بسم الله الرحمن الرحيم
راز و نياز
«؛ از ظلمات شک تا نور يقين»
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 19/07/86 مطابق با بيست و نهم ماه مبارك رمضان 1428 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
آفت شكّ
وقتي انسان در مقامِ انجام وظيفه بر ميآيد اوّلين چيزي كه از خدا ميخواهد توفيق انجام وظيفه است. هم توفيق كارهايي كه بايد انجام بدهد و هم گناهاني كه بايد ترك كند، اين اطاعتها براي سعادت ابدي است. اما آن چه در اين مناجات جالب توجه است اين است كه بعد از ذكر چند دعا از قبيل درخواست توفيق اطاعت و ترك معصيت بسيار تأكيد ميكند به اينكه خدايا من را به شك و ريب مبتلا نكن. گاهي انسان در مورد مطلبي كه بر اساس دلايل عقلي، منطقي يا براهين ديگري يقين پيدا كرده است حالت شك پيدا ميكند. اين اجمالاً نشانهي اين است كه قلب انسان كه محل ادراك و ايمان و يقين است، به طور كامل اختيارش دست ما نيست. گاهي هم اضطراب پيدا ميكند. قلب را قلب گفتهاند، براي اينكه دائماً در حال تزلزل و زير و رو شدن و انقلاب است. اما با لطف خدا، مؤمنين زود از شكهاي لحظهاي نجات پيدا ميكنند. شايد مصداق اين آيهي شريفه و پر معنا باشد كه «إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ1»؛ كساني كه تقوي پيشه كنند وقتي اين شيطانهاي دورهگرد با آنها تماس پيدا ميكنند، به ياد خدا ميافتند، و در اثر آن تذكر و ياد خدا، بينا ميشوند.
شك زود گذر / ماندگار
بيشتر ما كم و بيش مبتلا به شك آني و لحظهاي ميشويم، ولي خداي متعال لطف ميكند و ما را متوجه خودش ميكند و آن توجه باعث ميشود كه چشم و دل آدم بينا و شيطان طرد شود. اما بعضي اينطور نيستند، وقتي شيطان فريبشان داد، دنبالش ميروند و به جاي اينكه تذكر پيدا كنند، به همان حالت غفلتشان ادامه ميدهند و دائماً بر تيرگيهاي قلبشان افزوده ميشود، تا جايي كه، «وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلأَخِرَة2»؛ بالاخره كار به جايي ميرسد كه وقتي نام و ذكر خدا را ميشنود اصلاً ناراحت ميشود!
وقتي انسان توجه پيدا ميكند به اينكه تكليفي هست و بايد خدا را اطاعت كرد، در صدد بر ميآيد تا خدا و دين و راه هدايت را بهتر بشناسد. گاهي خيلي راحت مطمئن ميشود به ادلهاي كه براي اثبات خدا و نبوت و ساير عقايد هست تا برسد به دلايل نبوت خاصه و امامت خاصه و الي آخر. ولي بعضيها با اينكه شايد اعتراف هم بكنند كه اين دلايل از نظر منطقي اشكالي ندارد، اما در دلشان اثري نميگذارد. اين چيز عجيبي است كه گاهي دليل محكم براي انسان اقامه ميشود، اما آرامش قلبي و يقين برايش پيدا نميشود. در حالي كه شايد اگر براي يك مطلب ديگري كه ارزشش از اين خيلي كمتر است، دليلي اقامه كنند زود قانع ميشود. فرض بفرماييد آنجاهايي را كه انسان با اخبار اشخاصي مطمئن ميشود؛ ما روزانه با اين چيزها زياد برخورد ميكنيم، به خصوص در جوّ سياسي و اجتماعي. اگر دو سه نفر باشند و يك فرد موجهي هم در آنها باشد، كه ديگر اصلاً قابل ترديد نيست! يا مثلاً روزنامهاي يا دو تا سايت خبري را مينويسند، يقين ميكند كه گوينده حتماً اين را گفته يا مقصودش هم همين بود كه هست! حالا خوب يا بد ميپذيرد، اما اگر 124 هزار پيغمبر، از پاكترين انسانها، از كساني كه تمام هستيشان را فداي انسانها كردند كه اينها را نجات بدهند، چيزي را بگويند، ميگويد: نه، باور نميكنم!
