالاً اينجا در مقام جعل ولايت تشريعي براي پيغمبر اكرم صلياللهعليهوآله و ائمهي اطهار عليهمالسلاماست.
ولايت قلبي انتزاعي
يك نوع ولايتي هم كه اشاره كردم يك ارتباط روحي و قلبي است كه يك موجود با موجود ديگر دارد، كه يك امر حقيقي است و قراردادي نيست. اگر كسي رفيق صميمي ديگري باشد، مگر با قرارداد مشخص ميشود؟! بايد بينشان يك رابطهي قلبي باشد. اين امر به يك معنا تكويني و حقيقي است. چون روحي است و روح هم حقيقتي دارد. تحولات و تكاملات روح هم حقيقي است. لازمهي اين نوع ولايت، محبت است. منتها رعايت آن محبت لوازمي دارد كه با در نظر گرفتن مجموع آنها مفهوم ولايت را انتزاع ميكنيم. در اين جا چند جهت واقعي را در نظر ميگيريم و يك مفهوم از نتيجهي آنها انتزاع ميكنيم. در اينجا ولايت يك مفهوم انتزاعي ميشود، نه حقيقي است و نه اعتباري. «ولي»؛ به اين معنا، گاهي در جايي به كار ميرود كه كسي به ديگري كمك ميكند و به معني «ناصر»؛ است. در قرآن آيات زيادي است كه «ولي»؛ و «نصير»؛ را در كنار هم ذكر ميكند، زيرا بين اين دو مفهوم قرابت هست. مفهوم ولايت، گاهي به معناي محبت و گاهي به معناي نصرت به كار ميرود. حالا كدام حقيقت است و كدام مجاز، در مقام بيان اين نيستيم، اما چنين رابطه و چنين تحولاتي كه در مفهوم لحاظ شده از آن ارتباط نزديكي كه بين دو چيز هست، شروع ميشود، تا لوازم آن مثل محبت داشتن به او، متصدي كارش شدن، اقدام براي اصلاح كارهايش و ... حال بر ميگرديم به مناجات محبين.
در عبارت اول اين دعا ولايت يعني چه؟ اولا از اينكه قرب و ولايت در كنار هم ذكر شده معلوم ميشود بين قرب و ولايت، قرابتي هست. همان نكته كه در اصل معناي ولايت گفتيم كه دو چيز در ارتباط با هم طوري قرار بگيرند كه بيگانهاي بينشان واسطه نشود. اگر طوري باشد كه كسي كه نااهل است واسطه شود، اين رابطه قطع يا ضعيف ميشود. پس لازمهي ولايت قرب است، اما ولايت عين قرب نيست. نه از آن جهتي كه واسطه ندارد ميگويند ولايت، بلكه از آن جهتي كه واسطهاي ندارد كه برايش مانع انجام كار بشود. اين حيثيت تأثير هم در مفهوم ولايت لحاظ شده است. اكنون مفهوم ولايت در اين دعا كه ما را از كساني قرار بده كه براي ولايتت انتخاب كردي چيست؟ اين همان ولايتي است كه مخصوص كساني است كه ايمان بياورند و اطاعت خدا كنند و از خدا بخواهند كه متصدي كارهايشان شود. آيا اگر كسي كارهاي خدا و سنتهاي او را نپسندد، كارهايش را به خدا واگذار ميكند؟! گاهي خداوند به دليل مصالح و تقديرات مختلفي، بلا بر انسان نازل ميكند، انسان را امتحان ميكند كه آن هم سختي و گرفتاري دارد؛ بعضيها خوششان نميآيد و دلشان ميخواهد يك زندگي آرام و بيدغدغهاي داشته باشند؛ قرآن ميفرمايد: «أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ؟ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ11.»؛ اين سنت خداست. براي هر كه ميخواهد وسعت ميدهد و براي بعضيها هم تنگي روزي ميدهد. چه كسي حاضر ميشود كارش را به خدا واگذارد؟! آن كه همهي كارهاي خدا را بپسندد؛ يعني به قضاي الهي راضي باشد. اما اگر بگويد: خدايا من تو را وكيل قرار ميدهم كه كارها را درست كني؛ اما اگر آن گونه عمل كني قبول ندارم! پس او را وكيل قرار ندادهاي چرا كه لازمهي توكل اين است كه انسان كار آن وكيل را بپذيرد و سنتش را بداند.