نقش خواسته ها در معرفت
چطور ميشود كه آدم اين گونه يك بام و دو هوا ميشود؟! سرّش چيست؟ اين مسئلهي مهمي است. روانشناسان بايد جواب بدهند. تجربه نشان ميدهد كه بعضي وقتها انسان قبل از اينكه دليل مسئله را بررسي كند و در صدد باشد كه حق را بشناسد، پيشاپيش حكمش را صادر ميكند. مثلاً اول ميگويد: درست است اما بعد كه دنبال دليل ميرود، هر چه دليل هم ميآوري ميگويد من اطمينان پيدا نميكنم و قانع نميشوم!
سرّ مسئله اين است كه خواستههاي انسان در قضاوتش اثر ميگذارد. وقتي آدم چيزي را دوست دارد و دلش ميخواهد، به كمترين دليل قانع ميشود چون مطابق خواستهاش است. اما وقتي چيزي را نميخواهد و موافق خواستههايش نيست، و ميبيند اگر آن را قبول كند بعدش مشكلات دارد، از اول ميگويد نه، درست نيست. صد تا دليل هم برايش بياوري، ميگويد نه، باز هم نشد! «إِنْ نَظُنُّ إِلاَّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ3». خواستههاي انسان قبل از بررسي مسئله حكم صادر ميكند. اين خطر بزرگي است. كم كسي است كه بتواند از خطر پيشداوري رها شود يا وقتي يك مطلبي برايش مطرح ميشود، جلو جلو قضاوت نكند كه اين درست است يا نه، يا از ابتدا بيطرف باشد و بگويد: ميروم تحقيق ميكنم. اگر دليل حسابي داشت قبول ميكنم و اگر نداشت رد ميكنم. اگر ما در همهي مسائل اين حالت را داشته باشيم، به نتيجهي خوبي ميرسيم. در سورهي قيامت ميفرمايد: «أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ * بَلي؛ قادِرِينَ عَلي؛ أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ * بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ4»؛ آيا آدميزاد واقعاً اينجور فكر ميكند كه ما نميتوانيم دوباره زندهاش كنيم؟ اينكه؛ خيلي ساده است، همان كسي كه اول تو را خلق كرد، و به تو روح داد و زنده كرد، باز هم ميتواند، «وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ5». بيشترين مشكل انبياء هم با اقوامشان؛ درباره مسئلهي معاد بود، چرا؟ نه اينكه باور نكند كه خدا ميتواند آدم را زنده كند، بلكه مسئله جاي ديگري است؛ «بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ»؛ آدميزاد ميخواهد بي بند و بار و آزاد باشد. اگر معاد را پذيرفت، بايد حساب و كتاب و حلال و حرام و واجب و... را هم بپذيرد و عمل كند؛ خيلي گرفتاري دارد! يك كلمه ميگويد نه، قيامتي در كار نيست؛ خودش را راحت ميكند!
حفاظت از ظرف يقين
در اين دعا وقتي روي اين مسئله تكيه ميكند، شايد به خاطر اين باشد كه مسئلهي معرفت و يقين، تنها تابع دليل نيست. دليل براي آن كسي خوب است كه در هيچ جا پيش داوري نداشته باشد و واقعاً دلش بخواهد حقيقت را بيابد. اما بعضي هستند كه اگر تمام انبيا هم برايشان دليل بياورند باز منكر ميشوند و بالاتر از آن: «وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ6»؛ اگر دري به روي آنها باز كنيم كه به آسمانها هم بروند، باز هم ايمان نميآورند و ميگويند: «لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا»؛ ما را سحر كردي. اين مسئلهي خطرناكي است. براي اينكه ايمانمان محفوظ بماند بايد از اين ظرف يقين حفاظت كنيم و آن را با هوي و هوسها آلوده نكنيم وگرنه هيچ ضمانتي نداريم چيزي كه به آن يقين كرديم، يقيني بماند! علي(ع) در نهج البلاغه ميفرمايد كه بعضي از ايمانها عاريهاي است و دوام ندارد. انسان خيال ميكند مؤمن خوبي هم است، نماز شب ميخواند و مستحبات را هم به جا ميآورد، اما دوامي ندارد. اين روزها ميدانيد چقدر ابواب شكوك باز است و بعضي افتخار ميكنند به اينكه ما اهل شك هستيم، و آنهايي را كه مدعي يقين هستند متهم به جهل و جنون ميكنند و ميگويند اصلاً يقين امكان ندارد! البته ما بايد دنبال دليل برويم، اما فكر نكنيم براي هر مطلبي اگر دليل وجود داشته باشد، و ما دليلش را دانستيم يقين پيدا خواهيم كرد. مطالبي هست كه دلايل يقيني هم دارد اما عدهاي يقين پيدا نميكنند، چون دلشان نميخواهد. پس نيكو است انسان در مقام مناجات يكي از مهمترين چيزهايي كه ميخواهد اين باشد كه خدا به او يقين عنايت كند و اين ايمان را برايش ثابت نگه دارد.
مناجات المطيعين
«أللَّهُمَّ ألْهِمْنا طَاعَتَكَ، وَجَنِّبْنا مَعْصِيَتَكَ»؛ كسي كه در مقام انجام وظيفه است طبيعي است اول از خدا بخواهد كه به او توفيق اطاعت و دوري از معصيت مرحمت كند. «وَيَسِّرْ لَنا بُلُوغَ ما نَتَمَنَّي مِنِ ابْتِغاءِ رِضْوانِكَ»؛ وقتي بداند كه بهترين عبادتها، عبادتي است كه «ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ»؛ باشد، از خدا اين توفيق را ميخواهد كه كارها و عبادتهايش را تنها براي كسب رضاي خداوند انجام بدهد. «وَأحْلِلْنا بُحْبُوحَةَ جِنانِكَ»؛ ما را در ميان بهشتها جايگزين كن. «وَاقْشَعْ عَنْ بَصائِرِنا سَحابَ الإِرْتِيابِ»؛ آسمان دلمان را از ابرهايي كه فضاي دل را تاريك ميكند، پاك كن. «وَاكْشِفْ عَنْ قُلوبِنا أغْشِيَةَ الْمِرْيَةِ وَالْحِجابِ»؛ پردههايي را كه روي دل ميافتد و باعث مريه و شك و ترديد ميشود، از جلوي چشم بصيرت ما بردار. «وَأزْهِقِ الْباطِلِ عَنْ ضَمائِرِنا»؛ از ضمير و باطن ما، باطل را بيرون كن تا در دل ما اعتقاد باطلي باقي نماند. «وَأثْبِتِ الْحَقَّ في سَرائِرِنا»؛ و به جاي باطل در نهاد ما حق را ثابت كن.