ولايت و محبت
كسي كه فهميد خدا خيرش را ميخواهد، آيا ميشود او را دوست نداشته باشد؟! پس لازمهي ولايت، محبت هم هست، اما نه فقط محبت خشك و خالي! بلكه محبتي كه انسان تمام امورش را به طرف واگذار كند و بگويد: هر چه تو ميگويي. همانطور در ولايتهاي اعتباري؛ «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا.»؛ وقتي ما علي را «ولي»؛ قرار داديم، اگر يك جا حكم كرد و حدي را خواست اجرا كند و يا خواست در قضاوت به ضرر ما حكم كند بايد راضي باشيم و بگوييم: حكم، آنچه تو ميفرمايي! اما اگر آدم حاضر نشد قبول كند، ميگويد: علي خيلي خوب است، اما وقتي بيتالمال را مساوي تقسيم ميكند سهم فقير و غني را يك جور ميدهد، سهم برده و آقا را يك جور ميدهد؛ در اين جا معاويه بهتر است! چون معاويه رعايت شؤونات افراد را ميكند، شؤونات افراد را بايد رعايت كرد! علي ميگويد: من شؤونات سرم نميشود و حكم خدا را يكسان اجرا ميكند! ما اگر كسي پستي دارد و جايي تخلفي كرده، دزدي كرده، خيانت كرده؛ خيلي هنر كنيم عزلش ميكنيم و يك پست بالاتر به او ميدهيم؛ زيرا بايد شؤوناتش حفظ شود! اما خدا شؤونات را رعايت نميكند؟! يك كسي كه تخلف ميكند خدا ميگويد: جلوي مردم تازيانهاش بزنيد؛ «وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُومِنِينَ12»، «وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللّهِ.»؛ اينجا مصلحت اجتماعي اقتضا ميكند در ملأ عام مجازات شود تا هم مجرم ديگر مرتكب جرم نشود و هم ديگران عبرت بگيرند. ميگويند: نه آقا، اين پسر فلاني است، آبروي فلان كس ميريزد، آبروي اسلام ميريزد! خير، آبروي اسلام به اين ميريزد كه حكمش را اجرا نكنيد. «علي»؛ آن گونه ميگويد، اما ما نميپسنديم! آن وقت ما ولايت داريم؟!
ولايت از زبان ولايت
ببينيم خود ائمهي اطهار عليهمالسلام در مورد ولايتشان چه فرمودهاند. صرف سينه زدن و علي، علي، گفتن كه ولايت نميشود. در آن حديث معروف، امام صادق عليهالسلامبه عبدالله بن جندب كه يكي از اصحاب خاصشان است فرمودند: «بَلغْ مَعاشِرَ شيعَتِنا»؛ به همهي شيعيان ما اين پيام را برسان، «وَ قُلْ لَهُمْ لاتَذْهَبَنَّ بِكُم الْمَذاهِبُ»؛ به شيعيان ما بگو بيخود گول اين حرفهاي مختلف را نخوريد. اين طرف و آن طرف نرويد و فريب نخوريد. «فَوَالّلهِ لاتُنالُ وِلايَتُنا إَلاّ بِالْوَرَعِ وَ الاْءِجْتِهاد13؛ »پس به خدا اگر به ولايت ما ميخواهيد برسيد، بايد گناهان را ترك كنيد و وظايفتان را هم هميشه عمل كنيد. يك چيزي هم اضافه كرده كه مشكلتر است: «وَ مُواساةِ الاْءِخْوانِ فِي اللّهِ »اگر ميخواهيد ولايت ما را داشته باشيد بايد احساس همدردي و همياري نسبت به ساير برادران ديني داشته باشيد. هر خيري براي خودتان ميخواهيد براي ديگران هم بخواهيد. آنهايي كه خودگزين هستند و فكر منافع شخصي خود هستند، به حكم اين فرمايش امام صادق عليهالسلام و قسم ايشان، اهل ولايت اهلبيت و شيعهي اهلبيت نيستند. يك حديث هم امام باقر عليهالسلامبه جابر بن يزيد جعفي فرمودند: «وَ أعْلَمْ بأَنَّكَ لاتَكُونُ لَنا وَليّا حَتّي لَوْ إجْتَمَعَ عَلَيْكَ أَهْلُ مِصْرِكَ وَ قالُوا إِنَّكَ رَجُلٌ سُوءٌ لَمْيَحْزُنْكَ ذلِكَ، وَ لَوْ قالُوا إِنَّكَ رَجُلٌ صالِحٌ لَمْيَسُرَّكَ ذلِكَ»؛ جابر! تو ولي ما و اهل ولايت ما نخواهي بود، مگر اينكه اگر در آن شهري كه زندگي ميكني، همهي مردم شهر جمع شدند و به تو فحش دادند، ناراحت و غصّه دار نشوي! نميگويد جوابشان را نده، نه، اصلا تحت تأثير قرار نگير! و نيز اگر همه جمع شدند و از تو تعريف كردند و گفتند: زنده باد جابر، خوشحال نشوي! «وَ لكِنْ إِعْرِضْ نَفْسَكَ عَلي كِتابِ اللّه؛14؛ »بلكه خودت را بر قرآن عرضه كن، ببين آن جوري كه قرآن ميگويد هستي يا نه؟! اگر هستي بدان كه اهل ولايتي ولو همهي مردم به تو فحش بدهند و اگر آن طور نيستي، اگر همهي مردم بگويند جان ما فداي تو، بدان كه تو اهل ولايت نيستي. به هر حال منظور از آن ولايتي كه در اين مناجات و امثالش خواسته شده اين است كه انسان به گونهاي شود كه عملاً مثل ميّت در دست غسّال، نسبت به تدبيرهاي خدا راضي باشد و كارش را به او واگذار كند.
--------------------------------------------------------------------------------
1. توبه / 123.
2. ق / 16.
3. بقره / 257.
4. محمد / 11.
5. كهف / 44.
6. انسان / 30.
7- إرشادالقلوب، ج 1، ص 91، الباب الثاني و العشرون في فضل صلاة الليل.
8. مزمل، 9.
9. مائده / 55.
10. مائده / 57.
11. عنكبوت / 2-3.
12. نور / 2.
13. تحف العقول، ص303.
14. همان، ص284.