شك زمينه ساز فتنهها
اكنون حضرت خودش استدلال ميكند كه چرا من اينقدر راجع به شك و ارتياب و مريه تأكيد دارم؟
«فَإنَّ الشُّكُوكَ وَالظُّنُونَ لَواقِحُ الْفِتَنِ»، از شك و ظن ميترسم، چون شكها و ظنها آبستن فتنهاند. در موضوعاتي كه مربوط به اعتقاد و دين است، اگر يقين رفت و جاي آن شك و حتي ظن پيدا شد، فتنه را در خودش ميپروراند. اگر در حوادث بعد از انقلاب تا به حال مروري كنيم ميبينيم كساني كه مبتلا به فتنهها شدند، ابتداءش از تشكيكات بود. هم خودشان مبتلا به فتنه شدند و ايمانشان را از دست دادند و هم ديگران را مبتلا به فتنهها كردند. عجيب است، همان كسي كه حاضر بود جانش را براي اسلام و انقلاب و مردم بدهد، ميشود نوكر دشمنترين دشمنان خلق، ميشود سگ دست آموز آمريكا! «وَمُكَدِّرةٌ لِصَفْوِ الْمَنائِحِ وَالْمِنَنِ»؛ صافي و زلالي نعمتهاي عظيمي كه خدا به ما عنايت كرده در اثر شك جايش را به تيرگي و كدورت ميدهد.
«اَلّلهُم اَحْمِلْنا في سُفُنِ نَجاتِكَ»؛ اكنون كه من اين خطرها را دارم و در معرض شك و شبهه هستم، تنها تويي كه ميتواني در اين درياي متلاطم دنيا كه صحنه اين غرق شدنها و فتنهها و آشوبها است، من را بر كشتي نجات سوار كني و به ساحل امن برساني. «وَمَتِّعْنا بِلَذِيذِ مُناجاتِكَ». نجات پيدا كردن آثاري دارد. يكي اين است كه انسان از مناجات با خدا لذت ميبرد. «وَأوْرِدْنا حِياضَ حُبِّكَ»؛ ما را در درياهاي محبتت وارد كن. «وَأذِقْنا حَلاوَةَ وُدِّكَ وَقُرْبِكَ»؛ شيريني محبت خودت را به ما بچشان. ما هنوز نميدانيم دوستدار خدا بودن يعني چه؟! بايد بحث كنيم ببينيم اصلاً محبت به خدا تعلق ميگيرد يا نه؟ يا اين محبت در واقع محبت ثواب و اجر است؟! اين از كمبود معرفت ماست.
«وَاجْعَلْ جِهادَنا فِيكَ»؛ جهاد در معركه و قتال باشد يا هر گونه تلاشي در راه خدا. «جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ7»، منحصر به جهاد نظامي؛ نيست. جهاد با نفس هم جهاد است، بلكه آن جهاد اكبر است. به هر حال جهاد ما را در راه خودت قرار بده. «وَهَمَّنا في طَاعَتِكَ»؛ همت ما را در اطاعت خودت قرار بده. وَأخْلِصْ نِيَّاتِنا في مُعامَلَتِكَ؛ در رفتاري كه با تو داريم نيّات ما را خالص كن.
به تو و براي تو موجوديم
«فَإنّا بِكَ وَلَكَ»؛ اين از آن تعبيرات كوتاهي است كه خيلي پرمعناست، «بِكَ وَ لَكَ وَ إِلَيْكَ وَ مِنْكَ». مقتضاي توحيد اين است كه هستي ما يك هستي آويخته و عاريهاي است كه اصالتي ندارد و خودش پابرجا نيست. به ارادهي خدا متصل است. ميگوييم همه چيز تابع ارادهي خداست، اما اين برايمان درست روشن نيست. خب من هستم و اينجا دارم حرف ميزنم، پس ارادهي خدا چه كار ميكند؟ براي اين كه به ذهنمان نزديك شود، فرض كنيد اراده كردم كه يك صورتي در ذهن خودم مجسم كنم، صورت باغي يا سيبي. سيب نبود، حالا هست، پس من هستم، ارادهام هم هست، صورت سيب هم هست. اما اگر اين اراده و توجهم را بردارم آيا ديگر ارادهاي هست؟ صورتي هست؟ سيبي هست؟ قوامش به همان توجه من است. بنابراين اراده و توجه و صورتهاي ذهني از جلوههاي وجود انسان است. عالم و وجود هر چيزي هم تجسم ارادهي خداست. پس ما موجوديم «بِكَ»، با تو موجوديم. اگر تو بخواهي هستيم و اگر تو نخواهي هيچيم.
«وَ لَكَ»؛ براي چه زندگي ميكنيم؟ هيچ چيز غير از رضاي خدا و قرب و جوار او ارزش اين را ندارد كه انسان عمرش را براي آن صرف كند. فقط براي او زنده باشيم كه اگر خدا هدف نباشد زندگي پوچ خواهد بود.
توحيد افعالي
«وَلا وَسيلَةَ لَنا إلَيْكَ إلاّ أنْتَ»؛ اين همان معنايي است كه در مناجاتهاي ديگر هم داشتيم كه من خودت را پيش خودت شفيع قرار ميدهم. اين تعبير كه گاهي ميگوييم وسيلهاي براي تو نداريم غير از خودت، شبيه اين است كه بگوييم هيچ كاري بدون اذن خدا انجام نميگيرد. چنين تعبيري در قرآن هم داريم، «يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِهِ8»؛ خدا شما را به اذن خودش از ظلمات خارج ميكند و به نور ميرساند. به اذن خودش يعني چه؟ اين شبيه اين است كه كسي از بنده بپرسد كه اين عبا را به اذن چه كسي پوشيدي؟ ميگويم به اذن خودم. اين يعني احتياج به اذن ندارد؛ مال خودم است. خدا انسانها را به اذن خودش از ظلمات خارج ميكند، يعني هيچ چيز ديگري بين خدا و اين كار واسطه نميشود. وقتي ميگويد ما وسيلهاي براي تو، پيش تو، غير از خودت نداريم، يعني آمديم پيش خودت. ديگر وسيله نميخواهد، چون وسيلهاي جز خودت نداريم. تو احتياج به اين نداري كه واسطه بياوريم.
«إلهي اجْعَلْني مِنَ الْمُصْطَفِيْنَ الأخْيارِ»؛ ما را از برگزيدگان و از نيكان قرار بده. همت انسان بايد بلند باشد كه بگويد مرابه آن مقامي برسان كه پيغمبرانت را نيز رساندي. «وَألْحِقْني بِالصَّالِحِينَ الأبْرارِ، السَّابِقينَ إلي المَكْرُماتِ»؛ من را به آن صالحيني ملحق كن كه به سوي فضائل و مكارم اخلاق سبقت گرفتند. «المُسارِعينَ إلي الخَيْراتِ»؛ به سوي خيرات شتاب كردند.؛ «الْعامِلينَ لِلْباقِيَاتِ الْصَّالِحاتِ»؛ آن كساني كه براي چيزهاي گذراي دنيا كار نميكنند، بلكه براي چيزهايي كار ميكنند كه باقي ميماند و صالح است. تعبير؛ «باقِيَاتُ الْصَّالِحات»، از تعبيرات قرآني است. «وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً9». اين؛ در مقابل لذائذ دنياست، يعني امور دنيا ارزشي ندارد و خدا بها را به چيزهايي ميدهد كه باقي باشند. «وَ ما عِنْدَ كُم يَنْفِدُ و ما عند اللَّهِ باقٍ10»؛ آنهايي كه؛ پيش شما در اين دنيا هست از بين ميرود و هر چيزي كه پيش خداست ميماند. بقاء مال آنجاست.
«إنَّكَ عَلي كُلِّ شَيء قَدِيرٌ، وَبِالإِجَابَةِ جَدِيرٌ، بِرَحْمَتِكَ يا أرْحَمْ الرَّاحِمينَ».
--------------------------------------------------------------------------------
1. اعراف / 201.
2. زمر / 45.
3. جاثيه / 32.
4. قيامت / 5-3.
5. روم / 27.
6. حجر / 14.
7. توبه / 41.
8. مائده / 16-15.
9. كهف / 46.
10. نحل / 96.